_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran_ghalam@yahoo.de

www.iran-ghalam.de

حق تعیین سرنوشت ملت ها

 

 

ایران فانوس

16.06.2014

 

لینک به منبع

از برکت انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی و دانشگاه جهالت مریم قجر، اخیراً اکثر بینات، مفتخر به دریافت مدرک دکترا و نویسنده شده اند. دکتر و نویسنده شدن بد نیست، اما اشکال در نوشتن نویسنده است که یک موردش نمونه خروار است.

نویسنده در سایت آفتابکاران، پاتوق همیشگی، مطلبی تحت عنوان در شعار “انترناسیونالیسم” در تفکر و نگاه “ناسیونالیست راست” نوشته که در ابتدا مثل همیشه درس انتقاد و انتقاد از خود می دهد و فی الفور نتیجه می گیرد، آنهایی که به رهبری مجاهدین انتقاد می کنند دروغ می گویند.

او سپس بحث توجیه کارناوال ویلپنت پاریس را که مصادف با مبارزه مسلحانه و دستگیری مریم قجر و غیره است، پیش می کشد و مخالفین و منتقدین را متناسب با ادبیات مجاهدی از هر گونه نقد و مخالفت بر حذر می دارد که چرا شما “گند گاو چاله دهان”ها، شرکت افغانیها و سیاهپوستان و عربها را در مراسم ویلپنت پاریس، نکوهش می کنید. او مثل همیشه لنگ و لگد به جداشدگان نیز می اندازد و می نویسد، زهی بی شرمی و زهی بی حیایی!

با این وجود، نویسنده که ابتدا سعی بر اصیل بودن مراسم ویلپنت پاریس را داشت، ولی نیک می دانست که پس از مراسم، تبلیغات فرقه چنان بزرگنمایی خواهند کرد که گوبلز نیز به خواب ندیده باشد، به یک باره بر طبل انترناسیونالیسم می کوبد و شراکت سایر مردم جهان در سرنوشت مردم ایران را این چنین توجیه می کند،

«سرود انترناسیونالیسم» می خوانید، اما در کمال وقاهت در عمل با تفکری «راسیستی» حضور ملت های دردمند و زخمدار کشورهای برادر، افغانستان، عراق ،سوریه و آفریقائی را در اجتماع «ویلپنت پاریس» مردود می شمارید؟ درد شما از کجاست؟ آیا پیامتان از اینهمه وراجی برعلیه مجاهدین، جز آمدن عشوه های سیاسی برای آخوندها نیست؟ شما نیز به نوعی دیگر ولی همچون جلاد، کلمات را ذبح می‌کنید. چرا در محتوای نوشته‌ها و گفته هایتان هیچ نشانی از دیدگاه های «فرا میهنی» و «فراسازمانی» که همان «انترناسیونالیسم» است دیده نمی شود؟

واقعیت اول این است، کسی که با ساواک برای کشتن همرزمانش همکاری کرده، در سال ۱۳۶۰ فرمان خشونت کور صادر داده، از صحنه جنگ فرار کرده، با دشمن ایران همکاری کرده، آدمکشی و مزدوری و جاسوسی و خیانت کرده، کردکشی و شیعه کشی به راه انداخته، در مناسبات داخل نیز زندان و شکنجه و سربه نیست کرده، طلاق و ازدواجهای غیر قانونی به راه انداخته و بالاخره فریب و دروغ و گروگانگیری و ترور و صدها موارد مشابه دیگر در کارنامه سیاهش وجود دارد، پسندیده است که به چنین شخصی انتقاد نشود، بلکه انتقاد به کسانی بشود که چنین موجودی را کم یا زیاد تحمل کردند.

واقعیت دوم این است، بر خلاف نوشته نویسنده، کشورهای افغانستان و عراق و سوریه و افریقا و غیره، برادرمان نیستند بلکه شهروندان زخم خورده و اتباع سایر کشورها در مراسمی از نوع عزا و یا عروسی، می توانند شرکت فعال داشته باشند و هیچ مشکلی نیست. اما وقتی پای منافع و مصالح ملی و سیاسی در کار است، همانطور که شهروندان ایرانی قادر به اثرگذاری در مسایل داخله کشورهای دیگر نیستند، طبعاً شهروندان سایر کشورها نیز حق دخالتهای سیاسی و انتخاب رییس جمهور را در ارتباط با ایران ندارند. کسانی می توانند در مسایل داخلی و سیاسی ایران شراکت داشته و اثرگذار باشند که از حیث قانونی، شناسنامه ایرانی داشته باشند. در کشورهای دیگر نیز همین طور است. در کشور آلمان، تنها کسانی حق انتخاب شدن و انتخاب کردن در امور مدیریت و سیاسی و سرنوشت مردم آلمان را دارند که تابعیت این کشور را داشته باشند.

ولی پای مصالح و منافع مردم ایران که می رسد، جملگی شهروندان ساندیس خور، می شوند زخم خوردگان ممالک برادر و خواهر. اینها با آنچه که سازمان ملل در امور حقوق تعیین شده ملتها تدوین کرده و رسمیت بخشیده، مغایرت دارد.

اگر تا دیروز یک گروه ایرانی به نام مجاهدین خلق، از طریق زور و شانتاژ و باجگیری و فریب، خواستار تصرف قدرت سیاسی بدون نظر و خواست توده ها بود، مذموم بوده و همچنین دخالت دادن کشورهای برادر و بیگانه و حمایتهای مالی و معنوی آنان را در امور داخلی کشور ایران که مصداق بارز مزدوری و وطن فروشی است، از نگاه داخلی و بین المللی، مردود و مجرمانه است.

دلیل اول تمسخر و مذمت شهروندان ایرانی در ارتباط با تجمعات سیاسی فرقه مجاهدین در این است، مگر شهروندان ایرانی را چه شده است که خود نمی توانند سرنوشت خویش را به دست خود تعیین کنند؟ و در این رابطه انواع و اقسام کمکهای مالی و نظامی و سیاسی و اطلاعاتی و غیره کشورهای دیگر و همچنین شهروندان کشورهای برادر و خواهر، می بایست در امور داخلی کشور ایران دخالت کنند، رهبر و رییس جمهور و دولت انتخاب کنند. اینها نقض آشکار حق تعیین سرنوشت ملتها، از جانب سازمان ملل است.

“حق تعیین سرنوشت” از آن دسته مفاهیمی است که سابقه طولانی در ادبیات سیاسی جهان دارد و از نقطه نظرات گوناگون و متباین و متضادی تعریف شده است. هر کدام از تعاریفی که از این مفهوم ارایه شده می تواند در جایگاه خود بررسی شود و مورد قبول یا رد گروههایی قرار گیرد؛ اما این مفهوم یک جنبه حقوقی هم در روابط بین الملل دارد. در سال ۱۹۴۱، هنگام جنگ جهانی دوم، نیروهای متفقین سندی را به امضا رساندند که در آن به “حق تعیین سرنوشت ملتها” اشاره شده بود؛ یک سال بعد این بیانیه به امضای ۲۶ کشور دیگر رسید و بعدها در سال ۱۹۴۵ به تصویب “منشور سازمان ملل متحد” انجامید.

در فصل یک، ماده یک، بخش دوم “منشور ملل متحد” و همچنین در “پیمان حقوق مدنی و سیاسی بین ملتها” به “حق تعیین سرنوشت ملت ها” اشاره شده؛ این حق امکان استقلال جوامع گوناگون را تحت شرایط خاص فراهم می کند.

با آنچه که در بالا آورده شد، حضور نیروهای زخم خورده و فشار سیاسی و مالی و نظامی و تبلیغاتی و اطلاعاتی کشورهای برادر و خواهر از مجرای فرقه مجاهدین در راستای تغییر سیاسی جامعه ایران، نقض آشکار حق تعیین سرنوشت ملت ها از جانب سازمان ملل متحد است. قوانین تدوین شده سازمان ملل نه تنها برای کشورهای برادر، بلکه در ارتباط با کشورهای ایران و عراق نیز صدق می کند.

تحریریه ایران فانوس

___________________________________________________________________

اطلاعیه کانون فانوس در ارتباط با داعش

 

 

ایران فانوس

13.06.2014

لینک به منبع

کشور عراق از سالهای دور و حکومت بعث صدام حسین، پدرخوانده تروریسم، مرکز و مامن برگترین تروریستهای جهان بوده است. متاسفانه پس از سقوط صدام حسین و حصول آزادیهای سیاسی و اجتماعی، عراق مجدداً گرفتار موج ناآرامیها و جنگهای داخلی از نوع سیاسی و مذهبی، شد و در این اثنا اراده و مدیریت جدی در برخورد و پاکسازی تروریسم وجود نداشت. بسیاری از تروریستها با حمایت کشورهای غربی و عربی، مجدداً به تکاپو افتاده تا جایی که با حمایت و الهام از تشکیل اسراییل، به دنبال اسراییلی کردن بخشهایی از خاک عراق بر آمدند که با هوشیاری دولت نوری المالکی، آن بخش از خاک و امید تروریستهای اسراییلی، در نطفه خفه شد اما کماکان تروریستهای مختلف به دنبال ضعف قدرت سیاسی در عراق جولان داشتند.

به دنبال حمله و هجوم جبهه داعش به بخشهایی از خاک عراق که در روزهای اخیر اتفاق افتاد، مشاهده شد که آنان در آرزوی نابودی دستاوردهای مدرن بشری و کشاندن عراق و جهان به سمت بربریت هستند.

ایران فانوس، چون خطر تروریسم را برای کشور و مردم عراق پر اهمیت و خطرناک می داند و همچنین گسترش این خطر به کشورهای همسایه عراق، به دولتمردان عراقی و غیر عراقی، جداً هشدار می دهد.

ایران فانوس، به عنوان جریانی از قربانیان تروریسم که شناخت عمیقی از اهداف و آرمانهای تروریستی دارد، هر گونه رشد و حرکت تروریسم به ویژه جبهه داعش را به خاک عراق و اقلیم کردستان، محکوم کرده و با مردم آن سامان احساس همدردی عمیق دارد.

ایران فانوس اعتقاد دارد، تروریسم و افراط گرایی و آنانی که رای و نظر مردم را بر نمی تابند، فرقی نمی کند، از نوع سنی و سلفی و وهابی و شیعه و کمونیستی، برای منافع ملی کشورها و مردم و دموکراسی و دستاوردهای دیگر بشری، خطرناک بوده و مورد داعش که هم اکنون آرامش و ثبات عراق و منطقه را به خطر انداخته است، نمونه ای از خطر جهان تروریسم است.

به امید جهانی عاری از خطر ترور و تروریسم در کشور عراق و هر کجای جهان.

تحریریه ایران فانوس

_______________________________________________________

مبارزه و خرده مبارزه

 

 

ایران فانوس

10.06.2014

لینک به منبع

اعضای جداشده از مجاهدین که مقاومت را انتخاب کردند، دو کارشان ویژه و قابل تامل است. اول این که وقتی به مجاهدین پیوستند با سر رفتند. دوم این که وقتی به انحراف و خیانت پی بردند، تمام عیار در مقابلش ایستادند. اما کسانی که در حاشیه مجاهدین کار و مبارزه می کردند و بعضاً فاصله گرفته و زبان به انتقاد گشودند، انتقادشان کارایی انتقاد قربانیان فرقه را ندارد.

مبارزه در ارتباط با یک حکومت که ساختار قدرت متنوعی دارد، می تواند به تناسب توان مبارز در هر سطح و سطوحی انجام گیرد. سیاسی، فرهنگی، هنری، ادبی و احیاناً اگر متناسب با حقوق بشر انجام گیرد، می تواند نظامی هم باشد. اما مبارزه در ارتباط با یک گروهی که ساختار قدرتش فرقه ای است، کاملاً فرق دارد. فرقه از یک فرد و یک ایدئولوژی، در بستری از زمان و مکان ساخته می شود که مبارزه با آن، تنها از طریق برخورد با سر می تواند مقبول و مثمر ثمر باشد. اعضای فرقه، توسط رهبر طلسم شده اند که اگر طلسم نشکند، چه بسا اعضای فرقه پس از آزادی از قیدهای خطرناک فرقه، کماکان در اسارت فکری و ذهنی فرقه باقی بمانند.

داستان آزادشدن یکی از اعضای فرقه از اسارتگاه لیبرتی که اخیراً در اثر مبارزه آزاد شده و رسیدنش به پاریس و کارکرد خطرناکترش از یک عضو فرقه در اسارتگاه لیبرتی، چندان بی سابقه و به دور از انتظار نیست.

هیچ کس با آزادی اعضای فرقه از اسارتگاه لیبرتی مخالف نیست. اما باید بدانیم که اسیران لیبرتی دو دسته اند. کسانی که قربانی و زندانی اند. کسانی که زندانبان و عامل و بانی اند. طبعاً اگر دسته دوم از اسارتگاه آزاد شده و به محیط بازتر و آزادتر برسند، می توانند خطرناکتر از گذشته عمل کنند.

در مورد دسته اول نیز که صرفاً قربانی اند، اگر کماکان در ارتباط با ایدئولوژی و رهبری فرقه قرار گیرند، می توانند خطرناک عمل کنند، همان گونه که قربانیان فرقه که در ژوئن سال ۲۰۰۳ در پاریس و اروپا، دست به خودسوزی و شانتاژ و باجگیری زدند، در وهله اول در مقابل دموکراسی و آزادی قرار داشتند.

صرف آزادی، اگر بدون آزادشدن از چارچوب ایدئولوژی و رهبری فرقه باشد، مثمر ثمر نخواهد بود. همگی ما شاهدیم گروهی از جداشدگان در سال گذشته در یکی از خیابانهای پاریس در حال اعتراض و تحصن بودند از جانب تروریستهای فرقه مورد تهاجم و حمله قرار گرفتند. از میان تروریستها، پیر زنی از بینات مهر تابان بود که چتر به دست، با ۱۵ جداشده در حال جنگ و جدال بود. پیرزن فرقه، با این که خارج از حصارهای اشرف و لیبرتی و در مهد دموکراسی ارتزاق می کرد، هنوز نمی دانست که در پاریس انتقاد و اعتراض نه تنها برای مجاهدین، بلکه برای دیگران نیز آزاد است. با این حساب، حرف حسابش این بود که شما چرا ناموس تان را به وزارت اطلاعات داده و به رهبری ندادید. حال، دادن ناموس به وزارت اطلاعات و رهبری و غیره، چه ربطی به مبارزه و دموکراسی دارد، خدا می داند. پیرزن مجاهد، شاید هرگز نفهمد که برای آزادزیستن او، مردم فرانسه صدها سال رنج و حرمان تحمل کردند و همچنین اعضای معترض که مراعات حال و روزش را کردند، دهها سال رنج و مشقت تحمل کردند.

بنابراین، صرف آزادشدن اسیران لیبرتی اگر که از حصار فرقه و حتی از حصارهای ذهنی و تلقینی آزاد نشوند، نه این برای دموکراسی در ایران و فرانسه خطرناک است، بلکه برای خودشان نیز مضر و خطرناک است. چون که فرقه مجاهدین یک گروه ضد غرب و ضد دموکراسی است و بایست اذعان کرد آنان تا زمانی که در ایران به سر می بردند، قواعد بازی را بهتر از امروز رعایت می کردند. ولی همین که پایشان به محیط آزاد و دموکراتیک رسید، در ابتدا شروع به سوء استفاده از همه مزایا و امکانات دموکراسی و آزادیهای غربی کرده و پس از مدتی روح و جوهره مبارزه را از دست داده و بدل به نیروهای بغایت ضد دموکراتیک و فرقه ای تروریستی شدند. جان کلام این که دموکراسی و آزادی برای همه مثبت نیست، بلکه برای کسانی به مثابه سم عمل خواهد کرد. کسانی مثل محمد عطا که در سپتامبر ۲۰۰۱ به برجهای دو قلو در آمریکا حمله کردند، در همین کشورهای آزاد و دموکرات ارتزاق کرده و زندگی می کردند.

بسیاری از ما در مناسبات فرقه یاران و اقوام نزدیک داریم. اگر قرار بر این باشد که آنان پس از سالها تلاش و هزینه سرسام آور به دنیای آزاد برسند و در رکاب مریم قجر بدل به شعله های آتش و خاکستر شوند و یا با تشویق و تحریک خود قربانیانی همچون غلامرضا خسروی و سعید ماسوری و غیره را قربانی کرده و نانش را بخورند، پسندیده است در همان کشور عراق البته خارج از مناسبات فرقه و نظام و تشکیلات و ایدئولوژی، به صورت انفرادی و متناسب با حقوق بشر پناهنده سیاسی باقی بمانند تا روزی که بنا بر صلاحدید نهادهای حقوق بشری، صلاحیت و شایستگی زندگی در محیطی دموکراتیک را داشته باشند. خطری که تا کنون جان اسیران لیبرتی را تهدید کرده و خواهد کرد، در اصل، قصد و عمد رهبری فرقه در راستای سوزاندن مبارزه و ارزشهای سیاسی، بوده است. رهبری فرقه، نمی پسندند کسی که به جنگ رفته زنده برگردد. اما اگر زنده برگشت، می بایست جان دیگران را به خطر اندازد تا کوره های آدم سوزی و آدم پزی از رونق باز نمانند.

خاصه این که اگر همه مبارزه مصروف آزادسازی اسیران نباشد، بلکه بخشی از انرژی و سرمایه ها متوجه سران فرقه و شکستن طلسم خانمان برانداز باشد، اسیران فرقه نیز خواه ناخواه، چه در اسارتگاه لیبرتی و چه در اسارتگاه پاریس و هر جای دیگر دنیا، در اسرع وقت آزاد خواهند شد و دوباره راه زندگی و مبارزه را خواهند یافت.

 

___________________________________________________

اطلاعیه (گروگانها آماده استرداد. رجوی آماده کارناوال. احمد پهلوان بدنبال یک لقمه نان نامشروع)

 

 

ایران فانوس

04.06.2014

لینک به منبع

این روزها که اخبار نگران کننده ای از جانب اسیران در لیبرتی دریافت می شود و بحث استردادشان مابین دولتهای ایران و عراق، علنی شده و در این رابطه بسیاری از مسئولین و دلسوزان بحث جابجایی و کمکهای انسانی و سیاسی و سایر حقوق ضایع شده اعضای اسیر در لیبرتی را پیش کشیده اند، کماکان رهبران مجاهدین بر عکس همه، این روزها و روزهای آینده را مختص پاسداشت سرآغاز خشونت کور قرار داده اند تا همچنان اهرم های فریب و فشار و فرار به پیش، از دست شان خارج نشود.

رهبران مجاهدین، در کنار صحه گذاشتن و مشروع جلوه دادن کارت سوخته مبارزه مسلحانه که به شکست انجامیده، جهت روحیه دادن به نیروهای سرخورده به دنبال قدرت نمایی نزد اربابان خود هستند.

کارناوال و نمایش قدرت سالانه مریم قجر در ویلپنت پاریس که هر ساله با حضور انبوهی از شهروندان سایر کشورهای فقیر برگزار می شود، به زعم رهبران فرقه، قادر است انبوه مشکلات لاعلاج داخلی و خارجی را حل و فصل نماید و قیمت شان را همچنان در بازار سیاست، ثابت نگهدارد.

رهبران مجاهدین، با دلارهای دریافتی از اربابان که می بایست گوشه ای برای اعضای اسیر در لیبرتی هزینه کنند، کماکان و به سیاق قبل در نظر دارند تا دلارهای اهدایی را در راستای حفظ چهره و اتوریته خود نزد اربابان و هواداران، خرج کنند.

شخصی که در عکس زیر مشاهده می کنید، یکی از هواداران شرمنده ای است که همچنان با عمل خود، به خودفریبی و فریب اعضای اسیر در لیبرتی جهت قربانی کردن شان در راستای منافع شخصی رهبران مجاهدین، مشغول است.

این شخص، احمد پهلوان یکی از اعضای فرقه رجوی است که در کمپهای پناهندگی در به در به دنبال پناهندگان و فقرای بیچاره ای است، تا از آنان بمثابه خاک در چشمان اربابان و اعضای اسیر در اسارتگاه لیبرتی، استفاده شود.

ایران فانوس، ضمن افشای حربه های شانتاژ و نقض حقوق بشر رهبران مجاهد، آنان را به اصلی ترین و مبرم ترین وظایف انسانی و سیاسی شان که همانا آزادسازی اسیران لیبرتی و غیر لیبرتی باشد، هشدار می دهد. همچنین اعتقاد داریم هر گونه خطری که برای جان اسیران لیبرتی از جانب هر گروه و دولتی اتفاق افتد، بدون هیچ ملاحظه ای متوجه رهبران مجاهد می دانیم که با اعمال شانتاژ و نمایش قدرت در پشت جبهه، به دنبال بی اهمیت جلوه دادن خطر در خط مقدم و همچنین آلوده کردن آب در اسارتگاه لیبرتی هستند.

و همچنین

گزارشی از تحصن اعتراضی پناهندگان در کشور آلمان

لینک به منبع

پناهندگان در اروپا در شرایط غیر انسانی و نامناسب در کمپ های پناهندگی، بدون اجازه کار و سفر با محدودیت تردد و همچنین با بسته غذایی اجباری، زندگی می کنند. کشورهای اروپایی، پناهندگان را از داشتن حق اقامت و ایجاد یک زندگی مناسب و آبرومند، محروم کرده اند. پناهندگان در کشور آلمان در سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ با تحصن و اعتصاب غذا، خواهان به رسمیت شناخته شدن حقوق انسانی خود هستند که در این رابطه توانسته اند امتیازات زیادی به دست بیاورند.

امسال نیز تعدادی از پناهندگان که سالهاست در کشور آلمان زندگی می کنند، دست به تحصن زده اند تا آنچه که حق انسانی آنهاست، به دست بیاورند. این تحصن که روزانه رو به گسترش است، مورد توجه و حمایت مردم قرار گرفته است. گزارش گر ایران فانوس، از شهر نورنبرگ آلمان، گزارش می دهد.

چادر تحصن اعتراضی پناهندگان در شهر نورنبرگ از روز ۵ ماه می کار خود را شروع کرده و تا به امروز فعالیتهای سیاسی خود را گسترش داده است.

۱٫ اعضای متحصن در چادر که غالب بر ۱۲ نفر می باشند و حامیان و پشتیبانان آنها تا ۱۰۰ نفر نیز می رسد.

۲٫ راه اندازی تحصن اعتراضی در ۱۵ ماه می در فرودگاه شهر نورنبرگ.

۳٫ راه پیمایی در مرکز توریستی شهر نورنبرگ در ۱۶ ماه می

۴٫ برگذاری کنفرانس مطبوعاتی در ۲۰ ماه می.

۵٫ تحصن اعتراضی در مقابل بوندس آمت شهر نورنبرگ.

۶٫ برقراری ارتباط فعال و حضوری با سایر چادرهای اعتراضی.

بسیاری از مردم کشور آلمان با کمک های مالی و لجستیکی و تهیه غذا و سایر امکانات برای این پناهنده های متحصن، آنها را برای رسیدن به هدفشان یاری می رسانند.

______________________________________________

انقلاب علیه خشونت

 

 

ایران فانوس

26.05.2014

لینک به منبع

طی روزها و ماههای اخیر، انقلابی از جنس فرهنگی در ایران اتفاق افتاده که بسیاری یا متوجه آن نشدند و یا این که نمی خواهند توجه ای به آن داشته باشند. چون که بسیاری تنها از روشهای غیر دموکراتیک و یا خشونت، قادرند به اهداف خود نائل آیند و لذا هرگونه حربه ها و ابزارهای نفی خشونت، عمرشان را کوتاه تر خواهد کرد.

خشونت، همیشه در جوامع بشری وجود داشته و در ایران نیز سابقه طولانی به قدمت عمر آدمی دارد. خشونت برای دفاع و تهاجم. همچنین خشونت در اشکال لطیف تر و انسانی تر، همیشه وجود داشته و چه بسا تا صدها سال دیگر وجود داشته باشد.

سالیان درازی بود که داشتن اهرم خشونت، نشانی از اقتدار محسوب می شد و خود، نمادی از حراست و دفاع از آنچه که فرد و حکومت داشت، معنا می داد. ابزار خشونت، دست هر کسی که بود، خود بخود قدرت محسوب می شد.

اما این بار گو این که قضیه کاملاً فرق کرده است. طی روزها و ماههای اخیر، بسیاری از مردمی که ابزار قوی خشونت از جنس قصاص و حکم مرگ، در دست داشتند و به راحتی قادر به حذف یک فرد و نابودی یک خانواده بودند، عفو و بخشش را ترجیح داده و مدنیت و صلح و دوستی و محبت را بر ابزار خشونت و قتل و انتقام و کینه و کدرورت، مقدم شمردند.

با این کار، مردم ثابت کردند زندگی بر مرگ ارجحیت دارد. در یک جامعه انسانی و مدنی، بدون گذشت و صلح و دوستی و تساهل و تسامح، فضای امن و امنیت روانی برای کسی وجود نخواهد داشت.

مادری از نور مازندران، با آن که حکم قصاص قاتل فرزندش را از جانب قوه قضاییه در دست داشت، گذشت پیشه کرد و راه و رسم جوانمردانه ای از خود به یادگار گذاشت و به عنوان مادر نمونه سال از طرف کشور ترکیه برگزیده شد.

در شهر روانسر، مردم زیادی علیه خشونت و قصاص، راهپیمایی کرده و همنوعان خود را به عطوفت و رافت، فراخواندند. در این راهپیمایی، مردم زیادی از جمله کسبه، بازاری، فعالان مدنی، شخصیتهای مذهبی و فرهنگی و حتی نمایندگان مردم، حضور داشتند.

بنابراین، پرهیز از گردونه کینه و انتقام و خشم و بی رحمی و قصاص، که ممکن است دامن هر شهروند و یا فرزندان جوان مردم را بگیرد و تباه کند، دغدغه ذهنی هر شهروند و از هر طبقه ای از اجتماع است.

شاید کسانی که در جامعه زندگی نمی کنند و به دور از آسیبهای مختلف اجتماعی به سر می برند، فارغ از درک چنین پدیده های مثبتی باشند. کسانی که سالها در قدرت و یا مغلوب قدرت، تنها وسیله دفاعی و تهاجمی را در خشونت و خشونت کور، تحلیل و تبلیغ می کردند. به ویژه آنان که در صدد تصرف قدرت سیاسی از راههای غیر مسالمت آمیز و قهرآمیز، به سر برده و احیاناً اهرم خشونت را به عنوان سوغات خارجی، به وطن خود آورده و بر آن اصرار می ورزیدند.

گروههای اپوزسیونی که در اصل، ایرانی بودند اما بستر تئوریک و الگوشان، خارجی و بعضاً وابسته مالی به مسکو و بغداد بودند، همواره مبلغ خشونت کور و مقدس بوده و جز خشونت، چیزی از اربابان خود نیاموخته اند. خشونت، به مرور و در کشاکش مبارزه و جنگ، نه به عنوان تاکتیک بلکه به استراتژی و سوخت دستگاه شان بدل شده است.

لاجرم آنچه که در روزها و ماههای اخیر در ایران و در طبقات پایین جامعه اتفاق افتاد، به جد می تواند به هر کجا سرایت کند و بستر خشونت و خشونت طلبی را بسوزاند و خشونت طلبان را ناکام نماید.

شاید، در جامعه سیاسی ایرانی یکی از بلندآوازه ترین و قدیمی ترین خشونت طلبان، فرقه رجوی باشند که از رویداد اخیر و زیر پوست شهر اتفاق می افتد، بغایت متضرر شوند.

فرقه رجوی، ابزار خشونت را به عنوان اهرم تهاجمی و تدافعی، علیه خود و دیگران، طی نیم قرن اخیر استفاده کرده اند. علیه حکومتهای مختلف، علیه مردم، علیه اعضای خود و علیه شهروندان سایر کشورها، و النهایه خشونت فرقه به جز دو رهبر قدیس، الباقی مردم و اعضاء را به انحاء و روشهای مختلف، آماج خشونت و تحقیر خود قرار داده است.

سابقاً نفی این ابزار از جانب هر شخص و جریانی تبلیغ می شد، فرقه را جریح تر می کرد تا در تبلیغاتش مخالفین و مردم را از ابزار خشونت بترساند و از میدان به در کند. ولی آنچه که امروز از جانب مردم، خواسته شده و به عنوان حربه ای علیه خشونت، اجرا می شود، جایی برای مانور و قدرتنمایی خشونت و خشونت طلبان، به ویژه فرقه خشونت طلب رجوی، باقی نخواهد گذاشت.

تحریریه ایران فانوس

 

___________________________________________________

پیش به سوی جمجمه مردگان

 

 

ایران فانوس

19.05.2014

لینک به منبع

طی روزها و هفته های اخیر تعدادی از چریکهای سابق که در زمان شاه و در گروههای چریکی فعالیت داشتند و هم اکنون در اروپا زندگی می کنند، گوشه ای از خاطراتشان را دوباره زنده کردند. وقتی کار به این جا می رسد، معمولاً بعضیها سعی دارند ضمن انتقاد به این و آن، گناه و خطا را از سر خود دور کرده و یا کمی مضحکتر، به سخنگوی بخشی از قربانیان و زندانیان و زندگان و غیره، بدل شوند. در نوشته هایی که طی روزها و هفته های اخیر و از چریکهای کهنه کار، دیده شد، متاسفانه کسانی که به نقد ایدئولوژی و ظروف مربوطه به عنوان عبرت روزگار، بپردازند، مشهود نیست و اکثراً داستان را نصفه بازگو کرده و به نقطه خطرناک داستان و شکست، نپرداختند.

واقعیت این است که اکثر گروههای رادیکال و تندرو طی دهه ۴۰ و ۵۰ به ویژه مجاهدین خلق و چریکهای فدایی، گروههای زمان و مکان خود بوده و نیروهایی آرمانخواه و شورشی و ضد آمریکایی، بودنده اند که ضمن استفاده از خشونت کور چه در داخل و چه در ارتباط با دشمن، اعتقادی به دموکراسی و مردمسالاری نداشتند. ولی به هر حال بستری بودند، معمولاً راست حکومت مبارزه می کردند و در این رابطه نیروی شورشی و آرمانخواه جامعه را تخلیه می کردند. اگرچه در عصر خود، چیزی کم نگذاشتند و از جان و همه چیز مایه گذاشتند، اما همه اینها به خودی خود مشروعیت زا نیست و به ویژه مشروعیت بقایای شان را امروزه تضمین نمی کند.

هر دو نیرو که یاد شد، ملهم از مبارزات جنبشهای جهان سوم و از ابرقدرت شرق، حمایت معنوی می شدند. حرف تازه ای برای جامعه داشتند، به ویژه در مقابل حکومت لاییک، مجاهدین خلق، همانند بسیاری از گروههای اسلامی مثل ملل اسلامی و موتلفه و نهضت آزادی و غیره، حرف برای گفتن داشتند.

با این وصف، گروههای تندرو و رادیکال و یا به عبارتی گروههای تروریستی، همیشه در جامعه ایران اقبال بدی داشتند. با همه الگوهای مبارزاتی و تشکیلاتی و سازماندهی و حماسه های خوب و بدی که از خود بر جای گذاشتند، اگر انقلاب سال ۱۳۵۷ نبود، چه بسا جملگی از دور خارج می شدند.

چریکی که برای آموزش تفنگ به لبنان رفته بود، حین بازگشت به ایران ۱۴ کیلو تی ان تی با خود همراه داشت و لابد از حکومت انتظار داشت به جای زندان، با دسته گل از او استقبال کنند. حال، تعمیم دادن لبنان و تفنگ و تی ان تی و دسته گل و حتی زندان، به مبارزه و دموکراسی، خود یک هنر است.

انقلاب سال ۱۳۵۷، تتمه نیروهای شکست خورده و چریکی را از زندان آزاد کرد، بستری برای رشد دوباره آنان شد و همزمان سیل نیروهای اجتماعی را از جامعه در راستای حرکت به سوی تغییر، آزاد کرد.

از آنجا که تتمه گروههای چریکی و آزاد شده از زندان، دارای تجربه سیاسی و تشکیلاتی و همچنین آرمان شورشگری و عدالتخواهانه بودند، با اسم و رسمی که یدک می کشیدند به راحتی توانستند نیروهایی را از بدنه انقلاب جدا کرده و به سمت خود کشانده و در راستای اهداف و آرمان خود هدایت کنند.

این که گروههای رادیکال و چریکی در انقلاب سهم داشتند، پر واضح است. اما نقششان آنچنان نبود که یک تنه وارث و صاحب همه انقلاب شوند. بر عکس، این انقلاب بود که تتمه نیروهایشان را از زندان آزاد کرد و خیل نیروهایی که قادر به جذب و هضم آنان نبود، در اختیار گروههای چریکی قرار داد که آن گروهها نیز متناسب با احوال خود، دارای پایگاه نیرویی و اجتماعی جدیدی شوند، فارغ از این که نیروهای جدید، در اصل مال آنان نبوده و همچنین در قد و قواره گروههای چریکی نمی گنجیدند. اما همان گونه که آورده شد، از آنجا که انقلاب اسلامی قادر به جذب و هدایت همه نیروهای آزادشده در جامعه نبود، طبعاً میلیونها تن سر از دامن گروههای چریکی در آوردند تا بتوانند در تغییرات سازنده کشور شرکت داشته باشند.

با این وصف متاسفانه گروههای چریکی قادر به انطباق خود با دنیای جدید و دنیای پس از انقلاب، نشده و مانند برف زیر آفتاب، جملگی نیروهای سرریز شده از انقلاب را از دست دادند. انقلابیون رادیکال و رمانتیک، شوربختانه با الگوها و فرم مبارزات چریکی و مخفی، قادر به پوسته شکنی و خروج از پیله های سابق، نشده و شروع به سوزاندن نیروها و پایگاه اجتماعی خود کردند. این آغاز فاجعه بود.

این که می گویند، سرکوب نظام شاه و جمهوری اسلامی، باعث شکست و سخت سرشدن و غیره شان، شده است، صحت ندارد و با واقعیت امروز همخوانی ندارد. سرکوب و اختناق، عامل حیات و عاملی جهت رشد و انسجام و انگیزه این نوع گروهها بوده است. چون گروههای نامبرده به ویژه مجاهدین خلق، حتی در خارج از کشور ایران و در متمدن ترین و دموکرات ترین کشورهای جهان قادر به خروج از عقاید و باورهای غیر دموکراتیک خود نشدند و اینها بدین معنی است که گروههای رادیکال و چریکی، تاریخ مصرف داشته و در ارتباط با زمان و مکان خود رشد و تکثیر داشته و آنان هیچگاه علیرغم وصل به نیروهای اجتماعی، قادر به تطبیق خود با دنیای پس از انقلاب و به روز کردن خود نبودند. مورد مجاهدین خلق، از یک گروه چریکی تا فرقه ای تروریستی، در همه اشکال از بالا تا پایین موید همین نظریه است.

چه آن دسته که تقصیر را گردن این فرد و آن فرد می اندازند و یا کسانی که تقصیر را گردن مسعود رجوی رهبری فرقه می اندازند، هیچ کدام نمی تواند اصل درد و فاجعه را کتمان نماید. مسعود رجوی، هم اکنون تنها نیست بلکه او نیز قربانی ایدئولوژی و نظام چریکی و کهنه ای است، همان طور که سایر بازماندگان که هم اکنون در رکابش باقیمانده اند، چیزی بهتر از مسعود رجوی نمی اندیشند.

از چریکهای کهنه کار مجاهد به جز آن دسته که جذب حکومت شده و یا خود را کنار کشیده و کاری با سیاست ندارند، اما آنان که باقیماندند به باورهای دهه ۴۰ و ۵۰ اعتقاد راسخ دارند و به آن الگوها و منشها و متدها، افتخار می کنند. قادر به پوسته شکنی نشده و خود را با دنیای جدید و دنیای دموکراسی و حقوق بشر، وفق نداده اند.

گروههای چریکی و رادیکال دوران شاه، با همه سود و زیان شان در عصر خود، آنان که باقی ماندند هم اکنون چند بدهکاری بزرگ به مردم ایران دارند،

۱ـ با وجود این که خود سرمایه های مردم بودند، با خیره سری و لجبازی و دگماتیزم غبار گرفته، قادر به عبور از دنیای حقیر چریکی و زیرزمینی، نشده و بعضاً به شکنجه گر و بازجو و زندانبان و زندانی بلامصرف، بدل شدند.

۲ـ به اعتماد عمومی و باورهای مردم پشت کرده و مدل مبارزات گذشته را نیز زیر سئوال بردند.

۳ـ آنچه که از همه مهمتر است، آن نیروهای عظیمی که از انقلاب و جامعه ایران آزاد شده و برای حرکت به دنبال ظرف مناسبی بودند، همه را سوزانده و از دور اجتماعی و سیاسی، خارج و تلف کردند. آن نیروها، اگر وارد چنین ظروف حقیر و کهنه ای نمی شدند و در عرصه خانه و زندگی و کار و تحصیل، باقی می ماندند قادر بودند از حیث اجتماعی و فرهنگی و علمی و اقتصادی، کمک موثری برای جامعه باشند و اگر ظرف مناسبی برای تخلیه انرژیها و حرکت سیاسی دست می یافتند، به جد می توانستند تغییرات مثبتی در جامعه ایجاد کنند، تغییراتی به سمت دموکراسی و مردم سالاری. اما متاسفانه اکثراً در نبردهای قدرت طلبانه و تروریستی، از دور خارج شده و میدان را برای نیروهای غیر سیاسی، باز کردند. صحبت از یک نسل و دو هم نسل نیست. چندین نسل سوختند و متاسفانه ظرفی مناسب جهت بازی و حرکت نیافتند. اما آنچه که گناه افراد چریکی و کهنه کار را دو چندان می کند، آنان با عدم انحلال و کناره گیری، به مثابه مانع و رادعی عمل کردند تا نیروهای جوان و امروزی قادر به حرکتی دوباره و مجدد نباشند.

وقتی افراد در حاشیه و خرده سیاسی از گروههای چریکی، مدعی و طلبکار باشند و هر گونه خطا و خیانت را کوچک بشمرند، می بایست حساب آنان را کرد که از بقایا و تتمه همان گروهها و با همان آرمانها و اعتقادات کهنه، توانستند از مبارزه دکان بسازند، دکان پر سودی که پس از فروش نسلهای سوخته از نسلهای جدید نیز طلبکار باشند.

 

_____________________________________________________________________

چرا رجوی نمی تواند عقب نشینی کند؟!

ایران فانوس

05.05.2014

لینک به منبع

طی روزها و ماههای اخیر کسانی که از حاشیه مجاهدین جدا شده و فاصله گرفته اند، از موضع خیرخواهی و دلسوزی، به رهبران مجاهدین پند و نصایح دادند که برای نجات خود و سازمان تان، بهتر است شیوه خود را عوض کرده، عقب نشینی کنید و یا اصلاحی در کارها ایجاد کنید.

عقب نشینی و اصلاح، احتمالاً، منظور دلسوزان و خیرخواهان همان عقب نشینی نیروها و رهبری مجاهدین به سمت غرب باشد، اعتمادسازی و گشایش جبهه و سازماندهی مجدد و تهیه ابزار و آلات مبارزه برای حملات مجدد در راستای سرنگونی.

تا این جای پند و نصایح، نیت و آرزو، ظاهراً اشکالی ندارد. اما چند مشکل اساسی وجود دارد که بعضیها می دانند و بعضیها نمی دانند.

اول این که از نیروهای مردمی تا اپوزسیون مترقی و اعضای جداشده، به مجاهدین چه در حال پیشروی و چه در حین عقب نشینی، اعتمادی ندارند. مجاهدین طی سالهای اخیر بارها فیلم چنین اصلاحات و عقب نشینیهایی را بازی کرده اند و مانند چوپان دروغگو، دست خود را نزد دوست و دشمن، رو کرده اند. در ثانی، نیرویی که باید به عقب برگردد و دلجویی و اعتمادسازی بکند، از چند منظر توان و پتانسیل عقب نشینی مابین مردم و اپوزسیون و نیروهای جداشده را ندارد.

اول، آنهایی که زور و دلار دارند و از مبارزه حمایت می کنند، از مبارزاتی حمایت می کنند که اهرم فشار، خشونت طلب و علیه منافع ملی باشد تا مقاصد جنگ طلبان نیز از درون مبارزه و جنگ، تامین شود. ارباب لامروت که می گویند، حاضر نیست از اصلاح طلبی حمایت مادی بکند.

دوم، رهبری مجاهدین، مسعود رجوی که می بایست حرف اول در این اهمیت را بزند، از حیث شخصیتی، توان و پتانسیل عقب نشینی به میان مردم و نیروهای مترقی را ندارد. او طی ۳۵ سال اخیر، از نقطه ای شروع کرد که همه چیز را امتحان و عبور کرد. او برای حفظ موقعیت خود و قدرتی که مد نظر دارد، به نیرو و جبهه و مردم اعتمادی ندارد و آنان را فاقد قدرت لازم برای راهگشایی می داند. رهبری مجاهدین، بنا بر طلبکاری مطلق و جایگاه مقدسی که برای خود قائل است، توان همکاری با نیروهای پایین را ندارد و در عوض، توان همکاری با قدرتهای بالا را دارد. او از نیروهای پایین طلبکار است و لذا از آنان اطاعت و فرمانبری می خواهد و خود نیز می خواهد نوکر و امربر هر قدرتی که بزرگتر از او باشند، باشد. او طی سالها همکاری با قدرتهای بزرگ و متقابلاً طرد نیروهای مترقی، به این عادت و اعتیاد، تن داده و تجربه کرده است. او معتقد است که از این پس مبارزه و جنگ با سالم ماندن منافات دارد. مشکل کار همین است. او برای عقب نشینی و اصلاح، حتی برای تجدید قوا و فراهم آوردن ساز و کار، ناچار به پرداخت هزینه است. او هرگز قادر به پرداخت هزینه برای صلح و دموکراسی نیست. او هر جا که هزینه ای ظاهراً برای قدرت و قدرت طلبی

پرداخته، ولی باطناً برای حفظ موقعیت خود بوده است.

سوم، از حیث سازمانی و ایدئولوژیک توان و پتانسیل اصلاح و عقب نشینی را ندارند. آنان طی نیم قرن اخیر با یک ایدئولوژی ارتجاعی و خشونت طلب از مسیری خونبار و سخت عبور کردند و در هر بزنگاه برای سرعت و اطمینان کار، پلهای پشت سر را خراب کردند. از زندان شاه تا مبارزه مسلحانه و رفتن به عراق و تا همین اختفای مسعود رجوی، دارای سئوال و ابهام فراوان است و در این رابطه نه کسی پاسخگوست و نه کسی به راحتی قانع شده و جان و شعور جدید خود را برای هیچ و پوچ به بازی خواهد گرفت. رهبران مجاهدین، همان طور که خود می گویند، آن چنان تخته گاز و صد برابر حرکت کردند و آن قدر سئوال و ابهام مردم و نیروهای مترقی و حتی نیروهای خود را بی پاسخ گذاشتند، با مثال آوردن از اسب برنده، تنها قادرند در نقطه قدرت زمانی که همگان را مرعوب قدرت خود کردند، زبان دروغ بگشایند و زبان دیگران را ببرند. آنان، در این نقطه اگر قرار باشد پاسخ بدهند، پاسخ خطا و گناه و اشتباهاتی که منجر به هزینه های سرسام آور مادی و معنوی شده است، می بایست تام و تمام رهبری و تشکیلات و مبارزه و جنگ را مردود و منتفی اعلام کنند و منتظر دادگاه صالحه بنشینند.

در سال ۱۳۶۷ که عملیات فروغ جاویدان|مرصاد، اتفاق افتاد، پس از گذشت سه روز از آن جنگ، مسعود رجوی فرمان عقب نشینی صادر کرد. طی آن سه روز که هفت هزار تن نیرو شرکت داشته و ۱۴۰۰ تن کشته و ۹۰۰ تن زخمی شده بودند، اگر عقب نشینی صادر نمی شد، بعد از سه روز دیگر همه نیروها از دور خارج می شدند. آن روز مسعود رجوی که در اصل نیروهایش را با صدام حسین شریک بود، تنها با تتمه نیروها می توانست مجدداً موقعیت خود را حفظ کند و دکان مبارزه را هدایت کند. آن روز، خریداران نقد و نسیه مبارزه و جنگ بسیار بودند که یکی از آنان، صدام حسین بود که به ازای هر کشته از هر طرف جنگ، خروار خروار دینار و دلار می داد.

امروز نیروهای مجاهد به ویژه آنان که در اردوگاه لیبرتی گرفتار شده اند، نه این که خریداری ندارند بلکه اگر به عقب برگردند، درصد بالایی از آنان به مخالف بدل خواهند شد. منتقدین و معترضینی که همه انرژی و تتمه سرمایه سازمان را به هدر خواهند داد.

مسعود رجوی به زعم خود، همان طور که بارها و بارها در هر گردنه سخت و کمرکش و چهارراهی، دو راه را یافته و نقشه اش را روی تابلو کشیده است، دو راه پیش پایش باقی مانده است. شق سفید و شق سیاه. شق سفید، آمریکایی که جنگ آغاز کند. شق سیاه، ایرانی که صلح آغاز کند.

می بینیم که او جز به آمریکا و ایران، که یکی شق سفید و دیگری شق سیاه است، به هیچ کس و هیچ نیرو اعتقاد و امیدی ندارد. او از میان خیل عظیم نیروهای مردمی و فدایی و انقلابی و مترقی و لابیهای جوراجور، به زعم خود، همه را تست کرده و پشت سر نهاده و به بطالت و خیانت همه پی برده است. هیچ کدام از نیروهای پشت سر نهاده و عبور کرده، امروز قادر به نجات او نیستند.

بنابراین، در این رابطه اگر آمریکا جنگ نخواهد و ایران صلح بخواهد، او همان طور که خود را بمثابه شهابی در آسمان تاریک توصیف کرده است، به مانند هر شهابی در مسیر حرکت خاموش خواهد شد.

“پایان”

 

____________________________________________________

اعلام جدایی عبدالکریم ابراهیمی از فرقه مجاهدین خلق

 

ایران فانوس

24.04.2014

لینک به منبع

اینجانب عبد الکریم ابراهیمی متولد سال ۱۳۴۶ در ایلام، بعد از ۲۴ سال اسارت در فرقۀ ضد ایرانی رجوی، سرانجام بعد از انتقال سری دوم نفرات از اشرف به لیبرتی، توانستم روز ۸ شهریور ماه ۹۱، در حالیکه افراد پستهای امنیتی رجوی به شدت مرا تعقیب نموده و دنبالم می کردند با دویدن به سرعت هر چه تمام تر به طرف پاسگاه پلیس عراق، موانع ایجاد شده توسط فرقۀ رجوی در کمپ لیبرتی برای جلوگیری از فرار افراد را پشت سر گذاشته و خودم را به پاسگاه پلیس عراق در این کمپ رساندم.

پیش از آن در قرارگاه اشرف، بارها درخواست خروج داده بودم. ولی نه تنها پذیرفته نشده بود، بلکه به همین علت مورد شکنجۀ روانی و انواع توهینها و تحقیرها توسط مسئولین فرقه، قرار گرفتم.

در سال ۷۳ که ۵ سال بود در سازمان بودم، همراه عدۀ زیادی از افراد پیوسته به فرقۀ رجوی در پادگان اشرف، توسط مسئولین این فرقه به بهانۀ عدم اعتماد تشکیلاتی، دستگیر و در زندان این پادگان مورد انواع شکنجه ها قرار گرفتیم. خودم شاهد شکنجه های وحشیانۀ جسمی و روحی افراد زندانی در آنجا به دست مسئولین سازمان بودم. از جمله یکی از این افراد که هم سلول من بود، تمامی سرش از شدت ضربات باد کرده بود

بعد از اینکه در سال ۶۸ فریب وعده های پوچ این سازمان را خورده و به قرارگاه آنها در عراق آمدم، خودم را در اسارت یک فرقۀ ضد انسانی یافتم که حتی حق فکر کردن و اندیشیدن آزاد به فرد نمی دهد و هر گونه صحبت کردن با دیگران را تحت عنوان «محفل» ممنوع کرده و افراد را هر روز و هر هفته به خاطر صحبت با دیگران و داشتن افکار یا نظراتی برخلاف خطوط و مواضع رهبری فرقه با انواع کنترلها و تعقیب و مراقبتها و با تشکیل نشستهای روزانه و هفتگی تفتیش عقاید و افکار و مجبور کردن افراد به نوشتن هرچه در ذهنشان علیه رهبری و تشکیلات فرقه بوده است، مورد شدیدترین تفتیش عقاید و توهینها و تحقیرها و شکنجۀ روانی در برابر دیگران قرار می دهد و آنها را مجبور می کند افکار و حتی لحظه های جنسی خودشان را نوشته و جلوی دیگران بخوانند تا شخصیت شان خرد شده و در برابر دیگران تحقیر شوند که با توجه به طلاق اجباری و جداسازی زوجها و ممنوعیت ازدواج، نوعی شکنجۀ روانی و همچنین جنسی به شمار می رود.

افراد در این سازمان از هر گونه ارتباط با بیرون از جمله با افراد خانوادۀ خودشان و اطلاع از اخبار و حوادث بیرون محروم و ممنوع می باشند و به علت کوچکترین مخالفت با سیاست و خطوط رهبری و ضوابط دگم و خفقان آور تشکیلاتی مورد اهانت و شکنجۀ روانی و حتی گاه مورد ضرب و شتم و شکنجۀ جسمی قرار می گیرند از جمله خود مرا به همین علت بارها مورد انواع ناسزاها و دشنامها و توهین و تحقیر و شکنجۀ روانی قرار دادند.

رهبران این فرقه که پیوسته از به اصطلاح زندانسازی لیبرتی شکایت می کنند، خودشان اولین کسانی هستند که طی ۳۰ سال گذشته، سازمان و اشرف و اکنون لیبرتی را به زندان تبدیل کرده اند آنهم زندانی منحصر به فرد که در آن زندانیان حق ارتباط و تماس با خانواده هایشان نه از طریق نامه و نه تلفن و نه انترنت و نه ملاقات و دیدار و حق استفاده از رسانه های مختلف و اطلاع از جهان بیرونی را ندارند در حالیکه افراد در همۀ زندانهای دنیا و در دیکتاتورترین رژیمها زندانی حداقل از حق ارتباط و ملاقات با افراد خانواده اش و بعضا مرخصی برخوردار هستند.

روابط و مناسبات سرکوبگرانه و فضای اختناق و رفتارهای فرقه گرایانه و شدت تعقیب و مراقبت و کنترل حاکم بر لیبرتی و نگهداشتن افراد در بی خبری محض از خانواده و بیرون کمپ و مجبور کردن آنان به طلاق همسرانشان و جدا شدن از فرزندانشان و ممنوع کردن ازدواج و عواطف جنسی و خانوادگی و تبلیغ و ترویج افکار ضد عواطف خانوادگی و محروم کردن افراد از وسایل ارتباطی امروز از جمله اینترنت و موبایل و رادیو و تلویزیون و روزنامه و ممنوع کردن کسب خبر و اطلاع رسانی و حتی کتاب خواندن افراد توسط رهبری و ممنوعیت خروج از مقر و قسمت و یکان خود بدون اجازۀ مسئولین، مقرهای این سازمان را به زندانی مخوف برای افراد تبدیل کرده است.

از سازمان ملل و خانواده های اسیران کمپ لیبرتی می خواهم که با تمام توان برای رهایی دیگر دوستانم که بسیاری از آنها خواستار خروج از این فرقه هستند، تلاش کنند بویژه بدین منظور حضور خانواده ها از داخل و خارج ایران در عراق ضروری و بسیار مؤثر می باشد.

 

____________________________________________________________________

رجوی از چه می ترسد؟!

 

 

22.04.2014
مهدی خوشحال، ایران فانوس

لینک به منبع

همه ما می ترسیم. یکی از بیماری و پیری می ترسد، یکی از فقر و نداری می ترسد، یکی از غربت و تنهایی می ترسد، یکی از گناه و معصیت می ترسد، یکی از خدا و خلق می ترسد و النهایه همه از مرگ و نابودی می ترسند. البته حین مردن همه مثل هم نمی ترسند. یکی از غرق شدن در آب، یکی از پرت شدن از ارتفاع، یکی از سوختن در آتش و یکی هم مثل قهرمان داستان جورج اورول، از موش می ترسد. می ترسد موش به خوردش. لابد همین ترس، باعث شد تا او انقلاب کند و همه گناهان جنسی و تمردش، بخشیده شود!

اما رجوی از چه می ترسد؟! او شاید  از همه موارد فوق را می ترسد، اما ترس بزرگترش اینها نیست. او از چیزی می ترسد که دیگران نمی ترسند. او از تنهایی و انزوا می ترسد، از زندان و مردن می ترسد، از شکست و انهدام می ترسد، از نرسیدن به تهران می ترسد، اما ترس بزرگش اینها نیست. او از چیزی می ترسد که دیگران نمی ترسند و آنچه دیگران می ترسند، او نمی ترسد. دیگرانی که از جنگ و برادرکشی و لو دادن و خیانت و مزدوری و جاسوسی و زندان و شکنجه و تحقیر و توهین می ترسند، او از اینها هیچ نمی ترسد. دقیقاً از چیزی می ترسد که دیگران نمی ترسند؟!

یادم است، انقلاب ایدئولوژیک طلاق که پیش آمد و بعد از آن قرار بود سازمان و نیروها با توان ده ضربدر بیست و هفت، سریعاً تهران را بگیرند و از آن عبور کنند، یکی از داد و ستدها، این بود، زن را بدهید و رده را بگیرید وگرنه چون و چنان خواهد شد و انقلاب شکست خواهد خورد. البته در سازمان هر کسی به منظوری و اکثراً برای دفاع از آرمان و مردم و آزادی، آمده بودند اما دادن زن به ازای رده، به آنچه که اعضاء آمده بودند، منافات داشت. من که آن روزها دقیقاً می دانستم برای چه آمده و هیچگاه باورم نمی شد که برای رده همه چیز را از دست بدهم، گفتم رده عضویت را قبول ندارم، برای این نیامدم.

در صحبتهایی که آن روزها با یکی از دوستان دیگر به نام احمد، داشتم و او را نیز متقاعد کرده بودم، می گفتم، همه چیز را بدهیم و رده بگیریم، رده یعنی کار و اطاعت بیشتر.

اما این رده، یک امر سازمانی و تشکیلاتی و جنگی نبود. یک ارزش سازمانی نبود. یک زور و فرماندهی و اطاعت مبارزاتی نبود. بلکه یک ارزش فرقه ای و بر آمده از سادیسم و مازوخیسمی بود که مسعود رجوی از ابتدا بانی و باعث آن بود. رده، سلسله مراتب و فرماندهی را تداعی نمی کرد، بلکه ابزاری برای خرد و تباه کردن همدیگر بود.

مسعود رجوی وقتی در زندان شاه با همکاری دشمن همرزمان و رهبران مجاهدین را حذف کرد و بی هیچ دغدغه و مزاحمتی، رهبر و رهبر اتوماتیک شد و وقتی دانست کار قدری سخت و بسیار آسان است، بعدها همان روش را ادامه داد تا مادام العمر رهبر باقی بماند.

او از رهبران خود در زمان شاه عبور کرد، از رهبران و مسئولین سازمانی در زمان جمهوری اسلامی عبور کرد، از دفتر سیاسی و رهبران متمرد عبور کرد، از معاونت خود علی زرکش و دهها مسئول و متمرد دیگر، عبور کرد و همه این عبور کردنها را به عنوان ارزش و رده فرقه ای به دیگران حقنه کرد تا دیگران از پس این همه آلودگی، قادر به فرار از زندان فرقه نباشند.

البته، عبور و سر به نیست کردن و شکست، همه آرزوهای او را بر آورده نکرد، بلکه زندان و تحقیر و تجاوز و شکنجه نیروها بود که روح ناآرامش را آرام می کرد با این توجیه که از این پس نیروها “لم یرتابو” خواهند شد.

واقعیت امر این است که مسعود رجوی بر خلاف شعر و شعار جنگی اش علیه تهران، او هیگاه سرمایه اش را علیه تهران هزینه نکرد، بلکه او همه سرمایه اش را علیه نیروهای خود هزینه کرد. او برای حفظ موقعیت خود و اطاعت دیگران از خود، همه سرمایه اش را به باد داد. جنگ و جنگ صد برابر علیه تهران، ضمن این که یک ابزار قوی برای استمرار موقعیت خودش بود، یک نمایش جنگی برای سرگرمی و حفظ نیروها بود، یک دکان سودآور برای فریفتن و خالی کردن جیب اربابان بود.

از ازدواج جنگی اش تا طلاق همگانی که قرار بود در راستای جنگ و سرنگونی باشد، جز برای حفظ موقعیت و عریانسازی و ویرانسازی و تحقیر نیروها، نبود. او هیچگاه سرمایه اش را جز برای فریفتن و رد گم کردن، علیه تهران هزینه نکرد.

دو ارتش ایران و عراق را در نظر بگیریم که یکی در حین جنگ، حدود یک سوم نیروهایش را به بهانه جاسوس یابی به زندان افکند، دشمن مقابل چه فکر خواهد کرد؟ فکر خواهد کرد، با دشمنی سر و کار دارد که او نیاز به دشمن ندارد، بلکه خود دشمنش است. فکر خواهد کرد، از این پس، با مالیخولیایی درگیر است و همه سیاست جنگی اش را علیه مالیخولیا صرف خواهد کرد و نه یک دشمن جدی. کاری که رهبری مجاهدین طی سالهای ۱۳۶۳ و ۱۳۷۳ اقدام به زندان فله ای نیروهایش کرد، هیچ دیکتاتوری تا کنون انجام نداده است.

می گویند، هنوز هستیم و انسجام داریم و دشمن برای ما هزینه می کند. همه اش درست است. اما اگر سرکوب و فریب و دلار و لابی و ارباب در کار نباشد، هیچی در کار نخواهد بود. اگر حکومت ایران برایتان هزینه می کند، این طبیعی است. دیوانه ای که بالای برج میلاد می رود و می خواهد خود را پرتاب کند، حکومت ناچار است برایش وقت بگذارد و هزینه کند، احتمالاً تبلیغات و سر و صدا هم بکند. اما دیوانه ای که بالای برج، ناچار است و نیاز به خودزنی دارد و شعر و شعار سرنگونی برای حفظ نیروها و فریفتن اربابان سر می دهد، این دیگر دشمن جدی نیست بلکه شوخی یا این که ضد دشمن است.

دم خروس نیز برای هزارمین بار، اخیراً در سایت اینترنتی آفتابکارن از جانب غیر شخصی به نام عارف شیرازی، با عنوان(زوزه های یک سرباز گمنام ولایت از تمام سوز شدن به اصطلاح “منتقدین” و آتش بس پیشنهادی)، ترس بزرگ رجوی را برملا کرده است. طی سلسله مقالاتی هجو و تحقیرآمیز، به یکی از مخالفین گیر سه پیچ داده اند که شما نه سخنگو بلکه شکارچی مجاهدین بوده اید. حال، ادعای رهبری و سخنگو را از سر بیرون کن. النهایه هم جان کلام و تهدید به مرگ را عیان می کند و می آورد، ما زن و مرد جنگیم، به جنگ تا بجنگیم!

یعنی این که سلاح ما نه به سمت دشمن، بلکه به سمت کسی خواهد بود که هوس گرفتن جای رهبر را در سر داشته باشد!

در عالم واقع، از میان جداشدگان که سهل است، از میان مخالفین و حتی موافقین گمان نمی رود، کسی علاقه ای برای رسیدن به موقعیت مسعود رجوی را داشته باشد. تا دیروز، این علاقه و آرزو از سر دلسوزی و مسئولیت، امری عادی بود. چرا این که آرزوکننده و تلاشگر، به زعم خود، به دنبال نجات سازمان و مبارزه بود. اما امروز، چه کسی جرئت دارد جای رجوی را بگیرد و مسئول و پاسخگوی دهها هزار کشته و زندانی و اسیر و تبعیدی و خانواده های داغدار باشد؟!

کسی که به زعم خود و هواداران، شیر بیدار است و طی نیم قرن اخیر از هیچ چیز هراس نداشته و از جنگ و برادرکشی و جاسوسی و وطن فروشی و آدمفروشی و مزدوری و لابی گری و زندان و شکنجه و مرگ و شانتاژ و باجگیری و باجدهی و گروگانگیری و انواع دیگر، هراسی نداشته است، طبعاً از نیم متر صندلی باقیمانده نباید ترس داشته باشد.

علم ثابت کرده است، جهت برون رفت می بایست با ترس و ترس مزمن مقابله کرد. اگر مسعود رجوی رهبری فرقه مجاهدین، کماکان نتواند با ترسش مقابله کند و از خر شیطان پایین بیاید، بلکه هر آنچه داشت و نداشتش را هزینه حفظ موقعیت خود بکند، از این پس نیز مسیر راه با سرعتی تصاعدی رو به عقب خواهد بود.

 

___________________________________________________

فانوس چگونه ساخته شد

 

 

15.04.2014
مهدی خوشحال، ایران فانوس

لینک به منبع

هنوز رابرت ناجی بزرگ دریاها به دنیا نیامده بود. طی سال ها و قرن ها، امواج خشمگین دریا به همراه تاریکی و صخره، قربانی می گرفتند. قربانیانی که برای ملاحی و جنگ به دریا می رفتند و یک سر و گردن از مردمان زمینی، شجاع تر و بلندنظرتر بودند. قربانیانی که در اثر عدم شناخت قانون آب و توفان، عدم شناخت تاریکی و صخره، ناچار بودند برای مقاصد برتر دل به دریا بزنند. قربانیانی که حق شان نبود چنان بی ثمر قربانی شوند.

منطقه بل راک که نام دیگر آن اینچ کیپ راک نیز بوده، نقطه‌ای خطرناک در دریای اسکاتلند به شمار می‌رفت که به گفته دریانوردان، صدها سال‌عامل مرگ تعداد زیادی از ملاحان و غرق شدن کشتی‌های جنگی و غیر جنگی بوده است. بل راک، یا صخره زنگی در عمق ۱۱ مایلی دریا قرار داشت و تغییر وضعیت آن به دلیل جزر و مد مدام آب، موقعیتی خطرناک را برای آن به وجود آورده به گونه‌ای که امکان احداث سازه‌ای به بلندای فانوس دریایی در آن غیر قابل باور می‌نمود. صخره ای که در آن منطقه قرار داشت، به گونه ای بود که به هنگام جزر، از آب سر برون می آورد و به هنگام مد، پوشیده و پنهان در آب باقی می ماند و این حالت به ویژه هنگام مد، باعث تصادم انواع کشتی های جنگی و غیر جنگی به این صخره که به صخره فریب شباهت داشت، می شد.

در نیمه دوم قرن هجدهم کودکی در اسکاتلند به دنیا آمد که اسمش را رابرت گذاشتند. رابرت استیونسون. رابرت که سی ساله شد و او که مهندس جوانی بود و سال ها در وصف خطرات و مرگ و میرهای صخره فریب شنیده بود، فکر بکری به سرش زد. او طرح خود را برای ساختن فانوس دریایی بر روی صخره و در خطرناک ترین نقطه دریا با بسیاری از مردم و بزرگان در میان گذاشت. در آن حین اکثراً با طرح رابرت مخالف بودند، چون تا کنون ساختن فانوس دریایی آن هم بر روی صخره ای که هر از گاه به زیرآب میرفت، سابقه نداشت. با این وصف، رابرت مصمم شد تا طرح ساخت فانوس دریایی را با هر تلاش و خطری و برای نجات جان انسان ها، به ثمر برساند.

بر خلاف تمام خطرهای موجود‌، رابرت استیونسون موفق به ساخت فانوس دریایی شد. فانوس دریایی بل راک در فاصله سال‌های ۱۸۰۷ تا ۱۸۱۱ توسط او و کارگرانی در ساحل شرقی اسکاتلند و در مهیب ترین نقطه دریا ساخته شد.

این فانوس دریایی امروز، قدیمی‌ترین فانوس زنده جهان به شمار می‌رود که در خطرناک ترین نقطه دریای شمال، حافظ جان دریانوردان است. ساخت این فانوس علاوه بر جاذبه های طبیعی، هم چنین یکی از عجایب صنعتی بشر باستان نیز است که روایت گوشه ای از تاریخ و ساختش بی مناسبت با شرح داستان ذیل نیست.

ایران فانوس، هم اکنون قدمتی ۲۳ ساله دارد. یعنی با مجموعه تجارب فردی و جمعی که برای ساختش هزینه شده است.

از سال ۱۳۷۰ که از مناسبات فرقه مجاهدین بیرون آمدم و طی مدت یک ماهی که گیج و بیمار بودم وقتی از جا بلند شدم، به دنبال خطراتی که تا کنون فرقه با شعار عوام فریب مبارزه، برای جان و سرنوشت جوانان ایرانی خلق کرده و این خطر می رفت سرنوشت ده ها میلیون نفر را رقم زند و خود نیز طی سال ها از نزدیک با پوست و گوشت همه مظالم غیر قابل توصیفش را لمس کرده بودم، چاره ای جز نوشتن نداشتم. نوشتنی که آن روز، نمی دانستم عاقبت به کجا ختم خواهد شد.

اما کارم به تنهایی صورت نگرفت. پس از مدتی که به اروپا رسیدم، اولین جرقه ای که آسمان تاریک اروپا را روشن کرد، به نظرم کاری از شادروان هادی شمس حائری بود. پس از آن، شاهد تلاش هایی از اعضای داخلی فرقه چون پرویز یعقوبی، سعید شاهسوندی و دیگرانی که خارج از مناسبات فرقه هم چون خانبابا تهرانی، علی اصغر حاج سید جوادی و علیرضا نویزاده و کسانی که کار و شناخت شان کم تر از اعضای جداشده از فرقه، نبود.

گروه چهار نفره پیوند که از سال ۱۳۷۶ آغاز به کار کرد، بی گمان مانند بولدوزری عمل کرد و راهی را در میان بی راهه باز کرد. تا آن روز، طلسم فرقه اگرچه ترک برداشته بود، اما نشکسته بود. ولی کم کم شکست و راهی برای مه گرفتگان و گم شدگان باز کرد.

آن روز مبارزه علیه فرقه مانند امروز نبود. اساساً مبارزه آسان نبود. انگیزه ماکزیموم و طاقت بالایی نیاز داشت. فی المثل، مردمان زیادی علیه حکومت ها مبارزه می کنند. یکی از انگیزه ها، منافع و قدرتی است که پس از پیروزی به دست می آید. اما مبارزه علیه فرقه، نفع و قدرتی به دنبال نداشت و هرچه بود، روشنگری فریب و دجالیت برای نجات جان گم شدگان ظلام و تاریکی بود.

بر علیه فرقه و مناسبات غیر دموکراتیکش، همیشه نقد و اعتراض به روش های گوناگون وجود داشته است. این که بعضاً گفته می شود، نقد و اعتراض از سال های ۱۳۹۲ و یا ۱۳۹۳ آغاز شده، درست نیست. به نظرم از همان بدو تولد، با ظهور تناقض و دوگانگی، نقد و مبارزه شکل گرفته و سهمگین ترین ضربه را نیز نه دشمن، بلکه دوست و در لباس دوست، به بنیاد سست و خشونت طلب فرقه وارد کرد. ضربه ای که مسعود رجوی از همان روزهای اول به آرمان و ایدئولوژی خود وارد کرد، دشمن و مخالفین و منتقدین نکردند.

برای ساختن و برافروختن این فانوس در یکی از سیاه ترین دوره های تاریخی اگرچه هزاران برگ سپید سیاه شد و برای نورافشانی بر فراز جهل و تاریکی سوزانده شد تا راه هم چنان از کمین موج و صخره، روشن و امن باقی بماند و اگرچه بیش از یک سوم کارهایم به دلایلی روی دستم باقی ماند و هرگز انتشار نیافت،

برای ساختن و برافروختن این فانوس طی ۲۳ سال اخیر، اگرچه عمری سپری شد و در این راستا دچار زیان های مالی و جانی فراوان شدم، اما همین که هزاران انسان راه گم کرده از دریای توفانی و از خشم و کین امواج مرگ بار نجات یافته اند و هزاران انسان دیگر در شکارگاه و ساحل، از دل سپردن به دریای مرگ و جنون، آگاه شده اند، همین مرا بس است.

بی شک، طی دهه های بعد که گرد خاک پای خران جهل و تباهی در گذر زمان خوابید و در پس این شب طولانی خورشید حقیقت طلوع کرد، واقعیت اشیاء آشکارتر خواهد شد. به امید سوسو زدن ایران فانوس، در آسمان ظلام و تاریکی، جهل و تباهی و ویرانی ای که آرمان و ایدئولوژی فرقه برای مردم ایران و جهان خلق کرد.

در نتیجه، طی سال ها زندگی و کار و تلاش در دریا و توفان و تاریکی، به این نتیجه روشن رسیده ام، آن چه تا کنون مردم و قربانیان حادثه را از خطر مواجه با توفان و شب و مه، نجات داده تنها نور و صدا بوده است اما قبل تر، قربانیان برای نجات می بایست روح آزادی را باور داشته باشند.

 

 

________________________________________________

گروگانها را آزاد کنید

 

11.03.2014
مهدی خوشحال، ایران فانوس

 

 

لینک به منبع

می خواستم مطلبی به مناسبت روز جهانی زن و در ارتباط با زنان اسیر در لیبرتی بنویسم، زنانی که به نام مبارزه همه چیز را از آنان گرفتند و دریغ داشتند تا در مقام حوریان حرم، تهی و تحقیر شده و لم یرتابو، باقی بمانند. می خواستم مطلبی به مناسبت چهارشنبه سوری، این رسم نیک به جای مانده از اجدادمان بنویسم، که مشتی نابخردان جهل و تباهی از این فرصت به دنبال آتش افروزی و کینه و انتقام، در دلها و خانه های مردم هستند. اما از آنجا که وجه انسانی نوشته ام بر وجه سیاسی اش غالب است، لازم دانستم تا در این آخرین روزهای سال خورشیدی که همه ایرانیان در کانون گرم خانواده به دنبال پشت سر نهادن زمستان و سرما دور هم جمع می شوند، از اسیرانی که ناجوانمردانه به دست گروه تروریستی جیش العدل اسیر شده اند، یادی بکنم.

تعریفی که تا کنون از جنگ شنیده ایم، جنگ پایان کار سیاسی و دیپلماسی است و می بایست مشروعیت مردمی داشته باشد، حقوق بشر را معیار قرار دهد و کنوانسیون ژنو را در نظر داشته باشد. اسیر گرفتن شبانه چند تن سربازی که از خاک و مرز دفاع می کردند، آن را بمثابه اهرم فشار و باجگیری استفاده کردن، جنگ نیست بلکه تروریسم و گروگانگیری است و از نگاه هر شاخص جهانی، مطرود و در هر نظرسنجی مردمی مذموم است.

بی جهت نیست که طی یک ماه گذشته و پس از تهدید جیش العدل مبنی بر سر بریدن اولین سرباز ایرانی، گروههای کثیری از جوامع مختلف سیاسی و فرهنگی و هنری، اقدام و باجگیری جیش العدل را قویاً محکوم کردند.

اما در این میان از محافل خارجی تا ایرانی، کسانی هستند که بنا به منافع ضد ایرانی شان، اقدام جیش العدل را مورد حمایتهای مالی و سیاسی و تبلیغاتی خود قرار داده اند. از خارجی که بگذریم، مدل ایرانی اش که همیشه حاضر و آماده است تا هر جا حرفی و عملی علیه منافع مردم و کشور صورت گیرد، به نام مبارزه و جنگ علیه حکومت تبلیغ کند و ذوق و شوق، گروه مجاهدین خلق هستند که سعی دارند با حمایت از این گونه اعمال خرابکارانه، اعمال خود را توجیه و به نام مبارزه به خورد اعضاء و اربابانشان بدهند.

سخنی با سران “جیش العدل” از فردی به نام امیر کارگر در سایت آفتابکاران، نوشته و توجیه آورده است،

“مطلب زیر صرفاً برای یک دست کردن اذهان عده ای است که با توجه به تبلیغات رسانه های رژیم موضعگیری در رابطه جیش العدل برایشان مشکل شده”.

او سپس خطاب به سران جیش العدل می افزاید،

مبارزه شما نتیجۀ بغض ها و ضجه های در گلو مانده ای می باشد که دراثر سرکوب در طول ۳۵ سال حاکمیت ظالم آخوندی به وحشتناکترین شکل بر خلق بلوچ وارد شده است .

اگر که امروز توسط رژیم ضد ایرانی و ضد انسانی ولایت فقیه به تروریست و یاغی متهم می شوید ، اگر که امروز توسط سایتهای رنگارنگ وزارت اطلاعات و ارتش سایبری با انواع سیاهی لشکران بسیجی و غیر بسیجی اما تهی فکر مورد دشنام قرار می گیرید ، بهیچوجه در مبارزه برای رسیدن به حقوق حقه تان کوتاه نیائید .

بر کسی پوشیده نیست که برای هر انسان مبارز و عدالتخواه دست بردن به سلاح در مقابل آخوندها آخرین وتنهاترین راه و شیوه ای می باشد که رژیم بر او تحمیل می کند ، بنابراین هیچکس اجازه ندارد شما را از این حق محروم کند .

ایشان همچنین عکس تعدادی از اعضای جیش العدل را به مثابه قهرمانان مبارزه آورده است. اما در کنار هنر، عیب شان را اشاره نکرده است. گروهی که از لباس پوشیدن تا سلاح و دلارهای در جیب و حتی عمل شان، غیر ایرانی است نباید انتظار غیر از این را داشته باشند که جوامع مختلف روشنفکران و هنرمندان ایرانی، این گونه اعمال غیر سیاسی و غیر ایرانی را محکوم نکنند.

اما چرا مجاهد از این عمل نگران است. از آنجا که مجاهد دقیقاً عمل و مشابه جیش العدل را طی سی و پنج سال اخیر مرتکب شده و هم اکنون بیش از سه هزار گروگان برای باجگیری در اختیار دارد، می پندارد هرگونه محکومیت عمل و راه جیش العدل، دقیقاً به محکومیت عمل و راه مجاهد راه خواهد برد. این است که مجاهد را نگران کرده تا به نام جیش العدل، از راه و رسم و اربابان خود دفاع کند. نویسنده تنها نوک قله را می بیند و مابقی را که در زیر آب نهفته، خودش را به آن راه می زند و از خشونت و سلاح و دلارهای نفتی جیش العدل، چیزی نمی نویسد و النهایه به اربابانش نمی پردازد که آیا دلارهای نفتی عربستان سعودی در راه دموکراسی هزینه می شود؟!

همگان می دانند که عربستان سعودی و ممالک مشابه، هیچگاه دموکرات نبوده و علاقه ای به دموکراسی ندارند. اتفاقاً، دموکراسی و مردمسالاری، شیشه عمر این ممالک را خواهد شکست. دموکراسی، حتی بارقه ای از مردمسالاری و انتخابات آزاد، دکان عربستان را در داخل و ایضاً در سطح منطقه، تخته خواهد کرد.

بنابراین، بحث مبارزه و ظلم و دموکراسی در ایران نیست. دعوای عربستان و حمایتش از گروههای تروریستی و مرتجع که سالیان درازی در سطح منطقه ادامه دارد، در اصل با هژمونی و منافع ملی ایران است و این که عربستان ناچار است با دموکراسی و مردمسالاری در عناد باشد، بر کسی پوشیده نیست.

با این وجود، هدفم از این نوشتار کوتاه، پرداختن به گروههای تروریستی و اربابان ریز و درشت شان، نیست. بلکه آنچه مرا به این نوشتار واداشته حفظ جان گروگانهایی است که در چنگ گروههای تروریستی، از مجاهد تا جیش العدل، گرفتار شده اند.

اگر ذره ای به دموکراسی و مردمسالاری و انتخابات و آزادی اعتقاد دارید، اول از همه این حق و نظر و همه پرسی و آزادی را به گروگانها بدهید تا ببینید تا کجا گروگانها به همراه مردم و روشنفکران شان از شما و اعمال شیطانی تان تنفر دارند.

“پایان”

 

____________________________________________

پهلوانی که هیچگاه پهلوان نبود

 

25.02.2014
مهدی خوشحال، ایران فانوس

 

لینک به منبع

نیروهای جوان و پر شور و پر انرژی ای که با اهداف مردمی وارد سازمان مجاهدین می شدند، مردها گاهاً با هم کشتی می گرفتند. اما این کشتی، با کشتی های دیگر و شناخته شده در جوامع دیگر، فرق می کرد. یعنی یکی را سوژه قرار می دادند و چند نفری به او حمله ور می شدند تا به اصطلاح خودشان، چربی گیری کرده باشند. این امر در مناسبات مجاهدین یک شوخی رایج بود. اما گو این که کشتی گرفتن در مناسبات مجاهدین، سابقه طولانی تری داشته است. مسعود رجوی که خود جوان کم سن و سالی بود و به زندان افتاده بود، داخل زندان، یکی از روزها با همبند دیگری به نام لطف الله میثمی، کشتی می گیرد و از آنجا که لطف الله قوی تر بود، رجوی را بلند می کند و نقش زمین می کند. اما وقتی رجوی از خاک بلند می شود، با تمسخر رو به لطف الله می کند و می گوید، دیدی چطور تو را زمین زدم!

بعد از آن، این گونه اخلاق و دروغ و دغل و معکوس گویی و معکوس کاری، روال کار مسعود رجوی در حیطه سیاست و ایدئولوژی و تشکیلات و جنگ نیز شد و او با حریفانش از دوست تا دشمن، به همین روشی که با لطف الله میثمی به کار برده بود، استفاده می کرد. یعنی شکست را پیروزی و هر چیز دیگری را معکوس تبلیغ می کرد.

اخیراً نیز یک بار دیگر مسعود رجوی به یاد کشتی گرفتن افتاد. اما این بار در آخر خط بازی و با هدفی متفاوت، یک فیلم کشتی گرفتن از دو نفر را به اعضایش در لیبرتی نشان داد و توضیح داد، آن که در پایین و زیر افتاده من هستم و آن که در بالاست، دشمن ما یعنی جمهوری اسلامی است. تا روزی که من زیر هستم، هرگونه انتقاد و انتظار از من گناه است و به نفع جمهوری اسلامی تمام خواهد شد. اگر شما به خواهید کمکم کنید تا از زیر به رو بیایم، لازم است ابتدا فردیت تان را از خود دور کنید. اگر این کار را بکنید، من نیز با کیفیت شما پیروز خواهم شد و اگر چنین نشد، قول می دهم تا کارنامه مجاهدین را با خودکشی خودم، شرافتمندانه ببندم

تا اینجای کار معلوم شد که طی سه دهه اخیری که مجاهدین در جنگ علیه جمهوری اسلامی بودند، مسعود رجوی فرمانده و مسئول اول جنگ، در شکست و به زیر افتادن، بلاتقصیر بوده و این نیروهایش بودند که با فردیت شان، هم خودشان و هم رهبرشان را به این روز مبتلا کردند و اگر از این پس نیز شکست به خورند، باز هم تقصیر خودشان است چون که به حرف و نصایح رهبرشان گوش نکرده و فردیت را از خود دور نکرده و با این کارشان، ظلم و ستم به رهبرشان روا داشته و مسبب شکست و فلاکت او نیز شده اند!

یک فرد مذهبی، اعتقاد دارد که در هر کاری می بایست به خدا توکل کرد و تنها از او کمک خواست، حتی جنگ نیز جنگ خداست و افراد وسیله ای بیش نیستند.

اما مسعود رجوی اعتقاد دیگری دارد. او معتقد است که جنگ جنگ خودش است. شکست نتیجه فردیت اعضاء و پیروزی نیز از هنر و رهبری خودش است. اعضایی که قرار بود پس از عبور از کوره های انقلاب ایدئولوژیک، عاشق مریم تابان شوند و انرژی ده به توان بیست و هفت آزاد کنند، حال می بایست بدون فردیت شان به رهبری کمک کنند تا از زیر خارج شود. اعضایی که هم اکنون خیلی زور بزنند و هنر بکنند، مقاله ای بنویسند که در آن مقاله ۹۰% جداشدگان را مقصر شکست بدانند و ۱۰% رهبری را دعا و ثنا کنند و از این بابت راه خروج خود را ببندند. کار دیگری از آنان ساخته نیست.

اما مشکل کار کجاست. پهلوانی که می خواهد از زیر به رو بیاید و پیروز شود، قبل از همه می بایست به قانون و قاعده بازی تن دهد که نصف پهلوانان در زیر و نصف دیگر پیروز خواهند شد. این قانونمندی، در همه میادین رزم و جنگ حاکم است. اما در میدان زندگی بازی قدری پیچیده تر است. کودکی که به زمین می افتد، اگر نیاز بلند شدن و راه رفتن در او نباشد، مادرش دستش را نمی گیرد. این قانونمندی در همه جا صدق می کند. همه نظام آفرینش، از همین قانون پیروی می کنند. ماه و سیاره ها و ستارگان، جملگی با کمک دیگران و یا با زور و فریب در گردش نیستند. بلکه جملگی از قانونی پیروی می کنند که آن قانون، در جهان ما و در درون ما نیز صدق می کند. در جهان ما، اگر کسی نخواهد از زیر به رو بیاید، در بیرون هیچ قدرتی نیست که به او کمک کند. عراق و سوریه و اسراییل و آمریکا، خود نیازمند کمک اند و قادر به نجات کسی که معتاد به زیر افتادن است، نخواهند بود. کسی که خود نخواهد و نیاز بلند شدن در او نباشد، بلکه بلند شدن مظلوم نمایی و فریب و دکان و دغل و سیاه نمایی دیگران باشد، نیروهای اسیر در لیبرتی که سهل است، کشورهای عربی و اسراییل و آمریکا که سهل است، همه جهان قادر نخواهند بود تا او را از زیر به رو آورند. این قانون آفرینش و قانون هستی است که در همه جای زمین و کائنات، مشابه عمل می کند.

مشکل کار امروز نیست. مشکل آن روزی بود که لطف الله میثمی، مسعود رجوی را به زمین انداخته بود و او قاعده کشتی را زورآزمایی و فریب و دروغ و دغل، دانسته و شکستش را پیروزی خوانده بود. مسعود رجوی آن روز دو راه بیشتر نداشت. یا می بایست دور پهلوانی را خط می کشید، یا می بایست به قانون بازی احترام می گذاشت. کسی که قاعده بازی را قبول ندارد و نیروی درونش را باور ندارد و نیروی صدق و صداقت را قبول ندارد و همه را به فردیت دیگران و نیروی دیگران نسبت می دهد و از آنان یاری می طلبد، این فرد، هیچگاه پهلوان نبوده و نخواهد بود و هیچگاه از زیر نجات نخواهد یافت.

“پایان”

 

_________________________________________________________________

ادبیات تحقیر و تسلط

 

 

10.02.2014
مهدی خوشحال، ایران فانوس

 

لینک به منبع

شما (پشت کنندگان به مقاومت) در میدان شناعت، سوار بر مرکب لئامت با بهره گیری از حداکثر قساوت و با تاختن در مسیر خیانت، همسنگر با اوباش «وزارت» به منظور خوشنودی مقام «ولایت» با بلاهتی فوق حماقت، گوی رذالت را در مسابقۀ دنائت، با کمال فضاحت، از آنِ خود کردید و با آماده سازی سیاسی کشتار و جنایت، با شقاوتی همراه با وقاحت، یعنی بی هیچ شرم و خجالت برای اظهار چاکری و ارادت، یا بریدگی و ندامت، یعنی همان «صداقتِ» مورد پسند مقام «خلافت» و با قباحتی مخفی زیر نام وکالت و یا طبابت، به مشروعیت دادن به قتل و شرارتِ سپاه جهل و ضلالت، اقدام نمودید.

انتهای مقاله فردی به نام عارف شیرازی بود، حقوقدان مخبط در ترازوی “ولایت” جهت سنجش “صداقت”، که در ارتباط با آقای روحانی و تنی چند از جداشدگان از مجاهدین در سایت آفتابکاران، آمده است.

ایشان، یکی از تبلیغاتچیهای مجاهدین، بینه مهر تابان و نسل فدای مسعود رجوی است. اشرف نشانی که درون خود را این چنین هیستریک و خشم آلود به بیرون می ریزد و گمان می کند که این درون، قادر است مخالف و جداشده را نیز مثل خود، نیست و نابود کند.

ادبیات جالبی است. این ادبیات طی نیم قرن اخیر بدون تغییر باقیمانده است. در حالی که زمان نیم قرن به پیش رفته و امروزه انسانها به ادبیات انسانی و سیاسی دیگری دست یافته اند. ادبیاتی که با آن، رسیدن به دموکراسی و آزادی دست یافتنی باشد.

ادبیات آغاز است. این ادبیات است که به فکر و احساس و رفتار بدل می شود. بنابراین، هر کسی را از کلامش قضاوت می کنند.

ادبیات تحقیر، قبل از این که به خواننده سرایت کند و تحت تاثیرش قرار دهد، بی شک، نویسنده و پردازنده را دچار تباهی و ویرانی بیشتری خواهد کرد. تباهی و ویرانگری ای که برای شناختش، نیاز به فهم و سواد زیادی نیست.

مسعود رجوی، خالق ادبیات مبتذل و خرد کننده است. او وقتی در مورد فدائیانش از لفظ مادینه و عفریته و لئین و نرینه وحشی و غیره استفاده می کند، در باب دشمنانش هیچ مرزی را رعایت نمی کند. او از نوچه هایش همین انتظار را دارد که اگر تاثیر گذار نباشند، حداقل با همین الفاظ رکیک برای خود زندان بسازند. مسعود رجوی چون نمی تواند از دوست تا دشمن، کسی را تایید کند، از ادبیات رکیک پوپولیستی استفاده می کند تا در مقابل نفی دیگران، خود را ثابت کند.

یکی از رازهای بزرگ شکستش نیز همین است که او را به قهرمان شکست بدل کرده است. او از ادبیات تحقیرآمیز لمپنی، برای خود زندانی ساخته است که خروج از این زندان برایش غیر ممکن است.

در ارتباط با استفاده از ادبیات تسلط و تحقیر آمیز، ال. ران هابارد، روانشناس و نویسنده کتاب پر فروش داینتیکس، در کتاب خود تحلیلی، بخش اینولیدیشن، صفحه ۲۹۳، چنین می نویسد،

افراد کج اندیش، از دو روش متمایز و بسیار کج اندیش شده در کنترل کردن دیگران استفاده می کنند. اولین آن شامل مجبور کردن طرف مقابل به انجام دقیقاً آنچه که خواسته می شود، می باشد که به وسیله مکانیزم اتهام زدن متقابل و انکار کردن دوستی یا حمایت، صورت می گیرد، مگر آن که فرد آنی اطاعت کند. به عبارتی دیگر، “دقیقاً آنچه را که می گویم انجام بده یا من دیگر حامی تو نخواهم بود”. این تسلط مطلق است. به علاوه، این روش در پی این است که با خشم و انتقاد آشکار، اتهامات و سایر مکانیسم ها، از طریق تحقیر فرد، او را با در هم کوبیدن، تسلیم کند. روش دوم را می توان تسلط از طریق بی ارزش سازی نامید. این امری است پنهانی و اغلب، فردی که این روش بر وی اعمال شده، علیرغم این حقیقت که می داند خیلی ناراحت است، بدون سوء ظن باقی می ماند. این روش تسلط بزدلان است. فردی که از این روش استفاده می کند احساس می کند که کمتر از فردی است که این روش را در مورد او به کار می گیرد و صداقت یا شهامت این را ندارد که این حقیقت را به خود بپذیرد. سپس او، مانند موریانه ای که اساس و بنیاد را نابود می کند(مانند موریانه ها در ایالت کالیفرنیا)، با عیب جویی های کوچک شروع به پایین آوردن فرد دیگر می کند تا او را “کوچک کند”. فردی که در پی تسلط بر دیگری است، به غرور و قابلیت های فرد مورد هدفش به سختی ضربه می زند. و با این وجود، هر زمان که فرد مورد هدف، عامل بی ارزش کننده را مورد پرسش قرار دهد، فردی که این مکانیزم را به کار می برد ادعا می کند که منحصراً این اعمال را به سبب کمک و دوستی انجام می دهد و یا کاملاً انجام آن را انکار می کند.

“پایان

 

________________________________________________________________

هالو به خانه بازگشت

 

03.02.2014
مهدی خوشحال، ایران فانوس

لینک به منبع


بهترین تفریحات خوب و بد دوران نوجوانی ام، سینما بود. روزهایی که باید می دیدم. مسایل واقعی جامعه را از زاویه دیگری می دیدم. منظورم فیلم های خوب و آموزنده ایرانی بود. فیلم هایی چون هالو، گاو و بسیاری دیگر. ولی تا دلم می خواست فیلم های وسترن و کماندویی را دیدم که مد روز بود و از فیلم های فارسی پیشی گرفته بود. فیلم هایی چون غازهای وحشی(غازهای وحشی می آیند)، قلعه عقابها(جاسوسان آهسته می میرند)، اسپارتاکوس، السید، ده فرمان و بسیاری دیگر. آن زمان گمان می کردم که با دیدن فیلم های کماندویی می توان مانند چه گوارا، حکومتی را عوض کرد و یا شهری را اشغال کرد. به هر حال زمان که گذشت و بالغ تر شدم، دیدم ای دل غافل آن چه که خودمان داشتیم از دیگران تمنا می کردیم و آب در کوزه و ما گرد جهان می گشتیم.

اخیراً با دیدن بعضی از فیلم های ایرانی که برایم جالب و آموزنده بودند، به خبط و اشتباهم پی بردم و حسرت بردم که چرا در آن ایام، اقدام به دیدن و درس گرفتن از فیلم های ایرانی نشدم.

در کنار بسیاری از فیلم های قدیمی که اخیراً دیدم، برایم جالب ترینش هالو بود. آقای هالو که آن زمان و ایام جوانی، فقط کافی بود از اسم فیلم خوشم نیاید، به ویژه من که قادر به درک مفهوم هالو نبودم یعنی آن چه که امروز میفهمم در ایام جوانی فکر می کردم، هالو باید واقعاً هالو باشد و این داستان ربطی به من و زندگی من ندارد.

آقای هالو، نام فیلمی از داریوش مهرجویی است که در سال ۱۳۴۹ بر اساس نمایش نامه‌ای به همین نام از علی نصیریان توسط استودیو کاسپین ساخته شد. تیتراژ فیلم کاری از فرشید مثقالی است و موسیقی فیلم را هرمز فرهت ساخته‌ است.

تهیه کننده دکتر طبیبیان، کارگردان داریوش مهرجویی، بازیگران علی نصیریان، عزت الله انتظامی، فخری خوروش، محمدعلی کشاورز، اصغر سمسارزاده و…

داستان فیلم از این قرار است که یک جوان پا به سن گذاشته روستایی که قدری درس خوانده و یک سر و گردن از جوانان دیگر روستا بلندتر است، هوس زن گرفتن از شهر را می کند. او که کاملاً در گفتار و پندار و رفتار، کتابی است، گمان می کند کتاب همه تجارب و درسهای جامعه را در خود دارد. با چمدانی پر از امید و آرزو به شهر تهران می آید تا به کمک دوستان قدیمی اش که یکی از آنان بنگاه معاملات ملکی داشت، زن بگیرد. در ابتدای ورود به شهر و در ترمینال شهر، چمدان و بخشی از اسباب و اثاثیه اش را می دزدند و او هنوز عبرت و آموزش کافی از مناسبات جدید شهر را نگرفته است. سپس پرسان پرسان سراخ دوستش آقای محمدی پور را می گیرد که زمانی آن دوست به روستا رفته و مورد مهمان نوازی هالو و دیگران قرار گرفته بود. دوستش ابتدا هالو را به جا نمی آورد و وقتی که او را می شناسد، وی را مورد سوء استفاده قرار می دهد و ظلم های دیگر به هالو روا می دارند. هالو می گوید که به شهر آمدم تا زن بگیرم و مردم می گویند، این جا همه چیز فراوان است.

هالو با زنی به نام مهری آشنا می‌شود و با او قرار ملاقات می ‌گذارد. محمدی پور دوست آقای هالو که بنگاه معاملات ملکی دارد او را وارد معامله‌ای پردردسر و بی سرانجام می ‌کند. آقای هالو وقتی مهری را می‌بیند، او را از فتح الله که صاحب کافه‌ای در شمیرانات است، خواستگاری می‌کند اما بعد در می ‌یابد که مهری دختر صاحب کافه نیست و معشوقهٔ مرد باج گیری به نام حبیب است. آقای هالو، به حبیب می‌گوید که قصد دارد آب توبه بر سر مهری بریزد و او را به عقد خود در آورد. اما حبیب او را کتک می‌زند و مسخره اش می کند.

سرانجام آقای هالو با سرخوردگی رخت بازگشت از سفر می بندد و با اتوبوس راه خانه را پیش می گیرد. مابین راه در حینی که کابوس عشقش را نمی تواند از یاد ببرد، موطنش را به یاد می آورد و با اعتماد به نفس رو به فردی که بغل دستش در اتوبوس نشسته بود می کند و می گوید، سفر آدم را پخته می کند.

یک داستان و دو ساعت فیلم و این همه رنج و عذاب، فقط و فقط به خاطر یک زن و زن گرفتن در شهری که چندان آشنایی با محیط و مردمش ندارد. اگرچه زیاد است اما ارزش آن را دارد و آن قدر ارزش دارد که کارگردان و کارگردانان دیگر اقدام به ساختن فیلم های مشابه می کردند و هالوهای دیگر می ساختند و هالوهای عصر و آینده را هشدار می دادند که آری، به خاطر یک زن می تواند مردی و فیلمی هالو نام بگیرد.

“پایان”

 

______________________________________________________________________________

رجوی مانع اصلی انتقال و تضمین جان ساکنین کمپ لیبرتی است (نامه سرگشاده به نمایندگان پارلمان اروپا)

 

هیئت تحریریه ایران فانوس

07.01.2014

 

 

لینک به منبع

نمایندگان محترم پارلمان اروپا

به تازگی شما از مواضع و موقعیت سازمان مجاهدین درعراق حمایت کردید. ما اعضای انجمن ایران فانوس که از اعضای سابق این سازمان بوده ایم و توانستیم با کمک ارگانهای بین المللی و حقوق بشری از آن سازمان خارج شویم. هر کدام از اعضای این کانون، بیش از بیست سال از زندگی خود را در این سازمان گذرانده و با تمام وجود آنچه که به شما بازگو میکنیم را با گوشت و پوست لمس کرده ایم.

اعضای مستقر در عراق و بخصوص افرادی که در اردوگاه اشرف بازمانده اند با اینکه امکان خروج از اردوگاه اشرف و اردگاه لیبرتی را داشته اند، توسط سیاستهای رهبری سازمان در این کشور نا امن نگهداری شده اند. سازمان مجاهدین، اعضای خودش را با تهدید و اجبار تشکیلاتی در آنجا نگهداری میکند.

این سازمان، با قطع ارتباط تمام اعضاء سازمان با دنیای خارج از تشکیلات و خانواده، امکان هرگونه تماس را برای افراد غیر ممکن ساخته است. سازمان مجاهدین، با شیطان سازی و تبلیغات وسیع در سطح منطقه و اروپا علیه اعضای سابق و یا هر شخصیتی که کمترین موضع گیری علیه سازمان بکند، آنرا سرکوب میکند.

رهبری سازمان با هزینه های کلان، سعی در متقاعد کردن محافل و شخصیتهای رسمی بین المللی دارد که بتواند موقعیت خودش را در عراق تثبیت کند. عراق کشوری که هم اکنون برای شهروندان خودش نیز نا امن است و در آستانه جنگهای قومی و مذهبی بسا بیشتری نیز هست. رهبری سازمان به تازه گی در کشور رومانی هم اقدام به تبلیغات و جذب شخصیتهای پارلمانی کرده است. لذا لازم دیدیم یاد آوری کنیم که هر موضع گیری که به حمایت از مواضع و موقعیت و دیدگاههای رهبری مجاهدین می انجامد، الزاما باید با مواضع کمیساریای پناهندگان و سایر ارگانهای حقوق بشری هم گام باشد. اما متاسفانه در دو سال گذشته هیچ یک از این موضع گیریها با موضع رهبری سازمان در یک راستا نبوده و نیست. زیرا رهبری سازمان خروج از عراق را به مثابه ضربه جدی به تشکیلات خودش میداند و به همین دلیل از شما تقاضا داریم، ضمن بررسی همه نظرات و مواضع، به موقعیت بیش از سه هزار انسان اسیر در دست رهبران سازمان نیز توجه داشته باشید.

در هفته های گذشته، سازمان ملل اعلام کرد که بیش از هزار و چهارصد نفر از این اعضاء دارای موقعیت پناهنده سیاسی هستند و مهمترین کمک شما میتواند پذیرش تعدادی از این افراد به صورت انفرادی و نه تشکیلاتی، باشد که بتوانند افراد از اردوگاه لیبرتی خارج شوند.

کانون ایران فانوس، آماده است در هر زمینه تجربیات و نظرات خودش را با شما در میان بگذارد.

با احترام

کانون ایران فانوس/ آلمان

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ایدئولوژی مرگ و تحقیر (مسعود دلیلی آخرین نمونه انتقام و سوزاندن عضو ناراضی و معترض )

هیئت تحریریه ایران فانوس

06.01.2014

 

لینک به منبع

پس از حادثه دهم شهریور در اردوگاه اشرف که ابتدا به مرگ ۵۲ تن منجر شد و بهت و حیرت بسیاری را از بی مسئولیتی رهبری این جریان برانگیخت و بعضی از زوایای ماجرا کماکان در پس پرده ابهام و تردید باقیماند، رهبران این جریان پس از سه ماه از گذشت ماجرا، برگ دیگری را در راستای افشای عملیات اردوگاه سر هم کردند، اگرچه سناریو مصرف داخلی دارد و مانند داستانهای هالیوودی هیجان انگیز است، اما پر از تناقض و ایضاً تف سر بالا است.

سیمای مجاهدین، در مستندی شتابزده همه گناه و کشتار ۵۲ تن را به گردن قربانی دیگری که جزو پنجاه و سومین مقتول است، انداخته و این در حالی است، مسعود دلیلی زنده نیست تا از خود دفاع کند. همان گونه که اعضای باقیمانده از ماجرای دهم شهریور، اگرچه هم اکنون شهود زنده اند، اما به مثابه مردگان سکوت اختیار کرده و به شفافیت موضوع کمکی نمی کنند. تلویزیون مجاهدین، به گویندگی حسن نظام الملک می گوید، چون مسعود دلیلی از مناسبات ما بریده بوده، بدین جهت با دشمن ما همکاری کرده و به دنبال همکاری با دشمن، آنان را در عملیات و شناسایی اردوگاه، یاری رسانده و النهایه خود نیز قربانی همکاری با نیروی دشمن شده است.

تا همین جا، دهها سئوال ریز و درشت به ذهن متبادر می شود، چگونه انسانی که از همه چیز خود گذشته و وارد جریان خونینی شده و در آنجا اعتماد همگان را در مدارج مختلف کسب کرده بود، می آید و این چنین پشت سرش را خراب می کند، مگر در گذشته چند تا از این موارد وجود داشته که مسعود دلیلی، نفر دومش باشد و بخواهد نه از بانیان، بلکه از همرزمان و قربانیان دیگر، انتقام بگیرد.

اما برعکس، این نوع انتقام گرفتن و سوزاندن اعضای ناراضی و معترض، در تاریخ مجاهدین وجود داشته که مورد مسعود دلیلی در این مقطع پر التهاب سازمانی می تواند فواید زیر را داشته باشد.

۱ـ خلاص شدن از شر یک ناراضی که روی دست تشکیلات باقیمانده بود.

۲ـ رها شدن از دست مخالفتها و افشاگریهای آینده اش اگر چنانچه آزاد می شد.

۳ـ مهار نارضایتی و ترساندن نیروهای باقیمانده در لیبرتی از عواقب کار بریدن.

۴ـ هشدار و ترساندن جداشدگان و مخالفین از مورد مسعود دلیلی، چندی قبل نیز شاعرکی نوشته بود، این مسعود رجوی است که اجازه اعدام خائنین را نمی دهد. این در حالی است که اگر منافع مسعود رجوی ایجاب کند، خائن که سهل است، او از زن و فرزندش نیز عبور خواهد کرد.

۵ـ مسئولیت کشتار اشرف که در نزد همگان و اخیراً اعضای ناراضی و هواداران، متوجه رهبری مجاهدین بوده، حال می توان به زعم مجاهدین به فردی بریده و خائن نسبت داد که زنده نیست بلکه به دست دشمن کشته شده است.

۶ـ انحراف افکار عمومی و اعضاء و هواداران با یک سناریوی مهیج و هیجان انگیز تا در پس آن بتوان کنترل اوضاع را به دست گرفت.

اینها، بخشی از فواید حذف معترض در طرف مجاهدین بوده است، در حالی که در طرف مقابل اگر حذف مخالف سازمانی زیان نباشد، سودی نخواهد بود.

با این وجود، مهم نیست مسعود دلیلی نفوذی، بریده و یا معترضی اسیر بوده باشد، مهم این است که او اسیر ایدئولوژی بی رحمی بود که پس از دهها سال استثمار بی رحمانه و انواع و اقسام ریاضت و بردگی، او را به فجیع ترین حالت به قتل رسانده، سوزانده و حتی به جسد بی جانش نیز رحم نکرده و پس از مرگ نیز او را خائنی خود فروخته و چند هزار تومانی و بی ارزش می خواند. این ایدئولوژی، که چنین می کند و چنین می خواهد، یک ایدئولوژی تبهکار و ضد انسانی است که النهایه با خودی و غیر خودی، پایین و بالا، چنین می خواهد و چنین می کند که یک نمونه اش مسعود دلیلی، یک قربانی برتر و همه جانبه بوده است.

این ایدئولوژی، در مسیر راه، همه چیز را می بلعد و می درد. حتی به رهبر این جریان نیز رحم نخواهد کرد. رهبری که در تمام طول راه، هر چه که جنگید و تلفات داد، از اردوگاه لیبرتی و اشرف و تا نقاط دیگر جهان، همه را به خاطر هوی و هوس و حفظ چهره و اتوریته خود انجام داده و هیچ گاه به دنبال معنا و نتیجه جنگ و تلفاتش، نبوده است.

“پایان”
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مخفیگاهی از جنس خون

هیئت تحریریه ایران فانوس

24.12.2013

جریانی که همه نقاط زمین به ویژه عراق و سوریه و ایران و نیروگاههای اتمی و زیرزمین هایش را به دقت و با ماهواره زیر نظر داشت و رصد می کرد، از قرارگاهی که خود در آن زندگی می کرد، خبر نداشت. جالب اینجاست، اگر هم روزی البته نه به این زودی ها، خبردار شود، آن را هم ناچار است به روال قبل جزو شیطنت های دولت مالکی، وزارت اطلاعات و یا جداشدگان از مجاهدین، تبلیغ کند، جداشدگانی که بعضاً قدرت خرید یک خودرو را ندارند، ولی طی مدت کوتاهی، با هزینه میلیاردی مخفیگاه ضد اتمی برای خراب کردن چهره رهبری مجاهدین، احداث کردند تا رهبری مجاهدین را فردی ترسو و مخفی کار و مالیخولیایی، جلوه دهند.

جریانی که برای همه از موافق و مخالف، پرونده و سناریو و داستان جور می کرد و در اسرع وقت آنها را بدل به افشاگری و ارعاب می کرد، هم اکنون در مقابل مخفیگاه فرعونی و ضد اتمی اش، سکوت پیشه کرده و دیگر از شعر و سرود و شعار و انقلاب و دموکراسی و آزادی و مظلوم نمایی و اعتصاب غذا، خبری نیست.

واقعیت این است که افشاء شدن مخفیگاه ضد اتمی مسعود رجوی در اردوگاه اشرف، نمی تواند تنها به عنوان یک پناهگاه شخصی متوهم که خود را ناجی و برتر از دیگران تلقی می کرد باشد، بلکه می بایست انباری از اسرار ناگفته و ناشنیده و شکنجه گاه و قربانگاه بسیاری از ناراضیان باشد که در آینده نزدیک بیشتر افشاء خواهد شد و انبوه شعر و شعار و داستان و سرود و مقاله و کتاب و فیلم و سناریو وافشاگریهای شیر خفته طی سی سال اخیر را بر سرش خراب خواهد کرد و به پوچ و ابطال بودن همه خونهای ریخته شده، گواهی خواهد داد و صحه خواهد گذاشت.

صحه خواهد گذاشت، از این که مسعود رجوی طی 50 سال اخیر هر آنچه کرد و گفت و خیال داشت، النهایه به دنبال منافع شخصی و حقیر خودش بود. از زندان شاه و قربانی کردن رهبران مجاهدین گرفته تا اعلام مبارزه مسلحانه و قربانی دادن چند نسل از مردم ایران به بهانه دموکراسی و آزادی، همه و همه دروغی آشکار و برای رسیدن به اهداف شخصی و مالیخولیایی، بوده است.

افشای مخفیگاه مسعود رجوی زمانی که او همواره خود را با سایر زیردستان برابر می دانست و خون خود را همسان با خون دیگران جلوه می داد، ضمن این که همه شعر و شعار مبارزاتی و انقلابی و آزادیخواهانه او را بی هیچ کم و کاست زیر سئوال می برد و نفی می کند، همچنین خیل افشاگریهای مخالفین و به ویژه جداشدگان را که طی سی سال اخیر با هزینه جان و زندگی شان انجام گرفته را صحه خواهد گذاشت.

هزینه سرسام آوری که در اختیار سران مجاهدین قرار می گرفت تا آنان فارغ از غم و درد دیگران باشند، در حالی صورت می گرفت که نیروهای پایین از داشتن و اندیشیدن به پشیزی، توبیخ و تنبیه می شدند که چرا اسباب بورژوازی را از خود دور و رها نکرده و جنگ کردن و کشته شدن برایشان دشوار خواهد شد.

مخفیگاه ضد اتمی مسعود رجوی که صد البته با خون قربانیان از هر دو طرف جنگ، ساخته شد، تصویر روشنی از شخصیت و ماهیت و اهداف شخصی و سیاسی او را ارائه خواهد داد که حتی ابله ترین آدمها و هواداران از این پس در توهم و گمراهی و نادانی باقی نمانند، بلکه قادر باشند تا چشمها و گوشها و دلهای خود را بازتر کنند که تا کنون دانسته و یا ندانسته چه خیانت بزرگی به خود و مردم ایران، روا داشته اند.

اشرف و اشرف نشان و مقاومت در اشرف و پایگاه آزادی و نبرد استراتژیک و کشتار نیروها برای حفظ اشرف و اموال و خاک، همه و همه برای حفظ مخفیگاه و اسرار درون آن بوده و هیچ توجیه انسانی و سیاسی دیگر نداشته بلکه سناریویی جهت مخفی نگهداشتن و رد گم کردن و فرار رهبر شجاع، ابداع و برنامه ریزی شده بود.

در تاریخ، مخفیگاههای محکم و حرمسرا و ثروت زیادی از دیکتاتورها بجا مانده و باعث فخر و مباهات کسی نبوده و نخواهد بود، اما این یکی کیفاً با همه متفاوت است. همه کاخهای ستم از جمله کاخها و مخفیگاههای صدام حسین، علنی بوده و با ثروت و رنج قربانیان ساخته شده، اما این یکی که به دلایلی تا کنون مخفی مانده تنها و تنها با خون قربانیان ساخته شده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ﺑﻪ پیسی اﻓﺘﺎﺩﻥ ﻳﻚ ﺗﺸکیلات ﻭﺭﺷﻜﺴته را در برخورد مفتضحانه اش با جدا شدگان ببینید!

 غفور فتاحیان

23.12.2013


ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﻱ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﻣﺎﻧﺪ بلکه سرانجام ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ و روی سیاه زمستان تاریخ برای ذغالهای دغل و فریب باقی خواهد ماند.

اﻳﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻓﺮﻗﻪ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺘﻲ ﺭﺟﻮﻱ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯﻩ ﺑﺪ ﺟﻮﺭﻱ ﺭﺳﻮا ﺷﺪﻩ و ﺑﺮاﻱ اﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻦ از جدا شدگان و افشاگران رهبری اش و برای جلوگیری از غرق شدنش در افتضاح و باتلاق روند فروپاشی اش ﺑﻪ هر خس و ﺧﺎﺷﺎﻛﻲ ﭼﻨﮓ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ.

ﺑﻌﺪ اﺯ ﺷﻜﺴﺖ ﻫﺎﻱ استراتژیک ﻭﺗﺸﻜﻴﻼﺗﻲ رهبری سازمان مجاهدین یا به درستی فرقۀ رجوی از جمله با اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻥ اﺷﺮﻑ و اﻓﺸﺎﮔﺮﻫﺎﻱ ﺟﺪاﺷﺪه ﻫﺎ بویژه جدا شدگان رده بالا و قدیمی سازمان و شورای دست ساز رجوی ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ آقایان سعید ﺟﻤﺎﻟﻲ ﻭ اسماعیل وفا ﻳﻐﻤﺎیی ﻭایرج ﻣﺼﺪاﻗﻲ و قصیم و روحانی
و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین خلق ﺑﺪ ﺟﻮﺭﻱ ﻟﺮﺯﻩ ﺑﺮ اﻧﺪاﻡ رهبر غایب اﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ و خانم حاضرش افتاده اﺳﺖ ﺑﻂﻮﺭﻳﻜﻪ ﺳﺮاﻥ ﻓﺮﻗﻪ با هر نقل و انتقال و فعالیت و حتی آوارگی جدا شدگان در کشورهای مختلف به علت تروریست شمردن سازمان مجاهدین توسط این کشورها یعنی سوختن آنها نیز در آتش عملکردهای فرقه ای و تروریستی سازمان ﺑﺎ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺩاﺭﻳﻬﺎ و ﻣﻨﺎﺑﻊ ﭘﻠﻴﺲ کشورهای مختلف ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ و منتقدین ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﺎﻣﻞ ﺭﮊﻳﻢ اﻳﺮاﻥ و اطلاعات او و ﺗﺮﻭﺭﻳﺴت معرفی می کنند ﻛﻪ یک ﻧﻤونۀ بارز آن در رابطه با آقای قربانعلی حسین نژاد (استاد غلام) می باشد یعنی ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺳﻲ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻥ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪ و ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﺭا فدای مبارزه برای آزادی و به قصد رهایی خلقش همچون بسیاری دیگر از مردم آگاه میهنمان با کار در تشکیلات سازمان رجوی ﻛﺮﺩ که فرقۀ ﺭﺟﻮﻱ به جای ﺗﺸﻜﺮ حالا ﺑﻪ ﭘﻠﻴﺲ ﻭﺗﻤﺎﻡ نهادهای اﻣﻨﻴﺘﻲ ﻓﺮاﻧﺴﻪ گزارش مخفی می دهد ﻛﻪ اﻭ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺖ اﺳﺖ و ﺑﺮاﻱ اﻣﻨﻴﺖ ﻓﺮاﻧسه ﺧﻂﺮﻧﺎﻙ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ آخر ﻛﺴﻲ ﻧﻴﺴﺖ اﺯ ﺭﻫﺒﺮ ﺑﻲ ﺷﺮﻑ اﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ ﺳؤاﻝ ﻛﻨﺪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ 63 ﺳﺎﻟﻪ ﭼﻪ ﺧﻂﺮﻱ ﺑﺮاﻱ اﻣﻨﻴﺖ ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺩاﺭﺩ؟
ﻟﻂﻔﺎ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻛﺪاﻡ ﻧﻴﺮﻭﻱ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺧﻮﺩﺵ اﻳﻨﻂﻮﺭﻱ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﻨد؟. آقای حسین نژاد در مقالۀ اخیرشان در رابطه با اطلاعیۀ خنده دار و یاوۀ دستگاه رجوی علیه آقای احسان بیدی و ورود او به آلبانی برای فریب مقامات این کشور جهت اقدام به اخراج او یا ندادن پناهندگی به وی و علیه آقای حسین نژاد در رابطه با آمدنش به فرانسه و شکوه و شکایت از دیدار آنها در عراق با یکدیگر!! و با خانواده های خودشان و خانواده های افراد لیبرتی!! می نویسد که چگونه هم دولت آلبانی و هم دولت فرانسه نه تنها فریب گزارشهای سازمان علیه آنها را نخورده بلکه بیشتر هم به آنها رسیدگی کرده و حق پناهندگی آنها را به رسمیت شناخته اند و سران فرقۀ رجوی بیشتر پیش آنان رسوا و مفتضح شده اند.

نوشته ام را با نقل قسمتهایی از مقالۀ آقای حسین نژاد در رابطه با اطلاعیۀ سازمان مجاهدین علیه آقای احسان بیدی و ایشان به پایان می برم:

«کدام عاقل و فرد منطقی آواره شدن در کشورها و اخراج و دستگیر شدن و یا نقل و انتقال یک فرد توسط کمیساریا را جابجایی توسط اطلاعات رژیم یا اخراج و دستگیر شدن تروریست رژیم می داند و از شما می پذیرد؟ مگر افراد سازمان و موقعی که همه مان در تشکیلات سازمان در عراق و کشورهای دیگر جهان بودیم بارها نقل و انتقال نشدیم و اخراج و دستگیر و زندانی (حتی خود آقای مسعود رجوی و مریم رجوی در فرانسه طبق اعلام رسمی خودشان) نشدند؟ کدام عاقل و فرد منطقی و باشعور و با وجدان انسانی دیدار با خانواده هایی را که از ایران برای دیدن فرزندانشان به عراق آمده اند دلیل همکاری با اطلاعات رژیم می داند؟ و از شما می پذیرد؟... بله به این حضرات رهبران فرقۀ رجوی باید بگویم کور خوانده اید و دیگر دیر شده و با این ترفندها و گزارشهای دروغ خائنانه و ناجوانمردانه و اطلاعیه های فریبکارانه با دروغهای گوبلزی چند شاخه! و اتهامات مضحک و احمقانه و بازی دجالانه با کلمات وهو و جنجال تو خالی برای جوسازی علیه جدا شدگان و توهین به شعور و فهم ایرانیان آگاه داخل و خارج و جامعۀ بین المللی و مسئولان کشورها به هدف شومتان یعنی ریختن آنها به تنور و دهان گرگ هار ارتجاع و مزدوران و تروریستهایش با نگهداری دوستان و فرزندان اسیر ما در عراق به خیال خام جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتتان نخواهید رسید و دیری نخواهد پایید که با فشار خانواده های اسیران و زندانیان زندان لیبرتی و جامعۀ بین المللی آنان از جهنم عراق نجات یافته و به دنیای آزاد قدم خواهند گذاشت و نا گفته ها و نانوشته های بسیاری را در افشای شما خواهند گفت و خواهند نوشت و ایرانیان وجهانیان را بیش از پیش از اعمال ناجوانمردانۀ شما علیه این فرزندان خلق و مردم ایران و خدمات عملی تان به ارتجاع حاکم و جنایتکاران جهانی علیرغم شعارها و حرفهایتان آگاه خواهند کرد و شما را در دادگاههای عادلانه و هنگام محاکمۀ بین المللی تان رسوا و محکوم خواهند نمود، به امید آن روز».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی در چاردیواری وحشت

مهدی سجودی

23.12.2013

بدون شک رجوی بیش از هر چیزی ، از افشاء شدن چهره واقعی اش می ترسد ، نام منافق و دورو فقط و فقط برازنده اوست ، چرا که او در تمام سالهای گذشته تلاش نموده تا چهره واقعی و خوی درنده اش را از دیگران مخفی نموده وبه ظاهر چهره ای مقبول و دموکراتیک از خود ارائه دهد ، در حالی که دستش تا مرفق به خون مردم ایران و عراق آلوده است ، او همچنین هزاران نفر را از طریق مغزشوئی و القائات دروغین ایدئولوژیک در تارهای عنکبوتی فرقه خود گرفتار کرده و اجازه خروج به هیچ یک از این اسیران از فرقه جهنمی اش را نمیدهد ، تا آنجا که این افراد برای خلاصی از اسارت باید با طرح و اجرای نقشه ای دقیق و خطرناک از چنگال او فرار کنند .

ترس رجوی از جداشدگان تنها به این دلیل است که این افراد با توجه به سالها اسارت در چنبره تشکیلات فرقه او از تمام واقعیتهای پنهان و پشت پرده او خبر دارند و قادر خواهند بود تا نقاب از چهره او بردارند و او را افشاء نمایند ، کاری را که بسیاری از جداشدگان کردند و رازهای فراوانی را گشودند و موجب شدند تا مردم رجوی و فرقه اش را بهتر و بهتر بشناسند .

رجوی برای مقابله با این موضوع اقدامات فراوانی نموده است ، از جمله ممانعت از فرار افراد بیشتر از کمپ لیبرتی عراق از طریق محکم تر کردن زنجیرهای اسارت این افراد و نیز زدن مارک بریده مزدور به کسانی که موفق میشوند از چنگال او بگریزند و همچنین تهدید و ارعاب جداشدگان ، تا از این طریق بتواند مانع هر چه بیشتر افشاگری این افراد گردد ، از دیگر اقدامات رجوی در این راستا ممانعت از ارتباط جدا شدگان با افراد لیبرتی و خصوصا افراد منتقل شده به تیرانای آلبانی است .

در ماههای اخیر یکی از جداشدگان بنام احسان بیدی که پس از قریب دو سال دربدری و گرفتاری توانسته از طریق کمیساریای عالی پناهندگان ، پناهندگی آلبانی را بگیرد ، رجوی را چنان دچار جنون کرده که او دستگاه تبلیغاتی اش را بسیج کرده تا با براه اندازی تبلیغات مسخره و دروغین بر علیه این فرد او را در آلبانی مرعوب و منزوی نماید ، و از این طریق ، اولا راه هرگونه ارتباط احسان را با افراد آلبانی که اکثرا از دوستان او می باشند راببندد و ثانیا هشداری به سایر جداشدگان بدهد تا فکر گرفتن پناهندگی آلبانی را از سرشان بیرون کنند ، او بدینوسیله میخواهد کاری کند که پای هیچ جدا شده ای به آلبانی نرسد تا بتواند همچنان اعضای انتقال یافته به این کشور را در بیخبری و اسارت خود نگه دارد ، رجوی می خواهد آلبانی را به منطقه ای سبز برای فرقه اش تبدیل کند ، او آلبانی را فقط برای خودش و فرقه اش میخواهد .

خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل.....

___________________________________________________

چرا رویا دررودی درگذشت؟ (نام وی در لیست زنان مقطوع النسل  فرقه رجوی بود)

لینک به منبع

زهرا سادات میر باقری، زنان ایران10.12.2013

 

اززمانی که من رویا درودی را دراسارتگاه اشرف می شناختم خانمی جوان وزیبا تندرست وپر تحرک وزبل بود ولی سازمان همیشه با رویا سر جنگ ودعوا داشت زیرا تا آن زمان رویا حرفهایش را می زد وسکوت نمی کرد. خدایا چه عاملی باعث مرگ این خانم جوان شد؟ . آخرمی دانید رویا نامش در لیست زنانی قراردارد که مقطوع النسل شد. من که ازتندرستی وزبلی رویا مطلع بودم این خبر مرا شوکه کرد ومسعود رجوی به رویا گفت تواکنون بالای قله رفته ای این تکه کلامی بود که مسعود رجوی به زنانی می گفت که عمل جراحی زنان کرده بودندشان ومفهوم این کلام این بود از جنسیت رها شده اید .همانطور که مطلع هستید من اسامی ۱۰۰زن مجاهد را منتشر کردم که می توانید اسم رویارا در ردیف ۵۷ در لینک زیر مشاهده کنید.

http://iran-ghalam.de/4Rechts/Aghaze%20Bekare%20Anjoman%20Zanan%20November%202012-29.11.2012.htm

سازمان مجاهدین شما بخوانید رهبری خودخوانده مسعود رجوی ومریم رجوی آنها را مجبوربه عمل جراحی خارج کردن رحم وتخمدانها ی این زنان کرد . رویا درودی بعد ازمقطوع النسل شدن با فریب اوراچند صباحی گوینده برنامه زنان در تلویزیون سیمای مقاومت سازمان کردند این حق السکوتی بود که به وی دادند.رویا درودی درسال ۷۳ درقرارگاه سعید محسن در بغداد درساختمانی به نام شورا بعنوان محافظ ونگهبان ساختمان شورابود دراین ساختمان جلسات شورا درآن برگزارمیشد ومسعودرجوی ومریم رجوی دراین محل رفت وامد داشتند وجلسات خود را برگزارمی کردند. روزی که مسعود رجوی برای آزمایش خون به بغداد آمده بود در آخرفقط برای زنان نگهبان ومحافظ شورا در همان محل جلسه ای برگزارکرد ازآنجا که رویا شخصی بود که همیشه اعتراض می کرد برای آرام کردن وی مسعود رجوی گفت رویا صندلی خود را بیاورد نزدیک صندلی مسعود رجوی و….. .این شیوه ای بود که معمولا برای زنان معترض برای آرام کردن آنها بکار می رفت.

درآخرخبر درگذشت رویا را که بسیار دردناک است به خواهر کوچکش سارا درودی وپدرش آقای درودی در لیبرتی ومادر وبرادرش در کشور اروپایی تسلیت می گویم وامیدوارم غم آخر آنها باشد.

راستی چرا سازمان رویا را اگر بیمار بود به نزد مادر وبرادرش درکشور اروپایی نفرستاد و وی را به زندان آلبانی فرستاد ؟

انشاء الله مسعودرجوی ومریم رجوی بزودی در دادگاه پاسخگوی خیانت وجنایات خود بشوند وسازمانهای حقوق بشری ازسازمان ملل تا صلیب سرخ ویونامی برای نجات قربانیان لیبرتی وبویژه مجبورشدگان به اعتصاب غذای مرگ تدریجی یا به عبارتی خودسوزاقدامی عاجل وجدی بنمایند.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خودکشی تدریجی قربانیان به دستور رهبری فرقه مجاهدین

زهرا سادات میر باقری، زنان ایران

28.11.2013

لینک به سایت زنان ایران

خودکشی تدریجی قربانیان به دستور رهبری فرقه مجاهدین

متاسفانه اخبار دریافت شده از سایت های اینترنتی فرقه مجاهدین حاکیست که مریم رجوی و مسعود رجوی همچنان خط خونریزی و کشتار و در آخرین فورماسیون آن اعتصاب غدا و خودکی تدریجی را پیش می برد. در اطلاعیه شورای دست ساز رجوی نوشته اند که در آستانه سیزدهمین هفته اعتصاب غذا بسیاری از اعتصاب کنندگان در لیبرتی در وضعیت وخیمی به سر می‌برند و من نگران دو خواهر عزیز و یک برادرعزیزم میباشم که همچنان در کمپ لیبرتی گروگان رهبری کمپ هستند این در حالی است که مادررنج کشیده من آرزوی دیدار فرزندانش را که در لیبرتی گروگان سیاست های غلط مسعود ومریم رجوی هستند، برای دقایقی دارد.

شما خودتان به شرح گروگان گیری رجوی نگاه کنید و بخوانید . سایتهای فرقه مجاهدین نوشته اند که:

- ” آقای علیرضا غفور زاده یکی از اعتصاب کنندگان دچار تشنج شدید شد و به سرعت به کلینیک عراقی کمپ لیبرتی منتقل شد. هنوز وضعیت او بی ثبات است.

- چند ساعت قبل از آن خانم ملیکا رضایی، ۲۳ساله، به خاطر شرایط بحرانی و تنگی شدید نفس به طور فوری به بیمارستانی در بغداد منتقل شد.

- در همین روز وضعیت خانم فهمیه خادمی برای چهارمین بار در هفته گذشته بحرانی شد. او چند روز پیش به کلینیک منتقل شده بود.

- خانم مهناز ابوذریان بر اثر ضعف و درد شدید سینه و تنگی نفس به کلینیک منتقل شد.

- آقای اسکندر ارجمندی که وزن او به شدت کاهش یافته، در شرایط وخیمی به کلینیک منتقل شد.

- آقای محمد علی آقایی به خاطر تاری دید و سرگیجه زمین خورد و دنده او شکست و به کلینیک عراقی منتقل شد،

- آقایان یداله مهدیان و احسان قاسمی نیز از میان کسانی بودند که روز گذشته وضعیتشان رو به وخامت گذاشته است.

در میان آنها می توان به خانمها فریده نعمتی، رعنا میردریکوند، ملیحه تدینی، زهرا کاظمی، فروغ سیدی، ماهرخ غفاری، حوریه افضلی و سوسن بنی هاشمی و آقایان حمید عریضی، امین عبدلی، ایرج اخلاقی، غلامرضا قادری، حیدر یوسف علی، یعقوب دادگر، مهدی سیدی، علیرضا غلامی، صالح عبدلی، احسان قاسمی، یدالله مهدیان، ایمان نعمت الهی، علی ممقانی، علیرضا ارجمندی، شمس الدین لطیفیان، محمد رضا خالقی، غلامرضا قاسمی، حسن حیرانی، مهدی قاسمیان، علیرضا پورجعفر، ابوالفضل سعداله، اصغر محمدی و مجید نوروزی اشاره کرد که به خاطر از دست دادن بخش زیادی از وزن خود، دچار دردهای شدید عضلانی، درد در ناحیه قفسه سینه، بی حالی شدید، بیهوشی موقت , پایین آمدن بیش از اندازه فشار خون و ناراحتی های گوارشی مانند زخم معده و…روانه کلینیک عراقی یا بیمارستان در بغداد شدند.”

خوب کسی نیست از این زن و شوهر خائن سوال کند که اگر مطالب بالا درست است چرا آنها را مجبور به خودکشی تدریجی می کنی؟

برای چی این بنده های خدا را به اعتصاب غدا مجبورمی کنی. من در همین جا اعلام می کنم که مسئولیت هر وضعیتی برای برادر و خواهران من در لیبرتی پیش بیاید، شخص مسعود رجوی و مریم رجوی مسئول هستند ، همینطور برای سایر قربانیان که در بالا نام آنها را رجوی نوشته است.

کسی نیست که بپرسد خانم مریم رجوی خود را رئیس جمهور خودخوانده می داند و یک بخش از سازمان مجاهدین را تحت عنوان ” شورای ملی مقاومت ” و جبهه همبستگی ملی!!” متشکل کرده و خودش را هم رئیس جمهور و شوهرش مسعود رجوی را هم رهبر ایدئولوژیک آن اعلام کرده اند. این زن و شوهر در حالیکه همه زنان و مردان عضو مجاهدین اجبارا باید از همسرانشان طلاق می گرفتند، در طی ۲۳سالی که من در سازمان مجاهدین بودم بارها ازحقوق زنان وآزادی های انسانی صحبت کرد ، ولی اکنون تمام این حقوق اولیه نه تنها زنان ، بلکه مردان نیز محروم شده اند.

رهبری فرقه مجاهدین در گذشته برای بی آینده کردن و اعمال هژمونی فرقه گرایانه خود دستور به طلاق های اجباری اعضا داد و در یک پروسه تدریجی اعضای زن خود را به منظور منصرف کردن آنها از جدایی از سازمان و بازگشت به همسرانشان مجبور به خارج کردن رحم خود کرده اند که یک لیست نزدیک به ۱۰۰ نفر از این زنان را قبلا برای نهادهای بین المللی منتشر کرده ام. الان هم که خط جدید خودکشی راه انداخته است تا با خون آنها رفع تشنگی از قدرت کند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسئولیت کشته شدن افراد در لیبرتی صرفا بر عهده فرقه رجوی (مجاهدین خلق ) است

لینک به منبع (صفحه فیسبوک خانم سنجابی)

 مریم سنجابی

21.11.2013
مسئولیت هر یک نفری که پس از این در اعتصاب و به هر شکل دیگری در لیبرتی یا عراق کشته شود مطمئنا” به گردن فرقه خواهد بود

من فکر می کنم بعید است به جز محدودی از جدا شدگان یا خانواده های درد مند کسانی حتی سری به سایت های فرقه بزنند و در حالیکه آنان همیشه این ادعا را به اعضا دارند که ما محور عالم هستیم که بماند….آین روزها که بعضا به سایت های فرقه، سری زدم مشاهده نمودم که شروع به هشدار کرده و نوشته اند حال یکسری از اعتصابیون به وخامت گرائیده و در آستانه “شهادت” (بخوانید مرگ اجباری) قرار دارند.

البته اگر ذره ای هم وجدان باقی بود با زجرکش کردن و به کشتن دادن بقیه اعضا این موضوع اثبات شده که آن یک ذره هم دیگر وجود ندارد

بخاطر ۷ نفر که موضوع انها نیز در ابهام است ۳۰۰ نفر را به کشتن دادن و زجر کش نمودن اثبات عقاید فرقه ای است که قصد دارد تا انجا که میتواند و هنر دارد اعضا را در عراق به کشتن بدهد.

در قانون کشورها و ارتش ها رسم بر این است که افراد تک فرزند از سربازی معاف شده و یا کسی از خانواده آنها در جنگی شهید شده باشد برای حفظ بقیه خانواده آنها را از جنگ معاف می کنند.

در حالیکه در این فرقه هر تعداد از خانواده ای را به کشتن می دهد این طمع فروکش نکرده و بقیه را نیز به بهانه انتقام و….به کشتن می دهند

چگونه است که مهین نظری که فرزندش قربانی لج و لجبازی اشرف شده او را به اعتصاب کشانده و در حال کشتن وی هستند .

یا بیشرمانه می نویسند که مرضیه رضایی که تاکنون ۵ نفر از اعضای خانواده اش شهید شده اند او نیز در آستانه “شهادت” است ….

پررویی و وقاحت تاکجا. وتنها می توان گفت به مصداق مثال خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی نقش آفرینی می شود.

سران فرقه این همه آدم نگونبخت را که قدرت تصمیم گیری در خود ندارند را به اعتصاب و کشتن کشانده و خود نیز اعتراض های احمقانه ترتیب می دهند.

آیا کشته شدن ۵۲نفر و ۳۶ نفر و…. بقیه کم نبود باز هم به جای اینکه به فکر دربردن بقیه نفرات از عراق باشند با یک شامورتی بازی و دجالیت بی نظیر دیگر اعضا ی خود و یک سری آدم های زودباور و شتشوی مغری یا فته را سرگرم این دجالیت اعجاب برانگیز نموده اند… و تمامی فرصت ها را به عمد از دست می دهند.

راستی سران محترم! بعلت اینکه ده ها بار با ماندن شما در عراق اتمام حجت شده اگر دوباره حمله ای صورت بگیرد آن وقت انگشت اتهام به سوی چه کسی دراز می کنید شما که حداقل بعد از داستان کمپ اشرف نیز تا کنون سه ماه فرصت داشتید و می توانسید با آن همه پول ها ودلار های نفتی که به جیب گشادتان ریخته بودید همه افراد را از لیبرتی در عرض دو ماه خارج کنید

امیدوارم حاشا نکنید چرا که من وتعداد بسیار زیادی از دوستان جدا شده می دانیم که چگونه هنگام فرستادن مریم رجوی نزدیک به ۲۰۰ نفر را در عرض کمتر از یکماه آماده نموده و با وی همراه نمودید و در بلبشوی حمله امریکا و بمباران عراق توانستید اینکار را به راحتی انجام دهید آیا اکنون از اعزام نفرات خود عاجزید.

حداقل خود تان اعلام کرده اید نزدیک به ۹۰۰ نفر از اعضای سازمان دارای پاسپورت پناهندگی هستند و سابقه پناهندگی در کشورهای اروپایی را دارند بگذریم از اینکه در طی سالیان در حالیکه تلاش می کردید پاسپورت سران سازمان از جمله فهمیه اروانی و مهناز شهنازی صدیقه حسینی مژگان پارسایی و….. را بسرعت و همواره به روز کنید از بقیه می خواستید بعنوان اعلام اینکه “مجاهد خلق”(بخوانید غلام حلقه بگوش) هستند پاسپورت های خود را در بحث های باصطلاح اپورتونیسم و ضد طعمه… بسوزانند

و حتی بیمارانی سرطانی و مهم را به مانند آقای طهماسبی با اینکه سیتی زن امریکا بود از فرستادن به خارج کشور منع می نمودید و بعدا از کار وی نیزتقدیر بعمل می اورید که در اشرف ماند و شهید شد آن موقع در سال ۱۳۸۰نمی گفتید کشور عراق و…. فلان و بهمان مانع مداوا و رفتن وی شدند و با وقاحت اعلام می کردید این ارزش است که در عراق بمانید و به دستور رجوی در رکاب او بمیرید ولی حتی برای مداوا به خارج کشور نروید.

پروژه شهید سازی شما کی به اتمام می رسد از ریختن خون آدم ها کی خسته می شوید.

تاکی می خواهید در قرن ۲۱ به قول خودتان راهتان را با ” خون” البته با خون دیگران باز کنید.

تا کی می خواهید اعضا را به مانند برده در دور و بر خود نگه دارید.

آخر تاوان به قدرت نرسیدن شما را چرا بایستی یک مشت انسان های بیچاره که صادقانه به سازمان پیوستند را بدهند. و این ظلم تا به کی ادامه دارد.

همانطور که بسیاری از حقایق تاکنون برملا شده فکر نمی کنید روزی بایستی همانطور که خودتان هم گفتید بایستی پاسخگوی همه چیز باشید. البته نه به مدل شما چون از منظر یک مالک و ارباب زمانی که می گوید من پاسخگو هستم یعنی همه چیز ازانسان و زمین و گاو و گوسفند که را متعلق به خودش می داند جز ملک طلق خودش دانسته و پاسخگویی یک چیز است و از منظر دمکراسی و آزادی که البته اگر با این کلمه ها آشنا باشید یک مفهوم دیگر است

در هرحال هر یک نفر که از اعتصابیون بمیرد و هر کس دیگر که پس از این در عراق کشته شود طبق ادعاهای سازمان و علیرغم تمامی اتمام حجت های شده مسئول خون همه آنها و پاسخگو سران فرقه خواهند بود. روزگار این چنین نبود و این چنین نخواهد ماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شرح زندان و شکنجه در فرقۀ رجوی از زبان یکی ازقربانیان و شاهدان عینی

 

به قلم مریم سنجابی عضو جدا شدۀ شورای رهبری سازمان مجاهدین

یکی از قربانیان و شاهدان عینی دوران مخوف سال 73 یعنی زندان و شکنجه در فرقۀ رجوی

07.11.2013

http://ghorbanali2013.blogfa.com/post/86

 

اواخر سال 73 بود و  در انزمان من حدود 8سال بود که به سازمان پیوسته بودم  و در رده تشکییلاتی مسئول ستاد  مسئولیت یک یگان حفاظتی  ساختمان های  شهری سازمان در بغداد و همزمان مسئولیت مالی و امور دفتری مسئول کل حفاظت  مقر بغداد را بعهده داشتم.

با 8سال سابقه و مسئولیت حساسی که داشتم اساسا فکر نمیکردم که مورد شک و سوء ظنی در سازمان قرار بگیرم و بخاطر کارها و مسئولیت هایم گاه در روز تا 18 ساعت مشغول کار بودم.

در یکی از همین روزها فرمانده ام به نزد من امده و گفت برای  یکسری امور مالی و دفتری بایستی به قرارگاه اشرف بروم  با اینکه  دران روزها تا حدودی در جریان  گم شدن و کم شدن برخی نفرات بودم و میدانستم موضوعی به اسم شک کردن به نفرات  و تحقیق پیرامون انها پیش امده  ولی اساسا فکر نمیکردم در رابطه با خودم نیز  چنین  اتفاقی بیفتد ولی ازانجا که همواره در سازمان  بدون چون و چرا از همه اوامر اطاعت میکردیم بلافاصله اماده رفتن به اشرف شدم  هنگام سوار شدن به خودرو متوجه شدم برخلاف روال معمول که همواره یک کلت و کلاش به همراه میبردیم یکی از مسئولین سازمان به نام پری بخشایی نیز همراه من سوار ماشین شده و گفت نیازی به گرفتن سلاح نیست.

 همانجا درحالیکه میدانستم این موضوعات  کمی عجیب است و حدس زدم به من هم شک شده و لی چون خودم  در آرامش بودم و فکر میکردم سوتفاهمی شده و با چند و سوال جواب موضوع حل میشود چیزی نگفتم وبه سمت اشرف حرکت کردیم.

بعد از رسیدن به اشرف برخلاف روال همیشگی که به یک محل مشخص شده میرفتیم  پری بخشایی مرا سوار یک ماشین دیگر کرده و بدون هیچ توضیحی به سمت خیابان 400براه افتادیم   و ماشین وارد همان قلعه معروف و مخوف واقع در خیابان 400 شد.

بعد از اینکه درب های اهنی در پشت سرما بسته شد  بسرعت و با ضرب و شتم مرا از ماشین پیاده کرده و به د رون اتاقی هل دادند    پس ار ورود به اتاق محبوبه جمشیدی را دیدم که  در  پشت میزی نشسته  بود و  مرا بر روی صندلی نشاندند وی بلافاصله شروع به داد وفریاد و فحش و ناسزا کرده که تو نفودی هستی و  ترا میکشیم و   تا میخواستم حرفی بزنم با اماج  سیلی و فحش  روبرو بودم و بعد از چند دقیقه چشم مرا بسته و  به اتاقی بردند  وقتی  مرا به داخل اتاق پرت کردند  متوجه شدم  5  خواهر دیگر نیز انجا بودند – فریده علیزاده  مژگان محمد زمانی – زهرا احمدی  که اسامی بقیه یادم نیست.

تقریبا به مدت 24 ساعت در شوک و ناباوری بودم و توان هیچ کاری نداشتم  و فقط از وضعیتی که پیش امده بود گریه می کردم و نمیتوانستم باور کنم د ر سازمانی که با ان عشق و علاقه انرا انتخاب کرده ام و روزی امال و ارزو های من بوده اینگونه بلایی بسر من بیاورد.

بعد از مدتی که دوستانم  مرا دلداری دادند  به خودم امدم و متوجه اطراف شدم  در محلی قرار گرفته بودیم  که فکر میکنم سه الی چهار اتاق دیگر داشت و در هر اتاق نیز تعدادی مثل ما را زندانی کرده بودند   ما  5-6 نفر فقط  می توانستیم همدیگر را ببینیم و هنکام بیرون رفتن از اتاق  بر روی  چشم های ما چشم بند زده و پشت هم ردیف کرده  تا برای دستشویی و وضو گرفتن برویم.

روزی سه بار درب های اهنی اتاق باز میشد و خارج از ان اجازه نداشتیم که در صورت نیار به بیزون   برویم  برای هر نفر نیز به مدت یک دقیقه بیشتر برای استفاده از دستشویی  اجازه نمیدادند  و اکر کسی دیر میکرد  سزایش فحش و توسری بود  هفته ای یکبار نیز 5 دقیقه برای استحمام به ما وقت میدادند.

بعد از حدود یک هفته ما را به اتاق د یگری بردند که در ان اتاق حدود 30  نفر می شدیم یکسری اسامی علاوه برا سامی فوق  که یادم است عبارتند از:

مهری سعادت  - معصومه ترابی – فاطمه مهرنیا – فتانه عوض پور – عفت نجاتی -   فریبا فروغی  -  مهین لطیف  - ناهید سعادت – پروانه یزدیان و...

در محل های دیگر خواهران از جمله  مرضیه نوری – مرضیه رضایی – مریم ترابی -  فرح حاتمیان -   طوبی بزرگمهر  - میترا ایلخانی – مینا  جهانی   فاطمه علیزاده – صغری خان محمدی  و.... بودند

حدود یک ماه این شرایط طاقت فرسا ادامه داشت تا اینکه مجددا ما را به محلی دیگر منتقل کردند.

در این مدت زندانبان های ما عبارت بودند حشمت  تیفتکچی – ناهید صادقی  و کبری حسن وند   که در هر تردد به بیرون اتاق با فحش و ناسزا و توسری  انان روبروبودیم و تا این زمان من کس دیگری را ندیده بودم در اولین روزهایی که به محل جدید منتقل شدیم صبح یکی از روزها مرا صدا  زده  و درحالیکه چشم ها و دست هایم را بسته بودند  به یک اتاقی منتقل نمودند  در ان اتاق  یکی از زنان مجاهد به نام فاطمه  خردمند در پشت میزی حضور داشت و از من خواسته شد که انجا  سرپا بایستم وی شروع به سوال وجواب و بازجویی از من نمود  وی با فحش و ناسزا شروع کرد که من اعتراف کنم که نفوذی بوده و خودم و برادرم را دولت ایران به قصد نفوذ به داخل سازمان فرستاده است  با شنیدن این حرف ها ازانجا که اینقدر برایم غیر منتظره و عجیب و غریب بود  به وی اعتراض کردم که این واقعیت ندارد و مگر میشود درحالیکه برادرم در سازمان قربانی شده و خودم نیز به مدت 8سال است در سازمان هستم و از همه چیزم در این راه گذشته ام نفوذی باشم و لی حرفهای من فایده ای نداشت و اساسا به حرفهای من توجهی نمیکرد و مرا در زیربارانی از مشت و لگد گرفت  و با پوتین نظامی از نوک پا تا فرق سرم را لگد مال میکرد  در روزهای بعد این وضعیت فجیع تر شده و پس از 5 دقیقه اول که حرفهایش را تکرار میکرد شروع به کتک زدن من می نمود و ساعت ها مرا ایستاده و رو به دیوار نگه میداشت  وقتی که دیگر توان ایستادن نداشتم  مرا به زمین انداخته و با پوتین هایش تمام بدنم از جمله صورتم را لگد مال میکرد که در یکی از روزها لبم  دچار پارگی  و خونریزی  شدید شد که نه تنها هیچ مداوایی انجام نشده وبخیه نزدند  پس از سالیان ان اثر ان همچنان بر روی لبم باقی است.

در یک روز دیگر آنچنان مثل وحشی ها به من حمله ور شد که قصد شکاندن دستم را داشت و دیوانه وار دستم را می پیچاند که بشکند که با مقاومتی که کردم موفق به این کار نشد ولی  عسب های دستم آسیب جدی  دیدند و تا چند سال در دست راستم بیحسی داشتم  ولی همچنان اثار درد و علائم ان در من باقی است.

این وضعیت حدود 10  روز ادامه داشت و در این  حین مرا از بقیه جدا کرده و به یک سلول انفرادی برده بودند  که در ان فقط یک تخت وجود دشت و کف زمین پر از خاک بود  و به من گفته میشد هر وقت که صدای باز کردن قفل را شنیدی بایستی بلافاصله از جایت بلند شده و خبر دار بایستی  و برای اذیت کردن و ایجاد وحشت و شکنجه من از شب تا صبح چند بار با سروصدای زیاد درب اتاق را باز کرده و اگر قبل از ورود نفر نگهبان در حالت ایستاده وخبر دار نبودم یک فصل کتک دیگر میخوردم.

 درطی روزها نیز مرا به محلی دیگربرده و وادارم میکردند  رو به دیوار ایستاده و یا تا کمر برای ساعت ها خم شوم تا جاییکه حالم بهم خورده و بالا می اوردم و مرا سپس برمیگرداندند.

یک روز نیز شهین حائری و سعیده شاهرخی  و چند نفر دیگر که نتوانستم مشاهده کنم مرا کشان کشان به محلی برده و دست و پای مرا بسته و به شیوه رایج شلاق زدن/ به کف پایم و تمام بدنم  با یک وسیله پلاستیکی شلاق میزدند تا جاییکه از هوش رفتم  که بعد از ان  اب بر روی سروصورتم ریخته و مجددا مرا به هوش اورده و دوباره شروع به زدن میکردند تا اینکه مجدد بیهوش شدم و وقتی به هوش امدم خودم را در همان سلول دیدم پس از این ده الی دوازده روز طاقت فرسا و شکنجه های متوالی دیگر مرا به نزد بقیه نبرده و مجددا به همان محل قدیمی  واقع در خیابان 400 برگرداندند.

 در انجا در اتاقی تنها بودم  حوالی غروب بود که بتول یوسفی  که فکر میکنم  کمی به مسائل پزشکی وارد بود را آوردند  که مرا معاینه کند در ان لحظه که خودم نیز از مشاهده بدنم به وحشت افتادم متوجه شدم  تمام بدنم از جمله پاها و دستانم کبود و سیاه و ورم کرده و زخمی  بود  که البته بدون هیچ گونه مداوایی اتاق را ترک کرده و رفت  بعد از گدشت چند روز دیگر یک روز لیلا سعادت به اتاق امده وبرای من یک دست لباس تمیز اورد و ماشینی اورده و با اسکورت 4- 5 نفر مسلح و همرا با یکی دیگر از خواهران بنام انسیه نوید مرا به بغداد بردند.

 در انجا مرا به اتاقی برده و دو سه روز در انجا در وضعیت عادی نگه داشتند و دیگر از کتک و فحش و ناسزا خبری نبود  در طی ان مدت نوار جدیدی از نشست مریم رجوی با اعضای سازمان  که در پاریس ضبط شده بود برای من گذاشتند  و به این ترتیب فهمیدم مجددا بند جدیدی را اعلام کرده اند بنام بند فردیت یا بند ف  که محتوای این بود همه نفرات بعلت فردیت ممکن است همه سوابق و وضعیت خودرا قبل از سازمان بیان نکرده باشند و با سازمان ناصادق بوده باشند از جمله نفراتی که   ممکن است به زندان رفته و همکاری کرده باشند یا  مشکلات و مسائل خاصی در جامعه داشته اند و بایستی در طی این بند جدید  همه مجد د انقلاب کرده و همه انچه که از سازمان پنهان نگاه داشته اند را  بیان کنند.

البته این سری نشست ها نیز در درون سازمان بعدا متوجه شدم که خالی از لطف نبود و همه در طی نشست ها اساسی مورد فحاشی و در مواردی ضرب و شتم و هتک حرمت و تحقیر شخصیت قرار گرفته اند و دیگر نشست های سازمان وارد  مرحله جدیدی از خشونت شدده بود.

خوب بعد از ان دو سه روز  حوالی  عصر روز سوم انسیه نوید به دنبال من امده و گفت اماده شو کسی می خواهد تراببیند.

و مرا به سمت ساختمان های محل استقرار مسعود رجوی در بغداد بردند از انجا که  قبلا خودم به این ساختما نها  تردد داشتم  محل را می شناختم و لی حدس نمیزدم که ممکن است خود مسعود رجوی شخصا جلسه ای با من بگذارد.

وقتی وارد اتاقی در طبقه همکف همان ساختمان واقع در  مقر جلالزاده در بغداد شدم  مشاهده کردم مسعود رجوی در حالیکه خیلی خشن و ناراحت به نطر میرسید در پشست میز نشسته و در اطراف اتاق مهدی ابریشم چی  محمدعلی جابرزاده   محمد علی توحید ی و یکی دو نفر دیگر از مسئولین برادر و همینطور نصرت توکلی مسئول ستاد سررشته داری و دو سه خواهر رده بالای دیگر سازمان نشسته بودند.

مسعود رجوی خودش  جلسه محاکمه را شروع کرده و به من گفت تو به جرم نفوذی متهم هستی  خودت چه میگویی من که توان و تحمل این حرف را نداشتم  بعد از لحظاتی که بر خودم مسلط شدم شرح دادم چنین موضوعی اساسا غلط است و اخر چه سند و مدرکی بر این ادعا دارند و برادر من در سال های  گذشته اعدام شده بود و این دلیلی بر رد این اتهامات بود با اینحال در ان جلسه به هیچ عنوان حرف های مرا قبول نکرده و در حالیکه جمع حاضر  شروع به تحقیر  من میکرد مجددا مسعود رجوی و مهدی ابریشم چی گفتند که ما حرف های تو را در رابطه با خودت قبول میکنیم و تو ممکن است نفوذی نباشی و لی بوسیله برادرت گول خورده ای و ما این موضوع را تحقیق میکنیم و سپس مرا تحویل نصرت توکلی داده و به ستاد  اداری  در اشرف  منتقل کردند.

جالب این که بعد از حدود سه ماه زندانی شدن و  ان همه شکنجه های طاقت فرسا مسعود رجوی بسیار حق به جانب در این ماجرا میگفت این موضوع   برای سازمان لازم  و درست بوده و در طی یکی دو نشست دیگرکه برای تعداد زیادی از نفراتی که به همین سرنوشت من  دچار شده بودند گذ اشت بشدت از این کار دفاع کرده و  بصراحت میگفت موضوع  حفاظت من در میان بوده و این کمترین  بهایی بوده که شما بعنوان اعضای سازمان بایستی پرداخت میکردید.

در طی مراحل بعد و سایر نشست ها نیز از ما میخواستند که درواقع از خود انتقاد کرده و بگوییم که چه برما گذشت و در واقع  از نفرات این را میخواستند که بگویند حق با سازمان بوده و ما مستحق چنین ر فتاری بودیم و موضوع جان رهبری درمیان بوده.

همان زمان یکبار یکی از مسئولین مرا صدا زده و از من  خواست که باصطلاح سازمان تناقضات  خودم را در این رابطه نوشته و صفرصفرکنم که من همانجا به وی گفتم هرگز چنین کاری نخواهم کرد و شما از من چه میخواهید  - من چه باید به شما بگویم ایا میخواهید من شرح شکنجه هایی که برمن رفته را بنویسم/  ایا تحمل شنیدن و خواندن ان را دارید / در اینجا بود که دست از سر من برداشته و  دیگر حداقل در این باره از من سوالی نکردند.

و اما ادامه ماجرا بعد از حدود دو ماه که مرا از موضع مسئولیت مهم و حساسی که قبل از این ماجرا داشتم به ستاد اداری فرستاده بودند یک روز مجدد فرمانده ام مرا به اتاقش صدا زده و گفت مسعود رجوی پشت خط است و میخواهد با توصحبت کند وقتی گوشی را گرفتم به من تبریک گفت و گفت ما در این مدت پیکی به ایران فرستاده و دررابطه با تو و برادرت تحقیق کردیم و بالاخره ثابت شد که تو عنصر نفو ذی نبودی  و به این ترتیب  ماجرای مسخره انها در مورد من بعد از 5الی 6ماه پایان یافت

و اما دررابطه با سایر خواهران و برادرانی که اسیر این داستان وحشتناک شدند  تا جاییکه می توانم حدس بزنم حدود 100 خواهر و 500 برادر را در ان مقطع مورد ظن نفوذی قرار داده و در طی این دوسه ماه  ایزوله و زندانی نمودند  که مربوطه به همه لایه های سازمان از نفرات جدید گرفته تا بالاترین میشد.

برغم شهادت یکسری از اقایانی که از سازمان جدا شده  و شاهد عینی   این زندان ها بودند حدود 6نفر..... در این رابطه  قربانی شدند و من پرونده یکسری از آنان را در پرسنلی مشاهده کردم.

ان زمان که من در این زندان ها بودم معصومه ترابی و مریم ترابی نیز به جرم نفوذی دستگیر شده بودند مریم ترابی بعلت اینکه در سطح تشکیلاتی پاین تری بود در نزد ما نبود ولی بعد از  اتمام این ماجرا متوجه شدم وی در اثر شکنجه هایی که به وی  اعمال کرده بودند دیوانه و روانی شده و الان همچنان در سازمان  توسط خواهر بزرگترش معصومه نگه داری میشود.

همینطور در روزهایی که در ان محل اول بودیم در طی هفته  ها همواره صداهای گوشخراش و فریاد خواهران دیگر  را میشینیدم که مرتب  فریاد میکشید و کمک میخواست و ناله میکرد.

و در ان چند روز اخر که مجددا به زندان واقع در خیابان 400 منتقل شدم نیز  صدای برادران را بطور واضح میشنیدم که داد و فریاد میکردند و التماس میکردند که مورد ضرب و شتم قرار نگیرند.

البته خوشبختانه تعدادی ازآقایانی که در آن زندان ها بوده و بعدها از سازمان جدا شده و نجات  پیدا کردند خاطرات خود را نوشته اند و ازمن نیز نام برده اند که بدینوسیله از  آنان از جمله اقای جواد فیروزمند و محمد رزاقی  تشکر میکنم.

 در اینجا میخواهم ابتدا اسامی  نفراتی که بعنوان زندانبا ن و شکنجه  کردن دوستان خودشان دست داشتند افشا کنم و سپس به  خاطر ثبت در تاریخ  اسامی نفراتی که قربانی این عمل شوم رجوی شدند را اعلام کنم:

تعدادي از زندانبانان كه در شكنجه افراد زنداني نيز دست داشتند عبارت بودند از:

فاضل موسوي،حسن  حسن زاده محصل(دو تن از مسؤلين ستاد اطلاعات) ،مجيد عالميان،مختار جنت صادقی ،نريمان عزتي،سيد محمد سادات دربندي(عادل).محسن اميني ،حميد يوسفي،حجت بني عامري(حكمت)،حسن رودباري،حسين اصفهاني،نادررفيعي نژاد، ،محمد رضا محدث،،محمد شعباني(باقر) فريدون سليمي و حسين فرزانه سا. ،سپيده ابراهيمي،محبوبه جمشيدي، پری بخشایی - لیلا سعادت  - فریبا خداپرستی – سعیده شاهرخی – ناهید صادقی – کبری حسن وند – حشمت تیفکتچی  - فاطمه خردمند و انسیه نوید

 و حال افرادی که  بشدت شكنجه شده و زير شكنجه جان سپردند:

 

1.قربانعلي ترابي اهل شمال در اثر شکنجه و فشار های طاقت فرسا در میان دستان بقیه دوستانش جان سپرد (زنش زهرا سراج بوده و پسرش محمدرضا ترابی در حال حاضر در اشرف است و يكي از خواهرانش نيز به نام مريم ترابي دراثر شکنجه های طاقت فرسا  و  موضوع كشته شدن برادرش رواني شد)
2.پرويز احمدي
3.فرهاد طهماسبي اهل تهران كه از اردوگاه حله به سازمان پيوسته بود و در نشريه 380 در سال 1375 ، سازمان اعلام كرد كه اين فرد موقع رفتن به عمليات در منطقه مرزي توسط يك نفوذي كشته شده است.در صورتيكه در سال 1373 و در زير شكنجه توسط دژخيمان رجوي بقتل رسيده بود.
4.جليل بزرگمهر اهل كرمانشاه (برادرش خلیل و خواهرش طوبی بزرگمهر نیز بشدت در ان دوران تحت شکنجه وآزار و اذیت بودند)
5.الياس كرمي اهل ايلام
6.حمزه حيدري كه خلبان نيروي هوايي ايران بوده و در سال 1368 به عراق آمده بود.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشست خبری مریم سنجابی و ابراهیم خدابنده نجات‌ یافتگان فرقه رجوی

تسنیم نیوز، تهران

28.08.2013

لینک به منبع

نشست خبری مریم سنجابی و ابراهیم خدابنده نجات‌یافتگان فرقه رجوی – ۱

 

متقاضیان کار در ترکیه را به‌زور به اشرف می‌برند/ رجوی می‌گفت: خانواده “لانه فساد” است

خبرگزاری تسنیم: یک عضو سابق سازمان مجاهدین خلق گفت: خیلی از کسانی که در اشرف بودند، می‌گفتند: ما حتی اسم سازمان مجاهدین را نشنیده بودیم، و برای کار به ترکیه رفته بودند و بعد به آنها گفته بودند: باید به عراق بروید، و از اشرف سردرآورده بودند.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، در آستانه سالروز ترور شهیدان رجایی و باهنر از سوی منافقین، نشست خبری ابراهیم خدابنده و مریم سنجابی از آزادشدگان سازمان مجاهدین خلق، امروز در خبرگزاری تسنیم، برگزار شد. در این نشست خبری ابراهیم خدابنده در مورد چگونگی به دام افتادن در سازمان مجاهدین خلق گفت: سال ۱۳۳۲ در تهران متولد شدم و در سال ۱۳۵۰ برای تحصیل به انگلیس رفتم و توانستم در آنجا فوق‌لیساس خود را بگیرم. در مدت قبل و بعد از انقلاب نیز عضو اتحادیه دانشجویان اروپا بودم.

وی افزود: سال ۵۹ بنا بر دلایلی عضو سازمان مجاهدین خلق و فرقه تروریستی رجوی شدم و ۲۳ سال در خارج از ایران با این سازمان همکاری کردم. فعالیت من بیشتر در بخش روابط بین‌المللی بود و در نهایت در سال ۱۳۸۲ به‌دلیل اتفاقاتی که رخ داد و خدا کمک کرد توانستم فرار کنم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد:‌ در این ۱۰ سالی که در ایران هستم، روی پدیده معروف به هزاره سوم فعالیت کردم، یعنی فرقه‌های مخرب کنترل ذهنی را بررسی می‌کنند که در خیلی کشورها و حتی ایران وجود دارد و آنها دست به گریبان هستند. البته نقطه قوت من این بود که ۲۳ سال تجربه تخریب کنترل ذهنی را هم دارم.

خدابنده با بیان اینکه زمانی وارد فرقه رجوی شدم که دغدغه ما جوانان بحث استقلال بود، تصریح کرد: انقلابی در ایران صورت گرفته بود و رژیم شاه که تا بن استخوان وابسته به آمریکا بود، ساقط شد و آرزوی ما این بود که شعار استقلال در جامعه محقق شود.

وی در مورد شعار سازمان مجاهدین خلق در آن زمان گفت: سازمان مجاهدین با این ترفند که جمهوری اسلامی نفی استثمار و سرمایه‌داری نمی‌کند و در عین حال نیز به آمریکا وابسته نیست، جلو آمد و مطرح می‌کرد که تنها نیرویی که می‌ماند سازمان مجاهدین است؛ بنابراین ما نیز با این انگیزه ضدامپریالیستی وارد جریان مجاهدین شدیم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق با بیان اینکه در آن زمان شعارهای سازمان با شعار جوانان منطبق بود، تصریح کرد: وقتی جوانان با این شعار جذب می‌شدند، دیگر متدولوژی و روش آنها عوض می‌شد و اهداف کنار می‌رفت و یک‌سری مکانیزم‌های روانی فرد را حفظ می‌کند. این مسئله به‌گونه‌ای است که سازمان مجاهدین افتخار می‌کند در جلساتش درنده‌ترین جناح‌های امپریالیستی نیز شرکت می‌کنند.

خدابنده در مورد سفر یاسر عرفات بعد از انقلاب به ایران نیز اظهار داشت: زمانی را به یاد دارم که یاسر عرفات به ایران آمد و مسعود رجوی به وی یک سلاح داد و گفت: “تنها راه شما مبارزه با اسرائیل است و ما حاضریم نیروهای خود را به شما بدهیم”. ولی همه این حرف‌ها یک ژست تبلیغاتی خوبی بود و الآن دیگر موضع ضداسرائیلی را نیز در تبلیغات خود نشان نمی‌دهند.

وی افزود: ما در منچستر بودیم که کنسولگری ایران را بمب گذاشتند و ما تصورمان این بود که آمریکا این کار را انجام داده، ولی بعد از اینکه آمریکا سازمان مجاهدین را در لیست تروریست‌ها گذاشت، واکنش رجوی این بود که زمانی که ما هفت تیر و هشت شهریور را به وجود آوردیم در لیست ترورها قرار نگرفتیم و زمانی که ترورهای سال‌های ۶۰ انجام شد، ما در لیست ترور قرار گرفتیم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد: زمانی این کار صورت گرفت که دولت اصلاحات در آمریکا روی کار آمده بود و می‌خواست باب گفت‌وگو را باز کند، لذا اسم ما را در لیست ترورها گذاشتند. این مسئله نشان می‌دهد که ترورهای ۷ تیر و ۸ شهریور با تأیید آمریکا بود ولی آن زمان برای ترورها ژست کور کردن خط وابستگی را می‌گرفتند.

خدابنده در مورد وضعیت امروز سازمان مجاهدین خلق و چگونگی فعالیت آنها نیز تصریح کرد: امروز فعالیت‌های سازمان مجاهدین مخاطب ملت ایران نیست و آنها دنبال پایگاه اجتماعی نیستند و بیشتر جلب نظر اسرائیل و آمریکا را دنبال می‌کنند.

وی با بیان اینکه سازمان مجاهدین امروز در ایران خط فرقه‌ای جذب فرد را دنبال می‌کند، تصریح کرد: این مسئله به‌گونه‌ای است که می‌خواهند عناصر را به‌شکل‌های مختلف جذب کنند، زیرا می‌دانند عناصر با تبلیغات سازمان جذب نمی‌شوند و فقط با ارتباط است که می‌توانند آنها را جذب کنند، به‌عنوان مثال افراد را به‌عنوان یک خبرنگار جذب می‌کنند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق خاطرنشان کرد: خیلی از کسانی که در اشرف جذب شده بودند، می‌گفتند: ما حتی اسم سازمان مجاهدین را نشنیده بودیم، و برای کار به ترکیه رفته بودند و بعد به آنها گفته بودند: رفتن شما به اروپا غیرقانونی است و باید به عراق بروید. بر همین اساس پس از مدتی از قرارگاه اشرف سردرآوردند.

خدابنده در مورد اینکه مجاهدین چه تهدیدی برای ایران دارد، اظهار داشت: از نظر سیاسی سازمان مجاهدین هیچ تهدیدی برای ایران ندارند و از نظر امنیتی نیز تهدید به‌معنای سرنگونی ندارد، ولی می‌تواند تخریب داشته باشد.

وی در مورد هزینه‌های گزافی که سازمان مجاهدین برای جذب صرف می‌کند، گفت: آنها با هزینه‌های گزافی افراد را شناسایی می‌کنند و آنها را در دانشگاه‌های اروپایی جذب می‌کنند و سپس به آنها آموزشی جاسوسی می‌دهند که جامعه باید برای این مسائل آگاه شود.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق اضافه کرد: به‌نظر من مهمترین این بحث‌ها، بحث حقوق بشر است. زیرا در حال حاضر حدود ۳ هزار نفر از اعضای مجاهدین در اردوگاه لیبرتی هستند و بعضی از آنها در حدود ۳ سال در اسارت به‌سر می‌برند و همچنین اولیه‌ترین حقوق انسانی آنها نیز نقض می‌شود.

در ادامه این نشست خبری مریم سنجابی دیگر آزادشده سازمان مجاهدین خلق گفت: من ۱۳ سال داشتم که وارد سازمان مجاهدین شدم و در آن زمان سیستم جذب سازمان به‌گونه‌ای بود که از نوجوانان و دانش‌آموزان استفاده می‌کردند. برای همین تعداد زیادی از نوجوانان و دانش‌آموزان جذب سازمان شدند.

وی افزود: سال ۶۵ بود که به عراق رفتم و به‌طور حرفه‌ای وارد سازمان مجاهدین شدم و بعد از چند سال به‌دلیل ساختار پیچیده سازمان مجاهدین فهمیدم که سازمان مجاهدین چه ماهیتی دارد و در چه مسیر انحرافی حرکت می‌کند. بنابراین از طریق روشنگری‌هایی که از طرف خانواده‌هایی که اطراف کمپ می‌آمدند، متوجه اشتباهاتم شدم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خاطرنشان کرد: در سازمان مجاهدین به‌گونه‌ای بود که نمی‌شد به‌راحتی از آنها جدا شد و وقتی به آنها می‌گفتیم: ما می‌خواهیم جدا شویم، قبول نمی‌کردند.

سنجابی در مورد تهدیدی که جوانان این دوره را در معرض خطر می‌‌دهد، گفت: از سال ۷۰ به بعد ساختار سازمان عوض شد و به‌سمت فرقه‌ای رفت و البته ساختار و شرایط محدودتر و پیچیده‌تری به وجود آمد تا جوانان را در مسیری قرار دهند که دیگر نتوانند جدا شوند.

وی با تأکید بر اینکه اعضای سازمان مجاهدین رو به ازدیاد نیستند بلکه رو به کم شدن هستند، اظهار داشت: سازمان مجاهدین خلق رو به پیشرفت نیست و به‌دلیل ساختاری که در سازمان مجاهدین وجود دارد و نیز فرقه‌ای بودن سازمان مجاهدین، اعضای آن رو به کم شدن هستند.

سنجابی در پاسخ به سؤالی مبنی بر “آیا شیوه جذب در سازمان مجاهدین به‌صورت خانوادگی است و شما به‌صورت خانوادگی جذب شدید؟” اظهار داشت: شیوه جذب در سازمان مجاهدین از سال ۶۰ در تمام مراکز دانشگاهی و دانش‌آموزی بود. البته من و برادرم با هم جذب شدیم، ولی این‌طور نبود که حتماً به‌صورت خانوادگی جذب شوند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد: البته در مواردی ممکن بود به‌صورت خانوادگی جذب کند ولی می‌خواستند سوءاستفاده کنند یا کمک مالی بگیرند. مهم این بود که وقتی جذب شدند، دیگر نباید با خانواده خود ارتباط داشته باشند.

همچنین خدابنده در پاسخ به این سؤال ادامه داد: اصلی مبنی بر اینکه به‌صورت خانوادگی در سازمان مجاهدین جذب شوند، وجود نداشت. ولی این اصل وجود داشت که اعضا نمی‌توانند با خانواده خود ارتباط داشته باشند و البته این اصل یک اصل فرقه‌ای است و هر فرقه‌ای سعی می‌کند از ارتباط اعضای خود با گذشته و خانواده آنها جلوگیری کند.

وی افزود: آنها سعی دارند از این طریق نگذارند ارتباط عاطفی به وجود بیاید زیرا رابطه عاطفی ضدمغزشویی است و ارتباط با خانواده باعث ایجاد ارتباط عاطفی می‌شود. ولی در بعضی موارد که امکان جذب نیرو یا امکان جذب مالی را پیش‌بینی می‌کردند این اجازه را به اعضا می‌دادند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق خاطرنشان کرد: مریم رجوی جمله معروفی دارد، می‌گوید: خانواده لانه فساد است و اصلی‌ترین دشمن به شمار می‌آید.

خدابنده در مورد اقدام مسعود رجوی در مورد آزاد کردن ملاقات اعضای سازمان مجاهدین خلق با خانواده‌های‌شان اظهار داشت: مسعود رجوی به‌دنبال آن بود که در این ملاقات‌ها سوءاستفاده مالی و یا جذب صورت گیرد، ولی به‌عکس شد و هرکسی با خانواده خود دیدار می‌کند از اشرف فرار خواهد کرد. بنابراین دوباره این ارتباط‌ها را مسدود کردند.

ادامه دارد… .

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی با حامیان فرقه رجوی

لینک به منبع

لینک به متن انگلیسی

ابراهیم خدابنده، انجمن نجات، تهران

مسعود رجوی گفت: “هرکس نمیخواهد، گورش را گم کند”

در سایت بنیاد خانواده سحر خواندم که مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق در صحبت های اخیر خود خطاب به اعضای ساکن در اردوگاه لیبرتی در عراق، بعد از خائن خواندن هر کسی که فرقه اش را ترک کند یا به صورت مطلق فرمانپذیری نداشته باشد، گفته است: “هر کس نمیخواهد بماند میتواند گورش را گم کند و برود”.

این میزان دریدگی و بکار بردن چنین ادبیاتی، آنهم خطاب به کسانی که سه دهه از عمر و تمامی آنچه داشتند را در طبق اخلاص در اختیار او قرار دادند، تنها از یک رهبر فرقه ای بر می آید که با استفاده از تکنیک های کنترل ذهن مخرب اعضای خود را به اسارت گرفته و نقش خدای روی زمین را برای آنان ایفا میکند. مگر برای خارج شدن از یک تشکیلات سیاسی نیاز به اذن رهبر است که او بعد از خائن خواندن آنان با این لحن سخیف آنها را مجاز به ترک فرقه اش میکند؟

قبل از انقلاب به یاد دارم شاه مخلوع یک بار گفت: “اگر کسی در این مملکت از قیافه شاه خوشش نمی آید مانعی ندارد، میتواند گذرنامه بگیرد و از این کشور برود”. البته ملت ایران در قیام شکوهمند خود نشان دادند که چه کسی باید برود و چه کسی باید بماند.

اما میزان وقاحت مسعود رجوی واقعا مثال زدنی است. او این حرف را، آنهم با آن ادبیات سخیف که تنها شایسته خود اوست، به کسانی میزند که از سرسپرده ترین و فداکارترین نیروها و حامیانش هستند. حداقل شاه هرکس که میخواست برود را خائن نخواند و لحن توهین آمیز نداشت و روی سخنش با کسانی بود که از ابتدا با او مخالف بودند و نه کسانی که زندگی خود را به پای او ریخته باشند.

اما مخاطب من اینجا شخص رجوی نیست چرا که احوال او کاملا مشخص است و به هیچ عنوان نمی تواند یک طرف حساب جدی باشد. خطاب من به تمامی حامیان بدون قید و شرط ایرانی و غیر ایرانی اوست که وی را به این نقطه رساندند تا خود را از عالم و آدم طلبکار ببیند. هرچقدر حمایت از رجوی بیشتر صورت گیرد او را گستاخ تر و طلبکارتر میکند به طوری که اگر روزی این حمایت بی دریغ انجام نشود حامی مربوطه فورا مزدور و خائن معرفی میگردد و عناد و دشمنی با وی آغاز میشود که نمونه های آن فراوان است.

حامیان رجوی باید ملاحظه کنند که او با نزدیک ترین فدائیان خود چگونه برخورد میکند و چگونه حق سال ها صداقت و فداکاریشان را کف دستشان میگذارد. اگر خدای ناکرده او به جائی میرسید با مخالفان خود چه برخوردی میکرد؟ آیا صدبار بدتر از دیکتاتوری شاه نبود؟ آیا کسانی که این سالیان از وی حمایت کرده اند لازم نیست به خطای خود اعتراف کرده و تا میتوانند از رجوی و فرقه اش فاصله بگیرند؟

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

09.08.2013

لینک به منبع

نامه آقای رسول تقی نژاد به رهبری و سران مجاهدین خلق : ۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

چهارمین نامه آقای رسول تقی نژاد برادرش رشید تقی نژاد (ساکن کمپ لیبرتی) و رهبری و سران مجاهدین خلق : ۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

آذربایجانغربی ـ ارومیه

سومین نامه را به سران مجاهدین می نویسم و در نامه ام از تقاضای مشروع و قانونی خودم و اعضای خانواده ام حرف می زنم . برادرم رشید واقعا یک قربانی است و متاسفانه رهبری مجاهدین آقای رجوی یک فرد سنگدل و بیرحم. سوالات زیادی در ذهنم در این چند سال نقش بسته است آیا رجوی و مجاهدین با چنین رویه ای که در پیش گرفته اند امکان موفقیت دارند؟ وقتی آقای رجوی به بدیهی ترین و طبیعی ترین نیاز انسانها که همان احساسات و علائق خانوادگی است این چنین بی اهمیت است چگونه می تواند از آزادی ملت ایران و برقراری دموکراسی سخن بگوید؟

چند سال است که از رهبری مجاهدین درخواست داریم تا به ما اجازه ملاقات و تماس با برادرم رشید را بدهد ما گویا با درب آهنین مواجه شده ایم که هیچ حسی ندارد و با اخلاق و مروت بیگانه است. چند سال پیش برای ملاقات برادر عزیزم رشید به اشرف رفتیم و جز فحش و دشنام و سنگ پراکنی از سوی مجاهدین و سران آن نصیبمان نشد. این رفتاری بود که سران مجاهدین با خانواده های چشم انتظار داشتند؟ پدران و مادران پیر و ساده دل را مزدور و دشمن و … خطاب کردند و مورد غضب رجوی قرار گرفتند.

برادرم رشید در سال ۱۳۵۹ در جنگ اسیر نیروهای اشغالگر صدام شد و سپس به اشرف منتقل شد در حدود ۳۳ سال است که برادرم را ندیده ام و اما رجوی که ادعای حقوق بشر دارد چنین با احساسات من و سایر اعضای خانواده ام رفتار می کند. به ساده ترین درخواست خانواده و من پاسخ نمی دهد؟

من از مجامع جهانی از آقای احمد شهید نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد می خواهم تا درخواست قانونی خانواده ام را پیگیری کنند. آیا تا به حال دیده شده است و یا شنیده شده است که اعضای یک خانواده و برادری ۳۳ سال عزیزشان را که شاید یک نصف روز با او فاصله دارد ، نبیند؟

آقای رجوی اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید …

با احترام

رسول تقی نژاد

۱۳۹۲/۵/۱۳

رونوشت به :

۱ـ آقای احمد شهید نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد

- کمیته بین المللی صلیب سرخ دفتر تهران

۲- دیده بان حقوق بشر

۳- وزارت امور خارجه امریکا

۴- کمیساریای عالی امور پناهندگان

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا آقای مصداقی سرآغازی خواهد بود؟ ـ قسمت سوم

25.07.2013

نیما میهن دوست (عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق)

لینک به منبع

عنصر اعتراض و حرفهای ناگفته ایرج مصداقی ـ قسمت اول
آیا آقای ایرج مصداقی سرآغازی خواهد بود؟ ـ قسمت دوم

مناسبات تصمیم گیری و تصمیم سازی در شورای به اصطلاح مقاومت رجوی و عدم رعایت حداقل های انسانی به خانواده های هوادار مجاهدین به جهت موجود بودن فردی جدا شده از آن خانواده ، رفتار تثبیت شده بهتان زدن و افتراگویی ، آلت دست بودن شخص مریم رجوی از طریق رهبری سازمان ، خودکامگی و فردیت های خودمحورانه مسعود رجوی ، از دیگر مقوله های بحث شده در نامه ۲۳۳ صفحه ای آقای ایرج مصداقی می باشد.

اشارات وی در خصوص بافت و ترکیب شورای دست ساز رجوی مطالبی هستند که از سال ۱۳۷۰ همواره از سوی اعضای جدا شده سازمان گفته شده است. اولا: سازمان با نگاه ابزاری یعنی آرایش فقط ویترین نمادین شورا درصدد جذب افراد مستقل یا گروههای سیاسی برآمد و سعی نداشت بعنوان یک رای با ارزش از نظرات آنان در تنفیذ احکام شورا برخوردار شود این مورد چنان برجسته شد که بلافاصله آقای بنی صدر و سپس حزب دمکرات کردستان و آنگاه جبهه دمکراتیک ملی ایران یعنی متین دفتری با سراسیمگی از آن خارج شدند و آقای سامع نیز که معرف همگان هست همانی که بخاطر انشعابات بسیار زیاد و غیرمتعارف فداییان و صد تکه شدن آنان زمانیکه به همراه همسرش زینت هاشمی فراری و آواره کوههای نوارمرزی ایران و عراق بود تحت حمایت سازمان قرار گرفته و از آن زمان نیز با تیزبینی دجالانه رجوی از عنوان فداییان تحت برنامه هویت ، در امضاهای شورا مورد سوءاستفاده قرار می گیرند و در بین گروههای چپ اروپا نشین اصلا گروهی بحساب نمی آیند. یا گروه خه بات به فرماندهی شیخ بابا که موضوعیت علی الخصوص کمی نیز درکردستان ایران و یا عراق ندارند و به جرات میتوان گفت که یک جمع ۵۰ نفره را تشکیل می دهند!!؟ و یا کانون اصناف عضو شورا که همان نقی اروانی پدر فهیمه اروانی بوده و هیچ شخصیت سیاسی را صاحب نبوده و قطعا بعنوان مترسکی در موضوع پولشویی و داستان سرایی های اجتماعی مسعود و مریم رجوی مورد سوءاستفاده قرار می گیرد.

پس ماهیت و محتوای شورای رجوی همانطور که آقای مصداقی هم خوب به اذعان می نمایند همان سازمان میباشد و بس .

بخاطر می آورم صحنه های ابلاغ کذایی و مسخره ریاست جمهوری مریم در جلسه شورا را که او با طنازی و قرو فر خطاب به حاضرین می گوید : من هیچی نیستم!! و اصلا نمی توانم این انتخاب شمارا درک کنم و…………. یعنی فضای نکبت جلسات شورا با تعداد ۳۰۰ نفر زن و مرد نشسته در صندلی ها همه اش بقولی کشک است و رذالت و گرنه حرف همان صحبت ها و خواست های منفعت طلبانه مسعود رجوی است.

آقای مصداقی گریزی هم به ماجرای عملیات فروغ جاویدان سازمان پس از اعلام آتش بس میزند و اینکه مسعود چگونه با لجاجت و خود فریبی باعث به کشته دادن ۵۰۰۰ نفر اعضای سازمان شد و اینکه بدون نقد این تصمیم خود!! بار مارانداختن موضوع تنگه و توحید!! آن را به حساب عدم علاقه و عشق واقعی اعضا به شخص خود او منتسب نمود!!؟؟ و اینکه چگونه از آیات قرآن که در خصوص پیامبر خداست با فریب کاری برای توجیه ازدواج سومش (با مریم عضدانلو) بهره می برد. همگان را وا میدارد در تعمیق انقلاب درون سازمانی از همسر و فرزند دوری نمایند ولی خود را با وقاحت و پررویی از همگان جدا نموده و عنصر استثمار جنسیت را در خصوص خود و مریم نافذ نمی داند. آری اینها مواضع جدید آقای مصداقی است و بنظر میرسد دیدگاه خیلی از خفته گان ترسو و بزدل اعضای حاضر در لیبرتی و یا اشرف و یا هواداران اروپایی سازمان هم باشد ولیکن به دلایل عدم توانمندی در ارتباط دادن عناوین مسئله دار بودنشان امکان تجزیه و تحلیل منتج به راه حل را نداشته باشند .

ادامه دارد …

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیکتاتور حقیر- در باره رجوی(۳)

 

17.07.2013

ایران دیدبان

رجوی، بیمار جنسی عقب مانده

در باره رجوی(۲) حسود بی ادب بخیل

«برای بیشتر مردم پیدا کردن فرصت دیدار تک به تک با دیکتاتورهای سیاسی بی‌نهایت دشوار است و برای روان‌شناسان یا روان‌پزشکان انجام معاینه بالینی رودرروی این افراد اساساً غیرممکن است. بنابراین در بیشتر بررسی‌های خصوصیات شخصیتی این نوع رهبران از گزارش‌های افراد مطلع استفاده شده است. چنین گزارش‌هایی اگرچه قطعاً ایده‌آل نیستند، اما با این حال حاوی اطلاعات زیادی درباره حیات ذهنی بعضی از بدنام‌ترین رهبران جهان هستند.

توجه کنید به گزارشهایی که جداشدگان از حالات و ادعاهای رجوی در نشستهای خصوصی و محرمانه ارائه کرده اند.

کولیج و سگال در سال ۲۰۰۷ پنج متخصص هیتلرشناس را گرد آوردند و از آنها خواستند که او را بر اساس نشانگان روان‌آسیب‌شناختی DSM-IV و اختلال‌های شخصیتی ارزیابی کنند. اجماع میان این متخصصان آن بود که هیتلر در اختلال‌های شخصیتی زیر امتیاز بسیار بالایی داشت: پارانویا (paranoid)، جامعه‌ستیزی (antisocial)، خودشیفتگی (narcissistic) و آزارگری (sadistic). شرح حال شخصیتی هیتلر که از این اطلاعات نتیجه شد نیز نشان می‌داد که او احتمالاً تمایلات اسکیزوفرنیک و از جمله خودبزرگ‌بینی مفرط و خطای فکر داشت.

توهم و هذیان که مهمترین نشانه های بیمار اسکیزوفرنیک است در رجوی به کرات مشاهده شده و می‌شود، خودبزرگ بینی نیز بارزترین شاخص گزارش شده در مورد وی به ویژه در تعابیر وفادارانش است، وضعیت پیچیده و بحران زده و به بن بست رسیده مجاهدین حاصل خطاهای فکر رجوی است.

کولیج و سگال در بررسی دیگری که در سال ۲۰۰۷ انجام دادند، همین کار را در مورد صدام حسین انجام دادند. درست همچون مورد هیتلر، این بار هم آنها شرح حال شخصیتی مورد اجماع را بر اساس گزارش‌های افراد مطلع که وی را از نزدیک می‌شناختند استخراج کردند. این بررسی نشان داد که صدام در همان اختلال‌های شخصیتی امتیاز بالایی داشت: پارانویا، جامعه‌ستیزی، خودشیفتگی و آزارگری، هرچند ویژگی‌های آزارگری در حسین قوی‌تر بود تا در هیتلر. این بررسی در حسین نیز همچون هیتلر نشانگان احتمال اسکیزوفرنی را نشان داد. میان شرح حال‌های شخصیتی به دست آمده برای این دو مرد، همبستگی نسبتا بالایی وجود داشت.

بی تردید منشاء تمایل رجوی به رادیکالیسم و اصرار وی بر نبرد مسلحانه تمایلات جامعه ستیزانه است، نشاندن خود در جایگاه رهبری و تصریح این که وی به هیچکس پاسخگو نیست و نماد یک ایدئولوژی تاریخی است و تعابیر دیگری از این دست نشانگر خودشیفتگی شدید وی است، آزارگری وی بیشتر در روابط تشکیلاتی و ارتباطاتی که با زیردستانش دارد، بروز می یابد. این سه ویژگی مهمترین و برجسته ترین نشانه های یک دیکتاتور است.

کولیج با ترکیب نتایج این دو بررسی، به این فرضیه رسیدند که ترکیبی از شش اختلال شخصیتی می‌تواند شخصیت دیکتاتورها را به طور کلی نشان دهد: آزارگری، جامعه‌ستیزی، پارانویا، خودشیفتگی، اسکیزوفرنی (schizoid) و اسکیزوفرنی‌گونه (schizotypal).

مهم‌ترین نشانه‌های اختلال اسکیزوفرنیک یا اسکیزوئید کناره‌گیری از روابط اجتماعی، گوشه‌گیری و ترجیح فعالیت‌های فردی و نداشتن دوست نزدیک است. اختلال اسکیزوفرنیک‌گونه یا اسکیزوتایپال نسبتاً شدیدتر است و مهم‌ترین نشانه‌های آن عبارت‌اند از باورهای شبه‌هذیانی و به خود گرفتن همه چیز، عقاید عجیب یا تفکرات رازآلود، تحریف‌های شناختی یا ادراکی و رفتارهای غیرعادی، عاطفه نامناسب یا محدود، رفتار یا ظاهر نامانوس، فقدان دوستان نزدیک و اضطراب اجتماعی مفرط.

کناره گیری از روابط اجتماعی به بهانه مخفی کاری و زندگی چریکی و نیز پنهان شدن به بهانه امور امنیتی ، همچنین بی اعتمادی به سایرین و فقدان دوست واقعی ، نشانه های مسلم دیکتاتوری رجوی است که با رفتارهای غیرعادی و تفکرات راز آلود که منجر به ساخت دستگاه ایدئولوژیکی خاص مجاهدین شده است ممزوج گردیده و به شکل روابط فرقه ای متجلی شده است

سپس در سال ۲۰۰۹، کولیج و سگال پژوهش‌های‌شان را گسترش دادند تا دیکتاتور تازه ‌در گذشته کره شمالی، کیم جونگ-ایل را نیز در بر گیرد. شرح حال شخصیتی کیم جونگ-ایل نیز ترکیب همان شش اختلال شخصیتی را نشان داد: آزارگر، جامعه‌ستیز، پارانوئید، خودشیفته، اسکیزوفرنیک و اسکیزوفرنیک‌گونه.

تنها تفاوت رجوی با دیکتاتورهای مورد بررسی آن است که وی دیکتاتوری حقیر و فاقد قدرت سیاسی است که حداکثر گستره نفوذ و خودنمایی اش در میان افراد گروهش می باشد که یک جمعیت کوچک چند هزارنفری را تشکیل می دهند

یک پرسش خرده‌گیرانه آن است که چگونه فردی با اختلال‌های شخصیتی شدید – آن هم اختلا‌ل‌هایی که با اختلال‌های روان‌پریشانه‌ای همچون اسکیزوفرنی «رابطه طیفی» دارد – می‌تواند به چنین جایگاه بلندی در قدرت برسد و آن را حفظ کند و بر دیگران کنترل داشته باشد؟ گذشته از هر چیز، اسکیزوفرنی فرد مبتلا را از پا می‌اندازد. اما کولیج و سگال به این نکته اشاره می‌کنند که موارد شناخته‌شده دیگری از قاتلان اسکیزوفرنیک همچون چارلز مانسون و جیم جونز وجود دارد که به همین صورت نفوذ زیادی بر دیگران داشتند، هرچند مسلماً ابعاد آن قابل مقایسه با دیکتاتورها نیست.

و در ادامه می‌افزایند: علاوه بر این، معیارهای کنونی DSM-IV-TR برای اسکیزوفرنی از نوع پارانوئید شامل نشانگانی همچون اشتغال ذهنی مدام به یک یا چند هذیان آزار یا عظمت است که معمولاً پیرامون یک موضوع مرتبط سازماندهی شده است.

توهم توطئه مهمترین اشتغال ذهنی رجوی پس از مرور بیمارگونه به دست گرفتن قدرت سیاسی و به دست آوردن مجد و عظمت می باشد

ویژگی‌های همبسته عبارت‌اند از اضطراب، خشم، کناره‌گیری و تمایل به جدال لفظی. DSM-IV-TR همچنین بیان کرده که موضوعات آزاری و هذیان عظمت ممکن است افراد اسکیزوفرنیک را مستعد خشونت کند، و اینکه چنین افرادی در تعاملات بین فردی شیوه بالادستی یا رئیس‌مآبی دارند و اینکه چنین افرادی ممکن است هیچ نشانه‌ای از اختلال شناختی بروز ندهند و در حوزه کارکرد شغلی و زندگی مستقل عملکرد خوبی داشته باشند.»*

تمام خصائل فوق در رجوی به بروز رسیده، خشونت را برای خود به بهانه پیشبرد اهداف مجاز می شمارد و هیچ ابایی از خودبرتر بینی ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* نویسنده این مطلب جیسون گلدمن دانشجوی تحصیلات تکمیلی روان‌شناسی رشد در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است. برگرفته از مهرنامه شماره ۱۸ دی ۱۳۹۰- ترجمه کاوه فیض اللهی.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

علت پخش شایعه مرگ اکرم حبیب خانی؛ ترفند رجوی برای جلوگیری از موج ریزش نیرو

 

 

ایران دیدبان، دوازدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

پس از یادداشت آقای اسماعیل وفا یغمایی با عنوان «آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟» که در آن از رهبری گروه تروریستی مجاهدین خواسته بود تا برای خارج شدن فرزندش از نگرانی به دلیل وجود شایعاتی در باره مرگ اکرم حبیب خانی ، اطلاعی در باره زنده یا مرده بودن ایشان اعلام نمایند.

مجاهدین با تأخیری چند روزه ، نامه ای را با امضای حبیب خانی خطاب به کمیسر حقوق بشر منتشر نمودند که اگرچه با سبک و ادبیاتی متفاوت از سایر پاسخگویی های دیگر مجاهدین خطاب به اقوام و بستگان نگران از سرنوشت اعضایشان در عراق بود، اما خالی از ادعای توطئه و دسیسه و وابستگی یغمایی و … نبود، اما به هر حال حاکی از آن بود که اکرم حبیب خانی زنده است !

آقای یغمایی از این مطلع شدن از سلامتی مادر فرزند و همسرسابقش اظهار شادمانی و نیز از لحن نسبتاً محترمانه اظهارتعجب کرد و با این موضع گیری اکرم حبیب خانی و دست اندرکاران بیانیه کمی محترمانه تر (!!!) را به زیر تیغ برد که چرا آنگونه که موظف شده اند، حق رهبرعقیدتی شان را از حلقوم وفا بیرون نکشیده اند و به یادشان آورد که به حدلازم لجن پراکنی نکرده اند، این بود که اطلاعیه ای صادر شد و حبیب خانی وظیفه ایدئولوژیکش را اقامه نمود، در مطلع آن یادآور می شود به تاریخ ۱۸خرداد نامه ای به رجوی را امضا نموده و انگشت زده و در باره اسماعیل وفا یغمایی ( همسر سابقش) نوشته است :

«هر کس که در مبارزه کم می آورد، برای اینکه مقبول شیخ بیفتد و جاده خودفروشی سیاسی را هر چه سریعتر طی کند و بتواند جبران مافات کند، تنها یک راه دارد و اینکه هر چه بیشتر درونمایه کثیف خودش را بیرون بریزد که الان با این خودفروخته خائن از دریچههای زردآب های متعفن شیخ سرریز شده است و تمامی ندارد، برادر این روزها درگیر این جنگ سیاسی کثیف هستم که یک خودفروخته دهان عفونت بارش را به هرزه درایی بازکرده و مزدوری که در هضم رابع رژیم به “یغما” رفته است .»

در ادامه اشاره می کند که از اول هم می‌دانسته اسماعیل اهل مبارزه نبوده، در زندان شاه مترصد پادرمیانی عمویش برای آزادی بوده و بعد هم مانع مبارزه ایشان بوده است، عجبا که مجاهدین در باره وفا هم مانند تمام کسانی که از آنها جداشده اند این مهملات را تکرار می کنند و کسی نیست که از آنها بپرسد شما که از اول از این حقایق(!!) مطلعید، چرا با این آدمها کار می کنید و در این مورد مشخص بایستی از این خانم پرسید اگر ایشان مانع مبارزه شما بود چرا با ایشان ازدواج کرده و یا همان سالها طلاق نگرفتید و منتظر ماندید تا رهبرعقیدتی تان فرمان طلاق صادر کند؟!

از این لجن پراکنی های ایدئولوژیک که بگذریم ترفند بقایای رجوی برای سرپوش گذاشتن بر مرگهای مشکوک و خودکشی های درون این گروه با استفاده از ادعاهای حبیب خانی – و البته زنده بودن وی – بسیار مضحک و ابلهانه است.

اکرم خانی می نویسد : «شایعه مرگ چندباره من! خبر تازه‌ای نیست، بارها قبل از آن رژیم این خبر را برای شکنجه خانواده‌ام به آنها داده‌ است، اما این بار از دریچه‌های زرد متعفن و مشکوک منتشر شده است تا به این بهانه به بالاترین ارزش‌های این خلق و میهن تاخته و درون مایه کثیف خود را بیرون بریزند.

اولین بار در ۱۰/۱۰/۱۳۸۲ که مادرم با انجمن نجاست موسوم به نجات وزارت اطلاعات به اشرف آمد، در پاسخ اعتراض من که گفتم چرا خود را بازیچه دست رژیم و جنایتکاران وزارتی آن کرده‌ای، گفت که به من تلفن کرده و گفتند تو در بمباران عراق توسط نیروهای آمریکایی کشته شده‌ای و مرا با این بهانه به اینجا آوردند. مادرم سپس نتیجه گرفت و اضافه کرد که هزار بار غلط کردم که گول این مزدوران از خدا بیخبر را خوردم و باعث ناراحتی تو شدم. وی گفت که پس از عملیات فروغ جاویدان هم به خانه ما زنگ زدند و گفتند که تو در عملیات فروغ جاویدان کشته شده‌ای… که این خبر مدتها مادرم را بیمار و خانه‌نشین کرده بود.»

این که انجمن نجات خانواده ای را به این استدلال که فرزندتان مرده به عراق برده است، حتی مرغ پخته را به خنده وا می دارد، اگر ایشان مرده بوده است، مادرش برای ملاقات با چه کسی به عراق رفته است، وانگهی وقتی خبرکشته شدن دخترش را در سال ۶۷ به او دادند، چه دلیلی داشته است که با دریافت مجددهمین خبر به عراق برود تا بعد با دیدن دختر زنده اش هزاربار غلط بکند؟!!!

اما در مورد مرگهای مشکوک لیست بلند و بالایی از افراد فوت شده که از سوی جداشدگان انتشار یافته است و حتی اسامی افرادی که خود مجاهدین با عنوان «مجاهد صدیق» خبر از مرگ آنان می‌دهند – که به هیچ وجه صحت و سقم عللی که مجاهدین برای مرگ آنها اعلام می نمایند، معلوم نمی شود، یک مورد آن مهدی افتخاری است که با وجود تمام علل طبیعی و سالخوردگی و بیماری، به طور قطع و یقین نمی توان عامل برخوردهای فاشیستی – ایدئولوژیک را در مرگ وی نادیده گرفت – گواهی می دهد که در این سالها تعداد زیادی از افرادی که در اردوگاههای مجاهدین در عراق به سر می بردند به طرز مشکوکی مرده اند.

مرگهای مشکوک و اتخاذ موضع تهاجمی به زعم رهبری مجاهدین در این باره – امری که صحت و سقم آن فقط با یک تحقیق جامع و بیطرفانه از سوی مجامع حقوق بشر قابل تأیید است – آن هم با استناد به زنده بودن کسی (اکرم حبیب خانی) که خود رهبری مجاهدین شایعه مرگش را پخش کرد، ترفند ابلهانه دیگری است که مجاهدین برای کاستن از اثرات نامه سرگشاده ایرج مصداقی خطاب به رجوی به کارگرفته اند، نامه ای که اگرچه جمع بند تمام واقعیاتی است که سالهاست به طور جسته و گریخته در باره رهبری مجاهدین گفته می شود و گوش شنوایی برای آن یافت نمی شود، اما رجوی به حدی از آن خشمگین است که حتی جداشدن قصیم و روحانی را هم ناشی از آن می‌داند و به این طریق تلاش می کند افکار اعضا و هوادارانی را که اکنون مستعد بیان نهفته های درونشان هستند را نسبت به عمده مطالب مندرج در آن نامه که مجاهدین هیچ پاسخی برای آن ندارند، منحرف نموده و همچنان آنها را در تردید و بی تصمیمی برای جدایی نگه دارد

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استعفایی فراتر از انشعاب؛ شکست حرکتهای فرمالیستی رجوی

 

 

ایران دیدبان، هشتم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

جان کلام آقایان قصیم و روحانی، اعضای مستعفی از شورای ملی مقاومت را در این بند از متن استعفانامه ایشان می توان سراغ داد:

«از میان مسائل بیشمار و موضوعات مورد اختلاف, «جبهه همبستگی ملی» برای ما اهمیّت خاصی داشته و بارها به جدّی گرفتن الزامات تحقق این طرح توجه داده ایم: مدنظرقرار دادن جامعه ایرانی خارج, درانداختن طرحی نو و تدبیری برای رفع موانع تماس, احیاء و ارتقاء اعتماد و سپس اقدام به دعوت جدّی از واحدهای گوناگون و پرشمار فرهنگی, هنری, اجتماعی. کلاً تلاش برای تدارک مقدماتی و الزامات اولیّه جبهه همبستگی …. چرا که رژیم حاکم دشمن سیاسی و فرهنگی مشترکمان بوده و هست….. ولی افسوس. در این مورد حتی یک قدم مثبت که توفیقی به حساب آید و امیدی برای ادامه کار و کوشش ما شود دیده نشد. »

اگرچه استعفای این آقایان – و درحقیقت جداشدنشان – از دار و دسته رجوی، قبل از هر چیز نشان یأس و سرخوردگی وافر مجاهدین و اطرافیانشان از وضعیتی است که این گروه در آن قرار دارد، که در جای خود و در تحلیل موقعیت کلی مجاهدین بسیار با اهمیت است. واقعیتی که اکنون چماقداران مجاهدین به طریقی وارونه آن را خطاب به منتقدان بیان می کنند که «اگر پیروزی می‌بود شما هیچگاه چنین انتقاداتی به رهبری مجاهدین نمی داشتید.»

و هر چند این جدایی علامت تشتتی غیرقابل علاج نیز هست، آنچنان که آقایان روحانی و قصیم که نزدیکترین اشخاص به کانون رهبری کننده مجاهدین بوده، در بیان انتقاداتشان و نوع زندگی آزادی بیشتری داشته و گاهی در کسوت تئوری پرداز “مقاومت ” ظاهر می شدند، اقناع ناشده، عطای این شورا و آن سازمان را به لقایش بخشیده، چاره ای جز استعفا ندیدند، دیگر حساب و وضعیت آنان که تحت فشار تشکیلاتی، سانسور و اختناق ایدئولوژیک قرار دارند، انتقاد به رهبری خط قرمزی است که نباید از آن عبور کنند و بایستی سختی و شرایط ناامن و غیرمنطقی عراق را برای حفظ تشکیلات و موقعیت رجوی تحمل کنند، روشن و مشخص است.

اما مسئله اینجاست که استعفای این آقایان، یک باره و دفعتاً پیش نیامده است، بنا به گفته ایشان پروسه‌ای ده ساله را طی کرده است:

«در عین حال ما همیشه , به خصوص طیّ دهه اخیر و بیشتر در چهارسال گذشته, در مورد تنظیم روابط درونی, روشهای برخورد به اشتباهات, فقدان پاسخگویی مناسب, نوع واکنش به انتقاد و منتقدان درون و بیرون شورا , شیوه تصمیم گیری, همچنین چگونگی طرح و بحث تحلیلهای اساسی و رویکردهای مبرم پیشنهادی و ….. با دشواریهای گوناگون و فزاینده مواجه بوده ایم. طی سالیان دراز به سبب لاینحل ماندن تناقضات و افزایش و تراکم مشکلات جدید صبر و حوصله ما هم تحلیل رفته است.»

سوال این است که چرا مجاهدین که اکنون از جداشدن آنها به شدت آسیب دیده اند، جلوی آن را نگرفتند و اجازه دادند که به اینجا ختم شود ؟ پروسه ای که قهراً و بیش از همه رجوی با آن درگیر بوده است.

البته پاسخ صریح آن است که رجوی تمام تلاشش را برای جلوگیری از رسیدن به این نقطه به کار برده است و اگر چه در ظاهر ژستهای دمکراتیک گرفته و آقایان را مخیر به ماندن یا رفتن ساخته است، مثلاً با تکرار این ادعای پوشالی که ما دست برای همبستگی دراز کردیم اما هیچکس حاضر به فشردن دست ما نیست و در عوض تحلیل چیستی و ماهیت واقعی امتناع سایرین از ائتلاف با مجاهدین، نبود ِ یک جریان جدی در میان صحنه را بهانه کردن و حق به جانب طلبکار شدن!

یا فرمالیستی ترین روشها را با نمایش گاه و بیگاه یک خانم بی روسری در تجمع مجاهدین و یا آوردن یک خواننده لس آنجلسی آن هم با لباس نظامی در میتینگ مجاهدین… به کار گرفتن، اما در مقابل ایرانیان و سایر گروههای سیاسی غیرهمفکر با مجاهدین را سازشکار و دکاندار و استحاله چی خواندن و نفی ائتلاف با تمام کسانی که خواهان رأیی برابر با مجاهدین در یک ائتلاف هستند با بهانه هایی از این دست که بیش از آن که یک موضع عام سیاسی باشد، مصرف داخلی داشته، از جمله اقدامات رجوی برای مهار این آقایان و سایر دوستانشان که هم اکنون در شورا هستند، بوده است.

” گشایش نمایی”های رجوی و ” جبهه همبستگی ” اش هیچگاه ریشه دار و عمیق و واقعی نبود که اگرمی بود اولاً از لحاظ سیاسی آویزان شدن به دامان این و آن پارلمانتر در اروپا و آمریکا – به ویژه پس از خروج از لیست گروههای تروریستی – شدت نمی یافت و ظرفیت جدیدی ایجاد می شد که طبعاً حرکت به سمت دیگری را رقم می زد، ثانیاً از لحاظ خط مشی و استراتژی، مستلزم اعلام رسمی و آشکار تجدید نظر در سیاستهای گذشته و ایجاد تغییرات در سازمان ِ کار این گروه به نشانه آمادگی پذیرش وضعیت جدید بود و ثالثاً – و حداقل – مجاهدین بایستی از مناسک فرقه‌ای فاصله گرفته، تظاهرات ایدئولوژیک خود را لااقل انعکاس بیرونی نمی دادند و به این وسیله بیش از پیش بر طبل افتراق و تمایز خود با سایر گروهها نمی کوبیدند.

واقعیت آن است که پیشنهادات این آقایان برای راه گشایی – مثلاً در تحقق جبهه همبستگی – در کمال سادگی با اعتقاد به این اصل بیان شده است که عمل به چنان پیشنهاداتی راه کار خروج از بن بست و ادامه مبارزه است، غافل از این واقعیت که رجوی بیش از هر کسی – ولو نزدیکترین افراد به خودش- منافعش را درک می کند و بهتر ازهر کسی معنای گشایش واقعی را می‌داند و پیشنهادات این آقایان را نه به مثابه راه گشایی، بلکه راهی به سوی خودکشی تلقی می کند و بوی دشمنی از آن به مشامش می رسد!

اصولاً چارچوب تشکیلاتی – ایدئولوژیک مجاهدین و رهبری عقدیتی رجوی در رأس آن، ظرفیت گشایش را نداشته چرا که وضعیت فعلی، فقط گاه گاهی یکی از اعضای شورای را از دست می‌دهد و چند حامی خارجی در یکی از پارلمانها به دست می آورد، اما برفرض ترتیب اثر دادنه به چنان پیشنهاداتی، درگام اول مجبور به نشستن برکرسی پاسخگویی و پذیرش موازنه گشایش است که سوی دیگرش، ساختار تشکیلاتش را دستخوش تغییر خواهد کرد، در آن صورت ناچار است از جایگاه خود به زیر آید…

بنابراین سوال آن است که چه چیزی برای حفظ کردن خواهد داشت که ارزش آن را داشته باشد که هزینه ای چنین سنگین را به خاطرش بپردازد. اشکال این آقایان ساده لوح آن است که گمان دارند رجوی امیدی به سرنگونی دارد، رجوی مدتها است که به جنگ و آویزان شدن به جنگ طلبان می اندیشد، هیچ نیروی مخالف ایران را توانمند برای سرنگونی نمی بیند و از این خواب و خیال خوش که دیگران را به آن فرو می برد بیرون آمده و فقط و فقط بر روی عامل خارجی حساب باز کرده است و نیروهای ساکن در اردوگاه عراق را برای چنان روزی دپو کرده است تا لااقل در صورت سرنگونی به علت مداخله عامل خارجی فرصت حضور در کنار سایر بازیگران که در غرب جاخوش کرده اند را داشته باشد!

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد