_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran_ghalam@yahoo.de

www.iran-ghalam.de

هشداربه سوء استفاده فرقه رجوی از ویلپنت پاریس

 

میرباقر صداقی,ایران ستارگان

19.06.2014

لینک به منبع

طولانی شدن مبارزه همواره یکی از تهدیدات جدی هر جنبش آزادی بخشی بوده وهست از اینرو آبندی و بیمه کردن مبارزه یکی از وظایف مهم عناصر رهبری کننده هست که تنها در سایه صدق وفدای خالصانه رهبری میسر است .

اما در این ۲۰ سال گذشته برخلاف این قانون طبیعی فرقه رجوی با تمرکز و مانور روی پارامترهای مختلف و فرقه گرایانه از جمله .

آلت دست ارتش عراق شدن و همکاری با آن بعنوان ستون پنجم به بهانه مبارزه مسلحانه .

انقلاب ایدئولوژی درونی , و از هم پاشیدن خانه و خانواده اعضای اسیر در فرقه به بهانه حفظ تشکیلات .

توجیه و تئوریزه کردن ادامه حضور درخاک عراق به هر قیمت برای لاپوشی جنایات درون تشکیلاتی .

شکنجه افراد ناراضی در درون تشکیلات برای نسق گیری معترضین و منتقدین در داخل تشکیلات و کشتن بعضی از منتقدین .

با به کشته دادن اعضا در مقابل نیروهای عراقی بخاطر تخلیه نکردن قرارگاه اشرف.

دادن گرای انسانی زندانیان زیر حکم اعدام از جمله آقای سعید ماسوری و مطرح کردن نامه های آقای سعید ماسوری از زندان برای تحریک دولت ایران برای اجرای سریعتر حکم اعدام و راه اندازی تبلیغات برای حضورنیروهای فرقه در خاک ایران در حالیکه این فرقه دراذهان مردم ایران فراموش شده است وبه زباله دان تاریخ پیوسته است .

به خاطر لاپوشانی تحلیهای همیشه غلط رهبری فرقه ؛ گروه تروریستی و جنایت کار داعش را انقلابیون !!! می خوانند و وانمود می کنند که دولت آقای مالکی وادار به سکوت شده است در مقابل انقلابیون داعش و اینگونه جنگ روانی بین اعضاء گرفتار راه می اندازند .

با بی خبر نگه داشتن اعضای فرقه در کمپ لیبرتی از اوضاع نابسامان عراق برای کشته شدن هرچه بیشتر این عزیزان در کمپ لیبرتی.

و در نهایت هر سال با شوی مسخره ویلپنت پاریس از طریق به کار گیری عناصر فرصت طلب و خائن و با بسیج خارجیان در حسرت سفر رایگان به پاریس و با پرداختهای ۲۰ یا ۳۰ هزاردلاری برای سخنرانیهای چند شهردار یا سناتور از رده خارج شده جنگ طلب در بوق و کرنا میدمد تا عدم مشروعیت را لاپوش کند و مشروعیت از نوع فرنگی بخرد .

بکارگیری این ترفند توسط سر شکنجه گران و جلادان فرقه ای که هم اکنون در پاریس به سر میبرند به عنوان ابزاری برای عوام فریبی کاری دور از ذهن نیست , نگاهی گذرا به تاریخچه خیانت و وطن فروشی مریم رجوی و فرقه اش به وضوح نشان میدهد که همه راهکارهای مبارزه برای این فرقه به بن بست کشیده شده است و چاره ای جز خیانت و وطن فروشی هر چه بیشتر ندارند بدیهی است که حاتم بخشی های مریم رجوی از پولهای میراث برده از دیکتاتور سابق عراق صدام حسین در ویلپنت پاریس دردی از دردهای عدم مشروعیت این فرقه برنخواهد برداشت اکنون این فرقه فاسد و ضد تاریخی در چنبره تضادهای لاعلاج درون تشکیلاتی و بین المللی روند اضمحلال را با شتاب هر چه بیشتر طی میکند؛ و کیست که نداند مردم ایران رو به این فرقه تف کرده است . حال سخن من با آن معدود کسانی است که یا از روی فرصت طلبی یا ندانسته به دام این فرقه نجس و مندور گرفتار شده اند .

دوستان خود را آلوده در این فرقه نکنید تاریخ و مردم ایران شما را نخواهند بخشید ,چرا در پیشگاه مردم خود را شرمنده میکنید توصیه من بشما این است قبل از هر کاری کمی در باره این فرقه تحقیق کنید و خود را در معرض لعن و نفرین مردم قرار ندهید .

میر باقر صداقی

 

_____________________________________________________-

دجالیت و دروغ از زبان مریم رجوی

میرباقر صداقی,ایران ستارگان

07.06.2014

لینک به منبع

در روزهای اخیر در سایتهای فرقه شاهد ۱۰ ماده و نظرگاه مریم رجوی برای ایران فردا بودم من بنوبه خود از این ۱۰ ماده و نظر گاه دچار شوک شدید شدم و با خود اندیشیدم چرا در زمان حضورم در عراق و مناسبات این فرقه از این حق و حقوق برخوردار نبودیم!!!! انسان باید چقدر وقیح و پررو باشد که چنین وقیحانه دروغ به زبان بیاورد در حالیکه نه در عمل و نه در اعتقاد به هیچیک از گفته هایش پایبند نیست . ذیلا من ساختار و عملکرد فرقه در رابطه با این ماده ها را بیان میکنم . تا مردم در مورد آنها قضاوت کنند .

۱٫ از نظر ما آرای مردم، تنها ملاک سنجش است و بر همین اساس، خواهان یک حکومت جمهوری مبتنی بر آرای مردم هستیم !!!!

در مناسبات فرقه رجوی انتخاب مسئول اول فرقه انتصابی است واز زمان مریم رجوی تا به امروز همیشه در هر دوره دو ساله تنها یک کاندید برای مسئول اولی فرقه وجود داشت و انتخاب این کاندید اجباری بوده است اما بگفته مسعود رجوی بخاطر ثبت در سینه تاریخ تنها کاندید مسئول اول بایستی توسط جمع انتخاب شود در این دوره بالای ۲۵ سال حتی یک رای مخالف و ممتنع برای انتخاب مسئول اول فرقه رجوی وجود نداشت!!! چون هر گونه مخالفتی سرکوب میشد و کسی از اعضا حق نداشت برخلاف رای و نظر رهبران فرقه در انتخاب مسئول اول اظهار نظر بکنند . حال چگونه خانم مریم رجوی ملاک سنجش را آرای مردم میداند خدا میداند و بس ؟ و آخر اینکه چرا ریاست جمهوری در این فرقه مادام العمری است؟ و تا جائیکه من یادم هست فرقه رجوی خواهان تشکیل حکوت دموکراتیک اسلامی بوده است و در سر تیتر اخبارش همیشه بر آن تاکید داشته است حال چرا در این ماده فقط اکتفا به حکومت جمهوری شده است؟؟؟؟؟

۲٫ ما خواهان یک نظام کثرتگرا و آزادی احزاب و اجتماعات هستیم !!!! در ایران فردا ما به همه آزادیهای فردی احترام می‌گذاریم و بر آزادی بیان و آزادی کامل رسانه‌ها و دسترسی بی‌قید و شرط همگان به فضای مجازی تأکید داریم !!!!!!

در این رابطه خوب است به شورای به اصطلاج ملی مقاومت نگاه کنیم چند درصد از اپوزسیون ایران عضو این شورا هستند؟ آیا کمونیست کارگری ایران در این شورا عضو دارد؟ آیا سلطنت طلب ها در این شورا عضو دارند؟ آیا حزب سبز در شورای ملی مقاوت عضو دارند؟ آیا ملی مذهبیون در این شورا عضو دارند؟ جواب همه اینها خیر است پس این کثرت گرایی که خانم مریم رجوی از آن دم میزند چیست ؟ من ۱۵ سال عمرم را در داخل اشرف بودم چرا من تا روز آخری که در اشرف بودم حق استفاده از تلفن موبایل را نداشتم ؟ چرا شیوه استفاده از اینترنت را نمیدانستم و از فضای مجازی که خانم رجوی از آزادی آن دم میزندن بهره مند نبودم ؟چرا در آن ۱۵ سال حق تماس خانو اده گی نداشتم؟ چرا حق ازدواج نداشتم ؟ منظور خانم رجوی از آزادیهای فردی چیست ؟

۳٫ما در ایران آزاد شده فردا، از لغو حکم اعدام دفاع می‌کنیم و نسبت به آن متعهدیم!!!!!

در این رابطه باید به سال ۷۳ به دوران موسوم به چک امنیتی در تشکیلات رجوی اشاره کرد به دستور این خانم و آقای مسعود رجوی بیش از ۷۰۰ نفر از اعضا به زندان های فرقه در قسمت اسکان قرارگاه اشرف منتقل شده اند ، و در زیر بازجویی ها و شکنجه های وحشتناک افرادی همچون پرویز احمدی و قربانعلی ترابی جان باختند.

اسامی تعدای از شکنجه شدگان عبارتند از : حمید امامی – علیرضا حاتمی – حسن یزدی – نادر نادری – محمد رزاقی – حمید خیری – برادران بزرگمهر به همراه خواهرشان طوبی بزرگمهر – میترا ایلخانی – شهلا کتابی – زهره آرطوسی (ضحی) – خواهر حمید امامی – نسرین رستمی – علی قشقائی – بهروز نظریان و صدها نفر دیگر آیا تعهد خانم رجوی برای لغو حکم اعدام خنده دار نیست ؟

۴٫ مقاومت ایران از جدایی دین و دولت، دفاع خواهد کرد. هرگونه تبعیض در مورد پیروان کلیة ادیان و مذاهب، ممنوع خواهد بود !!!!!

خانم رجوی بایدبه شما بگویم هنوز قهقه های مسعود رجوی یادم هست که در مورد کسانیکه در مناسبات میگفتند میخواهیم لائیک شویم جواب میداد شما برای فرار از مسئولیت میخواهید لائیک شوید و این قابل قبول نیست مخصوصا در نشستهای حوض سال ۷۴ با تهدید به زندان ابو غریب آنها را به دین اسلام باز گرداند حتی فرقه شما مسلمانان سنی را تمحل نمیکرد چگونه یک شبه در خمره رنگ رزی تغییر ماهیت داده و کاسه داغتر از آش شده اید!!! مگر به دستور شخص شما در مناسبات نماز جماعت اجباری نبود؟ مگر میشد در مناسبات فرقه شما روزه نگرفت؟ مگر مرحوم فلیپ که مسیحی مادرزاد بود را شما مسلمان از نوع شیعه نکرده بودید؟ شما که طرف حساب مستقیم با آقای فلیپ در نشست به اصطلاح رهبری بودید و بعد از کشته شدن او در عملیات نامنظم سوء استفاده کردید و در اخبار از شهید مسیحی در مناسبات نامبردید .

۵٫ما به برابری کامل زنان و مردان در کلیة حقوق سیاسی، اجتماعی و مشارکت برابر زنان در رهبری سیاسی، معتقدیم و هر گونه اَشکال تبعیض علیه زنان، ملغی خواهد شد و آنان از حق انتخاب آزادانة پوشش، ازدواج، طلاق، تحصیل و اشتغال، برخوردار خواهند بود!!!!

خانم رجوی شما همیشه در سخنرانیهای مربوط به مناسبتهای زنان از اینکه در فرقه شما تبعیض مثبت برای زنان در نظر گرفته شده ابراز غرور میکردید اما زمان ثابت کرد این تبعیض بر اساس سوء استفاده جنسی مسعود رجوی از بانوان در این فرقه پایه گذاری شده است و خوشبختانه زنان شورای رهبری جدا شده از فرقه شما رسما به این موضوع اشاره کرده اند که چگونه شما این بانوان را برای رقص رهای پیش مسعود رجوی میفرستادید شما در مناسبات بخاطر عوام فریبی اعضا حجاب اجباری برای زنان در نظر گرفته بودید تا اعضا به نیت کثیف مسعود رجوی برای تجاوز جنسی پی نبرند. چرا داشتن حق انتخاب پوشش برای بانوان در فرقه شما حرام است؟ چرا بانوان در فرقه شما حق ازدواج ندارند و این حق تنها برای شما و مسعود رجوی روا است؟

۶٫ ایران فردا، کشور عدالت و قانون است. ما خواهان ایجاد یک نظام قضایی مدرن، مبتنی بر احترام به اصل برائت، حق دفاع، حق دادخواهی، حق برخورداری از محاکمة علنی و استقلال کامل قضات هستیم ,همچنین قانون شریعت آخوندی، در ایران فردا جایی نخواهد داشت !!!!!

روزی در زندان تیف ساخته پرداخته فرقه تو و امریکائیان برای اعضای جدا شده و ناراضی که تنها جرمشان این بود که میخواستند از شما جدا شوند بهروز نظریان به من گفت میر باقر در حضور نسرین (مهوش سپهری) برادر رحمان و ابراهیم ذاکری و مهدی ابریشمچی برگه پزشک قانونی را جلوی من گذاشتند و گفتند بهروز این برگه پزشک قانونی تو است تو را میکشیم و هر چه دوست داریم روی آن مینویسم ببین مهر و امضا هم دارد تنها لازمه اسم و تاریخ و هر چه ما دوست داشتیم را بنویسم کار تمامه مگر گناه بهروز چی بود؟ او میخواست از فرقه شما جدا بشه . خانم رجوی اصل برائت که مدعی هستی چیست میتوانی کمی توضیح دهی ؟

۷٫ ایران فردا کشور احترام به حقوق بشر است. ما متعهد به «بیانیة جهانی حقوق بشر» و میثاقها و کنوانسیونهای بین‌المللی از جمله: «میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی»، «کنوانسیون علیه شکنجه» و «کنوانسیون حذف کلیة اشکال تبعیض علیه زنان» می‌باشیم. ایران فردا، کشورِ برابری همه ملیتهاست. ما بر خودمختاری کردستان ایران که طرح آن را شورای ملی مقاومت تصویب کرده، تأکید داریم. زبان و فرهنگ هموطنان ما از هر ملیتی که هستند، در زمرة سرمایه های انسانی تمام مردم این کشور است که باید در ایران فردا ترویج شود و گسترش پیدا کند!!!!!

خانم مریم رجوی در مرکز ۳۵ قراگاه پنجم به فرماندهی مهری علی قلی پسری کردی بود به اسم فرمان بخاطر صحبت به زبان مادری و کردی زیر شدیدترین انتقادها بود او چون در عراق متولد شده بود فارسی بلد نبود اما خانم مهری با توهین به این جوان که گویا پدر این جوان با فروش خواهران این جوان شکم آنها را در کمپهای رمادی و التاش سیر میکرده باعث خودسوزی و مرگ این جوان در قرارگاه اشرف شد مگر خانم مهری علی قلی تحت امر شما نبودند؟ مگر این جوان جزو سرمایهای انسانی نبود؟ مگر در تشکیلات شما صحبت به زبان مادری حکم محفل ندارد و ممنوع نیست ؟مگر شما در تشکیلات فرقه خود انسانها را به گروگان نگرفته اید و برده داری نوین راه نیانداخته اید؟ کمی شرم کن , شرم یک احساس انقلابیست اما متاسفانه شما از آن بوئی نبرده اید . حال آمدید از کلمات سوء استفاده میکنید اینگونه میخواهید از میثاقها و کنوانسیونهای بین المللی دفاع کنید .

۸٫ ما مالکیت شخصی، سرمایه‌گذاری خصوصی و بازار آزاد را به رسمیت می‌شناسیم و این اصل را پیشاروی خود داریم که چه در اشتغال و چه در کسب و کار، تمام مردم ایران باید از فرصتهای برابر برخوردار باشند. از نظر ما ایران فردا کشور حفاظت از محیط زیست و احیای آن خواهد بود!!!!

خانم رجوی یادم هست در آموزشهای تشکیلاتی درون فرقه همیشه به ما یاد میدادید که فرقه به سرمایه داری اعتقادی ندارد و از نظر اقتصادی به بلوک شرق سابق و سوسیالیستی معتقد هست و بورژوازی را دشمن ایدئولوژی فرقه قلمداد میکردید و یکی از افتخارات ایدئولوژی فرقه را در این میدانستید که در چپ مارکسیت قرار دارید یعنی اینقدر بی مایه و بی هویت هستید که به این راحتی بخاطر فرصت طلبی حاضر هستید تمام شعارهای گذشته خود را کنار گذاشته و در مقابل لیبرالیسم و بورژوازی دولا شوید؟؟؟؟؟ دست مریزاد !!!!! سر کوچه کمینه مجاهد پر کینه امریکائی بیرون شو………همگی همراه هم …..

۹٫ سیاست خارجی ما مبتنی بر همزیستی مسالمت آمیز، صلح و همکاریهای بین المللی و منطقه‌یی و احترام به منشور ملل متحد خواهد بود!!!!!!

خانم مریم رجوی چون تا به امروز حکومتی نداشتید من چیزی نمیتوانم بگویم آما خوب میدانم شما حامی حزب باد هستید در مفت خوری و فرصت طلبی دست همه را از پشت بسته اید مطمئنا از قافله عقب نخواهید افتاد .

١٠ . ایران آزاد فردا یک کشور غیراتمی و عاری از سلاحهای کشتار جمعی خواهد بود!!!!!

خانم مریم رجوی شما تقصیر ندارید آنموقع که برادر شمشیر را از رو بسته بودند شما در فرنگ تشریف داشتید سال ۱۳۷۴ نبودید تا ببیند برادر مسعود در حوض برای موسسان دوم ارتش آزادیبخش چه ها که نگفت.

برادر میگفت آنکس میتواند سرنگون کند که توان سرنگونی دارد! آنکس میتواند سرنگون کند که ناوگان هواپیما بر دارد تانک دارد! موشک دارد !جنگنده دارد! بمب اتم دارد! تازه میگفت رژیم خیلی بی عرضه است اگر من بجای رژیم بودم …. رو به نقشه ایران که در پشتش به دیوار سالن بهارستان نقش بسته بود کرد و گفت ایران ۱٬۶۴۸٬۱۹۵ کیلومتر وسعت دارد با این همه کوه و دره و سخره و آب آگرم من بجای رژیم بودم میدونستید در این وسعت چکارها که نمیکردم همه چی داشتم از ناوگان هواپیمابر گرفته تا راکت وموشک , جنگنده و حسرت همه سلاحهای دنیا را یکجا خورد و ما حاضرین همه به چشم دیدیم و حس کردیم آخ ای حیونکی

میرباقر صداقی

سویس

 

___________________________________________________________

افول یک دیکتاتور

 

ایران ستارگان

23.04.2014

لینک به منبع

در دهه ۶۰ درپی بن بست مبارزاتی جنبشهای چریکی ( گفته میشد که عمر چریک شش ماه است ) مسعود رجوی که فاقد هر گونه توانائی برای تحلیل و پی ریزی استراتژیک مبارزاتی بود در پی حماقت بزرگ استراتژی جنگ آزادی بخش نوین را مطرح کرد , دستاویز برای مبارزه , منجر به تاسی گرفتن رجوی از صدام حسین شد . درحالیکه ارتش صدام برای رسیدن به اهداف شوم خود دیوانه وار به خاک ایران حمله میکرد فرقه به رهبری مسعود رجوی بجای اینکه تمامی امکانات خود را برای آزاد سازی خاک های اشغالی میهن به کار برد همسو با ارباب جدید (صدام حسین ) در آرایش نظامی ارتش عراق برای فتح مهران و شهرهای دیگر با شعار امروز مهران فردا تهران با ارتش عراق همکاری کرد و برای دریافت پاداش پول نفت عراق با دادن اطلاعات نظامی نقش ستون پنجم عراق را بعهده گرفت رجوی سرمست از قدرتی که پدر خوانده اش صدام حسین به او عطا کرده بود سیمای یک دیکتاتور را بخود گرفت و خودش را گم کرد . اولین قربانیان این فرقه همانا اعضای در بند این فرقه بودند که بعد از سالیان تحلیلهای غلط مسعود رجوی تن به مخالفت دادند آنها از وعده های پوشالی هر ساله رجوی که سال را سال سرنگونی میخواند سر خورده بودند و میخواستند بعد از سالیان دروغ و نیرنگ فرقه , در تصمیم نوع مبارزه و گروه که به آن پیوسته بودند تجدید نظر کنند اما رجوی تاب و تحمل هرگونه انتقادی را نداشت او با عناوین مختلف از جمله رفع ابهام و نفوذی بودن اعضایش آنها را زیر وحشیانه ترین شکنجه ها برد تا نسق بگیرد این مورد در تاریخ مبارزاتی تمامی گروه های سیاسی دنیا بی سابقه است . آری قدرت کاذبی که, پشتوانه اش استخبارات (اداره امنیت صدام حسین) بود باعث شد تا روح سرکش رجوی همه اصول اخلاقی را فدای قدرت طلبی کند. در نهایت قدرت طلبی و خود بزرگ بینی با سقوط دولت صدام او را نیز با اربابش صدام حسین به خاک ذلت نشاند

بعد از این سقوط و ذلت رجوی چاره ای جز خفا نداشت, وارونه نمائی فرقه در سکوت خبری به مخاطب اینگونه القا میکند که گویا میبایست رجوی در غیبت کبرا باشد و مسئله امنیتی است و این خفا از شاهکارهای امنیتی این فرقه است . اما در حقیقت این سیاست فرار بجلوی شناخته شده فرقه بوده و هست , برای اینکه جوابگوی خطا های وارده نباشد

در قدیم رسم بر این بود که وقتی شخصی نمی خواست در مورد چیزی جوابگو باشد روزه سکوت پیشه میکرد و هر چه از وی سوال میشد با دست به زبانش اشاره میکرد که روزه گرفته است اما این حیله در دنیای امروز جواب ندارد و رجوی برای فرار از پاسخگویی غیبت کبرا پیشه کرده است حال با چه استدلالی فرقه مدعی است که انتقاد پزیر است و پاسخگو خدا میداند ! (روزه سکوت یک آیین مذهبی مسیحی است که طی آن فرد تصمیم می‌گیرد مدت زمان مشخصی را به سکوت بگذراند و سخن نگوید) قید زمان و تاریخ وقایع نبایستی این پندار را در ما تداعی کند که مسعود رجوی بعد از عراق چنین شده است, برگردیم بخاطرات پرویز ثابتی رئیس اداره امنیت داخلی ساواک , همکاری با ساواک و فروختن بنیانگذاران سازمان برای فرار از اعدام یکی دیگر از پرونده های باز نشده مسعود رجویست ! از پرونده های باز نشده دیگر مرگها و قتلهای درون تشکیلاتی این فرقه است . از جمله مرگ آلان محمدی , فرمان , ناصر محمدی ,سیاوش مقیمی ,پرویز احمدی , محمد علی آبادیان , خدام محمدی و………… ویا مرگ هزاران بی گناهانی که در جنگ مستقیم از طرفین جنگ کشته شده اند گویای این است که رجوی دستش تا مرفق به خون بی گناهان آغشته است

این فرقه یک مرض مسری دارد و سالیان است که این مرض را با خود یدک میکشد و این مرض چیزی جز اعلان سال بعنوان سال سرنگونی چیز دیگری نیست, اما پیا پی سالها آمدند و رفتند ولی از سرنگونی خبری نشد. یادم هست که سال ۱۳۷۲ در عراق مریم رجوی سال ۷۲ را سال سرنگونی رژیم با تانک تی ۷۲ اعلان کرد چرا که آن سال دولت صدام برای آموزش ۴ عدد تانک تی ۷۲ به فرقه هدیه داده بود و یا ابتدای سال نود و دو، مریم رجوی در حالی که پلاکاردی در دست گرفته بود که روی آن عبارت «سال ۹۲ سال سرنگونی» نوشته شده بود، در تلویزیون ظاهر شد. و امسال نیز باز از رو نرفت و سال ۱۳۹۳ را سال سرنگونی اعلان کرد اما نمیدانم چرا سرنگونی محقق نمیشود و بجایش هر سال بیش از سالهای گذشته شاهد افول این فرقه و دیکتاتوری آن میشویم مخصوصا افول دیکتاتوری شخص مسعود و مریم رجوی هستیم تا جائیکه در اپوزسیون خارج از کشور هیچ جای برای فرقه رجوی و رهبریش باز نشده است همه احزاب سیاسی به این فرقه بدید یک جزامی نگاه میکنند که باید فقط از آنها فاصله گرفت

میر باقر صداقی

 

________________________________________________________________

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت پایانی

 

ایران ستارگان

15.04.2014

لینک به منبع

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت اول
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت دوم
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت سوم
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت چهارم
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت پنجم
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت ششم

خاطراتی از جنگ

از ۲ اوت وحمله عراق به کشور کویت وضیعت در ارتش آزادیبخش فوق العاده اعلام شد این شرایط مصادف بود با شروع آموزشهای تاکتیک زرهی که توسط افسران عراقی قرار بوداجراء شود اما فرقه خوب میدانست خطر حمله امریکا قریب الوقوع است لذا میخواست در حین حفظ آمادگی رزمی ریل آموزشهای تاکتیک تانک را شروع کند از اینرو همه یکانها به منطقه کفری منتقل شدن و قرار بود نصف زرهیها در اشرف باقی بماند و نصف دیگر به کفری منتقل شود تا در صورت لزوم زرهی آماده ماموریت داشته باشند. همه یگانها منتقل شدند و اقدام به زدن اردوگاه کردند این اردوگا ها به ابعاد تقریبی ۵۰۰در ۵۰۰ متر بودند که توسط خاکریز مشخص شده بودند و هر ۳ لشکر یک محور را تشکیل میداد و فاصله تقریبی هر لشکر از هم دیگر بین ۳ تا ۵ کیلومتر بود . آموزش تاکتک زرهی شروع شد اما بعد از دو یا سه روز حملات هوایی پی در پی مانع از پیشرفت آن شد و یکانها مجبور شدن اردوگاه ها و چادرهای خیمه ای بر پا شده را رها کنند و به مناطق تپه ماهوری جابجا شوند و به کندن سنگر بپردازند تقریبا همه زرهییها و ماشین آلات استتار شد و نفرات به صورت واحد تانکی برای خود سنگر ساخته و در آنها مستقر شدند در این دوره شرایط زندگی خیلی سخت بود کمیت و کیفیت غذا خیلی پایین و کم بود بطوری که همه گرسنه شب سربه بالین میگذاشتند هر وعده غذا شامل۳ عدد خرما یک قرص کوچک نان با کیفیت پخت افتضاح با مقداری غذای گرم بود که معمولا از چند قاشق تجاوز نمیکرد از قند و شکر برای چای خبری نبود با این وضیعت مستمرا هواپیماهای نیروهای امریکایی بالای سرمان بود و هر لحظه امکان این بود که مورد تهاجم قرار بگیریم اما خوشبختانه چنین نشد در این شرایط هر روزگزارشهای مبنی بر اینکه تحرکاتی اطراف مقرها استقرار دیده میشود بود که این افراد مسلح هستند در این شرایط با اینکه فرقه به لحاظ مالی مشکلی نداشت و میتوانست همه امکانات رفاهی را خریداری و در اختیار رزمندگان قرار دهد اما از این دریغ میشد تا دست برادر رو نشود که چقدر از صاحب خانه میگیرد حتی استفاده هر گونه سوخت ممنوع شده بود و برای حل فصل تردادت و اسباب کشی برای هر محور ۲ الاغ و یک اسب خریداری شده بود تا از خودروها استفاده نشود در این شرایط برادر مسعود رجوی مسیح وار همه را به قرارگاه اشرف فراخواند تا اتمام حجت کند و ویدئو نوار پر شده با این مضمون شروع شد که هر کس که صلیب خود را برنداشته !!! از عقب من نیاد هر کس که خانه و خانواده را ول نکند !!! از عقب من نیاد لایق من مباد و کلی قسم و آیه دیگر که این جنگ نامعلوم نیست که چه بشود شکست بخوریم یا نه بخاطر این همه نیروها باید صلیب خود را برداشته وآماده مردن باشند و اینکه ممکن است فرقه و ارتش شکست بخورد و همه بمیریم هر کسی هم که نمیخواهد بماند میتواند برود به اروپا یا هر جای که دوست دارد فقط من از یکی از این جدا شده ها به اسم اقبال یاد میکنم که بجای اروپا از ایران سر درآورد تا خودتان قضاوت کنید

در نهایت همه گزارش باید مینوشتند که بله ما حاضرایم صلیب به دوش بکشیم تا آقا و خانم با خیال راحت بتوانند تصمیم بگیرند بعد ازاینکه همه گزارش نوشتند که حاضرند صلیب خود را بردوش بکشند در سنگرها سر بحث را باز کردند که چرا شماها سر بریده ها موضع ندارید بریده یعنی خائن و خائن در تمامی ارتشهای دنیا حکمش اعدام است و اینکه شما شرافت ندارید و نمیتوانید از شرافتتان دفاع کنید از چگوارا مثال میاوردند که چگونه در صحنه جنگ دوست بریده خود را تیرباران کرده است و اعضای فرقه سر بریده مرزبندی ندارند و راحت میگویند که برود اروپا

تا اینکه یکروزی از روزها که هوا بارانی بود دستور خروج اضطرای صادر شد حتی بعضی از زرهییها که زیر تعمیرات بودند در منطقه کفری رها شدند , من جزو اولین گروهی بودم که به قرارگاه اشرف رسیدم در همان روز نخست به پارکینگ زرهی رفته و تانکها را آماده نبرد کردیم , شب همان روز دستور خروج از اشرف صادر شد سیر تحولات خیلی سریع بود هیچ چیزی توضیح داده نمیشد یادم است همان شبی که میخواستیم از قرارگاه اشرف با تانک خارج شویم مسعود با مریم دم درب قرارگاه بودند ما شب به سمت شمال حرکت کردیم و در ضلع شمال قرارگاه اشرف رو به سمت شمال موضع اتخاذ کردیم , شب دوم دستور پیشروی به سمت سلیمان بک داده شد نزدیک صبح به شهر طوز رسیدیم در تاریکی چیزی دیده نمی شد اما به محض اینکه هوا روشن شد شاهد هزار جسد بودم که در اطراف جاده روی زمین ریخته شده بود همه آنها لباس کردی و لباس شهری بر تن داشتند گوی میخواستند با پیشروی به بغداد رژیم صدام را سرنگون کنند اما نیروهای فرقه وسط راه همه آنها را قتل عام کرده بودند بعدا من که با بچه های لشکر ۴۰ دوست بودم سوال کردم گفتند حتی نگذاشته اند یک نفر فرار کند و آنها را زیر چرخهای نفر بر بی ام پی وان له کرده اند بعد از ظهر همان روز شاهد نحوه چال کردن این اجساد بودم راننده لودر یادم است که غلام نبی بود و با تعدادی از بچه های مهندسی محور ۲ اجساد را دفن میکرد تقریبا با فاصله های ۵۰ متر غلام نبی گودالی با لودر میکند و بعد نفرات مهندسی اجساد را داخل بیل لودر میانداختند و غلام نبی بعد بیل لودر را ماگزیمم بالا میبرد و اجساد را از ارتفاع به داخل گودال میریخت و بعد با چرخ لودر روی اجساد رفته و یا با بیل لودر اجساد را له میکرد و در نهایت با خاک اجساد و گودالها را میپوشاند . خیلی از فرمانده هان یگانها و لشکرها آنجا بودند ولی کسی به این کار غلام نبی اعتراض نکرد بعدا از دهان این نفرات نحوه به توپ بستن خانه ها را شنیدم مثلا یک روز نقی بیگلو به من گفت در شهر طوز از یک خانه با کلاش به سمت ما شلیک شد فرمانده ام غلام چیت ساز فرمان آتش را داد و من ۴۰ گلوله توپی را که در تانک داشته ام را به آن خانه زدم قابل ذکر است که همان گلوله اول و دوم برای آن خانه کافی بوده است با توجه به اینکه توپ تانک مستقیم زن است گلوله های بعدی به ترتیب خانه دوم و سوم و چهارم و……..را سوراخ و منهدم میکرده است و خدا میداند در این خانه ها چند زن و بچه بیگناه کشته شده است . با اتمام جنگ مروارید در کوهای مروارید مسعود به خاطرش آمد که هنوز برای جنگهایش اسمی نگذاشته است بخاطر اینکه ذهنش جای دیگر درگیر بوده است باید اذعان کنم مسعود برای لاپوشانی کرد کشی هایش متوسل به یک نیرنگ شد یعنی تا عید ۱۳۷۰ تمامی درگیریهای فرقه با کردهای عراقی بود وفرقه خوب احساس خطر میکرد که اگر سر این داستان باز شود با لحاظ سیاسی باید هزینه گزافی را بپردازد تا روز عید تمامی نیروها در شهر سلیمان بک وطوز و جاده به سمت کلار و شهر خالص مستقر بودند اما بعد از عید به یکدفعه تمامی زرهیها و تانکها به سمت مرز ایران حرکت کردند و در یک حالت غافلگیرانه اینگونه وانمود شد که ارتش فرقه میخواهد به خاک ایران رخنه و نفوذ کند و اما رژیم بخاطر اینکه خاکش بستر صحنه جنگ نشود در کوه های مروارید عراق با ارتش فرقه درگیر شد و چون با آمادگی کامل نیامده بود و فقط نیرو پیاده اعزام کرده بود متحمل شکست سختی شد و تعدادی نیز اسیر داد این بهانه را به فرقه داد که ادعا کند ایران در امور داخلی عراق دخالت کرده است از این به بعد فرقه به جنگهای قبل از عید اسم مروارید یک داد و به جنگی که در کوههای مروارید با ارتش ایران درگیرشده بود را مروارید دو گفت . بعد از مروارید ۲ کم کم آتش جنگ خاموش شد برای تعدادی از نیروها در فیلق ۲ (مقر اصلی سپاه دوم عراق در امام ویس) نواری از رهبری پخش شد که مسعود در این ویدئو با کشیدن خطوط دفاعی فرقه دور قرارگاه اشرف گفت که ما انتقام پشت آشام را از یکتی گرفتیم در جنگ پشت آشام ۱۱ عضو ما توسط نیروهای یکتی کشته شده بودند طبق گفته های یکی از کادرهای بالای فرقه (ابراهیم عکاس سعیدی ) فرقه برخلاف قراردادی که با یکتی داشت وارد محدوده آنها میشود و در داخل خاک ایران عملیات میکند و چون یکتی قرارداد داشت با نیروهای عمل کننده فرقه در منطقه پشت آشام درگیر میشود وهمه نیروهای فرقه رجوی در این درگیری کشته میشوند و رجوی اینطور انتقامش را از کردها یکتی میگیرد. در این نوار همچنین مسعود گفت: ما زرنگی کرده بودیم در طول جنگ عراق و امریکا رادیو را بسته بودیم ولی با آغاز کار آن ما در اخبار خودمان اعلام کردیم که نیروهای ما در کلار توسط نیروهای یکتی کشته شده اند ۴ زرهی ما به اشتباه شب راه را گم کرده بودند و بیش از حد دستور داده شده پیشروی میکنند وارد شهر کلار میشوند اول نیروهای یکتی فکر میکنند که ستون ما در حال پیشروی است و فرار میکنند اما بعد متوجه میشوند فقط ۴ زرهی وارد شهر شده است برمیگردند و با اس پی جی ناین بچه های ما را شهید میکنند و ما این خبر را در رادیو پخش کردیم رادیوی صدای امریکا موضع گرفته است که ما کرد کشی کرده ایم و کردها را زیر زرهیها له کرده ایم و این اشتباه بزرگ و جبران ناپذیر است و به این ترتیب گفت که از این به بعد اخبار مربوط به درگیری با کردها در رادیو پخش نخواهد شد

دروغ گویی فرقه در درگیرها و جنگهای که پیش میامد حد ومرز نداشت و همه چیز وارونه گفته می شد

جنگ آخر ارتش امریکا با ارتش عراق

دو روز مانده به آغاز جنگ در قرارگاه اشرف نشست اضطراری توسط مسعود گذاشته شد در این نشست مسعود مفصل توضیح داد با اولین بمباران قرارگاه هایمان, ارتش فرقه به سمت خاک ایران حرکت خواهد کرد و اگر نیروهای امریکایی گفتند کجا ؟ خواهیم گفت می رویم خانه خود و بعد از آن معلوم نیست چه خواهد شد شاید مجبور خواهیم بود منطقه آزاد کنیم و درخاک خود مستقر بشویم! نیمه شب نشست مسعود پایان یافت وهمه با عجله سالن نشست را ترک کردند و به مقرهای خود باز گشتند فردا شب همان روز خروج اضطراری اعلام شد و هر دسته متناسب با طرح از قبل تعیین شده به سمت مرز حرکت کردند علی الرغم جنب وجوش نیروها هیچ تلاش جدی از فرمانده هان محورها دیده نمیشد و سازماندهی یکانها غیر عملیاتی چیده شد این تناقض همه را دچار سردرگمی کرده بود که بلاخره چه خواهد شد؟ باز طبق معمول سهمیه بندی غذا و غیره مطرح شد و مثل قرارگاه اشرف مستمرا کارهای زائد در دستور کار یکانها گذاشته شد تا کسی سوال نکند که چه اتفاق میافتد حتی نمیگذاشتند یک دقیقه اخبار رادیو فردا را گوش کنیم تا اینکه یک هفته بعد از سکوت حکومت صدام حسین از طریق روستا ئیان فهمیدیم دولت صدام سکوت کرده است اما با اینکه ما اخبار را به گوش فرمانده هان میرساندیم آنها منکر میشدند و در عوض با پخش اخبار تاریخ گذشته از مقاومت مردمی شهرهای جنوبی و بصره و ناصریه خبر میدادند اما بلاخره خودشا ن هم متوجه شدن دیگر آش آنقدر شور شده است که کسی حرفشان را قبول نمیکند .در این زمان فرقه شروع به جمع آوری تمامی اسناد و مدارکی که فکر میکرد اگر بیرونی شوند به ضرر فرقه تمام میشود کرد از جمله کتابچه های قانون که در اتمام نشستهای طعمه چاپ شده بود و در اختیار همه نیروها گذاشته شده بود کرد برای اطمینان بیشتر فرمانده هان از نبود نیروها در قرارگاه اشرف سو استفاده کرده و کمدهای فردی نیروها را زیرورو کرده و این کتابچه ها را همراه با کتابهای ترانه سرود ویا نوارهای که فکر میشد مشکل ساز خواهند شد مثل سر کوچه کمین مجاهد پر کینه امریکایی بیرون شو خونت روی زمین جمع آوری و سوزاندن تا آثاری از چپ نمایی و ضد امپریالیستی باقی نماند علاوه بر این به فرمانده هان نیروها دستور داده شد به صورت حضوری تمامی اسباب و اساسیه که نیروها با خود برده بودند را بگردند و تمامی اسناد و مدارک را از بین ببرند و به این ترتیب در فاصله کمتر از ۲ روز همه اسناد و شواهد جمع آوری وسوزانده شد .بعد از سکوت صاحب خانه قرارگاه اشرف و نیروهای مستقر در امتداد مرز زیر بمباران شدید قرار گرفتند فردای همان بمبارانها با کمال تعجب شاهد این بودیم که ستون خودروهای امریکایها توسط خودروهای سازمان اسکورت و محافظت میشوند و از طرف دیگر تمامی یگانها زرهی توسط زرهی های امریکا ئیها محاصره شد و مستمرا گشت هوای بالای سر ماست.توسط جی پی اس مختصات تمامی تانکها ارتش فرقه برداشته میشود این کار توسط یک تانک امریکای که وسط تانکهای فرقه چرخ میزد صورت میگرفت این تانک کنار تک تک تانکها فرقه توقف میکرد و ثبت مختصات میکرد در ادامه محا صره به دستور فرمانده هان همه خدمه تانکهایشان را ترک گفتند و به بالای یک تپه که در دید و تیرس تانکهای امریکائیان بود نقل مکان کردند و با کما ل تعجب تانکهای امریکائیان لوله های توپ هایشان را به سمت ما نشانه روی کردند با این وضعیت فرمانده هان ما از رو نرفته و گفتند ما اینها را برای محافظت خود دعوت کرده ایم و در مقابل سوال من که این چه محافظتی است که لوله توپ هایشان را روی ما نشانه روی کرده است سکوت شد خلاصه کلام بعد از دو روز محاصره بلاخره سر کله فرمانده محور ما با ستونی از خودروهای ارتش امریکا از راه رسید اولین کلام این بود بچه ها جشن بگیرید که ما با امریکائیها سر گرد آوری سلاح (خلع سلاح ) به توافق رسیدیم و هم اکنون برای تحویل دهی تانکها باید آنها را به فیلق ۲ (مقر لشکردوم عراق) ببریم بلا فاصله همه تانکها بخط شد و با غم اندوه و گریه بعضیها , با اسکورت هوایی نیروهای امریکایی همه تانکها به فیلق ۲ برده شد و در آنجا بعد از تخلیه مهمات ریل انهدام تانکها شروع شد از این به بعد در فرقه سگ صاحبش را نمیشناخت همه طلبکار عمر برباد رفته خود بودند با اینکه هم و غم تشکیلات جا انداختن این موضوع بود که خط خطوط برادر درست بود کسی حاضر نبود این حرف را به زبان بیاورد همه میدانستند که این سالیان فقط دروغ از مسعود رجوی شنیده اند و مخصوصا از خود مسعود هر چه شیر خفته پیام میداد کار ساز نبود. نشستها سر اینکه چراارتش به سمت ایران حرکت نکرد کار ساز نشد مجموعه نشستهای شرم به جایی نرسید بعد از آن همه فضاحت کسی حاضر نبود برای حرفهای فرقه تره خورد کند حرفها آنقدر خنده دار و مضحک بود که مرغ پخته را هم به خنده وامیداشت مثلا سر اینکه چرا ارتش به سمت ایران حرکت نکرد میگفتند رژیم عراق یک هفته سرنگون شده بود ما خبر نداشتیم یا شب طلائی وجود نداشت نیروهای منتقد میگفتند چرا قبل از سرنگونی صاحب خانه حرکت نکردیم این شب ها شب های طلائی بودند که میتوانستیم از آنها استفاده کنیم و هزاران استدلال و دلیل که همه اش بی جواب گذاشته شد با این اوصاف باز فرمانده ها ن مراکز از رو نرفتند و با ترسیم خط خطوط جدید میگفتند ما میخواهیم سیاست موازی با امریکا در پیش بگیریم و با همکاری دولت امریکا رژیم ایران را سرنگون کنیم و مانند نیروی ۹ بدر عراق ازفضای باز سیاسی که بعد از سرنگونی رژیم بوجود میاید سهم بگیریم اما این نیز مقبول نیافتاد بیچاره مژگان هر چه تلاش میکرد تشکیلات وا رفته را سر وسامان بدهد هر بار بیشتر از قبل در باتلاقی که گرفتار شده بود فرو میرفت آنها خوب میدانستند که سر مباحث سیاسی دست خالی را دارند باز از رو نرفته شمشیر را دوباره از رو بستند که آری ما میدانیم شما طلب کارعمر بر باد رفته خود هستید و فکر میکنیدد که مابه شما دروغ کفته ایم اما واقعیت این است که رژیم در دوران اضمحلال است و ما باید انقلاب خواهرمریم را بچسبیم و از خط خطوط درست برادر دفاع کنیم باز فرقه ازسوال نیروها که انقلاب به گفته برادر ضرورت سرنگونی است واز انقلاب خواهر مریم سرنگونی بوجود نمیاید پس انقلاب ایدئولوژیک حرام است سکوت شد و درعوض بر شدت فشارهای کاری افزوده شد هر روز به بهانه های مختلف کار میتراشیدند از جمله پروژه کار امجدیه که ما میخواهیم ۵۰۰۰۰ عراقی را برای سخنرانی و جلب حمایت دعوت کنیم! جای مناسب نداریم! باید متناسب با این میهمانی محل سن و نشست درست کنیم از اینرو بیش از ۵۰ روز تقریبا بالای ۵۰۰ نفر را برای ساختن سایه بان و غیره بسیج کردند روز آمدن مهمانان من نفر آمار بودم , تقریبا ۳۰۰۰ عراقی آمدند بیش از نصف این نفرات بچه ۲ الی ۵ ساله بودند اما فرقه در آمار اخبارش گفت بیش از ۳۰۰۰۰ عراقی برای حمایت از فرقه و برقراری شهر اشرف در گردهمای بزرگ فرقه برای همبستگی شرکت کردند بین این نفرات تعدادی نفر اجیر شده برای جمع آوری امضاء بود که حتی از بچه های ۷ الی ۱۰ ساله نیز امضاء جمع میکردند این نفرات اجیر شده داستان مفصلی دارند ازآن جمله این که فرقه ماهها قبل تعدادی از نیروهایش را برای اجیر کردن این نفرات به روستاهای اطراف قرارگاه اشرف فرستاده بود و با عقد قرداد از این نفرات خواسته بودند که هر چه نفر بیشتر جمع آوری کنند به آنها بیشتر پول خواهند داد تمامی هزینه انتقال این نفرات به قرارگاه اشرف وغذای آنها به عهده فرقه است وهزاران ترفند دیگرتا بتواند بیشتر نفر بیاورد . از طرفی همه نیروهای اشرف از این کار متناقض بودند مخصوصا سر غذای روزانه که کیفیتی خیلی پایین داشت آنها میگفتند از یک طرف به ما میگوید پول نداریم و این وضعیت غذای ماست و از طرفی این همه پول خرج میکنید و تعدادی روستایی را به قرارگاه اشرف میاورد که هیچ سود سیاسی برای ما ندارد اما هیچوقت به این انتقادات بر حق جوابی داده نشد . سر دروغهای آماری فرقه در اخبار سیمای به اصطلاح مقاوت همه متناقض بودند اما سر این فرقه جواب داشت وقتی سوال میکرد ند میگفتند تو با مایی یا بر ما خوب کاری کردیم دروغ گفتیم میخواستیم سازمان را بالا ببریم برای چی به شماها فشار میاد بگذار به دشمن فشار بیاد .بیچاره رزمندگان قرار گاه اشرف بالای نود در صد به بیماری افسردگی مبتلا شده بودند اما باز فرقه دست از سر آنها برنمیداشت و آنها باید پایداری پر شکوه پیروزی را ماده میکردند یعنی پ.پ.پ این پایداری پر شکوه پیروزی به باغچه داری و پروژه های مالی ختم میشد فرقه وانمود میکرد که نیاز مبرم به منابع مالی دارد اما دستش به جای بند نیست از اینرو باید نیروها با راه اندازی پروژه های تولیدی این کمبود را برطرف کنند تمامی منابع زباله و دپوها جمع آوری و مواد نایلونی و آلمنیومی و چوب کهنه به فروش رفت از طرف دیگر با برپایی تولیدی لباس شهر , تخت بیمارستان, صندلی , درب و پنجره و خراتی و غیره تمامی پتانسیل نیروها به تاراج رفت تا باز مسعود به سر کیسه و برده داری بیشتر بپردازد در یک کلام باید بگویم ساکنان اشرف مردگان متحرکی بودند که دیگر از خود هیچ اراده و اختیاری نداشتند و برده وار به برده داری نوین مسعود تن داده بودند تمامی آنها تا بن استخوان از مسعود و ایدئولوژی او متنفر بودند اما در اوهامی که برایشان ساخته شده است گرفتارند و فکر میکنند محور تمام عالم هستند و همه چیز در دنیای بیرون از فرقه و مسعود رجوی چیده میشود از کلمه بریده میترسند از زندگی عادی میترسند و من به آنها افسوس میخورم بخاطر بر باد رفتن تمامی آرزوها یشان , بخاطر بر باد رفتن تمامی عمرشان , بخاطر از بین رفتن جوانیشان , بخاطر از بین رفتن عواطفشان , بخاطر از هم پاشیندن خانواده هایشان , بخاطر دلهای رنجورشان , بخاطر خیانتی که در حقشان شد , بخاطر زخمهای که در دلشان دارند و بخاطر بی هویتی .ما که میخواستیم قاصدان آزادی باشیم خود گرفتار شدیم جرممان اعتماد به مسعود رجوی بوده مسعود رجوی کاری کرد که من نوعی نتوانم از گذشته خود دفاع کنم در حالی که تمامی عمرم وقف شد من از گذشته خود پشیمان نیستم تا تاریخ بوده مظلوم وظالم بوده وخواهد بود و چه بسیار چون من زخم بر دل آمدند و رفتند و من هم مثل یکی از آنها

مافیای انسان و نیروگیری

فرقه از سال ۱۳۶۳ عملا ازملع مردم ایران قطع شده بود تا سال ۱۳۶۷ بردن یک نیرو از ایران به منزله یک عملیات بود و چه بسا پیکهای فرقه ضربه میخوردند این یک روند نزولی را برای فرقه بوجود آورده بود از اینرو مسعود رجوی به شیوه های مختلف سعی داشت این خلع نیرو را پر کند در سال ۱۳۶۸ با فرستادن شریف (مهدی ابریشمچی ) به اردوگاههای اسرای جنگی با وعده آزادی و رفاه به جذب نیرو پرداخت و در فاصله کمتر از ۳ ماه توانستند تقریبا ۱۰۰۰ نفر از اسرای جنگی را متقاید به پیوستن به ارتش فرقه نمایند البته این نیروها منبع در آمد خوبی برای مسعود بود چون در قبال تک تک نیروها از دولت عراق جیره و مواجبی میگرفت اما اغلب این نیروها در سال ۱۳۶۹ با میانجی گری صلیب سرخ به ایران برگشتند به گفته مسعود جنگ و شهید انگیزشی برای نیرو گیری بود اما با آتش بس سال ۱۳۶۷ این انگیزش از بین رفت پس فرقه به شیوه های مختلف شروع به نیرو گیری کرد و به قاچاق انسان پرداخت شیوه کار قاچاق انسان به عراق در کشورهای مختلف فرق میکرد

پاکستان : درپاکستان سازمان به یک گاراژدار بابت هر نفر که او به عراق میفرستاد ۵۰۰ دلار امریکایی پول میداد این شخص جوانان بلوچ را ترغیب میکرد که برای آموزش نظامی به عراق بروند و بعد از ۶ ماه آموزش نظامی آنها را به کشورهای اروپایی خواهند برد این شخص حاضر شده بود دو پسر خود به نامهای آرمین وشیرزاد را نیز به عراق بفرستد به این ترتیب بیش از پنجاه نفر از جوانان بلوچ را به عراق اعزام کرده بود جالب توجه این بود که چهارده نفر از این جوانان بلوچ از بلوچ های پاکستان بودند و اصلا ایرانی نبودند آنها در قرارگاه اشرف بعد از ماهها توانسته بودند تا حدودی زبان فارسی یاد بگیرند بعد از تشکیل تیف ارتش امریکا با دعوت سفیر پاکستان از دوبی به تیف زمینه برگشت این نفرات را به پاکستان را فراهم نمود

ترکیه: فرقه با اجیر کردن تعدادی , آنها را به سراغ جوانان ایرانی مستقر در ترکیه میفرستاد مخصوصا کسانی که مشکل مالی بالفعل داشتند . به این جوانان پیشنهاد کار در یک شرکت ایرانی شکلات سازی در عراق را میدادند و با حل فصل مشکلات اولیه آنها سعی در جلب رضایت این نفرات میکردند و بعد از پروسه کوتاه آنها را ترغیب میکردند که به عراق رفته ومشغول به کار شوند و از طریق خاک سوریه این جوانان را وارد خاک عراق میکردند به محض اینکه وارد عراق میشدند خود را در چنگ فرقه گرفتار میدیند از این به بعد هر گونه مخالفتی و درخواست برای برگشت به ترکیه با مداخله استخبارات عراق و تهدید ارعاب سرکوب میشد در همان لحظه ورود به خاک عراق پاسپورت این جوانان مصادره می شد

قسمت پایانی
میرباقر صداقی
سویس
انجمن ایران ستارگان

 

__________________________________________________________

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی - قسمت ششم

ایران ستارگان

07.04.2014

www.iran-setaregan.com

iran.setaregan.ch@gmail.com

iran-setaregan.com

 

ضدیت و جلوگیری از رشد فکری نیروها

در مدینه فاضله ای که مریم از آن یاد میکند تمامی ابزارهای که باعث رشد و نموی ذهنی بشر میشود ممنوع بود و خلاصه کلام تمام تشکیلات براین تلاش داشت که از عناصر و نیروها عنصری فرمانپذیر مطلق بدون چون چرا بسازند , بعبارت دیگر میخواست از انسانها ماشین جنگی بسازد نه عنصر سازنده و مفید از این رو تمامی ابزارهای رشد ذهنی در پادگانهای فرقه ممنوع بود . در بیان ساده اگر بخواهی یک ذهن را رشد بدهی باید اول امکان مطالعه مناسب را فراهم سازی و بعد امکان تبادل اندیشه ها , و سمت و سو دادن و تقویت ذهن , هزاران راه کار دیگر هم هست , اما در تشکیلات فرقه تمامی این راه کارها به بهانه های مختلف ممنوع بود

مطالعه : سر مطالعه علنا میگفتند که شما نیازی به مطالعه ندارید جای که مسعود است چه نیازی به مطالعه دارید میخواهید با مطالعه رو دست مسعود بلند شوید و یا به کسانی که قرآن میخوانند میگفتند شما وقتی قرآن میخوانید در تفسیر آن خواه ناخواه دچار اشتباه میشوید از این رو نمیتوانید قرآن بخوانید در ضمن برادر قرآن را در تمامی نشستها تفسیر میکند جای که قرآن ناطق است چه نیازی به خواندن شما. و برای اینکه کار را برای همه ساده بکنند تمامی کتابخانه های لشکرها و یکانها عاری از کتاب بود حتی کتابهای خود فرقه هم یافت نمیشد در تمامی کتابخانه های یکانها و لشکرها فقط یک کتاب پیدا میشود یک نسخه از کتاب شورا در صدها جلدو عموما این کتابخانه ها محل زباله دانی و انبار مناسبتها یعنی لباسهایی که به اشکال مختلف برای تئاتر و غیره دوخته شده بود و کسی رغبت نمیکرد حتی از جلوی درب آن عبور کند محفل: در تمامی احزاب و گروه ها وقتی به کلمه محفل برمیخوریم , شان وجایگاه خاصی دارد و از آن بعنوان بستری برای روشن شدن و روشن کردن یاد میشود اما در مناسبات فرقه این عمل ضد ارزش و مترادف با شعبه سپاه پاسداران است و بعنوان مرز سرخ یاد میشود در این تشکیلات مخوف حتی دوست شدن با یک هم رزم حکم محفل را دارد و اگر ببیند یکی بیش از یکبار با یکی دیگر نشست برخواست میکند بدانید که محفل میزند و متعاقبا باید برای آنها دیگ و نشست عملیات جاری تشکیل داد و انتقاد و تیغ کشید که چه رابطه ای با هم دارند همه رابطه ها فقط از کانال رهبری می گذرد سخت گیری در این رابطه بحدی بود که حتی زمانهای شام و نهار و صبحانه نیروها باید کنار فرمانده هان خود مینشستند وفرمانده هان یکانها و نیروها فقط یک نقش داشتند آنهم جاسوسی نیروهای زیر دستشان ومحلی که این جاسوس بازیها جمع بندی میشد نشستهای نیرویی بود که هر بعد از نهار بلا استثناء اجراء میشد و در آن فرمانده هان نیروها به تحلیل نیروهای زیر دستشان میپرداختند من بارها در این نشستها حضور داشتم بعضا بنوبه خود دچار شرم میشدم که چطور فرمانده هان ارتش در مورد نیروهای خود قضاوت میکنند و به نیروها که بعضا بیش از 15 یا 20 سال عمرشان را در راه فرقه گذاشتند بعنوان یک لات و لمپن نگاه می شود حتی کوچکترین نگاه آنها را به فسق فجور ربط میدادند تازه هر کسی که بیشتر نیرویش را محکوم میکرد پیش شورای رهبری از ارج قرب بیشتری برخوردار است و بقول خودش پلها را خراب کرده است و با خواهر شورای رهبری ندار شده است و بیچاره رزمنده ارتش غافل از اینکه در کامپیوتر سرور خواهر مسئولش هزاران برگ و سند بر ضد او نوشته شده است .و به عنوان گنجینه ای نفیس از بریده مزدوری و فسق فجور در بایگانی حفظ و محفوظ است و وای به روزی که بخواهد از مناسبات جدا شود آنوقت نشانش خواهند داد که کی است و در تشکیلات پاک !! فرقه از صداقت انسانها چطور پذیرای میشود

اخبار: درفرقه رجوی گوش کردن به اخبار ممنوع بود حتی رادیو جیب لندکروزها بطور سیستماتیک کنده شده بود تا رزمندگان امکان گوش کردن به اخبار حتی رادیو فردا و رادیو صدای امریکا را نداشته باشند اگر رزمنده ای به این اخبار گوش کند به معنی این است که به صدای وزارت اطلاعات گوش کرده اند و رادیو فردا رادیوی مخصوص وزارت اطلاعات است و آقای علیرضا نوری زاده هم برای وزارت اطلاعات کار مکند و اگر کسی اینها را گوش کند آنموقع است که خواهر نسرین چادرش را به کمرش میبندد و هر چه دیدی از چشم خودت دیدی یعنی از استخبارات عراق سر در میاوری تا تو باشی اخبار وزارت اطلاعات گوش نکنی!!! باید مرز سرخ را در هر حال رعایت کرد تا نیروها از همه چیز غافل باشند و مثل موش آزمایشگاهی هر چه رهبری امر بفرماید همان شود چون فقط در جهل میتوان خط خطوط برادر مجاهد مسعود را پیش برد و اگر نیروها مثلا از اخبار مطلع شوند میگویند آقا چرا تحلیل آبدوغ خیاری میکنی و تضاد مردم ایران عوض شده است و دیگر کسی حسابی برای تو باز نکرده است . اما برادر مسعود خوب میفهمد چه میگوید و باید دانشجویان تیرماه را پای دیوار گذاشت و تیرباران نمود چون در شعارشان اسمی از خواهر مریم نبرده اند و این دموکراسی فرقه رجوی است

ارتباطات : اعضا امضای خون نفس داده اند پس چه نیازی به ارتباطات و یاد گرفتن موبایل دارید انقلاب نوین مردم ایران را مسعود سکان داری میکند بگذارید او کارش را بکند!!! او سرنگونی را محقق میکند !!!! اما کی معلوم نیست از سخنان قسار خواهر مریم در این مناسبات چیزی که مهم نیست فهم و شعور باید گوسفند وار از مسعود تبعیت کرد و کسی هم حق نطق کشیدن ندارد تازه میخواهید با ارتباط راه طعمه را بخارج باز کنید و بریده مزدور برود علیه ما درخارج موضع بگیرد!!!! میدانید یک بریده جدا شده بیش از صد پاسدار به ما ضربه میزند از دید رجوی باید اول همه چیز را سیاسی کرد و بعد ایدئولوژیک کرد این جزوء مواردی است که باید آن را سیاسی کرد و بعد تصمیم گرفت اصول معنی ندارد . مسعود در ادامه این بحثها گفت من کاری میکنم که طعمه ( بریده مزدور) بعد از بریدن سالیان حتی برای یک لقمه نان بدود تا به فکر این نیافتد که به پر وبال فرقه بپیچد و این عمل در مورد من اجراء شده است یادم است روزی که در خواست کردم از فرقه جدا میشوم اول اینکه یک هفته مرا بازی دادند که این حرف را از من قبول ندارند چرا که من ازخانواده مجاهدین و فرمانده و ........بوده ام بعد از یک هفته در نتیجه اصرار من برای انصراف من برادرم رابه ملاقات من فرستادند و وقتی دیدند که جوابی نگرفتند و من در تصمیم جدی هستم از آن به بعد مثل یک دشمن با من برخورد شد انگار چیزی مخفی کردنی دارند و نباید چیزی را ببینم یا بشنوم مرا زود قرنطینه کردند حتی اجازه ندادن بروم وسایل فردیم را بردارم و تنها میزانی از اسباب و وسایل فردیم را داخل چپی ریخته و مثل بخچه گره زده و در مجموعه اسکان جلویم ریختند و فرید کاسه چی انگار نه انگار که مرا 15 سال میشناسد با لحن خیلی مشمئز کننده ای گفت فرم ارتش آزادیبخش را در بیاور انگار که شرافتی در آن لباس وجود داشته که الان طلب کار آن شده است !!!! من با خوشحالی تمام آن لباس اسارت و بردگی را از تنم کندم و احساس کردم دیگر تمام شد یک شب در مجموعه اسکان زندانی بودم فردا بعد از ظهر قبل از اینکه مرا تحویل امریکاییها بدهند تمامی اسباب و اساسیه مرا بهم زدن و گشتند حتی یک ریال هم بپاس آنهمه سالیان رزم تلاشی که برایشان کرده بودم به من ندادند و با جیب خالی مرا به کمپ تیف برای اسارت فرستادند تا باشد باز با رنج خون خود راه صلابت و صداقت خود را با پایداری در زندانی که جرمی مرتکب نشده ام نشان بدهم شاید این دوران یکی از سختترین شرایط بود آنهایی که در اخبار تیف بودند آنچه که بر من و ما گذشت را بخوبی میدانند ! زندانی که نهایتی برای آن متصور نبود و در بلاتکلیفی مطلق 4 سال را پشت سر گذاشتم تا روز آزادی فرا رسید.البته زمستان میرود و روسیاهی به ذغال می ماند اززمان هواداری من تا به امروز 26 سال گذشته است .و هم اکنون من در سن 39 سالگی به کشور سوئیس رسیده ام با هزاران زخم در دل .از گذشته خود نمیتوانم دفاع کنم من و ما که قرار بود قاصدان آزادی باشیم در اسارت طولانی تشنه یک قطره آزادی بودیم و افسوس به ما

ادامه دارد

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت پنجم

 

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت پنجم

                                                                                                     


میرباقر صداقی

26.03.2014
کانون ایران ستارگان

لینک به منبع

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت اول
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت دوم
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت سوم
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت چهارم

راه های جلو گیری از فرار نیروها در مناسبات فرقه

با این قوانین قرون وسطائی در فرقه خود بخود فرقه رجوی به یک گروه سکت و بسته تبدیل شد و تمامی ویژگیهای یک فرقه را بخود گرفت همه چیز برای مسعود و از مسعود چیده شد قطع رابطه های عاطفی خانوادگی بطور سیستماتیک ,مخفی ومحصور کردن قرارگاهای فرقه از انظار عمومی و شکنجه و سربه نیست کردن نفرات ناراضی و خفقان وهمه و همه حکایتهای دردناکی است که ما سالها در قرارگاههای فرقه متحمل شدیم شاید این سئوال خیلی ها باشد که چرا با این همه این سالیان آنجا مانده اید ؟ بی شک شما شاهد کشت کشتار مجاهدین در دهه ۶۰ بودید حتی بعضا بخاطر یک برگه از نشریه مجاهد , هواداران اعدام میشدند از اینرو, نفرات همواره از اینکه روزی به ایران برگردند ترس داشتند و این چماق فرقه برای ترساندن اعضا بود همواره در فرقه برای برگشت به ایران باز بود آنهم با شرایط خاص یعنی با رفتن به جلوی دوربین و اعتراف به اینکه نفوذی و مامور وزارت اطلاعات هستند و بعد از زندانی شدن در خروجی مجاهدین و زندان ابوغریب و تعویض با اسرای جنگی به ایران برمیگشتند و متعاقبا با عواقبی مواجه میشدند که نیازی به توضیح نیست از طرف دیگر فرقه تمامی راههای فرار نیروها را بسته بود , شما خوب میدانید اداره امور عراق دردوران صدام حسین به صورت عشیره ای بود طبق قانون عشیره هر عشیره درمنطقه خود شخص غریبی را میدید بلافاصله دستگیر و به استخبارات تحویل میدادن این عشیره مثل یک حکومت محلی مسلح و مختارهای روستاها و شیوخ عشایر قدرت تام وکمال داشتند بخاطر اینکه موضوع خوب فهم بشه مثالی میزنم مثلا ارتش عراق برای سربازگیری خودش اقدام نمیکرد بلکه فقط میزان سهمیه هر عشیر را به شیوخ آن عشایر ابلاغ میکردند و این شیوخ بودند که در داخل عشیره تصمیم میگرفتند که کی به سرباز برود یا نرود و مختارهای روستاها زیر دست شیوخ امور مربوط به روستا را انجام میدادند یعنی هرکسی میخواست از فرقه فرار کند در نهایت گیر یک از عشایر می افتاد از طرف دیگر قرارگاهها فرقه بعضا تا شعاع ۴۰ کیلومتر تحت حفاظت ارتش عراق بود ازجمله این قرارگاهها قرارگاه اشرف بود که چهار طرف آن گردانهای زرهی تی ۷۲ و پدافند و پیاده محصور شده بود .علاوه براین مشکلات مالی عاملی برای ممانعت از فرار بود تقریبا همه بی پول بودند فرقه برای جلوگیری از رایج شدن پول با مجانی کردن غذای روزانه عملا راه را بسته بود

کسی امکان اینکه بتواند پولی تهیه کند را نداشت حتی داشتن لباس شخصی ممنوع بود و از عناصر بورژوازی و زندگی طلبی بود بخاطر این در مناسبات فرقه فقط نفرات اسکورت حق داشتن لباس شخصی را داشتند آنهم به شکل خیلی محدود

یک دیگر از کارهایی که مانع فرار میشد بستن راههای یاد گیری زبان عربی بود بهترین کار این بود که هرگونه ارتباط با شهروندان عراقی قطع میشد و تقریبا بالای ۹۵ % نیروها هیچوقت با شهروندان عراقی رابطه ای نداشتند و علی الرغم اینکه سالیان درازی در عراق بودند به ندرت کسی بود پیدا میشد که زبان عربی بلد باشد

مهم تراز همه اینها قطع رابطه افراد با خانواده هایشان بود مخصوصا خانوادهای که در خارج کشور هستند. بیم آن میرفت که آنها از طریق فشارهای بین المللی راه خروج فرزندانشان را باز کنند بخاطر این در قرارگاههای فرقه بطور کامل ارتباطات با دنیای بیرون قطع شده بود و امکان هر گونه نامه نگاری یا ایمیل یا تماس تلفنی و غیره ازهمه گرفته شده بود .در این رابطه حتی یک تلفن در قرارگاه اشرف شما نمیتوانستید پیدا کنید مگر پی گیرهای خواهران سعید نوروزی راه به جای برد

از دیگر کارها سانسو اخبار و محدود کردن اخبار به بولتن خبری داخلی بود شاید باور کردن آن برای مردم سخت باشد ولی من و همه نفرات فرقه خبر سرنگونی صدام حسین را با یک هفته تاخیر از روستا ئیان عراقی شنیدیم آنهم بخاطر پراکنده گی نیروها در شرایط جنگی بود اگر در اشرف میبودیم حتی اینرا هم فرقه بما نمیگفت . با اینکه به مسئولین فرقه خبر را میگفتیم آنها تکذیب میکردند و جواب میدادند این خبرها درست نیست اما بعد از اینکه متوجه شدند آش از آنی که فکر میکنند شورتر شده است مجبور به اعتراف شدند

جاسوس کردن همه نفرات علیه هم در درون مناسبات تا فضای رعب بوجود بیاورند و این عامل موثری در جلوگیری از فرار بود مگر طرح فرار فتح اله فتحی و دوستانش چطور لو رفت . حجم کاربالا امکان برنامه ریزی از فرار را از نفرات سلب میکرد به طوری که شخص حتی یک دقیقه برای فکر کردن وقت نداشت. با اینهمه موارد فرار زیاد بود اما متاسفانه اغلب این فرارها ناموفق بودند و راه بجایی نبرد

بی هویتی و بی هویت کردن نفرات یکی دیگر از راههای جلوگیری از فرار نفرات بود همه نفراتی که به عراق میرسیدن اولین چیزی که از آنها گرفته میشد کارت شناسایی و پاسپورتهای فردی بود از طرف دیگر به نفرات گفته میشد که در عراق دولت عراق هیچ یک از اعضا را به عنوان فرد مستقل به رسمیت نمی شناسد ما با هویت سازمانی در عراق شناخته میشویم و طرف حساب دولت عراق رهبری میباشد بخاطر این هم است که حتی در جرایم عادی دولت عراق اعضا را محاکمه نمیکرد و هیچوقت کسی را دستگیر نکرد بطور مثال وقتی ایفای حسن محرمی با واز خانم مریم در خیابان ۶۰۰ تصادف کرد و در اثر این تصادف جهانبخش کشته شد کسی از دولت عراق مداخله نکرد و جهانبخش به عنوان شهید در قطعه مروارید دفن شد و مریم خانم نیز بعنوان فرمانده اداری مقر ۳۵ به کار خودش ادامه داد بدون هیچ محاکمه یا دادرسی .شخص رجوی میگفت ما در عراق میهمان سید رائیس هستیم , اگر هم اگر دولت عراق به ساکنان اشرف پاسپورتی هم صادر کرده باشد کسی ندیده است و هیچوقت هم در مناسبات فرقه به این موضوع اشاره ای نشده است و بی دلیل نبود که رجوی با صراحت میگفت هر که از ما نیست برماست اول ۲ سال زندان خروجی بعد به دلیل ورود غیر قانونی به عراق ۸ سال زندان ابو غریب بعد بعنوان اسیر جنگی با اسرای عراقی تبادل میشوند . و در نهایت نیز همین کار انجام میشد .در مقابل اعتراض نفرات به بی هویتی ( نداشتن کارت یا پاسپورت و …. ) , مسعود به صراحه میگفت شما هویت میخواهید چکار دارید , من به شما هویت خواهر مریمی میدهم …………………اما حرف راست را در نشستهای حوض به زبان آورد و گفت من کاری کرده ام که بریده مزدور بعد از خروج سالیان برای یک لقمه نان بدود تا فرصت پیچیدن به پرو بال ما را نداشته باشد ! رجوی این را واقعا راست میگفت مثلا من بعد از ۸ سال خروج نهایتا در کشور سوئیس توانستم مدارک قانونی معتبری داشته باشم و این اوج دریوزگی رجوی با خالص ترین نیروهایش بوده است

سرنگونی صدام حسین و طلب کاری فرقه از نیروهایش

فرقه خبر فرار مسعود و مریم را از نیروهایش مخفی کرده بود و بعضا با گذاشتن نشستهایی وانمود میکردند که جان مریم و مسعود در خطر است و رزمندگان سر این چرا واکنش ندارند ؟ آنها دوست داشتند با این نشستها نیروها از فرقه خواهش کنند که برای حفظ جان رهبری چاره ای باندیشند ! و تا دیر نشده کاری بکنند اما از بد حادثه دولت فرانسه به مقر مریم حمله کرد و او را دستگیر نمود و نهایتا فرقه با سه روز تاخیر در اشرف پرده از فرار مریم و مسعود برداشت

چون برنامه خود سوزی در اشرف پیش نرفت و کسی حاضر نشد بخاطر مادر ایدئولوژیکیش خودش را به آتش بکشد فرقه به طلب کاری پرداخت و مجموعه نشستها شرم را در قرارگاه اشرف برپا کرد همه بحثها به انقلاب ربط داده میشد داستان این بود که یک برادر عضو که در یکی از روستاهای فرانسه تک افتاده است با خود فکر کرده و شرم کرده که چگونه خواهر مریم به زندان افتاده است و بهای مبارزه را میپردازد پس مسئولیت پذیری او صد چندان شده است لذا اعضای موجود در اشرف نیز باید از دستگیری مریم شرم کنند و مسئول بشوند این حرف به اندازه کافی مسخره است که هر خواننده ای را به خنده بیاندازد ولی بخدا عین واقعیت است و ما ماهها زیر فشارها و شکنجه های روحی این بحث در داخل مناسبات بودیم

اول که میخواستند مثل خارج کشور در اشرف نیز ده ها نفر را به خودسوزی وا بدارند اما خوشبختانه شعبده بازی که راه انداختند شکل نگرفت و تظاهراتی که با مشعل های برافراخته به این منظور در اشرف براه انداخته بودند به نتیجه نرسید و کسی حاضر نشد خودش را به آتش بکشد از اینرو دست به این اعمال مشمئز کننده زدند همه باید با به به و چهچه از خط وخطوط برادر دفاع میکردند که چطور به همه چیز خیانت کرده و با قرار دادن نیروها زیر مهیبترین بمباران مثل موش جیم فنگ شده است

اینجا باید به یک چیز اعتراف کنم اینکه رجوی به لحاظ سیاسی هیچی نیست و در دنیای معاصر حتی یک تئوری قابل تو جهی برای مبارزه ارائه نداده است و تمامی حرفهایی را که تا به امروز زده است تنها و تنها نشخوار حرفهای دیگران و کتابها بوده است

جالب توجه روزی است که مریم از زندان آزاد شد به اور برگشت خوب به فیلم دقت کنید وقتی بحث به خودسوزی نیروهای خارج کشور میرسد چهره راضی مریم برق میزند میدانید چرا این بخاطر این است که خودش هم باورش شده است که سیدالنساء العالمین است و این حق اوست که نیروها به خاطر او خودشان را به آتش بکشند و بی دلیل نیست که در اذانی که خانم مرضیه تلاوت میکند به سیدۀ النساءالعالمین ختم میشود چون به گوش سر کار خانم اینطوری خوانده میشد که سیدۀالنساء العالمین است و در شعارهای داخلی تشکیلات فرقه به طور مستمر و مرتب خوانده می شد

والسلام یا سیدی و النساء العالمین

والسلام یا سیدی کوثر مجاهدین

ما فقط تو را داریم توی این دنیای خدا

به این مینازیم به تو محتاج دعا

این وردی است که در تمامی نشستها به گوش رزمنده گان خوانده میشد و آنها مجبوربودند این ورد را تکرار کنند. شاید باور کردن آن برای شما سخت باشد ولی عین واقعیت است . در مناسبات فرقه , مریم هم ردیف فاطمه (ع) است و علت این که میگویند قبر دختر پبامبر مخفی است این است که مردم آندوره جایگاه فاطمه را بعنوان رهبری بعد از محمد را درک نمیکرده اند و بخاطر این فاطمه وصیت کرد که قبرش مخفی باشد که به مردم آنزمان برساند که لایق او نیستند و در واقع بعد از محمد باید فاطمه به امامت میرسید نه علی یا خلفای دیگر و اما چرا سوره عقد را سال ۱۳۶۴ مریم خودش خواند باز در این مورد به سنت شکنی اشاره میشود در اینجا نیز مریم رجوی به مادر مسیح شباهت داده میشود که او باکره و بیگناه بود اما بعد از تولد مسیح پاکدامنی او زیر سوال میرود و در طلاق و ازدواج , مریم پاکدامنی خود را به قربانگاه برد تا جایکه اضداد مقاومت گفتند و نوشتن که ما دنبال این خبر نبودیم اما شدت خبر و افتضاح بار آمده بقدری بزرگ بود که خودش از پنجره وارد اتاق میشد ! رجوی می گفت برای همین مریم ارزش دارد و اگر موسی خیابانی زنده بود باید در مقابل این کار مریم سجده ایدئولوژیک میکرد و این کار تازه جایگاه موسی را نشان میداد, بخاطر این فلسفه مریم که فقط زائده مسعود برای فرار از شقه و انشعاب بوده است تقدس پیدا می کند

بیچاره علی زرکش چون مریم را قبول نکرد پس صلاحیت ماندن در رده بالای تشکیلات را نداشت پس باید کنار و از بین برده میشد

در ایدئولوژی فرقه باور بر این است مسیر تعالی را تنها از طریق کسانی میتوان پیمود که خودش قبلا این راه را رفته باشد و مثالهای متعدی در این زمینه از عرفا میاوند و از دیوان و منطق الطیر کمک میگرفتند مثلا به این شعر توجه کنید

مرغان ز قفس .قفس زمرغان خالیست تو مرغ کجایی که چنین خوشحالی

من پیر فنا بودم توجوانم کردی من مرده بودم تو ز زندگانم کردی

میترسیدم که گم شوم در ره تو اما اکنون نشوم گم. چون تو نشانم کردی

با آوردن این مثالها و داستانهای تلاش بر این است فلسفه مرجع تقلید را با تئوریزه و مدره کردن به رهبری عقیدتی وایدئولوژیک ربط دهند و به همه القاء کنند که تنها راه فلاح در رهبری خلاصه میشود و حتی روز رستاخیز وقتی کسی از قبر بلند میشود از او میپرسند امامت کیست او میگوید مسعود نه (علی ,حسن ,حسین. …و مهدی) این شاخص و سنجش بهشت رفتن یا جهنم رفتن نفرات است پس مریم آینه فرقه است برای اینکه خود و گناهان خود را در آن ببینند و با چنگ زدن به انقلاب ایدئولوژیک و دادن تناقضات راه را برای جهاد اکبر باز کنند و مریم وار به مسعود برسید در این رابطه هم مثالهای مختلفی میاوردند مثلا روزی مولوی میخواست همراه با شمس از آبی عبور کند شمس به او میگوید دامن مرا بگیر و بگو یا شمس یا شمس با من از آب عبور خواهی کرد وسط راه مولوی گوش میکند میبیند شمس خودش میگوید یا علی یا علی با خود حساب میکند بجای اقتدا به شمس بهتر است مستقیم به علی (ع) اقتدا کنم و وسط کار بجای گفتن یا شمس یا شمس میگوید یا علی یا علی و در آب فرو میرود شمس برگشته میگوید تو نمیتوانی به علی اقتدا کنی بهتر است بگوی یا شمس و شمس همین کار را میکند و بازبالای آب میاید با این مثالها خواهر مریم مقدس شد وتنها راه رسیدن به مسعود ذکر میشود و بعد مسعود با غرور میگفت آنهای که سال ۶۸ وقتی مریم مسئول اول سازمان شد میگفتید مسعود کجاست الان فهمیدید من اینجا هستم از طریق مریم به من برسید

ادامه دارد

 

 

_____________________________________________________________

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت سوم

                                                                                                     


میرباقر صداقی

11.03.2014
کانون ایران ستارگان

لینک به منبع

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت اول
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت دوم

در ادامه ابلاغ این قوانین در نشستهای حوض دیگ یعنی انتقاد از خود ودیگران واجب اعلام میشود حتی ازنماز شب هم واجبتر . تقریبا بیش ازده روزنشست حوض مخصوص بحث محفل مساوی با شعبه سپاه پاسداران بود داستان از جمال شوهانی که در یکی از ماموریتهای مرزی بهروز مجد آبادی را کشته بود شروع شده و بعد اینکه با محفلهای خصوصی بین رزمندگان زمینه برای بریدگی نفرات آماده میشود و نهایت راه به خیانت و شلیک از پشت میشود . اما همه این ریسمان به آسمان بافتنها یک هدف بیشتر نداشت به نفرات شکنجه شده شیر فهم بشه که اگر لب به سخن بازبکنند و داستان سرگذشت خود را پیش بقیه افشا کنند محفل زده اند و حکم آن مساویست با اعدام و نهایتا هم بخاطر روسیاه کردن همه حضار. رجوی کف کردن شاش رزمنده گان و تناقضات دوران و موارد اخلاقی مسبب همه گرفتاری اعضا و رزمندگان اعلام کرد و برای رهایی و از بین بردن حایلها تنها راه مکتوب کردن این تناقضات با دست خط خود و دادن آنها به مسئولین است و مسعود همچون مسیح تمامی گناهان اعضا را پاک میکند

مسعود رجوی بخاطر اینکه اعضا خاطر جمع باشند که او از این دست نوشته ها سوء استفاده نمیکند صدها بار قسم خورد گزارشات نوشته شده سوزانده خواهد شد اما بعدا می بینیم این گزارشات بر علیه کاتب آن بکار میرود, که آقا یا خانم در مناسبات مورد اخلاقی داشته و لایق مناسبات فرقه نبوده و این فرقه بوده است که منت گذاشته و این اشخاص را در مناسبات نگه داشته است .اما همه این کارها یک هرز و آببندی نیاز داشت و اگر دستگاه آببندی نمی شد به زودی زود داستان شکنجه ها برملاء خواهد شد از این رو مسعود رجوی نشستهای عملیات جاری و دفاع فعال را اجباری کرد. در این برهه از زمان همه میبایست دیگران را زیرعینک و تیغ ببرند وتمامی پلها را بین خودشان خراب کنند تا مسئولتر بشوند و در قبال این جاسوس بازی و زیرزربین گذاشتن بقیه نفرات پاداش رده و مسئولیت دریافت کنند , هژمونی طلبی و رده خواهی انگیزشی شد تا همه مناسبات و نفرات آن به جاسوس هم تبدیل شوند و از آن پس کسی جرات نکرد از شکنجه های سال ۱۳۷۳ چیزی به بیرون درز دهد , در مناسبات فرقه همه از همدیگر میترسیدند و مواظب بودند که گزکی بدست دیگران برای سوژه کردن در نشست عملیات جاری ندهند . و دوست و رفیق داشتن در مناسبات فرقه رجوی ضد ارزش و در حکم محفل داشتن بود

حدودا در فاصله ۶ ماه همه نفرات ارتش آزادیبخش به نشست حوض برده شدند و پس از طی نمودن دوران نشستها و امضای مواسسان دوم , مسعود خاطر جمع میشود که دیگر میخ دیکتاتوری مطلق خود راکوبیده است و لازم به ذکر است مخابرات عراق ( دستگاه امنیت عراق ) نقش مفیدی را در به ثمر رسیدن نقشه های رجوی داشت هر جا که رجوی ناگزیر میشد برای وادار کردن نفرات معترض از استخبارات عراق استفاده می کرد و این نیرو نقش مهمی درترساندن افراد و پیش برد خط خطوط مسعود رجوی داشت

اگر بخواهم اعتراف کنم باید بگویم مسعود نابغه قرن درتحلیلهای غلط سیاسی است , با رو کار آمدن خاتمی او با سه سره کردن رژیم مدعی شد که خاتمی به دوره دوم نخواهد رسید و خاتمی جام زهریست که رژیم را در فاصله ۴ سال به زیر خواهد کشید اما ۴ سال گذشت و از سرنگونی خبری نشد طبق تعریفی که خودش کرده بود از آنجای که “قطب” الزام به پاسخگویی ندارد او (رجوی ) نیز الزامی برای پاسخگویی نداشت اما اینبار خیلی خیط کاشته بود و دیگر زهرهای خواهران مسئول در نشستهای عملیات جاری و غسل هفتگی کارایی نداشت و دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی به پایان میرسید و همه اعضا و کادرها تا خرخره طلب کار سالیان از دست داده بودند و همه کادرها بازبان بی زبانی میگفتند تا کی؟؟؟ اما به یمن وجود صاحب خانه ( صدام حسین ) باز مسعود از رو نرفت و با جمع کردن تمامی قراگاههای فرقه در قرارگاه باقرزاده آنروی سکه حرامزاده گیش را نشان داد. طبق معمول وجود چند بریده مزدور بهانه هر چماقداری و اربده کشی را فراهم میکرد متاسفانه من خودم فرمانده اکیپ اسکورتی بودم که صادق باروتیان و حسین علیزاده را به قرارگاه باقرزاده بردم و آنجا شاهد حضور فتح الله فتحی و رمضان هادی نصب بودم که میخواستند به خروجی منتقل شوند. حسین علیزاده و صادق باروتیان بعد از انتقال به زندان ابوغریب با اسرای جنگی عراقی در ایران تبادل شدند. اما اولین روز نشست طعمه در سال ۱۳۸۰ با صدا کردن حسین مدنی پای میکرفون توسط رجوی شروع شد , رجوی به حسین گفت این حرفی را که من میزنم تکرار کن بعد هم بقیه با ما تکرار کنند ( کشک گفتم , کشک گفتید , کشک گفتند ) پس از چندین بار تکرار توسط شخص مسعود و حاضرین , رجوی نشست و بعد هم به صورت خیلی کوتاه گفت در باره خاتمی هر چه گفتم دیگر تمام شد و تا تابستان سال ۱۳۸۴ فرجه دیگری باز کنید . به این سادگی از زیر پاسخگویی و اینکه صلاحیت اداره امور سازمان را ندارد طفره رفت اما این بنوبه خود کافی نبود باز بایستی تیغ کشیده زهر چشم گرفت تا کسی جرات نطق کشیدن را نداشته باشدو برای همین نشستهای طعمه را راه انداخت. من میتوانم ساعتها سر بلاهایی که بر سر نفرات در همین نشستهای به اصطلاح طعمه آورده حرف بزنم , مثلا هر چه که فتح الله فتحی درایران اینترلینک گفته بود عین واقعیت بوده است حتی به نظر من در مقالعه ای که در ایران اینترلینک در اینباره نوشته شده بود خیلی کم نوشته شده بود من سخن گوی نفرات شکنجه شده و سوژه شده در فرقه نیستم اما اینجا فقط گوشه ای از جنایات رجوی را بیان میکنم تا باشد که روزی سوژه های مجموعه نشستهای طعمه لب باز کرده و از درد و رنجی که سالیان در دل خویش حمل میکنند بگویند

هرکسی که سوژه بود طبق طرح وبرنامه سرساعت مقرر شده به سالن نشست باقرزاده آورده میشد مسئول نشست و گردانده آن بعهده مسعود و مریم بود رجوی بعد از ابلاغ و معرفی سوژه نشست , به لجن مالی سوژه میپرداخت متناسب با رده تشکیلاتی سوژه میبایست عمل میشد هرچه کادر قدیمیتر و رده بالاتر بود میزان لجن مالی شدّت بیشتری داشت مثلا سر مرحوم آقای مهدی افتخاری فرمانده فتح الله که فرماندهی یکی از محورهای ارتش آزادیبخش را در فروغ جاویدان داشت کار خیلی سختی بود از همان ابتدا رجوی او را متهم کرد که دیوانه و ترسو و بزدل است و در فروغ جاویدان جا زده بود و این شریف (مهدی ابریشمچی )بوده که جای او را در صحنه جنگ پر کرده است و درفرار بزرگ او آقای مهدی افتخاری فرماندهی پرواز را به پاریس نداشته است و خودش شخصا فرماندهی پرواز از پایگاه شکاری یکم را بعهده داشته است وبعد هم برای خورد کردن شخصیت مهدی افتخاری , رجوی گفت که این شخص یعنی فرمانده فتح الله تحلیل کرده بود که آمریکا به عراق حمله خواهد کرد و از ترس میرود سالن غذا خوری از غذاهای باقی مانده کش رفته و در باغچه دفن میکند!! این مثل آدم مریضها است با اینکه عضو شورا است اما متناسب با رده تشکیالتیش مسئولیت قبول نمیکند , سربار تشکیلات است و بخاطر این کارهایش ما مجبور شدیم در قرارگاه پارسیان به او مسئولیت باغچه بدهیم تا برای خود سبزی بکارد, او وارد انقلاب ایدئولوژیک نمیشود در ادامه رجوی با وقاحت تمام گفت که همسر ایشان در خواست طلاق کرده بود چرا که ایشان ایشان یعنی آقای مهدی افتخاری میخواسته از پشت با خانمشان رابطه داشته باشند و هزاران مزخرف دیگر . متعاقب این گزارش مسعود رجوی . گارد فیزیکی از قبل تعیین شده که همان شریف(مهدی ابریشمچی) , مهوش (خواهر نسرین), فهیمه اروانی , و جابرزاده و … مرحوم فرمانده فتح اله را دور کرده به این ترتیب او محاصر شد تا راه هجوم اوباش فراهم شود از این لحظه به بعد ساعتهای متمادی فرمانده فتح الله مورد هجوم صدها نفر قرارگرفت با مشت و لگد همراه رگبار تف آب دهان و شعارهای طعمه برو گم شو. بدین شکل مسعود رجوی از مرحوم مهدی افتخاری انتقامش را گرفت , توجه داشته باشید که بیش از ۴۰۰۰ نفر بصورت هماهنگ و با صدای بلند شعار میدادند طعمه برو گم شو وبیچاره فرمانده فتح الله فقط یک گناه داشت اون هم اینکه او نمیخواست زیر بار انقلاب بی بدیل خواهر مریم برود و نهایتا مرحوم فرمانده فتح الله لب به سخن باز کرد که من که مغلوب آن شرایط شده بودم! اول فکر میکردم واقعا فرمانده دیوانه شده است که اینجوری حرف می زند ولی اما با اولین کلام متین او همه چیز برایم روشن شد. رجوی میخواست با ترور شخصیت او وجهه او را خدشه دار کند او با ملایمت تمام از تحلیل خود مبنی بر اینکه نهایتا امریکا به عراق حمله خواهد کرد دفاع نمود اما مسعود با شارلاتانیسم و با صدا کردن فرید و خواندن چند خبر از CNN او را مورد تمسخر قرار داد و از ادامه بحث خوداری کرد و نهایتا فرمانده فتح الله با گرفتن میکرفون بدستش گفت امروز فرمانده فتح الله مرد و ایدئولوژی مریم پیروز شد حضار برای او کف زدن غافل از اینکه در این یک جمله او تمامی حرفهای سیاسیش را به رجوی زد برخلاف حضار که غرق کف زدن بودن مسعود منظور او را خوب گرفت و با غضب فرمانده فتح الله را نگاه میکرد . یکی دیگر از سوژه های این نشست فتح اله فتحی بود که با کمال خوشوقتی او گوشه ای از آنچه که بر او گذشته بود را در ایران اینترلینک بیان کرد. حسین سوژه بعدی با ۱۸ سال سابقه و با رده ام قدیم بود برای اینکه مسعود بتواند اعتبار خانواده شهید مجاهد را از او سلب کند رو به مسئول او(که یکی از زنان مسئول او بود) گفت چون او بلحاظ جنسی و غرایز جنسی مریض است در هفته دو بار مجاز است جلق زده و با خود ارضایی مسایل جنسی خود را حل فصل کند طبعا او نیز مثل بقیه سوژه ها از تف, آب دهان و طعمه برو گم شوو مشت لگد بی نصیب نماند خلاصه کلام این دوره از نشستها ۴ ماه طول کشید تقریبا روزهای آخر نشستها مصادف بود با حمله تروریستی به برجهای تجارت جهانی . آن شب بطور ویژه برنامه به پخش تصاویر فرو ریختن برجهای جهانی اختصاص یافت و با جشن و پایکوبی فراوان رجوی استارت نشست را زد و با کمال خوشحالی بیان کرد این اسلام از نوع ارتجاعی است وای به روزی که اسلام انقلابی دست به عمل شود و از دید رجوی اسلام انقلابی همان اسلام چپ فرقه رجویست و ببر کاغذی یعنی آمریکا لاجرم به بدتر از این روزها خواهد افتاد علاوه بر سوژه های خود رجوی که در نشست خود رجوی سوژه می شدند , بقیه نفرات در یگانهای خود سوژه می شدند که نحوه برخورد با آنها مثل نشستهای رجوی بود

هدف این دوره پر کردن فرمهایی با دست خط خود نفرات بود با مضمون “شاخص عبور” در این گزارش همه نفرات بدون استثنا باید ذکر میکردند که طعمه و بریده مزدور هستند و اگر به ایران بروند با رژیم و وزارت اطلاعات همکاری خواهند کرد و در زندانها به انقلابیون تیر خلاص خواهند زد ودر مناسبات هم چون پاسدار و نفوذی بودند و بعد از نوشتن این گزارش آن را میباید در جمع یکان خود میخواندند و مسئول یکان مطابق محورهای بالا چک میکرد که چیزی از قلم نیافتاده است و بعد با دریافت این برگه ها اقدام به پرونده سازی علیه او میکرند.هدیه رهبری در این نشست ها “غسل هفتگی بود” یعنی بیان و خواندن تناقضات جنسی و اخلاقی در حضور جمع یگان هر هفته یکبار. اما حسن ختام این نشستها از دید رجوی چه بود ؟ بیایید از زبان خودش بیان کنم این دقیقا آخرین جمله ای بود که رجوی روی تابلو نوشت و آن را بزبان آورد .انقلاب خواهر مریم درست است چون من هستم و چون من هستم پس انقلاب درست است

ماهیت واقعی و درونی مسعود همان است که امروز می بینیم, آرزوی حمله امریکا به ایران و ماهی گرفتن از آب گل آلود است.البته رجوی توانست با تمامی این اعمال جلوی انشعاب و شقه سازمان را به صورت مقطعی بگیرد اما این آتیش زیر خاکستر بعد از سرنگونی صاحب خانه یعنی صدام حسین میرود دودمان فرقه را برای همیشه بسوزاند آنوقت است که رجوی آرزو خواهد کرد ای کاش صد بار شقه و انشعاب در فرقه رخ میداد اما دچار این فلاکت و فروپاشی و اضمحلال نمی شد

ادامه دارد

 

 

_______________________________________________________

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت دوم

                                                                                                     


میرباقر صداقی

04.03.2014
کانون ایران ستارگان

 

لینک به منبع
لینک به قسمت اول
تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی – قسمت اول

لازم به ذکر است که قوانین به صورت کتابچه درآمده بود و در اختیار همه رزمندگان قرار گذاشته شده بود و ملاک و لحاظ همه رزمندگان بود . هیچ کس نباید و نمیتوانست از موارد آن تخطی کند موارد به حدی قرون وسطا یی و غیر انسانی بود که در زمان جنگ آمریکا وصاحب خانه یعنی صدام , که همه نیروها در بیابانها در امتداد مرز مستقر بودند به دستور شورای رهبری کادرهای رده بالا به آسایشگاههای نفرات ریختند و همه کمدهای فردی نفرات را زیررو کردند و این کتابچه ها را جمع آوری و از بین بردند تا بقول خود گزک دست دشمن و اضداد ندهند

مواردی از قوانین مسعود رجوی که در نشست حوض ابلاغ کرد

سانترالیزم در رهبری , تمام تصمیم گیریهای توسط رهبری صورت میگیرد حتی ابلاغ رده تشکیلاتی نفرات بعهده رهبری میباشد در یک کلام تشکیلات قدرت مطلقه دست مسعود میباشد.و تمامی خط وخطوط توسط او پی ریزی خواهد شد

تشکیلات بایستی مثل گارد آهنین باشد و مناسبات توسط رهبری پی ریزی و همه اعضا بایستی برای کانالیزه شدن گوش بفرمان مطلق باشند تا بتوان این تشکیلات آهنین را پی ریزی نمود , در نتیجه این سانترالیزم بعدا می بینیم که منا سبات به صورت یک گروه فرقه ای تبدیل میشود و سکت میشود بطوری که تاب و توان تحمل هیچ گونه انتقاد را ندارد و رهبری آن مثل بت مورد ستایش قرار مگیرد البته برای پیش برد این هدف میبایست بصورت روانشناسانه به شستشویی مغزی اعضا پرداخت و در پروسه تمامی کردارها و رفتارها را تحت کنترل و برنامه ریزی کرد هدف یک چیز بیشتر نیست ساختن ماشین جنگی از اعضا تا آنها در هر شرایطی بتوانند در تنور جنگ اهداف سازمان را دنبال کنند

هر عضو یعنی گوهران بی بدیل باید آببندی و هژمونی خواهر مسئول را بپذیرند حتی اگر خواهر مسئول بی سواد و صلاحیت اداره امور یگان را نداشته باشد این امر الزامیست

هر عضو مجاهد خلق نقش رهبری کننده دارد و در صورت قطع ارتباط و جدا شدن به مثابه یک سازمان باید عمل کنند

برای برادران زمانبندی ابلاغ رده تشکیلاتی بعد از ۵ سال عضو بعد از ۱۰ سال ام جدید بعد از ۱۵ سال ام قدیم بعد از ۲۰ سال ام او بعد از ۲۵ سال با حفظ همان رده بعنوان فرمانده هان قدیم ,باید مسئولیت قرارگاهها را به آنها سپرد. اما عملا فقط تعدادی از این نفرات مسئولیت جدی داشتند و بقیه دپو شده بودند مثل آقا با سابقه بالای ۳۰ سال در قرارگاه باقرزاده و پارسیان مسئولیت ماشین سبتیک را به عهده داشت و هرروز میبایست سبتیکهای قرارگاه را خالی میکرد یعنی به او اعتماد نمیشد حتی اگر او بخاطر سازمان جانش را هم فدا میکرد قابل اعتماد نبود .در شعار گفته میشد اعتماد کسب کردنی است .اما چرا سازمان به هیچیک از نیروهایش اعتماد نداشت, البته هضم این موضوع خیلی ساده است این بهانه ای بود که به هیچ کس در فرقه رده و مسئولیت واقعه ای ندهند همیش فرض بر این گرفته میشد که نفرات در نهایت بریده مزدور هستند رجوی با این کار میخواست نفرات را تهی به بیرون بفرستد تا کسی ادعای نداشته باشد که کاره ای بوده است

برای خواهران زمانبندی ابلاغ رده تشکیلاتی بعد از ۲ سال عضو بعد از ۵ سال ام جدید بعد از ۷ سال ام قدیم بعد از ۱۰ سال ام او و بعد از ۱۵ سال شورای رهبری ابلاغ میشد

اگر برادری در مناسبات به خواهری تجاوز کند حکم آن اعدام است چون حساب نیروی پیشتاز فرق میکند. در ادامه هم گفته شد اگر ما در مناسبات اعدام نمیکنیم بخاطر مسائل سیاسی است

انقلاب درونی ضرورت سرنگونی است و اگر این ضرورت نبود این انقلاب حرام است , درعمل دیدیم که از انقلاب ایدئولوژیک سرنگونی بیرون در نیامد و این انقلاب از اول حرام بوده اما باز در مقرهای فرقه به ادامه آن تاکید میشود

هر چیزی که میخوریم و می آشامیم ایدئولوژی است اما در تصمیم گیریها اول باید همه چیز سیاسی شود حتی موارد ایدئولوژیک را نیز اول سیاسی میکنیم بعد ایدئولوژیک. این به این معنا است که اصول انسانی معنی ندارد و تنها سیاست و دودوزه بازی شاخص ایدئولوژی فرقه رجوی است

تمامی اعضا و گوهران بی بدیل بایستی تمامی بندهای انقلاب را از الف تا ی قبول کنند و به آن پایبند باشند

هیچیک از اعضا حق داشتن ملک و اموال شخصی را ندارند و حتی نوامیس و ارث نیز به آنها تعلق نمی گیرد و همه نوامیس و اموال اعضا متعلق به رهبری است حتی اموالی که بصورت ارث به آنها میرسد . با این قانون بعدا در گزارشات و افشاگریهای شورای رهبری جدا شده میبینیم که شخص رجوی برای خود حرمسرا داشت

به لحاظ مالی و صنفی و تدارکاتی همه از یک میزان حقوق برخوردارند اما مسئولین متناسب با کارشان میتوانند مزایای درخور کارشان داشته باشند . ( بر اساس این تبصره اعضای شورای رهبری سوار برآخرین مدل خودرو و از غذاهای ویژه برخوردار میشوند, بطور مثال برای آنها از فرانسه شکلات فرانسوی میآمد و مواد صنفی آنها بطور جداگانه و ویژه از تدارکات مرکزی در اختیارشان قرار گذاشته میشد. در مقابل رزمندگان حتی در رویاهایشان هم نمیتوانستند آن غذاها را تصور کنند . حتی لباس شورای رهبری از پارچه مخصوص با دوخت مخصوص بود که توسط ف اشرف تهیه میشد

در مناسبات قطب نداریم یا باید شخصی که قطب است هسته نون را متلاشی کند یا باید از آن فاصله گرفت (منظور از این جمله این است که کسی حق ادعای رهبری ندارد ) زیرا قطب الزام به پاسخگویی ندارد. و این یکی از خصلتهای بارز شخص رجوی بود و هیچوقت الزام به پاسخگویی نداشت . از این رو هیچ کس حق نداشت قطب باشد

در مناسبات غیر مسلمان آنهم ازنوع غیر شیعه نداریم (همه مسیحیان و اهل تسنن در نشت های حوض به اجبار شیعه میشوند) از جمله این نفرات ادوارد و فلیپ که مسیحی زاده بودند مسلمان و شیعه میشوند یا عمر محمودی که سنی بود شیعه میشود

نون و جیم میدهد شیطان رجیم (منظور از نون خصلت مردان و احساسات و غرایض جنسی آنان میباشد که باید این هسته نون را متلاشی کرد و تمام غرایض که مثل گوشت و پوست با انسان عجین شده است را از بین برد ) در این رابطه رجوی حاضر بود دست به هر کاری بزند از جمله این کارها به بهانه واکسن آنفولانزا هر سال با شروع فصل پاییز اقدام به زدن آمپول میکردند با اینکه همه نفرات بصورت اجباری به اصطلاح واگسیناسیون میشدند اما با شروع اولین سرما همه, هم سرما میخوردند هم آنفولانزا میگرفتند بخاطر این در مناسبات نیروها دافعه شدید به این اقدام سازمان داشتند اما کاری از پیش نمیتوانستند ببرند این آمپولها میزان فعالیت هرمونها جنسی را کاهش میداد

ماد یا همان مادینگی مساویست با خودفروشی و جلوه نمایی زنانه که باید خواهران فرقه آن را داغان کند

محفل مساویست با شعبه سپاه پاسداران و در مناسبات حکم آن اعدام است

شرم یک احساس انقلابیست پس آنقدر شرم کنید تا تغییر کنید و مریمی بشوید

هر عضو باید امضاءخون نفس بدهد یعنی تمام جان و حتی فکر او متعلق به رهبریست و او از خود هیچی ندارد

بورژوازی خوره تشکیلات است لذا از همه عناصر آن باید فاصله گرفت حتی داشتن لباس شخصی و غیر نظامی ضد ارزش بوده و از عناصر بورژوازی محسوب میشد

حکم بریده مزدور اعدام است در این رابطه همیشه رجوی از همه نظر سنجی میکرد تا اگر روزی قتلهایی برملا شد بگوید شما خواسته بودین و این نظر شما بود که جدا شده را اعدام کنیم و در ادامه میگفت اما علی الرغم من اعدام نمیکنم ! اما هر بریده بعد از اعلام بریده گی جلوی دوربین برده میشود تا به نفوذی و مزدوروزارت اطلاعات بودن اعتراف کند و بعد از فیلم برداری ۲ سال در زندان خروجی فرقه بعد هم ۸ سال زندان ابوغریب بدلیل ورود غیر قانونی به عراق بعد هم ایران از طریق تبادل اسرای جنگ . از جمله این نفرات که با اسرای جنگی معاوضه شده اند صادق باروتیان و حسین علیزاده می باشند

عملیات جاری در مناسبات وا جب است مثل غذای شب و هیچ عضوی حق ندارد آن را ترک کن

نماز و روزه در مناسبات اجباریست

زن بی حجاب در مناسبات نداریم

نشست غسل هفتگی اجباریست و هر هفته یک بار باید همه نفرات تمامی تناقضات جنسی حتی اگر خوابی نیز دیده اند را در جمع خود بگوید تا شستشو شوند این غسل تعطیل بردار نیست آبروی خود را در جمع ببرید تا آبروی مریمی بخرید

همواره باید سه چیز بالای سر عضو باشد تیر, تبر و تپانچه , تا بتوان از این طریق نفرات را برده وار به بیگاری و شستشوی مغزی وادار نمود

در مناسبات تمارض نداریم, حتی نفراتی که مریض بودند زیر فشار روحی قرار میگرفتند که بگویند آنها خودشان را به مریضی زده اند تا از زیر کار و مسئولیت شانه خالی کنند

در مناسبات افراد مسن که موهایشان سفید شده باید رنگ مو بزنند تا خواهران مسئول مبادا به حال آنها دلشان بسوزد و سخت گیری نکنند

یک برادر عضو حق ندارد بایک خواهر عضو در یک اتاق کار کنند خواهران تنها حق دارند در اتاقهای عمومی که تعداد برادران بیش از دو یا سه نفر است کار کنند

اعضای فرقه فقط یک حق دارند , تنها حق پذیرفتن کار و مسئولیت و این یک ارزش است که برادری یا خواهری از شدت کار بیافتند و بمیرند

افراد فرقه برای مریضی حق ندارند کار و مسئولیت خود را ترک کنند مگر اینکه از شدّت مریضی بستری شوند , ساعت پایان کار نداریم اعضا باید آنقدر کار کنند تا از رمق بیافتند و از شدّ ت خستگی بیافتند وبخوابند( این یک خوبی داشت به این طریق زمان و امکان هر گونه فکر کردن را از همه میگرفتند تا شستشوی مغزی که در میتنگهای رهبری و عملیات جاری اعمال میشد بهترین کارایی را داشته باشد

چون زن تاریخا درجه دوم بوده است لذا در فرقه به آنها هژمونی مثبت تعلق میگیرد تا این عقب افتادگی تاریخی را جبران کنند لذا در فرقه هیچیوقت مرد جماعت به رده های بالا و سمتهای بالا نخواهد رسید حتی زنان بی صلاحیت در سازمان ارجحیت به مردان دارند از اینرو وقتی به ترکیب شورای رهبری سازمان نگاه میکنید حتی یک مرد نمی بینید و شورای رهبری مختص زنان بوده و هست

تمامی زنان فرقه در حریم رهبریست یعنی شخص خود مسعود رجوی . و او شوهر تمامی زنان فرقه است

عضو فرقه یک حق بیشتر ندارد آنهم فدای خالصانه

دزدی در مناسبات خوره تشکیلات است هر کسی هر نیاز دارد آن را از خود رهبری بخواهد یعنی از شخص رجوی

چشم چرانی و هیزی در مناسبات نداریم

غذا و پوشاک در مناسبات مجانی است لذا در مناسبات حقوق و پول نداریم

هر جمعی از فرقه نقش رهبری کننده دارد حتی اگر دو نفر باشند یک نفر مسئول و دیگری تحت مسئول است

هر عضوی حتی یک ماه در مناسبات نباشد دیگر عضو نیست , رجوی خوب میدانست چه گلابی زده است و هر کس که از مناسبات او خارج بشود دیگر به پشت سرش نگاه نخواهد کرد

کسی درفرقه با صلاحیت است که بیشتر از همه به رهبری نزدیک است و خود را بیشتر از همه در جمع روسیاه میکند

تعریف آزادی : شما اعضا فقط یک آزادی دارید آنهم آزادید تا بی نهایت کار کنید و مسئولیت به پذیرید خلق قهرمان تا مرز مبارزه مسلحانه آزادند اما اگر بخواهند علیه ما قیام مسلحانه بکنند ما مجبوریم جلوی آن بایستیم و با سلاح با آنها مقابله کنیم

صلاحیت مثل تیک تاک ساعت است هر که قدیمتر است یعنی بیشتر پایبند به اصول بوده است پس صلاحیت بیشتری هم دارد

بریده در مناسبات مساویست با طعمه و طعمه بد تر از یک پاسدار است

در مناسبات لمپن نداریم و با توان انقلاب خواهر مریم است که میتوانیم در مناسبات آدمهای عادی جامعه که معتاد, قاچاقچقی یا دزد هستند را تحمل کنیم چون انقلاب خواهر مریم توان تغییر دارد از اینرو برای عضو گیری فرقه با مافیای قاچاق انسان همکاری میکند تا با شیوه های مختلف نیرو عضو گیری کند مثلا آوردن آدمها به بهانه کار به عراق یا گرفتن کیس سیاسی برای پناهنده گی

اعتماد در فرقه کسب کردنی است ( با اینکه در فرقه سابقه افراد معمولابالای ۱۰ سال بود و تمامی زندگیشان را بخاطر فرقه باخته بودند اما هیچوقت سازمان به آنها اعتماد نداشت و تنها روزی فرقه به گوهران بی بدیل اعتماد میکرد که کشته میشدن چون دیگر نمیتوانستند بگویند این سالیان بر سرشان چه گذشته است از اینرو همیشه همه نیروها بپا داشتن و تمامی حرکات نیروها به بالا گزارش میشد

کسی که در مناسبات میگوید من لائیک شده ام یعنی او میخواهد از زیر کار مسئولیت در برود پس به حرف او گوش نکنید و به او بگوئید یک گرمه مجاهدی را بده بیاد

تمامی اعضا یک گرمه مجاهدی را دارند پس باید ماگزیمم به آنها سخت گرفت و همه چیزشان را باید از آنها گرفت دراین رابطه باید بگویم رجوی معتقد بود بالاترین استثمار. استثمار عمر انسانها است که رجوی دقیقا این استثمار را در رابطه با نیروهایش در عراق اعمال کرد . و این مخالف فلسفه وجودی سازمان بوده است که معتقد بود که فرق بین با خدا و بی خدا نیست فرق در استثمار شونده و استثمار کننده است

رزمندگانی که مارکسیست هستند یا ایدئولوژی فرقه را قبول ندارند نمیتوانند در کنار اعضا باشند لذا یکان آنها جدا میباشد و فرماندهان آنها نیز از خودشان باید مشخص و تعیین شود وفرقه به آنها بعنوان میهمان نگاه میکند اما از آنجای که در تمامی سیستم باید جاسوس خودش را داشته باشد یک شورای رهبری به عنوان فرمانده هماهنگ کننده بالای سر این یکان است

هرکس که در مناسبات فرقه و ارتش آزادیبخش است و انقلاب نمیکند یعنی انقلاب خواهر مریم را قبول نمی کند پاسدار است چون دلیلی ندارد که یک نیروی انقلابی تن به انقلاب خواهر مریم ندهد

اگر کسی نخواست در عملیات جاری یا غسل هفتگی شرکت کند اول باید یکان و دسته به مسئله رسیدگی کند و اگر از توان دسته خارج بود برای او یکان نشست (میتینگ) میگذارد تا او را وادار به شرکت در عملیات جاری و غسل هفتگی بکنند و در نهایت اگر یکان هم نتوانست او را وادار کند برای او دیگ جمعی (میتنگ انتقادی) بزرکتری تشکلیل میدهند

کسی که اعلام بریدگی کند باید برای او نشست جمعی (میتینگ انتقادی) و بزرگ گذاشته شود و در همین جمع باید شخص تعیین تکلیف شده و فیلم تهیه شود که نفوذی بوده است و مامور وزارت اطلاعات دیگر چرک رختهایتان را نباید روی میز رهبری برد و این بعهده یکانهاست

.هرگاه دیدید دو نفر بیش از یکبار باهم سر میزغذا نشسته اند بدانید که باهم محفل میزنند طبق این قانون نفرات در تشکیلات و مناسبات حق ندارند دوست داشته باشند .اسلام فرقه در چپ مارکسیسم قرار دارد

اسلام فرقه در چپ مارکسیسم وجود دارد

نیروهای سنتی و راست ارتجاع < > مارکسیسم (نیروی چپ) < > اسلام فرقه رجوی اما می بینیم این چپ نمایی بیش از حد و شعارهای ضد امپریالیستی همه شعار و عوام فریبی بوده است و بعد از سکوت صاحب خانه ( صدام حسین ) سیاست دو بام هوای فرقه رجوی بیش از حد گل میکند و سیاست و استراتژی موازی با خط خطوط ارتش آمریکا را در عراق دنبال میکند و شعار سلاح مجاهدین ناموس مجاهد خلق است به کلی از یاد میرود و خلع سلاح به گرد آوری سلاح ارتقای درجه پیدا میکند و خواهر مریم همراه مسعود که از ترس جان جیم فنگ شده و در فرنگ بخاطر مدره نمایی بغل شهردار اور میرود به یکباره روی همه را رو سفید کرده و با محکوم کردن تروریسم و خشونت دنبال فضای باز سیاسی و انتخابات آزاد است تا دمکراسی را در ایران پیاده کند و به رای مردم احترام میگذارد اما از آنجای که فراموش کار است یادش رفته که نظر برادر مجاهد مسعود رجوی را در رابطه با دانشجویان قیام ۱۸ تیر ماه را بیان کند. آخه برادر گفته بود باید دانشجویان تظاهرات تیر ماه را پای دیوار گذاشت و تیر باران نمود چون در شعارهایشان اسمی از خواهر مریم نبرده اند و این دمکراسی از نوع رجوی است

همه اعضا باید آموزشهای نظری و عملی ایدئولوژی فرقه را ببینند بستر این آموزشها همان نشستهای(میتینگها) است که توسط خود مسعود اداره میشد و ریل عملی آن نیز ساری و جاری کردن این قوانین است

همه اعضاء باید در نشستهای عملیات جاری دفاع فعال داشته باشند و از ارزشهای خواهر مریم که همان شورای رهبری است دفاع کنند

فرقه دو نوع فردیت میشناسد فردیت درونی و فرو برنده و فردیت بیرونی یعنی فرا برنده . پس فرقه فردیت بیرونی و فرا برنده را برای هر عضو میخواهد و این همان جهاد اکبر است . شروع مبارزه مسلحانه همان جهاد اصغر هر فرد است , منظور از فردیت بیرونی , دادن و نوشتن تناقضات و زاویه های فرد با فرقه است تا از این طریق طبق اصل دیالکتیک از تضاد به وحدت رسیده و در مریم ذوب شده و یگانه شوند

قرآن خواندن در مناسبات ممنوع است هر کسی که میخواهد قران بخواند و آن را تفسیر کند یعنی اینکه میخواهد نقش مسعود رجوی یعنی رهبر عقیدتی را ایفا کند

مطالعه و کتاب خواندن درمناسبات قدغن است , این بیشتر بخاطر این بود که رجوی خوب میدانست اگر سطح روشن فکری نفرات بالا میرفت بعد از فاصله کوتاهی همه میفهمیدن که رجوی از خودش چیزی برای گفتن ندارد و فقط حرف دیگران را نشخوار میکند

خلق قهرمان شامل همه مردم ایران نمیشود بلکه شامل نیروها مقاومت میشود که تنها از فرقه هواداری میکنند

تحلیل خواهر و برادر مسئول فرقه مرز سرخ است اما خواهر و برادرمسئول حق دارند هر بعد از نهار در نشستهای که مخصوص وضعیت نیرو است تمامی نیروها را تحلیل کنند و به همه آنها مارک اخلاقی و فساد بزنند و به آنها بعنوان آدمهای فاسد نگاه کنند .اسم این نشستها , نشستها (میتینگهای ) نیروی بود که تعطیل بردار نبود . فرمانده دسته ها و یکانها هر روز بعد از نهار با خواهر شورای رهبری اجرا میکردند

در مناسبات فرقه فقط پاسدار و مامور وازرت اطلاعات میتواند به برادر مسعود دروغ بگوید این بدین معنا است که هیچ کس جرات نکند به مسعود دروغ بگوید و دروغ گفتن حکم نفوذی و پاسدار را داشت اما هیچوقت گفته نشد اگر رهبری به نیروهایش تمام عمر دروغ گفته باشد چه حکمی دارد

خرابکاری درمناسبات ازجمله خراب کردن تجهیزات و زرهیهیا کار نفوذی و پاسدار است

.در مناسبات دعوا نداریم دعوا ریشه در لمپنیسم دارد این درگیریها در یکان حل و فصل میشود

در ادامه ابلاغ این قوانین در نشستهای حوض , دیگ یعنی انتقاد از خود ودیگران واجب اعلام میشود حتی ازنماز شب هم واجبتر . ( دیگ به معنی این بود که نشستهایی که توسط رجوی یا مسئولین گذ اشته می شود به دیگ تشبیه می شد که در حال جوشیدن است و افرادی که در این نشستها هستند باید در این دیگ بجوشند و ذوب شوند , که به این شکل بود که یک نفر می بایست سوژه می شد و گزارش می خواند و از خود انتقاد می کرد بقیه باید می ریختند روی سرش با فحش و ناسزا و حتی بعضا کتک کاری و …. ) تقریبا بیش ازده روزنشست حوض مخصوص بحث محفل مساویست با شعبه سپاه پاسداران بود

ادامه دارد

 

_______________________________________________________________________

تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی و تاریخچه انقلاب ایدئولوژی - قسمت اول

 

                                                                                                             


میرباقر صداقی

24.02.2014
کانون ایران ستارگان

لینک به منبع


تشریح ایدئولوژی ارتجاعی و التقاطی فرقه رجوی


مقدمه : پیدایش سازمان مجاهدین در ده ۴۰ مصادف بود با اوج پیروزیهای انقلابات کمونیستی . بنیانگذاران بخصوص حنیف نژاد که از بقایای نهضت آزادی بوند با جمع بندی شکستهای انقلابهای گذشته ایران به فکرراه حل جدیدی بودند اما چون آنزمان کفه سنگین مبارزه را نیروهای چپ بعهده داشتن جبرا به گرایشات چپ مارکسیستی رو آوردند از طرفی نیز بنیانگذاران فکر میکردند فرهنگ ایران پذیرش افکار مارکسیستی را ندارد اسلام را با مارکسیسم تلفیق کردند و با یدک کشیدن نام سازمان مجاهدین خلق ایران سنگ اسلام علوی واسلام مجاهدین چپ مارکسیسم را به سینه زدند داس و چکش همراه آیه فضل الله المجاهدین علی القاعدین ....در آرم فرقه رجوی گویای التقاطی بودن ایدئولوژی فرقه رجوی هست
در ابتداء فرقه تضاد اصلی دوران را در تبعیت از مارکسیسم با خدا و بی خدا نمیدانست بلکه تضاد اصلی دوران را در استثمار شونده و استثمار کننده میدانست و فکر میکرد لاجرم در نهایت رو درروی امپریالیسم قرار خواهد گرفت، ترور مستشاران امریکایی در سال ۴۰ توسط فرقه رجوی و حضور فعال فرقه در داستان گروگان گیری سفارت امریکا در تهران بعد از انقلاب ۵۷ در راستای اعلام موجودیت چپ گرایانه بوده است اما چرا امروزفرقه خط موازی با سیاست امریکا را دنبال میکند جای تامل دارد و حکایت از اپورتونیست(فرصت طلب) بودن این فرقه است .بخاطر این التقاط بعد از دستگیرهای اولیه ساواک شهرام وبهرام از آستین سازمان مجاهدین سرک کشیده و با اعلام تغییر مواضع با حفظ آرم فرقه اعلام میدارند که مواضع مارکسیستی دارند البته آنها تناقضات ایدئولوژی سازمان را خوب تشخیص داده بودند و بحق اتخاذ به چنین تصمیم گیری کرده بودند. اما مسعود رجوی بدلیل درک غلط نه تنها با آنها هم سو نشد بلکه بخاطر طمع دررهبری و خلع رهبری سازمان با همکاری ساواک از آنهافاصله گرفت تا بعدا بتواند نقش نفوذی ساواک در رهبری فرقه را ایفا کند . سوال : مگر آقای حسین روحانی مسئول رجوی نبود؟ پس چرا ایشان مواضع مارکسیستی داشتند؟ در اینجا باید به نکات مبهم و تاریک تاریخ اشاره کرد و سئوال نمود که چرا مسعود تنها باز مانده مرکزیت سازمان اعدام نشده ؟ آیا باید ساده لوحانه باور کرد که کاظم رجوی مانع اعدام او توسط دادگاه نظامی شد یا واقعیت دیگری نیز پشت پرده به اسم خیانت بود ؟ خوشبختانه آقای پرویز ثابتی رئیس امنیت داخلی ساوک شاه که در اخبار رادیو امریکا (و آ ) به صراحت اعلام داشتند که کاظم رجوی مامور ساواک در سوئیس بوده است ، به درخواست کاظم و همکاری مسعود رجوی در زندان با ساواک حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد تقلیل یافته است فیلم این مصاحبه در یوتیوب موجود میباشد . من معتقدم با تجربه از جاسوس هزار چهره ساواک شاه (عباس شهریاری ) در حزب توده شخصا مسعود رجوی را ساواک شاه در خلع رهبری سازمان به کرسی رهبری نشانده است تا این حرکت را در نطفه عقیم سازد
سر فصل ۳۰ خرداد و آغاز جنگ مسلحانه :درتعاریف فرقه به فاز سیاسی و نظامی برمیخوریم وحقایق به این طریق بیان میشود
که ما به صورت دمکراتیک دست به تظاهرات مسالمت آمیز زدیم اما این خمینی بود که تظاهرات ما را به آتش کشید
به خاطرات رجوی برمیگردم
محل نشست: سالن اجتماعات قرارگاه اشرف
سخن گوی نشست : مسعود رجوی
از ابتدا ما اقدام به شقه کرده بودیم و با شقه بنی صدر میخواستیم رژیم را جربدهیم ، رژیم و رهبری آن مرا خوب شناخته بود و در یکی ازمجالس خصوصی گفته بودند اگر من بفهمم پسره ( رجوی ) یک در هزار با من راه میاید من با او کنار میامدم اما پسره میگوید من رهبرم ، تازه این اول کار بود ما در ۳۰ خرداد تصمیم داشتیم به سمت مجلس حرکت کنیم اگر سر ستون به مجلس رسیده بود دیگر همه چیز تمام شده بود، حکومت در دستم بود اما حکومت زود فهمید و مانع رسیدن ما به مجلس شد. این شهادت به سادگی بیان کننده این است که شعارهای خلق قهرمان ایران و اشک تمساح به خلق قهرمان ایران همه اش بخاطر قدرت طلبی شخص رجوی بوده است ، بعبارت ساده رجوی از زندان برگشته خود را وارث و میراثخوارنیروهای راست میدانست و بی دلیل از رژیم به عنوان دزد انقلاب یاد نمیکرد ، بخاطر این هم حاضر نشد در مقابل رژیم سر تعظیم فرود بیاورد و از همان ابتدإ اعلان جنگ کرد. البته این تضاد ریشه تاریخی داشته حتی توصیه آقای طالقانی نیز فایده ای نداشت خلاصه کلام ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ زائیده افکار قدرت طلب رجوی بوده و از اساس باطل و ناحق بوده است . تمامی احزاب سیاسی آنزمان معتقد بودند که ورود سازمان به جنگ مسلحانه زود هنگام بوده است وبا جریحه دار کردن رژیم عملا تمامی فعالیتهای آزاد سیاسی که بعد از انقلاب ۵۷ بوجود آمده بود را بست
مفاهیم و تعاریف رجوی از پایه ریزی انقلاب ایدئولوژیک که منتهی به فرقه گرای شد
اسلام انقلابی، راهبران عقیدتی ، حجاب اجباری ، تفکیک جنسیتی ، طلاق اجباری ، انحلال خانواده ، تفتیش عقاید و شستشوی مغزی و عدم پذیرش هر گونه انتقاد ، قرار دادن تمامی اموال و نوامیس اعضا در حریم رهبری تا جائیکه تمامی زنان فرقه جزء اموال شخصی و در حریم شخص رجویست و ایجاد حرمسرا برای رهبری
با این اندیشه رجوی ، هر خواننده ای به عین میفهمد که رجوی مرتجع ترین نفر در عالم بشریست ؛ رجوی با اینکه قدرت تمام وکمال ندارد اما با تمام وجود معتقد بود که انقلاب ایدئولوژیک باید همگانی شده حتی بعد از سرنگونی مردم ایران نیز به تبعیت از آنها باید از زوجهای خود طلاق گرفته و از هم دیگر جدا شوند اما هیچوقت به این سئوال جواب نداد که خودش چرا از مریم جدا نمیشود و این تبعیض بدور از جامعه بی طبقه توحیدی است تشکیلات فرقه به راستی مدینه فاضله بی نظیری از طبقات بود شورای رهبری که دست در جنایت و کودتا علیه مردان و سانترالیزم کردن رهبری داشتند از همه امکانات رفاهی ویژه برخوردار بود از جمله اینها هیچوقت رنگ آفتاب سوزان عراق را به خود ندیده بودند ، همیشه زیر کولر گازی فرمان صادر کرده و خط خطوط فرقه را پیش میبردند از حق که نگذریم همه امکانات و پول زیر دست آنها بود ، برایشان از تدارکات مرکزی غذای ویژه آورده میشد و به صورت جدا و حساب شده این اجناس و مواد در اختیارشان قرار می گرفت که مبادا وزن این خانمها که محورو لنگر تشکیلات بودند کمتر از ۱۰۰ کیلو شود وهمه مبارزه به دوش این خانمها بود بخاطر این باید شکلات فرانسوی میخوردند تا قوّت سرکوب و شستشوی مغزی و ......را داشته باشند . لباس آنها در اشرف با خیاط مخصوص و پارچه مخصوص دوخته میشد که از بقیه متمایز شوند


تاریخچه انقلاب ایدئولوژی


در سال ۱۳۶۴ مریم با طلاق از مهدی ابریشمچی به عقد مسعود درآمد پس از این ازدواج او بعنوان هم ردیف مسئول اول فرقه معرفی شد و اولین حرکت کودتا علیه نیروهای با صلاحیت برداشته شد اما این به تنهایی نمتوانست مثمره ثمر باشد به هر حال در درون مناسبات شورای مرکزی سابق کنار گذاشته شده اقتدار لازم را داشتند و
همواره بیم آن میرفت که فرقه به سمت شقه پیش برود مخصوصا بخاطر تحلیلهای غلط رجوی و استراتژی غلط و سرمایه گذاری روی جنگ ایران عراق با پذیرش آتش بس وجود ارتش آزادیبخش ملی ایران معنی نداشت دیر یا زود مسعود باید جوابگوی استراتژی غلط خود میشد اما او با براه انداختن حمام خون دیگر یعنی فروغ جاویدان باعث کشته شدن بیش از ۱۵۰۰نفر از اعضایش شد
در انتهای شکست مفتضحانه با نمایش مجموعه نشستهایی به اسم تنگه و توحید مدعی شد شکست آنها در جنگ نه بخاطر کمبود نیرو و تسلیحات بلکه بخاطر ضعف ایدئولوژی نیروها بوده و خانه وخانواده مانع پیروزی شده است ! در ادامه این خیمه شب بازی در سال ۱۳۶۸ او اعلام کرد مریم مسئول اول فرقه شده است
او همواره با این امید بود که روزی جنگ ایران عراق مجددا شروع خواهد شد ، اما حمله عراق به کویت همه چیز را دگرگون کرد، خلاصه کلام در سال ۱۳۷۰ رجوی بعد از جنگ مروارید انقلاب اید ئولوژیک را همگانی کرد در سال ۱۳۶۹ یعنی شروع جنگ بین عراق آمریکا او مسیح فرقه شد و اعلام کرد هرکس که صلیب خود را بر دوش نگرفته و از عقب او نرود لایق او نیست هرکس که پدر و مادر و خانواده اش را بیش از او دوست داشته باشد لایق او نیست ! اعزام بچه های اعضا به اروپا بر این اصل استواربوده است ومتعاقبا کشتن عواطف خانوادگی
این مسیح نمایی در سال۱۳۷۰ تکمیل شد رجوی اعلام کرد مریم آینه فرقه است و هر یک از اعضا در مریم خود را خواهند دید و این رجوی است که گناهان اعضا را پاک میکند و میبخشد پس اعضا باید حایل زن را کنار گذاشته و از مریم و با مریم پاک و رها شوند ! ورودی این نشستها نیز دادن حلقه ازدواج زوجین بود و آنهایی که مجرد هستند باید فکر ازدواج را از سرشان بیرون میکردند. در ابتدا وانمود میشد که جبری در کار نیست اما هرکس که حاضر به پذیرش نبود از ارتش به بهانه های مختلف از جمله نفوذی پاسدار اخراج میشد و یا زیر شکنجه و فشار قرار میگرفتند همزمان نیز با براه انداختن میتینگهایی وانمود میشد اعضای فرقه مرز بندی با بریده مزدور ندارند ، منظور از این کار این بود که راه خارج رفتن این اخراجیهای که نمیخواهند وارد انقلاب ایدئولوژیک بشوند را ببندند متعاقبا نیز تمامی این اشخاص به زندان بدنام ابوغریب فرستاده میشدند تا بعنوان اسیر جنگی با اسرای جنگی عراق با دولت ایران معاوضه بشوند مسعود در این رابطه به صراحت میگفت هر که ازما نیست برماست ! پس دو سال خروجی ارتش آزادیبخش وبعد بدلیل ورود غیر قانونی به عراق ۸ سال زندان ابوغریب و بعد هم ایران . رجوی استدلال خوبی هم برای خودش داشت میگفت هرکه که از ایران به خارج برود کسی حرفش را باور نمیکند باید بریده را رژیم مال کرد اما با وجود این خیلیها حاضر میشدند مناسبات را ترک کنند، این از یک بابت اشکال داشت ریزش نیرو در پیش صاحب خانه یعنی صدام حسین باعث بی اعتباری میشد چون هر سازمانی به تعداد نیروهایش لحاظ میشد از این رو درسال ۱۳۷۳ مسعود با زیر شکنجه بردن بیش از ۷۰۰ نفر از کادرها شروع به زهر چشم گرفتن نمود شیوه کار این بود که به بهانه عملیات داخله شروع به تغییر سازماندهی کرد و تمامی نیروها را از مقرهای خود جابجا کرد بعد نیز تعدادی را که قرار بود زیر شکنجه و بازجویی بروند را به مجموعه اسکان منتقل داد و پس از شروع آموزشهای مقدماتی داخله به ترتیب اولویت فرمانده هان مراکز ، ۱۰ و ۱۱ و۱۲ نفرات را گل چین و بهنگام شب به بهانه اینکه شما نفرات داخله باید پانسیون شوید به مراکز شکنجه منتقل میکردند و نفرات موقعه ای متوجه میشدند که کار از کار گذشته بود و تحت شکنجه قرار گرفته بودند
تقریبا این روند ۴ ماه طول کشید از سرنوشت بعضی نفرات اطلاع دقیقی در دست نیست . تمام هدف فرقه این بود که به زور ازاین نفرات برگه و سند بگیرند که نفر نفوذی هستند و قصد ترور مسعود رجوی را داشتند و آنها را وزارت اطلاعات برای ماموریت و خرابکاری و ترور مسعود رجوی فرستاده است
طبیعی است خیلی ها زیر این شکنجه ها تاب نیاورده و به خواست های فرقه تن داده اند ، اما بودند معدود نفراتی که زیر بار این خواسته نرفته بودند و زیر شکنجه آسیب های جدی دیده و چه بسا جان خود را از دست داده اند در این رابطه در سایتها به اندازه کافی سند و مدرک ثبت شده است
شیوه های شکنجه این ۷۰۰ نفر به صورتهای زیر بوده است
ضرب شتم بوسیله شلاق بدون اینکه حتی یک کلمه بگویند چرا میزنند
زدن لگد به ساق پا با پوتین بطوری که از ساق پا بخاطر ضربات پی در پی خون جاری میشد
ضرب شتم با مشت و لگد
گنجاندن بیش از حد نفرات در یک اطاق بخاطر اینکه فضای کافی برای استراحت نداشته باشند و بیخوابی دادن از این طریق
حبس انفرادی
شکنجه کردن اعضای خانواده در مقابل همدیگر
گرسنه گی دادن بیش از حد
استفاده از استخبارات دولت عراق برای ترساندن
انتقال نفرات به زندان ابوغریب برای دیدن شرایط بد آنجا و برگرداندن این نفرات از زندان ابوغریب تا بواسطه مشاهدات این نفرات در دل بقیه رعب وحشت لازم را ایجاد کنند تا آنها مجبور به امضای برگه ها ی در خواستی شوند
نشان دادن برگه پزشک قانونی مهر امضاء شده به نفرات که این برگه مخصوص شماست اگر خواسته ما را انجام ندهید شما را کشته و هر چه که بخواهیم در آن خواهیم نوشت تا کسی نتواند بعدا پی گیر مرگ شما باشد
بلا تکلیفی
در پایان دوره شکنجه همه نفرات بدون اینکه بدانند به کجا منتقل میشوند به قرارگاه باقرزاده منتقل میشوند بعد از بازرسیهاو چک های ویژه در سالن اجتماعات قرارگاه باقرزاده ، در نشست ( متینگ ) مسعود رجوی گردآوری میشوند تازه در این مرحله است که ابعاد فاجعه برملاء میشود و حاضرین به ابعاد قضیه پی میبرند و میفهمند که تنها خود زیر شکنجه و بازجویی نبودند بلکه بیش از ۷۰۰ نفر هستند زیرا آنها بصورت جداگانه نگهداری میشدند و هر اکیپ ۴۰ الی ۵۰ نفر بوده است و تنها از گروهی که با آنها در یک جا بودند خبر داشتند
شروع نشست با پوز خند مسعود رجوی شروع میشود با این مضمون که شما فکر میکنید شکنجه شده اید ؟ این بهای مبارزه است که پرداخته اید ، رژیم میخواست مرا با اعزام نفوذی ترور کند ما مجبور بودیم اینکار را بکنیم تا نفوذیها را شناسایی کنیم ، به این ترتیب شروع به ماسمالی کردن و لاپوشانی حقایق پشت صحنه میکند اما طبعا این نمیتوانست مانع فروپاشی مناسبات شود
لذا بیدرنگ در سال ۱۳۷۴ با برپایی نشستهای به نام حوض به آبندی سیستم میپردازد و به تمامی نفرات شکنجه شده شیر فهم میکند که اگر لب به سخن باز کنند بدین معنا ست که محفل گذاشته اند و محفل در مناسبات مجاهدین مساویست با شعبه سپاه پاسدان و حکم آن اعدام است
اما نحوه اجرای این نشستها (میتینگ های حوض ) به این ترتیب بود که مراکز بر اساس ترتیب شماره به ترتیب از ۱۰و۱۱ و۱۲ و نهایتا ستادها به صورت جدا گانه به مدت ۴۰ روز تمام کارهایشان راتعطیل کرده و به سالن نشست شوای ملی مقاومت (بهارستان ) واقع در بغداد منتقل میشدند پس از اولین روز و استقرار نیروها رجوی با بزک کردن خود و شکلک معصوم نمایی به استقبال تکا تک رزمندگان میآید در حالیکه همه به ترتیب وبه صورت ستونی جلو میرفتند در مدخل سالن بهارستان مسعود رجوی ایستاده بود و با تکا تک رزمندگان رو بوسی میکرد وبا خوش آمد گویی آنها را داخل سالن بهارستان راهنمایی میکرد
بعد از استقبال رسمی، شعبده بازی رجوی در اوج دجالیت شروع شد که من میخواهم ارتش آزادیبخش را منحل کنم چون ما توان سرنگونی نداریم ! کسی میتواند سرنگون کند که پشتش ابرقدرت باشد و ناوگان جنگی و هواپیما داشته باشد و من هواپیما و ناوگان ندارم و نمیتوانم هم داشته باشم چون نمیتوانم پشتم را به یک ابرقدرت گرم کنم بخاطر اینکه ما یک نیروی انقلابی و آزادیبخش هستیم ( اما چرا امروز نوکری اسرائیل و امریکا را میکنند و دنبال حمله نظامی امریکا به ایران هست جای تامل دارد ) لذا از این لحظه ارتش آزادیبخش منحل اعلام میشود ، شما ها باید فردا درخیابان بخوابید طبق معمول نیز تعدادی شارلاتان و صحنه گردان با گریه فضای نشست را سمت سو میدادند که برادر تورا خدا نه و در نهایت در مقابل این التماسها و یاوه گویها رجوی گفت اگر میخواهید موأسسان دوم ارتش آزادیبخش باشید باید در حوض حاضر گفته و این کتاب قانونی را که به شما اعلام میدارم را قبول کنید آنزمان کتاب قانون ۷۶ بند داشت اما سال ۱۳۸۰ به بندهای آن افزوده شد طبعا من همه این موارد را تک به تک نمیتوانم در این فرجه بیان کنم اما سعی میکنم بندهای مهم آن را توضیح دهم
لازم به ذکر است که قوانین به صورت کتابچه درآمده بود و در اختیار همه رزمندگان قرار گذاشته شده بود و ملاک و لحاظ همه رزمندگان بود . هیچ کس نباید و نمیتوانست از موارد آن تخطی کند موارد به حدی قرون وسطا یی و غیر انسانی بود که در زمان جنگ آمریکا وصاحب خانه ، که همه نیروها در بیابانها در امتداد مرز مستقر بودند به دستور شورای رهبری کادرهای رده بالا به آسایشگاههای نفرات ریختند و همه کمدهای فردی نفرات را زیررو کردند و این کتابچه ها را جمع آوری و از بین بردند تا بقول خود گزک دست دشمن و اضداد ندهند ..... ادامه دارد
 

______________________________________________________________

دجالیت و شیادی فرقه رجوی (مجاهدین خلق)

میرباقر صداقی، ایران ستارگان، سوئیس

04.02.2014

 

لینک به منبع

در روزهای اخیر شاهد بودیم که فرقه رجوی در سیمای به اصطلاح آزادی تلویزیون رسمی فرقه بدنبال عوام فریبی جدید با نام گلریزان همیاری بود.

ممکن است خیلی از هموطن های عزیز از نزدیک با فرقه رجوی آشنا نباشند و فکر کنند این فرقه پایگاه مردمی دارد اما کسانیکه با این فرقه آشنایی دارند مخصوصا جدا شده ها از این فرقه بخوبی میدانند که فرقه رجوی از شگرد دروغ بزرگ استفاده میکند .

دروغ بزرگ (به آلمانی: Große Lüge)، اصطلاح و تکنیکی است در پروپاگاندا، که اولین بار آدولف هیتلر از آن استفاده کرد و نمایندهٔ تکنیکی تبلیغاتی در دنیای سیاست است.

آدولف هیتلر در کتاب نبرد من، می‌گوید مردم شکست آلمان در جنگ جهانی اول را به این دلیل پذیرفتند که یهودی‌های دارای نفوذ در مطبوعات از این تکنیک استفاده کردند. از نظر او این روش مستلزم آن است که دروغ چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر گستاخ باشد که چنین بی‌شرمانه حقیقت را تحریف کند».اولین مورد استفادهٔ دروغ بزرگ در این جملهٔ معروف او مستند شده است: «در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن موجود است .

من در این برنامه گلریزان همیاری به نمونه هایی از دروغهای بزرگ فرقه اشاره میکنم : مثلا آقای پهلوان مسلم اسکندر فیلابی در تمامی برنامه های گلریزان همیاری مدعی است که چندین هزار دلار کمک مالی کرده است یا میکند در صورتیکه این آقا حقوق بگیر مجاهدین است و تمامی مخارج این پهلوان از طرف فرقه رجوی تامین میشود و چگونه میشود که آقای مسلم اسکندر فیلابی میتواند یکجا ۲۴۱۵۰ دلار به فرقه کمک مالی کرده باشد یا مادر صالحیار زنگ زده میگویند ۱۰۰ یورو به فرقه کمک مالی میکند من از آنجائیکه این مادر و پسر و دختر ایشان را در کمپ لیبرتی خوب میشناسم فقط یک سوال دارم و آنهم اینکه مگر شما در پایگاههای فرقه در هلند زند گی نمیکنید چگونه فرقه میتواند از جیب خودش به خودش کمک مالی بکند.

یا آقایی به اسم آرمان از ژنو سوئیس زنگ میزند و مدعی میشود که مبلغ ۲۶۰۰۰ یورو کمک مالی جمعی جمع کرده است و بدنبالش خانمی به اسم ژیلا از سوئیس زنگ زده و مدعی میشود که مبلغی به میزان ۱۲۰۰۰ یورو کمک مالی میکند باید از خانم ژیلا و آقای آرمان پرسید واحد پول سوئیس فرانک است چطور و بکدام ضرورت همه کمک کننده ها به این نتیجه رسیده اند که باید بروند بانک و پول خود را به یورو تبدیل کنند آیا این خنده دار نیست؟ مگر نیروها و نماینده گی این فرقه در سوئیس برای مصارف خود نیاز به یورو دارند؟ برای آنها خیلی به صرفه است که فرانک دریافت کنند و از این طریق سودی به بانکها جهت تبدیل پول از فرانک به یورو و بلعکس نخواهند پرداخت .

موارد دروغ گوئی در این برنامه ها آنقدر بسیار است آدم را به شگفتی میاندازد مثلا فرقه اسامی مجروحان آخرین حمله موشکی به لیبرتی را اعلام نمیکند و علت را موارد امنیتی اعلام میکنند! اما از آنطرف شاهد هستیم اشخاصی با اسم و رسم یکان عملیاتی داخله و اسم شهر در این همیاری شرکت میکنند و مبلغ کمک را اعلام میکنند مگر تمامی تلفنهای خارج از کشور توسط ایران کنترل و شنود نمیشوند و این یکانهای عملیاتی داخله فرقه چرا موارد امنیتی را رعایت نمیکنند؟ مگر آنها بیشتر از هر جای دیگری تهدید جانی ندارند ؟

پس واژه دجال برازنده این چنین فرقه ای است . از آنجائیکه در یو تیوب کمکهای مالی ۳۰ تا ۵۰ میلیون دلاری دیکتاتور سابق عراق صدام حسین به این فرقه موجود است باید به این فرقه گفت, دیگر دروغ بس است . یادم هست وقتی داخل فرقه بودیم شخص رجوی چقدر بما دروغ میگفت که چگونه در خیابانهای اروپا بچه های ما ( اعضای فرقه ) گدائی میکنند تا مخارج ارتش آزادیبخش ملی را تامین کنند اما در این ۶ سالی که در کشور سوئیس زند گی میکنم ندیدم کسی از فرقه در خیابانهای اروپا گدائی کند .

ارزش ما اعضا در این فرقه تنها گوشت دم توپ بوده و هست , فرقه هیچ ارزشی به فهم شعور اعضایش ندارد .روزگارانی که ما در این فرقه بودیم مخصوصا در قرارگاه موزرمی در نزدیکی شهر العماره هر ماه و بعضا هر هفته شاهد حمله های موشکی و خمپاره ای بودیم آنزمان تنها سپر دفاعی که میتوانستیم داشته باشیم سنگرهای انفرادی بود که خودمان با دست ساعتها کنده بودیم و رهبری این فرقه ( مریم رجوی ) مدعی بود که در زیر بمباران امریکائیها در جنگ خلیج میخواست بدن خودش را سپر مسعود کند و ما بیچاره ها باورمان میشد و بعدها متوجه شدیم در جنگ اول امریکا با عراق ایشان در اردن تشریف داشتند و در جنک دوم ایشان در فرانسه با اینکه هیچ ضرورتی به ساختن سنگر برای رهبری فرقه نبود و ایشان طبق معمول در شرایط سخت فرار را برقرار ترجیح میدادند اما با احتساب احتمالات چنان سنگر اتمی در اشرف تعبیه کرده بودند که برای ما قابل درک و قابل تصور نیست .

امروزه ترسو و بزدل بودن شخص رجوی به هیچکس پنهان نیست و بی دلیل نیست این شیر خوابیده ۱۱ سال بعد از سرنگونی صدام حسین همچنان در خفا است و خودش را نشان نمیدهد تصاویر تکان دهنده سنگرضد اتمی مسعود رجوی ما را در بهت و حیرت واداشته و جای سوال, واقعاٌ مسعود از چی میترسید که چنین سنگری ساخته است سنگری با عمق بیست متر و سیستم های تهویه ضد لرزش دربهای ضد بمب و الکترونیکی با تونل و درب خروج اضطرای که هزینه ساخت آنها میلیونها دلار میشود .

تا به امروز ما واقعاٌ از زند گی شاهانه رجوی خبر نداشتیم حال بعد از سرنگونی صدام حسین یکی یکی آنهم بعد از سالیان اسرار زندگی شاهانه مسعود (سر کرده فرقه) فاش میشود . پس بر ماست که ساده لوحانه به دروغهای فرقه رجوی باور نکنیم و این یکی از وظایف جدا شده ها است .که بار افشای چهره قبیح رجوی را بعهده بگیرند.

میر باقر صداقی سوئیس

ایران ستارگان

 

_____________________________________________________________________

عقلانی ترین کار برای فرقه رجوی خارج کردن نیروها از عراق است پس چرا خروج نه ؟



میرباقر صداقی، ایران ستارگان، سوئیس

03.01.2014

لینک به منبع

امروز داشتم سایتهای فرقه رجوی را ورق میزدم تا شاید از گمشده خانواده ام( میر واقف صداقی ) برادرم در فرقه رجوی خبری پیدا کنم اما با کمال تاسف شاهد خبر و بیانیه ای شدم با این مظمون

بیانیه زندانیان سیاسی زندان مرکزی زاهدان در محکومیت حمله وحشیانه و تروریستی به کمپ لیبرتی

متن بیانیه

با سلام و درود فراوان، به استحضار می رسانیم ما زندانیان سیاسی زندان مرکزی زاهدان جنایت حمله تروریستی به اعضای فرقه… در کمپ لیبرتی در چند روز اخیر را به شدت محکوم می کنیم و شهادت این عزیزان را به خانواده هایشان و به مردم آزادیخواه سراسر دنیا تسلیت عرض می نماییم

من تردیدی ندارم , این متن تماما ساختگی است

ناخود آگاه دلم بیشتر به حال اسیران و گروگانهای فرقه رجوی در عراق سوخت که چگونه رهبری این فرقه این عزیزان را به کشتن میدهد وبه دنبالش هزاران سوال

راستی چرا رجوی از ریخته شدن خون این عزیزان سیر نمیشود ؟ درد رجوی از نگه داشتن این نفرات در عراق چیست ؟ حفظ نیروها به هر قیمت شده درعراق چه سود سیاسی و استراتژیکی برای فرقه رجوی دارد؟

چون درد سالیان حضور در این فرقه را داشتم جواب این سوالات برایم مبهم نیست خیلی خوب میدانم ,این خونبهایی است که رجوی برای از بین بردن جنایتهایش درعراق و داخل فرقه میپردازد مثل همیشه باید اعضاء و بدنه تشکیلات قربانی شوند و تمامی این گرد و خاکهایی که فرقه بپا میکند از اعتصاب غذا گرفته تا کشته شدن نیروها در عراق باعث ضعیف شدن جمهوری اسلامی ایران نمیشود حتی در آرایش سیاسی اپوزسیون خارج از کشور هم نقشی ایفا نمیکند هر چه هست دور باطلی است که فرقه برای سرگرم کردن گروگانهای کمپ لیبرتی انجام میدهد تا فرصت مجدد برای کشتار آنها پیش بیاید

فکر میکنم وجدان هر انسان آزاده از این همه اجحاف بدرد میاید و بر ماست که حتی اگر شده با یک نوشته کوتاه

اعتراض و انزجارمان را ازعاملان این کشتار که همانا سران این فرقه و شخص رجوی است را نشان بدهیم که بی دلیل اصرار بر حضور در عراق را دارد

تجربه جدا شده ها در زندان تیف بخوبی نشان میدهد که امکان خروج از عراق هست بشرطی که قل زنجیر نباشد آخرین بازمانده های زندان تیف ۱۹۷ نفر بودند

تا لحظه ای که امریکائیها و فرقه رجوی توافق داشتند درب زندان تیف بسته بود و ما نمیتوانستیم از عراق خارج شویم اما روزی که قفل زندان تیف باز شد همه ۱۹۷ نفر نجات پیدا کردند و هم اکنون تنها ۵۵ نفر از این نفرات در کشور سوئیس زندگی میکنند . این فرقه با داشتن میلیاردها دلار که از دولت صدام حسین به ارث برده است به راحتی میتواند شرایط خروج تک تک این اعضاء را فراهم کند اما از آنجائیکه خط کشتارتدریجی را در پیش گرفته است متاسفانه روند خروج گروگانهای کمپ لیبرتی متوقف شده است حتی فرقه روند مصاحبه با یو ان را با باقی مانده اعضاء را متوقف کرده است تا تمامی روزنه های امید را برای این گروگانهای در بند را ببندد

در اینجا باید به آقای رجوی گفت حمله موشکی ۵ دی به لیبرتی آخرین حمله نخواهد بود شما هر نامی میخواهی روی آن بگذار و بگو که دولت مالکی مسبب این حمله بوده است اما این نانمگذاری چیزی را عوض نخواهد کرد صورت مسئله این است که کشور عراق کشور نا امنی است و هر روز در بغداد و تمامی شهرهای عراق شاهد بمب گذاریهای متعددی هستیم در این چند سال گذشته چند صدتن از اعضای گرفتاردر عراق کشته و مجروح شده اند پس عقلانی ترین کار برای فرقه رجوی خارج کردن نیروها از عراق است پس چرا خروج نه . حتی استدلال فرقه مبنی بر هم دست بودن دولت عراق با مهاجمان نشان میدهد که باید اعضاء از عراق خارج شوند

امیدوارم روزی رجوی این جانی سفاک دست از جان این گروگانها بکشد و بگذارد این اعضاء به جامعه باز دسترسی پیدا کنند و زندگی راحتی را شروع کنند

میر باقر صداقی

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه آقای علیرضا میرعسگری به سازمان دیده بان حقوق بشر

 


کانون آوا

20.12.2013

لینک به منبع


خانم سارا لی ویتسون، مدیر بخش خاورمیانه سازمان دیده بان حقوق بشر. در ماه می ۲۰۰۵ گزارشی تحت عنوان خروج ممنوع در مورد نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین توسط دیده بان حقوق بشر منتشر گردید.

مایل هستم به عنوان یکی از شاهدان این گزارش نکاتی در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به اطلاع شما برسانم .

نقض حقوق بشر

فاکت های زیادی از اقدامات خشونت بار در سازمان مجاهدین خلق وجود دارد . در این گروه ازدواج ممنوع است و اعضای ازدواج کرده با اجبار مجبور به طلاق از همسرانشان شده اند .

زندانی شدن به خاطر انتقاد یا مخالفت با رهبران سازمان مجاهدین امری طبیعی است. مجازات اعدام یا شکنجه افراد بصورت سیستماتیک در سازمان مجاهدین اجرا می شود.

شخصا در سال ۱۹۹۴ به دلیل مخالفت با اعمال تروریستی سازمان مجاهدین و همکاری این گروه با دیکتاتور سابق عراق ( صدام حسین ) به زندان محکوم شده و مورد شکنجه و آزار قرار گرفتم .

دو تن به نامهای قربانعلی ترابی و پرویز احمدی در سال ۱۹۹۴ در زندان به قتل رسیدن که از نزدیک شاهد مرگ پرویز احمدی بودم.شهادت من در گزارش ماه می ۲۰۰۵ دیدبان حقوق بشر موجود می باشد.

این جزئیات نمونه کوچکی از نقض سیستماتیک حقوق بشر در داخل سازمان مجاهدین است که در گزارش ماه می ۲۰۰۵ سازمان دیده بان حقوق بشر ( خروج ممنوع) تشریح شده است ولی متاسفانه از آن تاریخ تاکنون تغییر رویه ایی در مناسبات فرقه ایی سازمان مجاهدین انجام نشده است.

مریم رجوی یکی از رهبران این گروه اخیرا در سخنرانی خود در پاریس به اعلامیه جهانی حقوق بشر اشاره کرد که متاسفانه شعارهای تو خالی بیش نیست ؛ در همین رابطه اشاره کوتاهی به مفاد اطلاعیه حقوق بشر و نقض آن توسط مریم و مسعود رجوی اشاره می کنم:

ماده ۱۶ء بند۱): هرمرد وزن بالغی بدون هیچ‌گونه محدودیتی از حیث نژاد، ملیت و مذهب حق ازدواج وتشکیل خانواده را دارد. مرد و زن در ازدواج، در طول دورهٔ ازدواج و فسخ آن از حقوقی یکسان برخوردارند. بند ۲): ازدواج باید با آزادی و رضایت کامل مرد و زن انجام گیرد. بند ۳): خانواده، واحد گروهی طبیعی و بنیادین جامعه‌است و حق برخورداری از حمایت جامعه و حکومت را دارد.

افراد مستقر در “کمپ لیبرتی” سالیان است که تحت نام انقلاب ایدئولوژی که توسط مریم و مسعود رجوی تئوریزه شده است ناچار به طلاق از همسران خود شده و این افراد حق ازدواج و تشکیل خانواده را ندارند. در سازمان مجاهدین تنها رهبر این گروه مسعود و مریم رجوی حق ازدواج و تشکیل خانواده را دارا می باشند.

ماده ۱۲): هیچ‌کس نباید در معرض مداخلهٔ خودسرانه در زندگی شخصی، خانواده، خانه یا مکاتبات خود قرار گیرد و یا این‌که شرف و آبروی او مورد تعرض قرار گیرد. هرکس حق دارد که از حمایت قانون در برابر چنین مداخله‌ها و تعرض‌هایی برخوردار گردد.

خانم سارا لی ویتسون

دیدار اعضای سازمان مجاهدین مستقر در عراق با خانواده های خود که امری کاملا طبیعی است تا کنون به دلیل ممانعت رهبران سازمان مجاهدین میسر نشده است . مسعود رجوی در آخرین کتاب خود تحت نام” خانواده مجاهدین یا مزدوران ارتجاع” با توهین به خانواده های اعضای ناراضی در درون سازمان مجاهدین ؛ آنان را عوامل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نامیده است .

اعضای سازمان مجاهدین سالیان است که به شکل سیستماتیک از رابطه با خانواده های خود قطع شده اند.

هشت سال از گزارش دیده بان حقوق بشر تحت نام خروج ممنوع میگذرد ، در این ایام وضعیت حقوق بشر در درون سازمان مجاهدین تغییری نکرده و اعضا سازمان مجاهدین همچنان تحت فشارهای روحی و جسمی قرار دارند.

از شما خواهش دارم به عنوان مدیر بخش خاورمیانه سازمان دیده بان حقوق بشر گزارشگر ویژه ایی جهت بررسی شکنجه وآزادی اندیشه و بیان در درون سازمان مجاهدین خلق ایران تعیین نمایید تا شرایط اعضا در درون این سازمان مورد بررسی قرار گیرد.

با احترام

علیرضا میرعسگری

کلن – آلمان​ کانون آوا

۱۸ دسامبر ۲۰۱۳

رونوشت:

ء آقای کنت رات مدیر اجرایی دیده بان حقوق بشر

ء خانم ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد

ء کمیسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا

ء کمیسیون حقوق بشر پارلمان آلمان

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هشدار کانون آوا به هموطنان ایرانی در خارج از کشور

 

 

کانون آوا

01.12.2013

لینک به منبع

هشدار کانون آوا به هموطنان ایرانی در خارج از کشور

همانطوریکه اطلاع دارید فرقه رجوی در ماه های اخیر با تمام توان در پی به شکست انداختن توافق جمهوری اسلامی و غرب بوده و در این راه از هیچگونه کوششی فروگزارنکرده است. از افشاگری در مورد مثلا ایجاد یک سایت مخفی در تهران توسط مهدی ابریشمچی تا دست بوسی کثیف ترین جناح های جنگ طلب آمریکایی و صیهونیستی نظیر مک کین و هم آوایی مستقیم با نیتانیاهو، خلاصه هر چه در کیسه داشت بیرون ریخت تا باصطلاح بساط این میز را برهم بریزد که دیدیم با چه شکست مفتضحانه ای روبرو شد و توافق ژنو بهرحال انجام گرفت.

در سرگیجگی حاصل از این کشیده محکم و در نشئه بسته شدن کامل قرارگاه اشرف و بی حاصل بودن اعتصاب غذای افراد اسیر در لیبرتی، بازهم رجوی فیل جدیدی برای سرکارگذاشتن افراد در خارج کشور هواکرده است. توضیح اینکه بعد از نابودی وبسته شدن دائمی پایگاه اشرف، شخص رجوی باصطلاح بمیدان آمد و در پیامی منسوب به او که در تاریخ ۲۷ شهریور ۹۲ از تلویزیون سیمای مجاهدین پخش شد، فراخوانی جهت ایجاد ۱۰۰۰ اشرف داد که البته معلوم نکرد این ۱۰۰۰ اشرف کجا باید ایجادشوند. یکی نیست از این کوتوله سیاسی بپرسد آن اشرفی که با پول و امکانات صدام در عراق ساختی چه گلی به سرت زد که آنطورمفتضحانه درش را گل گرفتند که تو حالا می خواهی ۱۰۰۰ اشرف بسازی؟

در همین پیام مسعودرجوی از جداشدگان می نالد. جداشدگانی که به زعم وی با افشای بی لیاقتی اش در رهبری جنبش و برملاکردن روابط بغایت کثیف درونی سازمان که باعث و بانیش شخص خودش می باشد، زاویه های تاریک و پلید تشکیلات مجاهدین ضد خلق و ضد ایرانی را به نمایش عمومی گذاشته اند.

مسعود رجوی بیشتر از هر کسی از جداشدگان فرقه تحت امرش میترسد. صدای افشاگرانه جداشد گان فرقه رجوی نقشه های شوم و اهداف پلید دیو اردوگاه کار اجباری اشرف سابق را نقش برآب کرده و ودر آینده نیز مثل شمشیر دامکولس برسر رجوی سایه خواهد انداخت.

پس بی جهت نیست که رجوی نک پیکان اهداف ۱۰۰۰ اشرف کذایی را بطرف جداشدگان بگیرد و برای کل تشکیلات خط کاری اعلام کند. در ماه های گذشته در طی مراسم و تظاهراتهای مجاهدین در خارج کشور مستقیم ویا غیرمستقیم سخن از تاسیس حدود ۱۰۰ اشرف شده است. بعنوان مثال در تاریخ ۱۳ مهر ۱۳۹۲ جلسه ای بعنوان افتتاحیه “اتحادیه جوامع ایرانی در آلمان” در برلین برگزارشده و درآن تاسیس ۱۰۰ “اشرف” اعلام گردیده است. در سایت نوپای مجاهدین بنام “بهارایران” می شود کل مراسم و اسامی انجمن های پوششی جدید را مشاهده کرد. به بعضی از این انجمنها با نام مسئول آنها به نقل از سایت فوق الذکر در زیر اشاره می کنیم:

انجمن حمایت از مادران قیام – مادر فرزانه سا

بنیاد توسعه و دمکراسی در خاورمیانه – مهرداد هرسینی

انجمن دانشجویان و جوانان ایران فردا ـ جنوب آلمان – سحر ثنایی

انجمن زنان غرب آلمان – میترا هرسینی

انجمن زنان علیه تبعیض جنسی – ملیحه ملک محمدی

انجمن زنان علیه سنگسار – زهره روشن غیائی

کانون مدافعان حقوق بشر در ایران – علی فلاح

نادر جوان خوشدل – رئیس سابق تآتر شهر تهران

جامعه ایرانیان در تبعید برلین – منصور وجود

جامعه ایرانیان برمن – مهدی ملک محمدی

شورای ایرانیان هامبورگ – همایون سیم لقایی

شورای ایرانیان هامبورگ – فردین ماهوتچیان

انجمن حمایت از زندانیان سیاسی – حسین نیاکان

انجمن عدالت – مجید باقری

جامعه متخصصین غرب آلمان – محمد علی محرابی

مرکز همگرایی مهاجرین در اشتوتگارت – حسین یعقوبی

انجمن دانشجویان و جوانان ایرانی غرب آلمان – آیدا افراسیابی

انجمن دانشجویان و جوانان ایران فردا جنوب آلمان – آذر سیدی

انجمن دانشجویان و جوانان دمکراتیک ایرانی شمال آلمان – فربد ماهوتچیان

شورای ایرانیان شهر کلن – علی خطیب

جامعه ایرانیان در بوخوم و مونستر – بهمن بیات

اعتصابیون برلین – زهره محسنی پور

در تمامی سخنرانیهای مسئولین انجمنهای فوق الذکر، بوضوح از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت حمایت آشکارشده و در اساسنامه اتحادیه نیز تاکید شده است: “اعضا و فعالان اتحادیه از سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران حمایت و پشتیبانی نموده و …”.

باتوجه به دلایل بالا شکی نیست که این اتحادیه و انجمنهای وابسته به آن جزو انجمنهای پوششی سازمان مجاهدین می باشند که جهت پیشبرداهداف خاصی ناگهان سبز شده اند.

البته سازمان مجاهدین در سالهای گذشته انجمنهای پوششی زیادی در امریکا و اروپا تاسیس کرده که شمار آنها از ۲۰۰ هم افزون تراست. (برای اطلاعات بیشتر می توانید به کتاب “مجاهدین درآیینه تاریخ” تالیف علی اکبرراستگو مراجعه فرمایید.).

هرکدام از این انجمنها برای اهداف خاصی ایجاد شده و بعد از حصول این اهداف و یا دستگیری مسئولین مربوطه بخاطر کارهای خلاف، تعطیل شده اند.

این بنیادهای پوششی بجز پوشش اخاذی‌های سازمان مجاهدین، وظایف دیگری هم داشته اندکه به برخی از آن‌ها درزیراشاره می‌شود:

۱ـ این بنیادها موظف بودند در مراحل گوناگونی که سازمان مجاهدین نیاز دارد، تبریک و تهنیت و تسلیتی برای سازمان ـ بسته به موضوع خاص روز ـ ارسال کرده،تمام موضعگیری ها ودستورات سازمان را تائید و توجیه کنند.

۲- از دیگر وظایف این بنیادها جمع آوری امضاء علیه جداشدگان سازمان بود باین ترتیب که به ایرانیان ملاء جداشده مراجعه کرده و مثلا بدون نام بردن ازشخص مزبور، در مورد مسئله عامی مثل آیا جاسوسی بدست یا خوب امضاء گرفته می شد و در مرحله بعدی اسم جداشده را در اعلامیه بیرونی درج می کردند.

۳- پخش اعلامیه در اطراف محل سکونت جداشده و ترغیب شهروندان اروپایی همسایه به شکایت کردن از فرد جداشده باتهام تروریست بودن و یا عامل وزارت اطلاعات ایران!!

۴- مراجعه و نامه نگاری با مقامات پلیس، اداره خارجیان، اداره دارایی، امنیت و بالاخره همه کانالهای پلیسی، قضایی و امنیتی کشورهای مربوطه برای خراب کردن جداشده.

۵- خط دهندگی به لابی های مزدور خود در پارلمانهای اروپایی مبنی بر ملاقات ندادن به نمایندگان کانون آوا بطور سیستماتیک

۶- در مراحل مختلف،این سازمان‌ها وسیله‌ای برای خرج کردن و استفاده شدن در فعالیت‌های دیپلماتیک سازمان،و نمایشی از به اصطلاح حمایت‌های مردمی از سازمان مجاهدین بودند. به این صورت که سازمان مجاهدین با ردیف کردن نام این انجمن‌های پوششی در زیر فلان بیانیه یا اطلاعیه‌ سازمان، از این بنیادها به عنوان جریان‌های مردمی و روشنفکری حامی خودش، بهره برداری می‌کرد. اعضای به‌ ثبت دهنده این بنیادها عملاًنفرات و اعضای سازمان مجاهدین بودند. به عبارت دیگر سازمان با ردیف کردن نام این قبیل انجمن‌های پوششی زیر عنوان دانشجویان، متخصصین، ورزشکاران، زنان، هنرمندان و…در کشورهای غربی مدعی می‌شد که از حمایت مردمی برخوردار است و طیف وسیعی از این اقشار تحصیل کرده و روشنفکر از این جریان حمایت می‌کنند. از سوی دیگر با عنوان کردن این انجمن‌های پوششی برای طرف‌های غربی در ملاقات‌هاشان، نمایش دموکراسی می‌داد.

۷ـ در اساسنامه‌ این بنیادهای پوششی قید می‌شد که این موسسات، غیرانتفاعی هستند. سازمان از همین ترفند برای کار مالی/اجتماعی و دریافت اجازه‌نامه برای «گدایی شرافتمندانه» استفاده می‌کرد. هم چنین از این بنیادها برای دریافت اجازه‌ برگزار کردن تظاهرات نیز استفاده می‌شد.

با آغاز تهاجم اخیرمسعودرجوی به جداشدگان ومنتقدین و معرفی آنان به عنوان مانع اصلی در برابر تشکیلاتش، می توان گفت که رجوی بعد از شکست های عمیق خطی و تشکیلاتی، که در درجه اول ناشی از بی لیاقتی شخص خودش می باشد، ازجداشدگان دست آویزی ساخته است و ناتوانی وناکارآمدی تشکیلاتش را – علیرغم چنگ زدن به هر وسیله و امکانی – به آن ربط داده است.

تحرکات اخیر بقایای رجوی نشان می دهد که بخصوص بعد از مطرح شدن جداشدگان در گزارش پنتاگون به جدیت در مبارزه با جداشدگان رسیده اند و دستور تشکیلاتی دارند که به هر نحو ممکن این مانع را از سر راه خود بردارند.

کانون آوا به انجمنهای پوششی سازمان مجاهدین در آلمان هشدار میدهد که در چارچوب وظایفی که قوانین آلمان تعریف کرده اند، فعالیت کرده، دستورات سازمان مجاهدین را چشم و گوش بسته انجام نداده وپارا از گلیم خود درازتر نکنند تا دردسری از جانب قوه قضاییه آلمان برایشان ایجاد نشود. تجربه نشان داده که هر گونه مسایل قضایی که در اثرخلافکاری افراد در گذشته بوجود آمده، مجاهدین خودرا کنار کشیده اند و فرد بدبخت را در برابر قانون کاملا تنها گذاشته اند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاکیدمجدد رجوی بر “جرقه و جنگ”


علی اکبرراستگو، کانون آوا
18.11.2013

لینک به منبع
همانطوریکه انتظارمی رفت، فرقه تروریستی رجوی در آستانه مذاکرات پیش روی ایران با کشورهای غربی موسوم به ۵+۱ در ژنو، فیلی دیگر هواکرد و از زبان مفلوکی بنام مهدی ابریشمچی خبر از افشای مثلا سایت اتمی در مبارکه اصفهان نمود. در اینکه این خبر تا چه حد صحت دارد و به ۲۴ ساعت هم نمی کشد که یکی از مقامات غربی پوشالی بودن آنرا اعلام کند، بماند.

این اولین بار و نیز آخرین بار نخواهد بود که فرقه ضدملی مجاهدین که رهبر آن مدتهاست در یکی از سوراخهای صدام حسین قایم شده، دست در دست ارتجاعی ترین محافل جنگ طلب آمریکایی و اسراییلی برعلیه عالی ترین منافع ملت ایران به در یوزگی خارجی پناه جسته است.

مسعود رجوی رهبر دربدرشده این فرقه با این نمایش عروسکی از زبان مترسکش ابریشمچی بازهم بر تکرار خط ” کارکردن روی تضادهای ایران با غرب و تبدیل جرقه به جنگ” تاکید کرد و از اسراییل بزبان بیزبانی درخواست حمله نظامی به ایران رانمود. معمولا این نمایشها را علیرضا جعفرزاده اجرا می کرد که بدلیل عیان ترشدن رابطه کثیف سازمان با محافل جنگ طلب اسراییلی، وی خودش را از این لکه ننگ دورکرد. در گذشته نیز بسیاری از مسئولین سازمان مجاهدین نظیرعلی زرکش، مژگان پارسایی و… بربی نتیجه بودن این خط تاکید کرده و موردغضب شخص رجوی قرارگرفته بودند.

اکنون نیز که رهبری مجاهدین مجددا در صدد تیزکردن چاقوی جنگ و خشونت و دخالت خارجی هستند، باید باتمام قوا این جریان ضدملی و میهنی را افشاء کرد. مسلما در این تردیدی وجودندارد که که باید با موارد نقض حقوق بشر یا پیشگیری ازتولید سلاح اتمی تحت هرعنوان و درهرجای جهان مقابله کرد، ولی باید خاطرنشان نمود که نمی توان از فن آوری انرژی هسته ای برای مردم ایران چشم پوشی کرد.

باید ازاعضاء و هواداران سازمان مجاهدین پرسید:

- چرا از اسراییل نمی خواهند ۸۰ بمب اتمی را که بسوی شهرهای ایران نشانه گیری شده اند، نابودکند و درب سایتهای اتمی خودرا بروی نمایندگان آژانس بازکند؟ مرگ خوبست ولی برای همسایه؟

- چرا دنباله رو رهبری شده اند که از مردم هموطنشان اطلاعات جمع آوری کرده وبه موساد تحویل می دهد؟

کانون آوا هرگونه خواست حمله نظامی برعلیه مردم ایران از طرف فرقه رجوی را بشدت محکوم کرده و خواستار محاکمه سران این فرقه منفور در دادگاه های بین المللی می باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لطفا در باره امام حسین دهانتان را ببندید

اسماعیل وفا یغمایی، وبلاگ دریچه زرد

15.11.2013

لینک به منبع

لطفا در باره امام حسین دهانتان را ببندید

به بهانه عاشورا

این روزها حرف مفت فراوان رواج دارد، هم در محافل و مجالس آخوندها و هم سایتها و محافل شماها.برای آخرین بار همه را نگاهی انداختم .ساده میگویم !امام حسین را بازیچه نکنید چون بازیچه نبود ونشد و بنظر من نه خودش و نه کارهابش هیچ ربطی به شماها ندارد. قبل از شما،صدها سال است ملاها امام حسین را تبدیل به ناندانی و وپولدانی وحماقت دانی و خرافه دانی کرده اند و هنوز هم دارند سودش را میبرند وحالاهنوز از شر آخوندها راحت نشده ایم شما شروع کرده اید و هر خراب کار ی سیاسی ، فردی ، ایدئولوژیک، استراتژیک و تشکیلاتی را با محمل فدا و خون و باآچار فرانسه امام حسین میخواهید حل و فصل کنید. اگر ذره ای اعتقاد دارید لطفا خجالت بکشید و همراه با آن کمی بیندیشید.امام حسین میخ طویله نیست که هر کس افسار الاغش را به آن ببندد. یک شخصیت واقعی و شناخته شده در تاریخ وفرهنگ مذهبی و در وجئان و عواطف میلیونها نفر است که در قاب یک قدیس بر دیواره قلبهاشان آویزان است و رفتار و کردارش ثبت شده و اصلا شباهتی به شما ندارد.

امام حسین!

وقتی علی رفت و معاویه خلیفه شد چون قراردادی در بین بود، تا معاویه زنده بود جنگ مسلحانه علیه او راه نیانداخت و قرارداد و خلافت معاویه را مشروع شناخت، ولی شما ملای البته مرتجعی را که با یک انقلاب روی کار آمده بود و در سر فصل شروع مبارزه مسلحانه، در حال جنگ با یک دولت مهاجم بود و پایگاه اجتماعی اش آنقدر بود که یکساله شما را و جنبش نوپا را به زانو در آورد و سیل خون راه بیاندازد و نهال نورس آزادی را از بیخ بر کند مشروع نشناختید و با یک تیغ کشی پیشرس موجب شدید نسلی درو شود و علتی پدید آید که معلولهایش را دیدیم و میبینیم.

امام حسین!

وقتی معاویه خلیفه بود او را پدر و رهبر و مجاهد اعظم و ضد امپریالیست و هزار کوفت و زهر مار دیگر خطاب نکرد و پلاکارهای ده متری اش را در خیمه گاه آویزان نکرد ولی شما در رابطه با خمینی، البته ریاکارانه، کردید.

امام حسین!

قیام ارتجاعی پانزده خرداد سال ۴۲ این شیخ مرتجع را انقلابی و مترقی محسوب نکرد وروز پانزده خرداد سال شصت خمینی را رهبر مملکت نخواند و درست نوزده روز بعد علیه او اعلام جنگ مسلحانه نکرد که اگر این آخوند در پانزده خرداد شصت رهبر مملکت و آیه الله العظمی است بیست روزه نمی تواند دجال خون آشام بشود.

امام حسین!

وقتی میخواست از زیر بار بیعت با یزید شانه خالی کند و لاجرم مجبور به جنگ شد. لشکر را در کربلا بجا نگذاشت و دهها هزار نیرو ومیلیشیای علنی را در دهان گرگ رها نکرد و پرواز تاریخساز نکرد و سوار بر ذوالجناح فلنگ را نبست واولین خارجه نشین نشد ولی سرکار این کار را کردید .

امام حسین!

امام حسین بنا بر سنت ایام پنج زن داشت . شهربانو،. لیلا، زنی از قبیله قضاعیه ، رباب ام اسحاق ولی مطمئنا اگر زنانش کشته میشدند، در زمان جنگ و شش ماه بعد از فوت عیال یا قتل عیال سریعا زن نمیگرفت و تمایل شخصی اش را رنگ مکتبی نمیزد.

امام حسین

اگر دچار مشکل استراتژی به دلیل شروع جنگ زود رس با یزید میشد افرادش را در زمستان ۶۳ و بعد از سرکوب اعتراض پرویز یعقوبی همدامادش، جمع نمیکرد و تئاتر سیاسی راه نمی انداخت و اعلام نمیکرد سازمانش انشعاب شده و پس از فرود آمدن این شوک، نمیگفت انشعاب در کار نبوده بلکه انقلاب ایدئولوژیک شده و قرار است من به پیشنهاد مسلم ابن عقیل با عیال حضرت عباس ازدواج کنم و حضرت عباس هم دختر حر را بگیرد و تمام سازمانم را از بالای آبشار نیاگارا به رود فرات بیاندازم پائین و رشد ششصد در صدی اعضای خود را اعلام کند و سر همه را بادادن رده شیره بمالد ومشکل استراتژیک را با این حیله موقتا ماستمالی کند، بلکه اشتباه خود را میپذیرفت وبا خرد جلوی خطر را میگرفت و همه چیز را توجیه نمیکرد و امروز وضعیت مناسبتری وجود داشت.

امام حسین!

اگر اعلام میکرد که مسلم ابن عقیل پیشنهاد دهنده ازدواج در بهمن شصت و سه بوده، نمی آمد در آذر شصت و چهار یعنی هفت هشت ماه بعد جلسه محاکمه مسلم را راه بیاندازد و بگوید او دشمن شماره یک انقلاب ایدئولوژیک، باعث شکست استراتژیک، دشمن شماره یک مهر تابان و… فلان و بهمان بوده و افراد خود را خر فرض نمیکرد که چطور این تناقض را حل کنند که دشمن شماره یک، چطوربانی انقلاب ایدئولوژیک و پیشنهاد دهنده ازدواج بوده است و او را بطور تئوریک خائن شماره یک و محکوم به اعدام تئوریک اعلام نمیکرد و بعد او را عفو نمیکرد.

امام حسین!

اگر زنده بود در سال ۱۳۶۴ و در هنگام عروسی و انقلاب ایدئولوژیک!! اعلام نمیکرد که این طلاق اخرین طلاق در میان مجاهدین است ودرست چهار سال بعد در سال ۱۳۶۸ گویا به دلیل بیماری آلزایمراین اعلام را فراموش نمیکرد و تمام را مطلقه نمیکرد ودر ذهنش این تعهد را به بیضه ذوالجناح حواله نمیداد.

امام حسین!

اگر زنده بود در جلسات پرویز یعقوبی نمیگفت در این سازمان روزی که قرار بر کنگره و رای و رای کشی باشد من نیستم وصریحا اعلام میکرد که معتقد به ولایت فقیه و رهبری مطلقه است و قال قضیه را میکند.

امام حسین!

در جنگ با یزید هرگز به کشور دیگری فرار نکرد تا در شکاف تضاد بین اروپا و آمریکا در سال ۱۹۸۲جا خوش کندوبه کشوری نرفت که با مملکت خودش در جنگ باشد و خون چند صد هزار ایرانی را ریخته باشد بلکه روی خاک خودش ایستاد و مردانه جانباخت.

امام حسین !

اگر بود در دادگاههای شاه در سالهای پنجاه و یک بلند نمیشد نعره بزند ملک حسین کشتارگر سپتامبر سیاه که در ۱۷ سپتامبر سال ۱۹۷۰ ارتش اردن به فرمان او با حمله‌ی همه‌جانبه به مراکز تجمع چریک‌های فلسطینی در اردن طی ده روز به کشتار فلسطینیان پرداخت.سگ زنجیری است وچند سال بعد به دلیل شرایط و معلول های سیاسی به خدمت او نمیرفت .من نمیدانم ملک عوض شده بود یا شما یا هر دوتا.

امام حسین!

وقتی با یزید میجنگید از قیصر روم و خاقان چین و …پول و سلاح نگرفت و کارهائی که ما نمیدانیم نکرد که الان باعث آبرو ریزی باشد و ملا ها آنرا علیه صادقترین سربازان مردم و نسل فداکار و زیبائی که دیگر تکرار نمیشودعلم کنند. بلکه از امکانات خودش و مردمش استفاده کرد و فکر میکنم ژنرال جیاپ و مائوتسه تونگ کمی به امام حسین نزدیکتر باشند تا شما.

امام حسین!

تمام نفوس پیروش را به عملیاتی مثل فروغ جاویدان نبرد و یک سوم نیرویش را به کشتن نداد و بعد نیامد چنین شکستی را پیروزی قلمداد کند.

امام حسین!

وقتی دید دیگر امکان جنگ نیست و مرزها بسته شده. اول همینطور پشت سر هم عروسیهای باسمه ای و پیچ و مهره ای راه نیانداخت و یکمرتبه یک مسئول سابق زیراکس بخش را بعنوان همردیف مسئول اول اعلام نکرد وحضرت عباس را تحت مسئولیت سکینه خاتون نگذاشت و توی سر تمام سرداران و چریکهای باتجربه اش نزد تا تمام قدرت فقط در دست خودش باشد.

امام حسین!

وقتی دید این هم کار بردی ندارد جلسات عجیب و غریب امام زمان راراه نیانداخت و شرمگینانه نخواست خودش را نایب او جا بزند تا دکتر … نعره بر آورد تو خودت امام زمانی و ما شاخ در بیاوریم که چه خبرست و غافل از اینکه افراد او پا منبری ملاها نیستند و نیز در جهان تشیع در بسیاری موارد آن چهار تا نایب اول هم زیر علامت سئوالند.

امام حسین

وقتی دید اینهم کافی نیست جلسات طلاقهای جمعی را راه نیانداخت وظرف سه سال تمام زنها و شوهران را به انواع تکنیکها بر هم حرام نکرد وبدیهیات مسلم شرع و عرف را به لجن نکشید و از زبان تک تک افراد و بطور کتبی تعهد نگرفت که اینها بر شما حرامند و در حیطه حریم و حرم منند.

امام حسین!

در شبهای عاشورا جلسات بند الف تا آخر و دیگ و غسل و کوره و صلیب و هزار کوفت و زهر مار دیگر را درست نکردتا نیروها را به زور نگهدارد و تئوری شناخت مهر تابان را جایگزین اسلام نکرد بلکه گفت هر که میخواهد برود، و رفتند و چون بدی ندیده بودند بعدها جنبشی به راه انداختند که ریشه اموی را کند ولی نفرات سرکار وقتی رفتند یا خل و چل شدند و یا مزدور و اطلاعاتی و یا سر در گریبان و گیج.

امام حسین!

فلان فرمانده ای را مثل مهدی افتخاری، که خدماتی سترگ در پرواز تاریخساز و مسائل دیگر کرده بودمجاهد قهرمان نخواند و بعدها او را سکه یک پول نکرد و پس از مرگش ریاکارانه دوباره او را قهرمان نخواند.

امام حسین!

در سالهای ۶۳ و ۷۴ به بهانه مساله نفوذی حبس و بند راه نیانداخت تا بحران را مهار کند.

امام حسین

اگر مترجمش میبرید به او نمی گفت لواط داده است بلکه توضیح میداد متاسف است از اینکه او به یک رژیم ضد مردمی و منحوس چپاولگر پیوسته است.

امام حسین!

اگر در هنگامه جنگ با یزید، خاقان چین مملکت یزید را بمباران میکرد، مخفی نمیشد و عیال را به فرنگستان نمی فرستاد و رزمندگانش را با فهم شکست خطی، درنینوا باقی نمی گذاشت تا نیروهای خامنه ای ومالکی هی بیایند بکشندشان و بانو در فرنگستان هی مجلس عزا بگیرد ومصاحبه مطبوعاتی کند بلکه بمثابه رهبری راستین را ه حلی درست پیدا می کرد.

امام حسین!

اگر هم مجبور میشد خارجه نشین شود همه نیروهای هموطنش را بریده و مزدور لقب نمی داد و بجای اتحاد با آنها راه نمی افتاد تا هی سخنران خارجی جمع کند و جلساتی با مخارج میلیونی راه بیاندازد و مستمع عرب و آفریقائی برای سیاهی لشکر جور کند.

امام حسین!

اگر میخواست یقه منتقدانش را بگیرد بریدگان زهوار در رفته وگاه آدمهای فاسد را علیه مخالفانش علم نمیکرد که بعضی هایشان با مامور اطلاعات به رختخواب رفته باشند یا به ایران سفر کرده باشند یا به عیال اخوی و غیر اخوی حسن نظر داشته باشند یا درخانه مهماندارشان گند بالا آورده باشند یا با خائنی پرونده اخلاقی داشته باشند یا با سعید امامی ملاقات کرده باشند.

امام حسین!

اگر شاملو را میشناخت اجازه نمی داد یک الدنگ بیسواد و یک بیسواد الدنگ دیگر به افتخار شعر معاصر ایران لقب بدتر از پاسدار بدهند و خودش به علی اکبر ش میگفت بلند شود و توی دهن آن تخم یزیدی بزند که به مرضیه توهین کرده و به زینب میگفت از مرضیه که در جنگ با یزید در سن هفتاد سالگی برای یاری به میدان آمده دلجوئی کند وموی سپید این بانوی هشتاد و سه ساله آزرده را نوازش کند . من الان هم دارم فکر میکنم آقا صدای مرضیه را با اکوهای آسمانی و تنظیم حنانه دارد گوش میکند و خودش بلند میشود و او را مینوازدو به به و چه چه واقعی میکند و میگوید فرشتگان بطور واقعی گلبارانش کنند و به صحافان بهشت دستور میدهد دفترهای یاداشتهای مرضیه را از کس و ناکس گرفته با جلدهای عالی طلا کوب به او بدهند! و هر روز هم برای این زن که اتفاقا از طریق سیادت اولاد پیغمبر بود گل ببرند.

امام حسین!

اگر میخواست اعضای مستعفی خود مثل قصیم و روحانی و شکری را نقد کند به دو انسان شرافتمند با کمال نامردی و وقاحت نمیگفت قاتل شهدای اشرف و به یک خبرنگار شجاع ضد ملا که از همه چیزش گذشته و دارد آب غربت را با تمام علاقه پر شورش به ایران و بخصوص آذربایجان، مینوشد، توهین نمیکرد و مصداقی را حتما با حرمله مقایسه نمیکرد، وزن مداح! سابقش یعنی فدوی را، وادار نمیکرد علیه همسرش گزارش امضا کند و بعد هم این گزارش موهن و دروغ را منتشرنمیکردتا درحاشیه جلسات ماهتابان فلک هفتم بفروشند، و علی اکبر را مجبور نمیکرد به خواهرش ماماچه بگوید و به عون نمیگفت پدر پیرمرد آیه الله اشرا بجرم نوشته یک مقاله چند سطری در انقلاب اسلامی در زمستان از خانه بیرون کند وخیلی کارهای دیگر را نمیکرد…

امام حسین!

اگر زورش به یزید نمیرسید راه نمی افتاد زبونانه زور بزند وامپراطور روم را تحریک کند تا بیاید و حمله خارجی کند و مملکتی را داغان کند تا شاید چیزی به او برسد بلکه کوشش میکرد یزید توسط یک جنبش داخلی سرنگون شود تا مملکتش تکه پاره نشود.

امام حسین!

اگر زینب را روانه لندن میکرد میگفت کوشش کند حتما حتما معنای دموکراسی را بفهد وفقط حرف مفت نزند وهمچنین اگر ادعای پیروی از فاطمه را دارد لباسهای آخرین مدل نپوشد و زیاد خرج نکند ولی بقیه را بفرستد مالی اجتماعی و امثال اینکارها.

امام حسین!

اگر بود هرگز اجازه به بروز این حماقت را نمیداد که حضرت عباس را مساوی فرمانده دسته! در ارتش آزادی بخش بداند و با درک مقام و محدوده قدیس در فرهنگ بشری میدانست که نباید قدیسان را با معیارهای دیگر مقایسه نمود و مقامات قدیسان نه بخاطر مبارزه مسلحانه بلکه به دلیل اعتقاد مردم به پیوند قدیس با جوهره الهی است، که امامان شیعه روششان گوناگون بود، امام حسین جنگید امام سجاد با یزید قراداد بست امام صادق اهل مطالعه بود و با خلیفه وقت حشر و نشر داشت ولی همه برای معتقدانشان در یک ردیفند، وامام حسین به هوادار نا آگاهش اجازه نمیداد در سایت «محترم» آفتابکاران همین دیروز مقاله ای بنویسد و مزخرفی مرتکب شود که(عاشوراى حسین از سکه افتاده ،زیرا عاشوراهاى دیگر و خونین ترى خلق شده) !!و گوشش را میکشید و به او میگفت که در فرهنگ جا افتاده میان میلیونها مردم میخ سم و موی دم ذوالجناح از تمام عاشوراهای مقاله نویس رهبر نشان و از سبیل تمام رهبران انقلابی والاتر است و نویسنده باید حواسش جمع باشد و پرت و پلا ننویسد.

امام حسین!

اگر میدید مشکل وجود دارد از آنجا که برای عدالت اجتماعی می خواست مبارزه کند راهی درست میجست نه اینکه فقط با جسد و جنازه و شهید و مرده و قبر و کشتارهمه را دائم شوکه کند تا شاید از این ستون به آن ستون فرجی بشود.

امام حسین!

اگر زنده بود برای حفظ نیروهایش در بدترین شرایط هم به پنج حصار ، یعنی حصار انقلاب ایدئولوژیک و جلسات عجیب و غریب،حصار روابط تشکیلاتی،حصار سیم خاردارهای اشرف،حصار جغرافیای بسته و بلوکه عراق ، و حصار وجود رژیم منحوس ملایان تکیه نمیکرد تا نیروهایش را بترساند که از او جدا نشوند، بلکه سعی میکرد با اندیشه ای نو و زیبا و انسانی و خلق یک منش تازه همان کاری را که حنیف شروع کرد ادامه دهد وآنها را بی فشار به این مساله متوجه کند که حتی اگر شکست هم بخورند خاطره زنده و زیبایشان در فرهنگ مردم میماند و چراغ راهشان میشد و نام و کارکرد مجاهدین در تاریخ ایران میماند و به نیکی از انها یاد میشد و میتوانستند بطور واقعی در کنار حسین قرار بگیرند. و به نظر من این عظیم تر از یک پیروزی نظامی بود چنانکه مصدق شکست خورد و ماند و تبدیل به هوا و آسمان ایران شد..

امام حسین!

اگر دستور اعتصاب غذای مرگبار میداد اولا توضیح میداد که این اعتصاب چگونه به نتیجه میرسد و سعی نمیکرد معترضین را با دشنام از میدان بیرون کند ونیزحتما خودش و عیالش بطور سمبلیک هم که شده اعلام یک هفته اعتصاب غذا میکردند نه اینکه عالمی را در رنج بدارند و هر روز انعکاسات بی فایده مطبوعاتی بگیرند .و بنویسند در فلان روستای عراقی فلان کسک از اعتصابیون حمایت کرد و افراد را هی به مرگ نزدیک و نزدیکتر کنند تا با دوسه جسد یک پیروزی دیگر راجشن بگیرند واصلا نفهمند که واقعا با این کارها چقدر دارند منفور میشوند

امام حسین

اگر بود خیلی کارها را میکرد که شما نمیکنید و خیلی کارها را نمیکرد که شماها میکنید و تا یک هفته میتوانم اینها رابنویسم ولی لازم نیست، اما و ولی مطمئن باشید او نه به آخوندها شباهتی دارد و نه مطلقا به شما! پس لطفا در باره امام حسین دهانتان را ببندیند و کس دیگری را برای خودتان پیدا کنید که سالهاست دارید زر زر میکنید و حرف مفت میزنید آنقدر که من نا مسلمان هم که هنوز بطور تاریخی و فرهنگی و اخلاقی چیزهای زیبائی در حسین میبینم، منجمله شجاعت، راستی، اخلاق، اعتقاد و ایمان،سخاوت و احترام به جان وعشق آدمها، که شما اساسا ازاینها دوریدو اینها برای شما بازیچه است، از شنیدن حرفهای بی پایه شما حالم به هم میخورد پس ساکت باشید و بجای حرف زدن در باره امام حسین کمی به کارکردهایتان فکر کنید .منهم که در بیست سالگی اسلام را پذیرفتم و در چهل سالگی به دلیل کارهای شما رها کردم بروم و با اینکه زیاد اهل می نیستم و احوالاتم چندان خوش و رضایت بخش نیست، به یاد آقا که میگویند ساقی کوثر است و به طاق ابروی مردانه اش که اصلا شبیه ابروی در هم و پر تکبر و اخموی شماها و ملاها ی دیو مذهب نیست و بپاس آن روح روشن و شجاع، ساغری پر کنم و با زمزمه سلام بر حسین نازنین بنوشم و دعا کنم که خودش با همه اشتباهات بیشمارتان کمکتان کند تا از این ظلمت نجات پیدا کنید.

اسماعیل وفا یغمائی

عاشورای ۱۳۹۲

پانزده نوامبر ۲۰۱۳ میلادی

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسئولیت مسعود رجوی در اعتصاب غذای لیبرتی

سعید جمالی (هادی افشار)، پژواک ایران

13.11.2013

لینک به منبع

در خبرها آمده که حال تعدادی از اعتصاب غذا کنندگان در پایگاه لیبرتی وخیم شده است.

آرزو داریم که گروگانها بهر نحوی که شده آزاد شوند.

اما اگر با رژیمی طرف هستیم که جز خون و خونریزی و کشتار در ذاتش نیست، این چه امید واهی است که جان تعداد دیگری از افراد را بخطر اندازیم و از رژیم طلب آزادی گروگانها را بنمائیم. در مثل مانند آن می ماند که در یک جبهه نبرد، ارتش یک طرف دست به اعتصاب غذا برای رهائی اسرایش بزند…

همانقدر که مثال فوق مضحک و غیر واقعی است، در نمونه لیبرتی با توجه به همه اتفاقاتی که رخ داده و زمینه های کشتارهای قبلی، چنین درخواستی از رژیم جز این نیست که قصد پرده پوشی واقعیات در کار است…

قبلا هم تأکید کرده ام که زمینه ساز تمام این کشتارهای سالیان اخیر شخص رجوی است، او این “جانها” را برای پرده پوشی اعمال دور و نزدیکش بکار گرفته…

در اینجا به صراحت تأکید میکنم که مسئولیت تمام عیار در این مورد (تهدید مرگ برای اعتصابیون لیبرتی) بر عهده شخص مسعود رجوی است. او با توجه به اینکه میداند هیچ چیز از این اعتصاب غذا حاصل نخواهد شد، می تواند و باید که مانع ادامه آن شده و به آن خاتمه دهد.

 

سعید جمالی (هادی افشار)

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درباره جریان…۹ ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله”انقلاب ایدئولوژیک”۳

سعید جمالی (هادی افشار)، پژواک ایران

05.11.2013

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ ۹

تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله”انقلاب ایدئولوژیک”۳

“نیرو و جذب نیرو”

فکر میکنم سال ۱۳۷۶ بود که نشست چند روزه ای در حضور شازده و با شرکت سران قبیله برای بررسی موضوع زیر تشکیل شده بود:

“اگر انقلاب ایدئولوژیک حقّ است پس چرا نیرو جذب نمیکند”

هر کس حرفی میزد و انواع و اقسام راه حلهای خیالی و از سر استیصال مطرح میشد از استفاده از قاچاقچی گرفته تا ایجاد کانالهای مرزی و معرفی “نفر” توسط افراد تشکیلات ( این یکی دیگر خیلی جالب بود، چرا که شناخت افراد نسبت به آشنایانشان حداقل به ۱۵ سال قبل بر میگشت… نمونه ای را بشنوید: یکی از نفرات بعد از ۲۰ ـ ۱۵ سال با مادرش تماس میگیرد و ضمن احوالپرسی سوال میکند که حال علی کوچولو چطور است؟ مادر پاسخ میدهد که علی کوچولو کیه؟ و بعد از یکی دو بار شناسایی دادن مادر در پاسخ میگوید: آهان دکتر علی را میگی، و بعد توضیح میدهد که …. این نمونه کوچکی است از میزان شناخت و ذهنیت این جریان بریده نسبت به جامعه و تحولات آن).

هیچ کس در این تشکیلات بجز شازده بر روی چیزی و موضوعی فکر نمیکرد و همه همان حرفهای گذشته را تکرار میکردند، در این مورد نیز به همین صورت بود تا جایی که صدای شازده در آمد و گفت ما که این کارها را بارها آزموده و به نتیجه ای نرسیده ایم…. همچنین کسی روی موضوع نشست تمرکز نمی کرد که داستان و سوال چیست… موضوع این بود که اگراین انقلاب حقانیتی دارد پس باید که افراد خودشان جذب آن شوند و بسوی آن “پرواز” کنند. جمع “خصوصی” بود و با دست بازتری میشد صحبت کرد…

بالاخره بعد از ۳ ـ ۲ روز بحث و گفتگو هیچ نتیجه ای عاید نشد و تنها نتیجه این بود که شازده یک سازماندهی قوی متشکل از تعداد زیادی از نفرات و با مسئولیت مسئول اول قبلی تشکیلات (تهمینه ـ بهشته شادرو) را اعلام کرد و به او ابلاغ کرد که “هر طور شده نفر از داخل بیاورد”. در آن جلسه توضیح بیشتری راجع به شیوه کار داده نشد و کسی هم سوال نکرد منظور از “هر طور” چیست ( تهمینه و خواهران ارشد شورای رهبری در جزئیات ماجرا قرار داشتند و بعدا هم در ستاد داخله و نیرو، خط و خطوط جدید تشریح شد).

بعد از گذشت مدتی من بصورت پراکنده می شنیدم که از طریق تماس تلفنی موفق شده اند نفراتی را جذب کنند و نکاتی پیرامون شیوه کار و کیفیت نفرات “وارداتی” می شنیدیم… تا اینکه در ستاد اطلاعات قرار شد من با دونفر دیگر برای “تخلیه اطلاعاتی” نفرات تازه وارد به سراغ آنها برویم. من توجهم روی این موضوع متمرکز بود که با توجه به حساسیت موضوع زیاده روی نکنیم و آهسته پیش برویم… ما که هیچکدام طی سالیان با “ایرانی جماعت” سر و کاری نداشتیم در دقایق اول صحبت متوجه شدیم که با “انسانهای دیگری” سر و کار داریم…بعد از اینکه سوالاتمان به اتمام رسید، من کنجکاو بودم تا سوالاتی هم راجع به خودش از او بکنم… سر صحبت را که باز کردم وی پاسخ داد که به من گفته اند راجع به این موضوعات صحبت نکنم، به او توضیح دادم که ما از ستاد بالاتری آمده ایم و اشکالی ندارد که صحبت کنیم… بعد در طی سوال و جوابهایی او توضیحاتی داد: ” یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت که خانمی از خارجه تماس گرفته و گفته اگر جویای کار هستید من می توانم ترتیبات آمدن شما به اروپا را بدهم… و چون من بیکار بودم، دوستم این موضوع را به من اطلاع داد و منهم گفتم که چقدر خوب و قرار شد شماره تلفن مرا به آن خانم بدهد…در تماسهای بعدی قرار شد که به ترکیه بیایم و در ترکیه گفته شد که برای مدتی برای آموزش به عراق میروم و… الان هم که در خدمت شما هستم”

برای ما علیرغم اینکه چیزهایی شنیده بودیم اما باز هم شوک آور بود و در جلسات با دیگر نفرات متوجه شدیم معنای آن “هر طور” چیست و چه بوده.

از آن زمان به بعد دستگاه نیرو ساز انقلاب ایدئولوژیک بکار افتاده و هر روز زایش جدیدی داشت…

قبل از اینکه به سایر موارد بپردازم مایلم راجع به “شخصیت” این افراد نکاتی را باز گو کنم:

از نظر من تمامی آنها انسانهای شریفی بودند که تحت فشار و هزار بدبختی در حاکمیت آخوندهای پلید و ستمگر بدنبال روزنه ای برای نجات و تنفس می گشتند و این شرایط سخت آنها را آماده هر گونه سوء استفاده ای نموده بود، و اینجا این “شارلاتانیسم” رهبر عقیدتی بود که طعمه های خوبی برای بر پا نشان دادن دم و دستگاه پوسیده و رو بزوالش پیدا کرده بود.

همانطور که اشاره شد اکثریت قریب به اتفاق این افراد از اقشار بسیار محروم جامعه بودند که بسیاری از آنها به مفاسد اجتماعی هم دچار شده بودند. دوستی که یکبار هم بعنوان پیک بداخل رفته بود تا نیرو برای تشکیلات بیاورد خودش برای من تعریف میکرد که یکی آموزشهایی که به او داده بودند این بود که چه نفراتی را با خودش بیاورد یا مورد شناسایی قرار بدهد، به او گفته بودند که “باید بدنبال نفراتی که خانمانی ندارند و بشدت محتاج بوده و حتی جایی برای خواب ندارند باشد چرا که چنین افرادی بخاطر تأمین نیازهای اولیه شان در اینجا(تشکیلات) ماندنی هستند و مبادا که بدنبال آدمهای روشنفکر و دانشجو برود، آنها اینجا بند شدنی نیسستند”.

در واقع اینها افرادی بودند که ما مثلا بخاطر آنها “مبارزه” میکردیم و طالب بدست آوردن حقّ آنها در جامعه بودیم، اما این افراد علیرغم شرافت و صداقتشان، توان تطبیق با شرایط حاکم بر تشکیلات را نداشتند، حتی اگر مبارزه بر حقی هم در کار بود باز هم این افراد توان تطبیق با این مرحله از مبارزه را نداشتند، چنین افرادی فقط در شرایط پیشرفت مبارزه و توده گیر شدن آن می توانند کمک کار باشند و… اما ای کاش داستان به همین جا ختم میشد، این بندگان خدا که با هزار دوز و کلک پایشان به عراق رسیده بود عموما در همان روز اول متوجه میشدند که در چه مخمصه ای گیر افتاده اند و از همانجا تقاضای بازگشت میدادند اما بقول اسداله مثنی و فضلی (دو تن از نوچه های رهبری و گردن کلفت های انتخاب شده برای اینکار) ” با امضاء این برگه کار از کار گذشته” و دیگر راه خروجی وجود ندارد… و در ادامه در درون تشکیلات دچار مشکلات بسیار وحشتناک و عمیقی می شدند که قابل ذکر نیست…. و نهایتا مجبور شدند آنها را در یگانها خاصی سازماندهی کنند و یکی از زنان بد کردار و بد دهن شورای رهبری بنام ژیلا دیهیم را به سر دژخیمی آن بگمارند و تحت کنترل فیزیکی خاصی نگه شان دارند. این توضیحات را از این جهت هم اشاره کردم تا دوستانی که با اینگونه افراد برخورد داشته اند متوجه واقعیت امر و تحلیل درستی از آنها داشته باشند و متوجهّ باشند که این داستان چگونه شکل گرفت و مقصر که بود.

بعد از سقوط صدام عمده این نیروها جدا شده و عمدتا به ایران بازگشتند. من در تیف با آنها صحبت میکردم و پای درد و دلهایشان می نشستم و وقتی از زخمهای درون و احساس غبن و نامردمی هایی که در جامعه و بیشتر از آن در تشکیلات رجوی دیده بودند می گفتند، فقط آدم احساس میکرد باید آب شده و به زمین فرو رود.

این شیوه جذب نیرو گسترش پیدا کرده و دیگر حد و مرزی نمی شناخت، افراد را با دوز و کلک های مختلف به عراق می کشاندند. علاوه بر موضوع کار کردن در اروپا آنهم با دستمزدهای خوب ویا گذاراندن “دوره ای” و سپس اعزام به اروپا (افراد فکر میکردند باید یک دوره کار آموزی حرفه ای ببینند) شیوه های بسیار کثیف دیگری هم اعمال میشد مثلا در پاکستان و ترکیه افرادی را اجیر کرده بودند تا آنها کار پیدا کردن و اعزام نیرو را انجام دهند. بعنوان نمونه در پاکستان دلالیّ را استخدام کرده بودند و مابه ازاء هر نفری اعزامی اگر اشتباه نکنم حدود ۱۰۰۰ دلار پرداخت میکردند و این دلالّ بی وجدان به انگیزه بدست آوردن پول بیشتر تعدادی از اقوام بلوچ خود را نیز با هزار کلک اعزام کرده بود که بعضا افراد زیر سن هم بودند. یا در ترکیه که ایرانیهای آواره زیادی وجود دارند، موقعیت مناسبی برای این دلالان بود آنها به هر جایی سر میزدند تا نفرات بیشتری پیدا کنند و به هر کسی بسته به وضعیتش توضیحی میدادند اما چون در آخر کار باید که موضوع اعزام به عراق را مطرح میکردند، موضوع دوره دیدن در آنجا را مینیمیزه کرده و می گفتند بعد از شش ماه یا خود آنها اعزامتان میکنند و یا به اعتبار فعالیت در ارتش آزادیبخش می توانی براحتی کیس قبولی بگیری …..

“عروسک چیست” ؟

عروسک های قدیمی عبارت بود از یک “پوست” یا روکش و مشتی “پوشال” که به آن روکش “هیکل” بدهد. در عروسکهای جدید بجای پوشال از فضای خالی و هوا استفاده میکنند…. و این اساس داستان “ارتش آزادیبخش ملی ایران” است و بود.

شازده برای اینکه نشان بدهد تفاوتی ما بین دار و دسته او با دیگران وجود دارد و او یک “بازوی مسلح در جوار خاک میهن” دارد و به این ترتیب در میان گروهای سیاسی فخر فروشی کرده و چماقی سیاسی برای خاموش کردن دیگران داشته باشد نیاز به چنین “مترسکی” داشت و در مناسبات بیرونی با عراق و عربستان و اردن و… برای بدست آوردن پولهای کلان و سلاح و تجهیزات نیاز به چنین “ارتش”ی داشت و در رابطه با “برادران امیریالیست” نیاز به یک روکش دیگری بنام “شورای ملی مقاومت” داشت که تماما فرم های بی محتوایی بیش نبودند. باید به هر وسیله ممکن داخل این عروسک را پر نموده تا آنرا “سر پا” نشان دهد، لذا بهر وسیله و امکانی دست می یازید تا این “پوشالها” را فراهم سازد.

اولین دسته پوشالها، ما خودمان یعنی نیروهای باقیمانده بودند که در ماهیت جز پوشالی بیش نبودیم البته می توان اسامی دیگری همچون برهّ یا گوشت دم توپ هم روی آن گذاشت ( که اگرنبودیم مطمئنا عملکرد بسیار متفاوتی میداشتیم). علاوه به ارتش در زمانی که نیاز بود داخل شورا را نیز با ما پوشالها پر کردند تا در تعادل قوای درون شورا کفه سنگین را داشته باشیم و…

دومین دسته از نیروها که اصطلاحا به آنها ار دی و ار پی می گفتیم بودند، یعنی رزمنده داوطلب و رزمنده پیوسته. اینها اسیران جنگی بودند که تعداد کمی از آنها در عملیات دوران جنگ توسط نیروهای خودی اسیر شده بودند و عمده آنها از اردوگاههای اسرای جنگی در عراق آمده بودند. طبق توافقی که با عراقیها شد که به نفع! هر دو طر ف هم بود نمایندگان تشکیلات به اردوگاههای اسرای جنگی ایران در عراق میرفتند و با توضیح خلاصی از وضعیت اردوگاههای اسیران و شرایط بهتر زندگی در قرارگاههای شازده آنها را ترغیب به پیوستن به “ارتش آزادیبخش ملی ایران” میکردند و فکر میکنم حدود ۱۵۰۰ نفر از آنان در سالهای ۶۷ ـ ۶۶ به هدف خلاصی از شرایط جهنمی اردوگاه اسیران تبدیل به “پوشال” موقت “عروسک شدند (همه نفرات تشکیلات مخالف اینکار بودند اما حکم رهبری چیز دیگری بود). اینکه ورود این افراد به داخل تشکیلات چه مشکلات عدیده را بوجود آورد بماند که نیاز به بحث جداگانه دارد. اما علت اینکه از کلمه موقت استفاده کردم این بود که با اعلام آتش بس بین ایران و عراق ۹۰ درصد آنها تقاضا بازگشت به ایران را کردند و تحت نظر صلیب سرخ اینکار انجام شد و نهایتا اگراشتباه نکنم حدود ۱۸۰ تن از آنها باقی ماندند. خدا روز بد نصیب گرگ بیابان نکند، زمانی که آتش بس شده و آنها عزم رفتن کردند علاوه با ویژگیهای فردی آنها، برای اینکه نشان بدهند عمل پیوستنشان کاری اشتباه بوده تا رژیم کمتر اذیتشانّ کند رفتاری بسیار نا شایست در پیش گرفتند ….البته ایرادی به آنها وارد نیست و اشکال را باید در جای دیگر جستجو کرد. نا گفته نماند که در میان این افراد و بویژه کسانی که باقی ماندند افراد شریف زیادی بودند که هم سرنوشت بقیه شدند. تعدادی از آنها نیز از طریق تیف به ایران بازگشتند. به این ترتیب عروسک ما پر و خالی میشد.

دسته سوم را هم در آغاز بحث اشاره کردم. خرده جریانات قابل خریدی هم بودند که خریده شده اما اگر خیری برای ما نداشت برای جیب آنها بد نشد…

درتشکیلات و در میان نفرات اصطلاحی رایج بود که مرتبا استفاده میشد، هرگاه که افراد با نمونه ها ناجوری برخورد میکردند می گفتند: “با این وضعیت می خواستیم رژیم را سرنگون کنیم”؟ و حالا باز باید همان را تکرار کرد که با چنین پوشالهایی چه می خواستیم بکنیم.

خوب است کسانی که بخاطر عدم شناخت درست و درونی، از این جریان حمایت میکنند قدری بیندیشند، اینها یکسری واقعیت های محض بوده و هست، شعار سرنگونی توسط شازده جز فریبی برای “خود ارضائی”، پر کردن جیب و ریاست بر عدهّ ای آدم مفلوک چیز بیشتری نبوده و نیست، به وعده های توخالی و عملکردهایی که جز خدمت به رژیم نبوده بیندیشید، این جریان جز یک غدهّ عفونی که به پیکر مبارزه آزادیخواهانه مردم ایران آسیب رسانده چیز بیشتری نبوده. “واژه ای” را که بکار بردم متعلق است به شهید محمد حنیف نژاد که گفته بود “هستند مدعیانی که در پوش مبارزه با ذهن جوانان ….” می کنند.

سیستم مافیائی کنترل افراد

اصل و اساس کار نیرویی یعنی آنچه که بوسیله آن باید “نیرو” را تغذیه و محافظت و رشد و ارتقاء داده واز “حیات” آن اطمینان حاصل کرد، بر “کنترل” استوار بود. بخشی عظیمی از انرژی تشکیلاتی صرف کنترل نیروها میشد. چندین لایه متداخل انجام این وظیفه را بر عهده داشتند. هر روز و هر شب گزارش کنترلی نیروها تهیه و مورد بررسی قرار میگرفت. انواع و اقسام گشت ها و نگهبانی های روزانه و شبانه و سرکشی مستقیم به افراد وجود داشت. همه نقاط باید کنترل میشد بویژه دستشوئیها و حمامها، محوطه ها، نقاطی که قابلیت پنهان شدن داشتند، مناطق کناری قرارگاه و… وسایل و امکانات زیادی به اینکار اختصاص داشت: ماشین، دوربین روز و شب، سلاح، نقشه علامت گذاری شده، برجهای مراقبت و محلهای استراحت کنار آنها و انبوهی نور افکن که با هزینه زیادی راه اندازی شده بود. بکارگیری یگانها ارتش عراق، گشت استخبارات (امنیت ارتش)، پاسگاههای اطراف قرارگاهها و توجیه روستائیان اطراف توسط استخبارات. نگهبانی درهای ورودی و بیرون از درهای ورودی و سیستم سفت و سخت “برگه ترددّ”، ” نفر یا نفرات همراه”، سیمهای خاردار و سیاج کشی های مختلف در اطراف یگانها و محوطهای مشخص و اطراف قرارگاه. بازرسی نوبه ای علنی یا مخفیانه وسایل وکمد فردی افراد. ضبط و بررسی نوشته ها و یادداشتهای افراد و کنترل کامپیوترها. تصفیه شدید مدارک در حد “چلاندن” ، جمع آوری همه مدارک شناسایی شخصی افراد (شناسنامه، پاسپورت، گواهی رانندگی و…).

بخش بسیار بسیار کوچکی از این مجموعه عظیم برای کار حفاظتی در برابر تهدیدات بیرونی بود. اساس حفاظت در برابر تهدیدات بیرونی بر عهده ارتش عراق بود که در چند لایه حفاظتی اینکار را انجام میدادند….

این موارد بخش پلیسی ـ امنیتی و فیزیکی این سیستم را تشکیل میداد انبوهی شیوه های دیگر از قبیل عملیات جاری، غسل هفتگی، نشست های دیگ، پروژه نویسی، نشست پرچم، نشست های طعمه …. وخیلی چیزهای دیگر برای “کنترل همه جانبه فیزیکی، روانی، سیاسی، ایدئولوژیک و…” هم وجود داشت.

… جمع آوری و نگهداری آن نیروها به چنین سیستم کنترلی هم نیاز داشت….

از یک دید کلی تر، تمام انرژی این جریان صرف حفظ خود میشد… با این وجود هر ساله این جریان ضعیف تر شده و تنها چاره را برای حفظ باقیمانده تشکیلات در تقویت سیستم های کنترلی جستجو میکرد،هیچ راه حل مثبت و رو به جلو و انسانی و شرافتمندانه ای برای آن وجود نداشت. همانند همه رژیم های پلیسی تنها تکیه گاهشان چنین ابزارهایی است.

این موضوع یکی از موضوعاتی است که سخت می توان برای آن نمونه پیدا کرد، چرا که کل سیستم در این “اثیر” “می لولید” و هیچ حرکت و کنش و واکنشی جدای از آن متصور نیست. شدتّ واستمرار آن، آنرا بعنوان یک پدیده حیاتی و ضروری در آورده بود که تصور جهانی خالی از آن ممکن نبود.

بگذارید سیکل گردش کار شبانه روزی یک روز معمولی را در چند صحنه مثال بزنم:

فرض کنید ساعت حوالی یازده شب است و آخرین نشست ها رو به اتمام است ادامه ماجرا را بصورت واقعی و عملی توضیح میدهم:

خواهر مسئول اعلام میکند “نشست تمام است و نفرات می توانند بروند اما فرمانده یگانها بمانند، نفرات خارج میشوند

و نشستِ آخرین تاکیدات به فرماندهان شروع میشود، ۶ ـ ۵ نفر در اطراف میز خواهر مسئول می نشینند و او در خطابهای جداگانه اسامی کسانی را که باید کاملا یا بیشتر مراقبشان باشند را تکرار میکند و از آنها اطمینان میگیرد که حواسشان هست و خواب و خستگی مانع کنترل نفرات نامبرده شده نمیشود. آنها هم بسمت آسایشگاه روان میشوند. قبل از آنها وقتی که نفرات می خواستند بروند، فرماندهان به معاونین و “تن واحد”های افراد سپرده بودند که حواسشان به نفرات باشد و در آخرین لحظه با علامت چشم و ابرو آخرین تاکیدات صورت گرفته بوده. در مسیر اتاق نشست تا آسایشگاه که چند دقیقه ای بیشتر راه نیست، افراد اینقدر خسته اند که حال صحبت با دیگران را ندارند و بدتر از آن کافیست که پچ پچی بین دو نفر صورت بگیرد، علاوه بر “راپورت”هایی که برایشان رد میشود خودشان هم از ترس “فاکت خوانی” و “فحش و کتک خوری” اصلا تمایلی به اینکار ندارند. به آسایشگاه که میرسند، برادر “مسئولی” از نیم ساعت قبل بساط نگهبانی اش را آنجا پهن کرده و منتظر نفرات است. در دفتر و دستکی که آنجاست کروکی هر آسایشگاه و اسامی نفرات بترتیب تخت خوابها و نفرات تخت پائین و بالا در آنها قید شده. لیست نگهبانان بعدی هم جداگانه وجود دارد. نفرات در دستشویی مشغول مسواک و نظافت هستند، برادر مسئول سری به آنجا میزند و تذکر میدهد که زودتر کارتان را بکنید و بخوابید، دقت کنید که سر و صدا نکنید واینها همه بهانه سرکشی به دستشویی است. نفرات که خوابیدند (واقعا نمی توانم همه جزئیات را دانه به دانه بنویسم) فرماندهان از راه میرسند، در یک تماس کوتاه به برادر نگهبان اسامی خاص را تکرار میکنند و او میگوید حواسم هست، فرماندهان بخواب میروند. تخت خوابها و نفرات طوری چیده شده اند که نفراتی که احتمال تماس و پچ پچ کردن با یکدیگر را دارند در کنار هم نباشند. برادر نگهبان بطور معمول نگهبانی از چهارآسایشگاه را بر عهده دارد و به تناوب به آنها سرکشی میکند تا مطمئن شود که همه خواب هستند و بویژه نفرات خاص سر جایشان هستند. در صورت لزوم فرمانده قسمت را به آهستگی بیدار کرده و راجع به نبود کسی یا جابجایی تخت خوابها سوال میکند و او موظف است علیرغم خستگی پاسخ درست بدهد. نگهبان یک چراغ قوه کم نور هم در اختیار دارد. هر ازگاهی هم پاسبخش به نگهبان سری میزند تا مطمئن شود که همه چیز روبراه است. با بی سیم هم در ارتباط هستند….گشت “اضلاع” از راه میرسند و شیفت بعدی حرکت میکند. فرمانده شیفت قبلی، قبل ازخواب سری به تخت نفرات خاص میزند تا از وضعیت مطمئن شود. ، فرصت خوبی برای نگهبان است که یکبار دیگر هم سرکشی کند…. یکی از نفرات به دستشوئی میرود نگهبان باید دقت کند که کیست آیا وضعیت نرمال است یا نفر جزو نفرات “لیست سیاه” است، اگر در این فاصله کسی دیگری هم بخواهد به دستشویی برود ، نگهبان باید وضعیت را تحلیل کند که آیا رابطه ای بین آن دو هست یا خیر…. اگر نگهبان فرصتی بیابد در ذهن خودش مروری میکند تا “فاکتهایی” احتمالی برای نوشتن گزارش عملیات جاری فردا را ازدست ندهد و اگر فاکت “غسل”بذهنش زده در دفتر کوچک مخصوص اینکار ثبت کند. حال نوبت نگهبانی شیفت بعدی رسیده… تاکیدات لازمه و موارد خاص منتقل میشود و تن خسته بخواب میرود (فرماندهان میانی بیشترین فشار را تحمل می کنند) دو ساعت بعد او را برای “گشت اضلاع” بیدار میکنند، او توضیح میدهد که امشب نگهبان آسایشگاه بوده و اگر مورد به خیر بگذرد دوباره به خواب میرود. شیفت بعدی مشغول تکرار سرکشی هاست، از پشت بی سیم می شنود که یکی از نفرات یگان دیگری “نیست” و احتمال فرار کردن هست، همه نگهبانان باید بلافاصله کل نفرات آسایشگاه ها را چک و سرشماری کنند، بسته به مورد یکسری از فرماندهان را از خواب بیدار میکند تا برای کمک به نفرات گشت بپیوندند، گشت های ویژه قرارگاه، مستقر در مقر مرکزی اشرف هم براه می افتند و اتاق عملیات قرارگاه فرماندهی را بدست میگیرد(کاک جعفر راهم صدا میزنند تا کمک کند) اتاق عملیات قرارگاه، گزارشی به اتاق عملیات “ستاد” میدهد (دم و دستگاه شازده)…تلفنی به مقر فرماندهی عارفی(عراقی ها) هم اعلام وضعیت مشکوک میشود تا آنها هم به نگهبانانشان هشیاری بدهند (برای جلوگیری از آبروریزی به عراقیها نمیگویند که مورد فرار است می گویند مورد مشکوکی دیده شده). در اضلاع قرارگاه ولوله ای است و نور خودروهای جیپ لندکروز روی سیم های خار دار و اطراف متمرکز است. از برجهای نگهبانی با دور بین شب اطراف را می پایند و…

ساعت پنج صبح است، نوار بیدار باش گذاشته می شود، نفرات به کارهای فردی مشغول هستند و فرماندهان بدنبال بیدار کردن نفرات “قلوس”، سر دسته ها به فرماندهان یگانها مراجعه کرده و می گویند هر کاری میکنند فلانی و فلانی بیدار نمیشوند و او با تغیّر پاسخ میدهد “غلط میکند که بیدار نمیشود، برو از تخت بکشش پائین”…همه برای صبحانه رفته اند و یکی دو نفر از تخت خواب دل نمی کنند و خودشان را به خواب زده اند… سرانجام فرمانده یگان با یکی دو نفر بسراغشان میروند و با فحش و دعوا آنها را از تخت بزیر می کشند.

افراد درسالن غذا خوری مشغول صبحانه و ایضا تماشای “تام و جری” هستند تقریبا همه دمغ و خسته اند.

بعد از صبحانه هر یگان (مثلا ۸ ـ ۷) نفر در گوشه ای از زمین صبحگاه بخط میشوند و خواهر مسئول با لباس تمیز و اطو کشیده دستور روز را خوانده و وظایف هر کس مشخص میشود و با کمی مهربانی از نفرات قلوس می پرسد که نکته ای ندارند و آنها هم با حالتی دمغ پاسخ میدهند “نه خواهر”. فرماندهان به نفرات میگویند به سراغ کار و مسئولیت روزانه شان بروند و آنها هم الان می آیند….خواهر مسئول می گوید: حواست هست که فلانی و فلانی با هم دیگر محفل نزنند؟ به فلانی هم زیاد سخت نگیر گفته میخواهد برود مواظبش باش تا امشب خواهر ایکس (شورای رهبری فرمانده لشکر یا محور…) قرار است با او صحبت کند.

افراد مشغول کار نظافت زرهی یا کار در انبار غذایی یا در پروژه “حافظیه” یا “پل کارون” یا “خارکنی” اطراف جاده هستند… در “لحظات تماس” اخبار مربوط به فرار دیشب را به هم اطلاع میدهند، سردسته نفر را کنار ی کشیده و می گوید

مگر نگفتم با فلانی صحبت نکن!

من که چیزی نگفتم فقط سلام و علیک کردیم،

برو سرت کارت دیگه تکرار نشه! شب باید فاکتش را بخوانی

فرمانده ازراه میرسد و به نفرات خارکن میگوید باید برویم به کمک پروژه پل کارون، چون هفته دیگه میهمان عراقی داریم. نفرات بی تفاوت و با قیافه های مسخ شده میروند پشت جیپ و سردسته گزارش صحبت کردن آن دو نفر را به فرمانده میدهد و او میگوید بگذار شب تو نشست عملیات جاری حسابش را میرسیم.

خواهر مسئول با لباس اطو کشیده به پارکینگ زرهی می آید و به سر دسته می گوید به فلانی بگوی بیاید اتاق خواهر شورای رهبری خودت هم بیا. سر دسته اگر چه میداند سوژه نشست فلانی است اما هُری تو دلش میریزد و بسراغ فلانی میرود. او که از قبل میدانست که بزودی “صدایش” میزنند سعی میکند خودش را نبازد و به خودش تاکید میکند اینبار دیگه کوتاه نخواهم آمد…

ساعت ده است صدای موزیک از قرارگاهها بلند میشود، نوبت ساعت “دهی” است، نفرات زرهی همآنجا روی سنگ های پارکینگ می نشینند تا چیزی بخورند، لحظه ای آرام میگیرند هر چه بذهنشان فشار می آورند تا تحلیلی از اوضاع و احوال بدست آورند انگار که دیگه ذهن کار نمی کنه اما ته دلشان آرزوی تمام شدن این شرایط را دارند و بعد دعا میکنند که امشب سوژه عملیات جاری نشوند.

…فلانی هنگام ورود به اتاق خواهر شورای رهبری احساس میکنه دل و روده اش داره بالا می یاد. وارد میشه و به سختی سلام میکند. جوابی نمیشنود. خواهر شورای رهبری به فرمانده میگوید جریان چیست و او میگوید که فلانی تقاضا کرده که بره بیرون… یک یکربعی کاربه ردیف کردن خون شهدا و تعهدات به رهبری و امثالم طی میشه و چون سوژه کوتاه نمی آید کار به فحش و فضیحت و تف انداختن و سوخولمه زدن می کشه… و در آخر قرار میشه نفر را از جمع جدا کنند

……

ساعت پنج بعد از ظهره نفرات با صدای سرود میلیشیا آماده ورزش میشوند، چند روز است که ورود به سالن ورزش ممنوع شده و گفته شده که نفرات آنجا با هم “محفل” میزده اند، حالا همه نفرات باید با هم باشند… آمار نفرات گرفته میشود چند نفری نیستند…بدنبالشان میروند …. صف مریض ها درگوشه ای دیگر تشکیل شده و به راهپیمایی میروند…. قرار است هفته آینده مسابقات “المپیک” اشرف شروع شود

بعد از ورزش و دوش گرفتن همه دلهره فاکت نوشتن برای نشست عملیات جاری را دارند. افراد زور میزنند تا فاکت تولید کنند به تجربه در یافته اند که نوشتن فاکت بیشتر اگر همه اش هم دروغ و “کشک” باشد بهتر از فاکت نداشتن است چرا که “کسی که فاکت نداره شرف نداره”…بعضی ها دیگه خبره شده اند در عرض ده دقیقه ده تا فاکت می نویسند و فهمیده اند که “فرم” که رعایت بشه دیگه مشکل چندانی نیست. دسته ای دیگه اینرا نا صداقتی میدانند و به ذهنشان فشار می آورند تا با یاد آوری کلیه صحنه ها از صبح تا عصر یک چیزای واقعی بنویسند: صبح که بیدار باش زدند گفتم چقدر صدای ضبط صوت بلند است، هنگام دستور روزانه خواندن حواسم جای دیگری بود، هنگام ظرفشویی یک پشقاب از دستم افتاد، وقتی به سمت آسایشگاه میرفتم گفتم ای کاش میشد یک چرتی بزنم… و حسن دو دقیقه دیر آمد سر کار، حسین هنگام کار غر میزد، علی هنگام سوار شدن به ماشین رفت جلو نشست و ….( ودرانتها رژیم با این سلاحهای اتمی و آزاد شدن انرژیهای اتم وار نفرات سرنگون شده).

… بعد از شام در هر گوشه ای از سالن یا اتاقها، نشست های عملیات جاری بر قرار است و فاکتها خوانده میشود و یکهو از گوشه ای صدای داد و فریاد بلند میشود: بی شرف بی ناموس ….

ساعت حوالی یازده شب است و…

فکر نکنید من قر و قاطی نوشتم، این ها به همین صورت از صبح تا شب در اذهان جاری است.

۱۴ آبان ۹۲(۰۵ نوامبر ۱۳)

سعید جمالی (هادی افشار)

منبع:پژواک ایران

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درباره جریان…۷٫ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله”انقلاب ایدئولوژیک”

سعید جمالی (هادی افشار)، پژواک ایران

01.11.2013

 

لینک به منبع

لینک به قسمت اول
لینک به قسمت دوم
لینک به قسمت سوم
لینک به قسمت چهارم
لینک به قسمت پنجم
لینک به قسمت ششم

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ ۷

تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله”انقلاب ایدئولوژیک”

(نکته توضیحی (من باب احترام): ضمن احترام به نظرات و احساسات افرادی که با نوشته های من مخالف هستند، و با نگرشی از سر حسن نیتّ به این تعلیقات(کامنت ها)، … از من خواسته بودند نقش خودم را هم در “جنایات”صورت گرفته بنویسم، بعرض میرسانم:اگر توجه کنید در خلال نوشته ها به این وجه قضایا تا آنجا که مربوط به بحث باشد، اشاره کرده و میکنم، بهر حال من بعنوانی “مسئولی” در این جریان قرار داشته ام و تا آنجا که به پاسخگویی مربوط باشد “حاضر حاضر حاضر” می گویم… اما اگر منظورتان بطور خاص شرکت در قتل و شکنجه و ضرب و شتم و اعمالی در این زمینه باشد، بعرض میرسانم که اینجانب نقشی نداشته ام و اگر بخواهم جزئیات بیشتری از کارها و نقش خودم در زمینه مورد نظر را بازگو کنم ، نتیجه معکوسی حاصل خواهد شد…

اگر من روی نقش آقای رجوی تکیه میکنم، بیان واقعیت است…

اما بسیار خوشحال خواهم شد که مطالبی را که می نویسم به چالش کشیده شود و تا جایی که در توان داشته باشم برخوردی مسئولانه و صادقانه با آنها خواهم کرد…

اما از نظر من جدای از نقش افراد، اول باید دید و پرسید که آیا این وقایع و روندها به همین صورت بوده یا خیر، این مسئله اصلی است.

یک راه بسیار ساده و کاملا بی طرفانه برای پی بردن به همه حقیقت وجود دارد: یک موضوع را در نظر بگیرید (بعنوان مثال وقایع سال ۷۴ ـ ۱۳۷۳ ) و آنرا در قالب چند سوال از عوامل و مسئولین این جریان سوال کنید و به یک پاسخ ساده که “اینها همه شایعات اضداد است” قانع نشوید و بشیوه یک کار تحقیقاتی آنرا پی بگیرید… آنگاه مطمئن باشید که حقیقت و واقعیت امر بر شما روشن خواهد شد… و اگر کسی حاضر نیست که این کوچکترین کار را انجام دهد (یعنی فقط چند سوال و پیگیری برای پاسخی قانع کننده) آنگاه باید به شیوه ورود خود به مسائل شک کند….

مطمئن باشید که ما در “راه” نیستیم، ما در ته “چاه” هستیم و اگر خیلی چیزها را نمی توانیم ببینیم به این علت است، فکر می کنید به چه علت سرنگونی شش ماهه سر از ۳۳ سال در آورده… و کار به جایی رسیده که تا مقامات دست هفتم عمو سام فرمایشی نفرمایند شازده کاری نمی کند… و سازمان تبدیل به یک باند شده و دهها سوال مشابه (چه در مورد خودمان و یا بطور نسبی سایر گروهها) تا وقتی جرأت مواجه با این وضعیت را نداشته باشیم، گامی به جلو بر نخواهیم داشت و چشم بر روی حقایق باز نخواهیم کرد.

در پایان مایلم به نکته ای اشاره کنم:… بنیانگذاران این سازمان قبل از هر چیز و هر بحثی و هر کم و کاستی امّا موجدّ یک روح “برادری” بودند که استشمام آن بواقع هر کسی را مست و عاشق میکرد و این بنظر من بالاترین کار و ارزشی بود که آنان آفریدند و همه کسانی که آن دوران یا “بازمانده های” آن دوران را بیاد دارند نمی توانند آنرا فراموش و نادیده بگیرند، و آن “روح” با آنچه امروز شاهد آن هستیم بواقع زمین تا آسمان فرق دارد، درست داستان سپیدی و سیاهی و روز و شب است…. و کسانی که امروزه از سر عدم اطلاع و خدای ناکرده منافع، از این جریان حمایت میکنند،بطور خاص از آن “روح” بی خبرند…).

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

چون بحث بر سر”جریان حاکم” بر سازمان مجاهدین خلق ایران است، لذا بحث و تحلیل را از مقطع سال ۵۷ به شیوه معمول، یعنی “خلاصه” دنبال میکنم.

یکی از بظاهر نقاط قوتّ برجسته “جریان حاکم” که توهماتّ زیادی را هم در مورد این جریان بوجود آورده بود، تظاهر بیرونی تشکیلات، توان و قدرت تشکیلاتی و تشکیلات منسجم و آهنین این جریان بوده است. حال بگذارید نظری به “درون”بیندازیم:

ـ در سال ۵۷ کل نفرات تشکیلات حداکثر ۲۵۰ نفر (چه در این نوشته و یا سایر نوشته ها اگر نکاتی اشتباه یا غیر دقیق است، از همگان و بویژه “جریان حاکم” درخواست تصحیح دارم) می شدند که عمده آنان را زندانیان سیاسی آزاد شده تشکیل میدادند. این افراد عمدتا دانشجویان یا افراد تازه روشنفکری بودند که از سابقه یا آگاهی چندانی هم برخوردار نبودند (اصلی ترین کادرهای سازمان اعدام شده بودند و پس از آنهم شرایطی چندان مساعدی برای کادر سازی وجود نداشت ـ ضمن اینکه توجه دارید از اشل ها و مقیاس های آن دوره صحبت می کنیم که قابل قیاس با جامعه امروزی نیست) این افراد بجز” انگیزه های اولیه” مبارزاتی، عمدتا به دلایل زیر گرد هم آمده بودند:

۱٫ فشارهای داخل زندان و بازجویی (شکنجه و اعدام دوستان و…) روشن است که وقتی گروه و جماعتی تحت فشار مستمر و مشخصی قرار میگیرند خواه ناخواه به یکدیگر نزدیک می شوند…

۲٫ درگیربودن با مقوله فرصت طلبانی که بازمانده سازمان را بر باد داده بودند ویک احساس عاطفی مشترک مابین شان شکل گرفته بود.

۳٫ درگیر و مورد تهدید بودن از طرف سایر گروهها (“تهاجم فرهنگی” مارکسیستها و جنگ هژمونی با مذهبیون راستگرا)

با توجه به پارامترهای فوق روشن است که با یک “حزب” یا “سازمان” جا افتاده با نقطه نظرات و سیاستهای مشخص روبرو نبوده و نیستیم و موتور اصلی حرکت، نیروی “احساس و انرژی جوانی” است( بعنوان یک مثال بسیار قابل توجه، جدای از اعمال فرصت طلبانه و جنایاتی که در سالهای اطراف ۱۳۵۴ اتفاق افتاد اما کلیه اعضاء سازمان بجز چند نفر براحتی مارکسیست شدند که بیانگر همان ضعف های بنیادی است…) . حال در چنین شرایطی انقلاب سال ۵۷ هم اتفاق افتاده و ما در دنیای کودکانه و بدور از هر دیدگاه تاریخی و اجتماعی، خود را “صاحبان” آن احساس می کنیم لذا برآیند همه عوامل فوق موجب یک “اتحاد” و “بهم فشردگی” در برابر “دزدان انقلاب” و گروه حاکم می شود…

از طرف دیگر، در جریان انقلاب سال ۵۷ یک نیروی عظیم اجتماعی آزاد شده بود که بدلایل تاریخی و سرکوب شدید، از “آگاهی” و “عمق” بسیار کمی بهره مند بودند، به همین دلایل بخش کوچکی از این نیرو جذب گروههای سیاسی شده و عمده این نیرو را رژیم حاکم در خدمت سیاستهای خود بویژه جنگ خانمانسوز بکار گرفت.

نیروی آزاده شده مردمی سرشار از انرژی و تشنه کسب آگاهی و تجربه بود و حداقل به یک دوره زمانی ده ساله نیاز داشت تا به حداقل های لازمه دست پیدا کرده و بصورت عضوی از این جریانات سیاسی در آیند که بدلایلی که در نوشته های قبلی توضیح داده شد، این امر محقق نشد، جذب شدن این نیروها نیز نه از سر شناختی عمیق و بررسی و تحقیق، که بر اساس تمایلات مذهبی، شعارهای روز، آشنایی با دوستان و اقوام و پارامتر هایی از این دست بود … و بعد از جذب شدن؛ تنها کار صورت گرفته آموزشهای بسیار ابتدائی برای نیروهای بود که هدف از آن این بود که بتوانند در خدمت سیاستهای تشکیلات در آیند و نه اینکه فی الواقع سیاسی شوند و قدرت تشخیص پیدا کنند…

در پایان این دوره (حدود ۳ سال بعد از انقلاب) سرکوب بی امان رژیم همانند یک سرمای جانسوز، همه جوانه های بهاری را خشکاند و سرما و یخبندان مستولی شد… (ر ج ک به نوشته های قبلی)

در طول این ۳ ـ ۲ سال هیچ پیشرفت نظری ـ تئوریک که اساس یک انسجام درون تشکیلاتی است صورت نگرفت، همه ما از “جیب” و از “سرمایه” می خوردیم و”تمام وقت” به کارهای اجرائی مشغول بودیم (و از همان زمان این امر بصورت یک فرهنگ ضدارزشی بیادگار مانده…نه کتابی خوانده میشود، نه لحظه ای فکری میشود، نه سوال و جوابی میشود و…) و در نتیجه هر روز تهی تر شده و از یکدیگر فاصله می گرفتیم. اما مهمتر از همه بخاطر در پیش گرفتن یک مشی غلط به نابود کردن زمینه های رشد و بالندگی یاری رساندیم. در سالهای بعد دیگر نیازی به کار تئوریک نبود چرا که در یک باند یا فرقه به این مقولاتی نیازی نیست، فقط اطاعت مطلق و دیگر هیچ و انسانها به این “خوُ” می کنند.

بعنوان یک نمونه شاخص، در بعد از انقلاب پروژه ای وجود داشت که مطابق آن بایستی ۷۰ تن از نفرات “بالنده” بطور خاص تحت آموزش قرار بگیرند، کار تئوریک مفصل بکنند تا کمبود “کادرهای با صلاحیت”جبران شود، که هیچگاه به اجرا در نیامد.

روال معمول فعالیتهای سیاسی تا قبل از ۳۰ خرداد مجموعا برای نیروها قابل فهم و هضم بود، چرا که علاوه بر اینکه یک روال و واکنش طبیعی به وضعیت بود، یک امر همگانی از طرف همه نیروها بود… اما همانطور که قبلا هم نوشته ام از زمانی که بحث “جنگ مسلحانه” بمیان آمد، اولا یک شوک بزرگ برای همه تشکیلات بود، کسی باور نمیکرد و نمی توانست آنرا برای خود توجیه کند و دلایل منطقی برای خود بیابد، لذا تا آنجا که به عالم ذهن بر می گشت یک عدم انسجام و از هم گسیختگی فکری را ایجاد کرده بود، اما ما(درون تشکیلات) در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بودیم و بصورتی کور و جبری و”اعتمادی کور کورانه” به آن تن دادیم، مسائل امنیتی آنچنان شدید و حساس بود که بجز پرداختن به آن، مشغله ذهنی دیگری وجود نداشت. اما وضعیت اصلی و اسفبار را باید در نیروی هوادار مشاهده کرد:

ـ عمده کسانی که دستگیر نشدند، از این جریان کنار کشیدند و بسیار “مسئله دار” شده بودند که چرا “سازمان” بدون هیچ مقدمه و آماده سازی آنان را اینچنین بی پناه و بی خبر در برابر گرگ هار رژیم رها کرده بود…

ـ وضعیت نیروهایی هم که دستگیر شدند بقرار زیر بود:

بجز موارد بسیار نادر، همه “توبه تاکتیکی” میکردند یعنی از کارهای سازمان و بویژه دست بردن به سلاح فاصله می گرفتند و آنرا رد میکردند. آنها بوضوح و مستقیما می دیدند که هر اقدامی جز این باعث ریخته شدن خونهای بیشتری خواهد شد. ضمن اینکه آنها تصویری از مبارزه مسلحانه نداشتند تا حتی بتوانند نسبت به آن نظری داشته باشند. هنوز کل جامعه و این نیروها بسیار جوانتر و ناپخته تر از آن بودند که بتوانند چنین تحولی را ارزیابی کرده، و تصمیمی راجع به آن بگیرند.

ماههای اول فکر میکردند که تشکیلات سازمان سر جایش هست و بالاخره آنها کاری خواهند کرد و وضعیت تغییر خواهد کرد،آن اعتماد کورکورانه در اینجا نیز کار میکرد. اما فرار رجوی و بعد هم کشته شدن موسی خیابانی این ذهنیات آنها را در هم می شکست و بتدریج متوجه واقعیت و توهمات خود می شدند، لذاست که در ادامه کار، این جوهره و صداقت خودشان و مشاهده اعمال جنایتکارانه رژیم بود که به آنها دینامیزم مرز بندی با رژیم را میداد.

بدلیل شکنجه ها و اعدامهای آن دوران و اینکه پیش از دستگیری از یکسری درگیریهای خیابانی با عوامل رژیم راهی زندان شده بودند، طبیعی بود که در درون ذهن و قلبشان مقاومت میکردند و بهر ترتیبی می خواستند مرزشان با رژیم را حفظ کنند. آنها از کل عالم سیاست و استراتژی و… به اعتبار پاکی و صداقت خودشان همین را می فهمیدند که باید در برابر این رژیم مقاومت کنند، و اصلا در موقعیتی نبودند که بخواهند راجع به جزئیات خطی فکر کنند.

در اواسط سال ۶۱ بساط “مبارزه مسلحانه” جمع شده بود و ما عناصر باقیمانده در حال فرار از ایران بودیم (رج ک نوشته های قبلی). در خارجه و “منطقه” ما بروشنی می فهمیدیم که خطای بزرگی انجام داده ایم (که به جنبه خطی آن قبلا اشاره کردیم) حال مخیّر بودیم که از خود انتقاد کرده و در پی تصحیح عملکرد خود بر آئیم و یا به سرکوب حقایق و واقعیتها بپردازیم. تشکیلات و نفرات تشکیلات بخشی از آن واقعیت بودند، چرا که تا آنجا که به بدنه تشکیلات بر می گشت همه با نیتیّ پاک قدم پیش گذاشته بودند و در ادامه راه، این دو گانگی به اشکال گوناگون خود را نشان میداد….یعنی صورت مسئله اصلی و واقعی این بود که با رژیم چگونه باید مبارزه کرد، خط و استراتژی ما چیست، ادامه راه به چه صورت است و ازهمه مهمتر آیا دست به سلاح بردن و زمینه سازی این همه کشته و زندانی و فرار باقیمانده نفرات به خارج، آیا درست بوده؟

…در مناسبات تشکیلاتی اجازه طرح و بروز به این سوألات داده نمیشد و فقط بصورت یکطرفه بر درستی آن تاکید میشد (نمونه جمعبندی اولین سال مقاومت). از طرف دیگر تلاش مذبوحانه ای صورت میگرفت تا آب رفته به جوی باز آید، برای سرخ نگه داشتن صورت تلاش می شد از طریق سیم تلفن، تیم عملیاتی ساخته شود و توده مردم بسیج شده و رژیم را سرنگون کنند… و یا طی چند ماه آینده با آماده شدن همه زمینه ها، ماهمانند “لنین” به سرزمین مادری باز گردیم!

.

… شازده اما سرکوب را انتخاب کرد.

اجازه بدهید مثالی ساده بزنیم: فرض کنید عده ای کوهنورد با هدایت و سر پرستی فردی قصد صعود به قله دماوند را دارند اگر در هنگام حرکت و ادامه مسیر هر روز ببینند که از قله دورتر میشوند و زمانبندیها و شاخص های تعیین شده همه غلط از آب در آمده، شروع به سوال و سپس اعتراض میکنند. حال رهبر گروه یا باید به حرفها توجه کرده و تصحیحات لازمه را بعمل آورد و یا اینبار در هیبت یک دیکتاتور به سرکوب سوالات و اعتراضات بپردازد و به این وسیله افراد را خاموش کند و….

او اهل جنگ نبود، او فرار کرده بود که از مهلکه بگریزد، او اهل انتقاد و تصحیح خطوط نبود… از نظر او “خطوط” و”استرتژی” تازه تصحیح شده بود: “خارجه نشینی”، لذا در راستای این خط جدید هر کاری حاضر بود انجام دهد. او میخواست یاران اندک هم کنارش باشند که توجیه بیشتری برای خارجه نشینی و “هدایت” و “فرماندهی” نیروها از “پاریس” داشته باشد.ستاد فرماندهی نیروهای داخل کشور، خانه کنار دست ایشان بود

چون نمی خواهم از موضوع دور شده و به تاریخچه همه وقایع بپردازم لذا به نکاتی در این زمینه اشاره میکنم:

ـ دیگر ما یا خارجه نشین شده بودیم یا منطقه نشین، همه چیز تغییر کرده بود و ما در دنیای دیگری تنفس میکردیم. هوایی که بوی “علافیّ” و “وابستگی” میداد. نفراتی که موفق شده بودند جان بدر ببرند در کردستان یا کشورهایی مثل ترکیه، پاکستان و برخی کشورهای اروپایی پراکنده بودند و با کمترین امکانات سر میکردند و ارتباطات و رابطه های تشکیلاتی باید از نو شکل میگرفت. در کردستان به کمک حزب دموکرات چیزهایی در حال شکل گیری بود و مهمترین رابطه یعنی رابطه با عراق بدلیل نیازها بسرعت در حال گسترش بود.

ـ تتمه مناسبات برادرانه جای خود را خیلی سریع به مناسبات اداری و تبعیض آمیز میداد. مهر و محبت و دوستی و برادری جای خود را به مناسبات رقابت آمیز میداد و بتدریج پدیده جدیدی در حال ظهور بود: همه به سمت اطاعت بی چون و چرا سوق داده می شدند.

ـ در پاریس کار اصلی وصل به نیروهای داخل کشور و انتقال بخشی از آنها به خارجه بود که کار بسختی پیش میرفت. همچنین تلاش میشد که تیم های عملیاتی به داخل اعزام شوند که راندمان نزدیک به صفر بود… اما در کنار کارها آنچه بیشتر خود نمایی میکرد و آزار دهنده بود، فضا و آتمسفر جدیدی بود که بر مناسبات حاکم میشد: کوچکترین انتقاد ها با واکنش های سخت روبرو میشد و “رده” تبدیل به تنها معیار ارزشها و ایضا وسیله سرکوب میشد، هر آنکه اطاعت و چاپلوسی را وجه همت قرار میداد “رشد” میکرد و هر آنکه می خواست حرفش را بزند بشدت طرد شده، رده اش گرفته میشد و از کار برکنار میشد. ابعاد این کار بسیار وسیع بود و یک فضای آکنده از رعب و وحشت را ایجاد کرده بود. از یک طرف افراد با امید و ایمان و آرزو جلو آمده و همه سختی ها را بجان می خریدند، آنها همه چیزشان “سازمانشان” بود و فاصله گرفتن از آنرا بمثابه مرگ خود تلقی میکردند و از طرف مقابل، برخوردهای تشکیلاتی وسرکوب و طرد بود که اعمال میشد، بهمین خاطر وضعیت بسیار بغرنج و عذاب آوری بود… (باید روشن باشد که بحث رعایت سلسله مراتب و صلاحیت ها نبود….). واژه ها و مقاهیم جدیدی هم شکل میگرفت (خلع رده | برخورد تشکیلاتی | بنگالی شدن = محبوس شدن در یک اتاقک/ اعزام به منطقه بعنوان تنبیه و دور کردن از مرکز /کار در آشپزخانه و….حال که “خشت” را کج نهاده بودیم باید که عوارض آنرا با سرکوب فرو می نشاندیم

ـ مناسبات تبعیض آمیز در حال گسترش، و “طبقات” اجتماعی فرا دست و فرو دست در حال شکل گیری بود. وضعیت خورد و خوراک و محل کار و سکونت افراد بسیار متفاوت میشد، “اوور” که دیگر حسابش جدا و جای از ما بهترون بود.

ازدواجها و زوجین همگی از بالا و اساسا بر مبنای “موقعیت” “شکل” و “طبقه” تعیین میشدند.

ـ هر سال در جمعبندی سالانه به تاکید تکرار میشد که بایستی برنامه آموزشهای تئوریک برای کلیه سطوح گذاشته شود اما هیچگاه عملی نشد. نمیدانم این نکته برای خوانندگان چقدر مفهوم است، اما در درون تشکیلات این معنای “بود” و “نبود” داشت. حداقل ما تجربه دوران فرصت طلبان را داشتیم که چگونه از “بی سوادی” و عدم آگاهی اعضاء سوء استفاده کرده و خر خودشان را رانده بودند و… همچنین ما اسم خود را نیروی پیشتاز گذاشته بودیم و چنین اسم و رسمی نیاز مبرم به آگاهی داشت و همه چیز بر این مبنا باید شکل میگرفت والا که تبدیل به مشتی “قدارهّ بند باجگیر” میشدیم …. که شدیم.

ـ همانند دوران کهن که تصور دنیای بدون پادشاه محال بود و همه کارها و تصمیمات باید توسط ایشان صورت بگیرد، برای همه ما نیز اینچنین بود. بویی از انتخابات یا نظر پرسی نسبت به انتخاب فرماندهان و مسئولین و یا تعیین خط و خطوط بذهن کسی خطور نمیکرد. همه “رده” ها از بالا و بعنوان یک “بخشش” و “امتیاز” اعطاء می شد… قبلا نوشتم که شازده گفت: اگر روزی در سازمان قرار بر رأی گیری باشد من اولین نفر خواهم بود که از آن خارج خواهم شد. اگر در زمان مبارزات چریکی بدلیل شرایط امنیتی مثلا چنین چیزی امکانپذیر نبود (و بهای آنرا به گزافترین شکل ممکن پرداختیم) امروزه در پاریس ـ مهد تمدن و دموکراسی ـ چرا چنین عنصری غایب است؟ البته پاسخ روشن بود، ما علاوه بر اینکه بطور تاریخی از چنین مقولاتی عقب بودیم، آنروزها نیاز مبرم دیگری نیز وجود داشت: تا کسی جرأت سوال نسبت به آنچه که کرده بودیم را نکند.

…..

اما هیچکدام از شیوه ها و میزان “دوز”های سرکوب متعارف نمی توانست پاسخگوی سوالات “استراتژیک” و”سیاسی”

باشد، سوالات و ابهامات سیاسی استراتژیک پاسخ هم جنس خود را می طلبد و با برخورد های “تشکیلاتی” نمی شد به آنها پاسخ داد.

“انقلاب ایدئولوژیک”

شاید واژه فوق این تداعی را ایجاد کند که ما با مقوله ای ایدئولوژیک سر و کار داریم.

بعد چون بلافاصله پای یک زن به وسط کشیده میشود و داستانهای طلاق و ازدواج… بعمد هاله ای از ابهام باسوء استفاده های کثیف از مذهب و غیره به روی داستان کشیده میشود.

از طرف دیگر آنقدر حرفهای کلی، غیر منسجم و بی سر و ته زده شده که حتی برای نفرات تشکیلات هم، تا به همین امروز گیج کننده باقی مانده و تصوراتی مافوق انسانی از آن پیدا کرده اند.

البته تعمد مشخصی در طرح اینگونه مسئله وجود داشته که نام آنرا فقط “شارلاتان بازی” می توان گذاشت. بنظر من شارلاتان بازی با هوشمندی و توانمندی تفاوت زیادی دارد، یک”شارلاتان” یک “هوشمند” نیست و نباید از این زاویه به او نگریست، او فردی است تهی شده از عنصر انسانیت و پاکی و صداقت، اگر کسان دیگر به او اعتماد میکنند و فریبش را می خورند مجموعا به این دلیل است که بر روی عنصر انسانی و صداقت خودشان می خواهند حرکت کنند و نمی خواهند انتخابی غیر از آن داشته باشند…. اشتباه نکنید! نتیجه کار ضرر کردن آن انسانهای پاک نیست، آنها با این مکانیزم عنصر انسانی را متجلیّ کرده اند، در چنین پروسه ای نشان داده اند که پاکی و صداقت وجود دارد و مقولاتی ذهنی نیستند… و چون اصالت دارند لذا در ته کار این عناصر پیروز میدان خواهند بود، این روندی پرشکوه است، سراسر زیبایی است، دردش خوش آیند است، از اینکه در وسط این کارزار احساس میکنی با هر زور و ضربی بوده انسانیتت را حفظ کرده ای لذت می بری و این”لذت” چکیده فلسفه خلقت است… اینگونه است که به پوچی نمی رسی و هر روز سرشارتر میشوی… میگویند امام حسین در روز عاشورا چنین بوده….

بگذریم….

“انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین” یک مقوله ایدئولوژیک نیست و نبوده، داستانسرائیهای مانند “رهایی زنان و مردان” و “رهائی از جنسیت و فردیت” همه لفاظی های است که برای فقط برای تزئین بکار می آید، اگر چه در زمینه های یاد شده آثار مخربی فراوانی بجا گذاشته… اگرحتی به متون و سخنرائیها دقیق شوید درخواهید یافت که داستان چیز دیگری و از جنس دیگری است.

انقلال ایدئولوژیک مقوله ای است تماما “تشکیلاتی”، اجازه بدهید مقداری آنرا تجزیه و ساده کنیم تا موضوع روشنتر شود. برای این منظور به کل داستان از ابتدا نظر کنید:

ـ داستان با معرفی خانمی بعنوان همردیف مسئول اول سازمان شروع میشود، یعنی یک جایگاه جدید تشکیلاتی در سازمان ایجاد میشود.

ـ بعد این خانم همردیف و آن آقای “ردیف” تصمیم میگیرند با یکدیگر ازدواج کنند، بعد مشکل آن بوده که آن خانم متأهل بوده لذا طبق قانون شرع(!) آن خانم از همسر قبلی طلاق میگیرد و با آقای ردیف ازدواج میکند. اینها هم تماما مقولاتی تشکیلاتی هستند البته “تشکیلات خانوادگی”. حال اگر این وسطه تلاش سرسام آوری شده که بگویند این کار بسیار سخت بود و نیاز به یک فدای عظیم بوده و از یک عمق ایدئولوژیک برخاسته و امثالهم، من هیچ اشکالی در آن نمی بینم اما این نکات توضیحی را که کناری بگذاریم وبه اصل ماجرا بپردازیم بالاخره داستان یک طلاق و یک ازدواج بود و در تعاریف شناخته شده به آن “تشکیل خانواده” میگویند و….چون یک سوء استفاده های رذالت باری از آیات قرآن و داستان ازدوج پیامبر با همسر پسر خوانده اش هم صورت گرفته اجازه میخواهم مختصرا اشاره بکنم که داستان از چه قرار بوده و آنگاه چه سوء استفاده ای صورت گرفته:

چون پیامبر اسلام مدعّی خاتمیت بوده و در آن دورانِ “جاهلیت” و “قبیلگی” داشتن یک فرزند پسر می توانسته این امر را مخدوش کند، اولا که تنها فرزند ذکور پیامبر در همان دوران طفولیت فوت میکند، بعدها پیامبر جوان اسیری(زید) را به بهانه پسرخواندگی آزاد میکند…سپس این پسر خوانده با دختر عمه پیامبر ازدواج میکند و بدنبال آن بدلیل اختلافات خانوادگی و طبقاتی از یکدیگر جدا میشوند…. در آن دوران رسم نبوده که کسی با همسر سابق پسر خوانده خودش ازدواج کند…اما پیامبر این کار را انجام میدهد تا نشان بدهد که زید واقعا پسر خوانده بوده و پسر واقعی او نبوده تا باز به این ترتیب جلوی هر سوء استفاده احتمالی برای ادعاّی جانشینی را ببندد و… ( ملاحظه می فرمائید که این واقعه هم سرا پا تشکیلاتی بوده و هیچ امر مقدس و ماوارئی و ایدئولوژیکی در کار نبوده). حال بروید و بخوانید که چه داستانسرائیها و تمسک های کثیفی که شازده به آن دست نزده. او هیچ حرمتی برای هیچ چیز باقی نگذاشته و اجازه هر دخل و تصرفی را بخود میدهد… اینها از ویژگیهای یک “شارلاتان” است.

ـ متعاقبا شازده اعلام کرد که این داد و ستد صورت گرفته قابل تکرار نیست. یعنی کسی نمی تواند “افراد” را جابجا کند و مناسبات خانوادگی موجود را بهم بریزد (امری مربوط به جابجایی افراد، مناسبات خانوادگی ….).

ـ به نفر سوم این داستان هم یک زن جوان و خواهر موسی خیابانی را “دادند” و مجددا خانواده ای “نو” شکل میگیرد.

ـ و نهایتا بالاترین دستآورد آن، ایجاد جایگاه جدیدی است بنام “رهبر عقیدتی” که باز ایجاد یک جایگاه جدید در هرم تشکیلات است.

ـ بدنبال آن در همان ایام و تا به امروز “بند”های مختلف این ماجرا، صحنه دگرگونیهای مختلف تشکیلاتی بوده …

تمامی این نکات فقط برای روشن شدن این نکته بود که “داستان” جنس تشکیلاتی دارد و همانطور که اشاره شد جدای از هر خرده ریز ماجرا، اصل قضیه ایجاد جایگاه رهبر عقیدتی بود.

رهبر عقیدتی آنطور که خود این جریان مفصلا توضیح میدهد، یعنی کسی که یک طرفه فرمان میراند و بجز به خدا (بفرمائید کشک) به کس دیگری پاسخگو نیست و…

حال توجه بفرمائید:

در جایی که کلیت تشکیلات درگیر این سوال استراتژیک است که “چه باید کرد” و چگونه باید مبارزه را ادامه داد و عملکرد گذشته باید بررسی و نقد شود و مقصر این جریان کیست و خلاصه یک سوال سیاسی ـ استراتژیک مطرح است، یک هو فیلی بنام انقلاب ایدئولوژیک هوا می شود و شعار “رهائی زنان و مردان از قید استثمار” سر داده میشود و وقتی این شعارها و پوسته ها را می شکافیم و به درون آن میرویم با مقوله رهبر عقیدتی به همان معنایی که خودشان توضیح داده اند میشویم…. یعنی اینکه “آقاجون” “سوال” نداریم (اینها عین واژه هایی است که شازده بارها تکرار میکرد).

آری، او بوضوح میدید که سایر شیوه های برخورد و سرکوب در برابر سوالات سیاسی ـ استراتژیک تمامی ندارد (چه در درون تشکیلات و چه در بیرون) و در عمل هم هیچ قدمی نمی تواند بردارد، لذاست که صورت مسئله را عوض میکند، یک فیلی بنام طلاق و ازدواج در بالاترین سطح یک سازمان انقلابی که دامنش از این لکه ها باید پاک باشد هوا میکند و همه حواس ها را از اصل قضیه منحرف کرده و از فردای آن روز دیگر همه باید انقلاب ایدئولوژیک می خوردیم و می پوشیدیم و تمام وقت در خدمت جزئیات آن در می آمدیم.

و پاسخ ساده او با اینکار این بود که:

["آقا جان" هیچ عیب و ایرادی در کار ما و در خط و خطوط نیست، هر عیب و ایرادی که وجود دارد ناشی از "اشکالات فردی" شماست، یعنی اینکه من صاحب خط و خطوط مقصر نیستم، توی مجری خط و خطوط مقصری که نتوانستی آنرا درست به اجرا در آوری. چرا؟ بخاطر اینکه در گیر مسائل جنسیتی و فردیتی هستید و تمامی انرژیتان آنجا صرف میشود].

اینها یکسری جملات نیستند، اینها همه داستان است، تمامی انقلاب ایدئولوژیک در این جملات ماده و خلاصه میشود، تمامی سخنرانیها و تبلیغات و به عرش اعلاء رساندن ها به همین نتیجه گیری ختم میشود.

شارلاتان خوب بلد است که چگونه بازی کند، او حتی نیاز به فکر کردن هم ندارد، همه چیز و همه حقّه ها از درونش میجوشد….و در اینجا اجازه بدهید یک تعریف دیگری هم از شارلاتان ارائه کنم: « کسی که مطلقا همه عیب و ایرادها را بر سر همه چیز و همه موضوعات، از دیگران می بیند»، آیا تا بحال با چنین کسانی مواجه شده اید که روشن ترین اشکالات را هم که به او می گوئید با پر روئی و وقاحت آنرا به خودتان بر میگرداند.

شیوه های معمول سرکوب دیگر جواب نمیداد، خط و خطوط هم اصلا پیش نمیرفت ( کسی که میخواست رژیم را شش ماهه سرنگون کند امروز از کشتن یک پاسدار هم عاجز بود…بحث های “کشکی” هفت هفتم و… که توضیحش بماند برای بعد).

از این تاریخ به بعد یک اهرم سرکوب عالی که معجزه میکرد پیدا شده بود، هر روز “بند”ی به بندهای انقلاب اضافه میشد و نوعی از سرکوب اعمال میشد … به همین خاطر است که دست بر دار نیستند.

معنای سرکوب هم یعنی: مشغول کردن افراد به اشکالات فردی خود و دیگران.

ماده ترین وسیله این اهرم چیزی شد بنام “عملیات جاری” که هر شب در تمامی سطوح بدون وقفه و تعطیلی اجرا میشد. مضمون آن این بود که هر شب افراد یک قسمت دور هم می نشستند و ریز ترین اشکالات فردی یکدیگر را با شیوه هایی ناپسند و زشت و خشونت بار به یکدیگر می گفتند (چرا یک دقیقه سر صبحگاه دیر آمدی، چرا گتر پوتین ات خوب نبود، چرا سر کار غَرُ زدی، چرا وقتی خواهر مسئول فرمانی داد “لحظه” داشتی ـ یعنی چرا لحظه ای مکث کردی و در جا قبول نکردی و انبوهی از این دست مسائل) اما در طول دهها سال و هر شب صدها نشست عملیات جاری یک بار هم نشد که کسی سوالی یا انتقادی فراتر از اینگونه مسائل بنماید مثلا چرا ما فلان تاکتیک یا خط سیاسی را در پیش گرفتیم، نزدیک شدن به چنین سوالاتی مرز سرخی بود که فقط با هجمه جمعی و کتک خوردن در جا همراه بود.

هرکدام از این مباحث و موارد نیاز به توضیحات مفصل دارد ( و چه جنایتها که زیر سقف این مسائل نشد)، اما امیدوارم توانسته باشم برای کسانی که شناختی از این وقایع ندارند، چارچوبی را ترسیم کرده باشم و ریشه های مسائل را تا حدی شکافته باشم.

مطلب را ادامه خواهم داد…

۰۹ آبان ۹۲(۳۱ اکتبر ۱۳)

سعید جمالی (هادی افشار)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درباره جریان…۶ ـ اشتباه نکنید! اینجا وزارت اطلاعات نیست!

لینک به منبع

لینک به قسمت اول
لینک به قسمت دوم
لینک به قسمت سوم
لینک به قسمت چهارم
لینک به قسمت پنجم

سعید جمالی (هادی افشار)، پژواک ایران

25.10.2013

اشتباه نکنید! اینجا وزارت اطلاعات نیست!

اواخر دهه ۷۰ بود که با چند تن دیگر از برادران قدیمی و “مسئول” برای نظافت حیاط بزرگ و باغچه های محل نسبتا مخفی استقرار رجوی در اشرف، به آنجا رفته بودیم، سعادتی! که کمتر نصیب کسی میشد.

در یکی از روزها حسین ابریشم چی (برادر مهدی ابریشم چی) اشاره مختصری به واقعه ای در سال ۷۴ ـ ۷۳ کرد که برایم بسیار جدید بود. او گفت: ” بعد از رفتن مریم رجوی به فرانسه (من نیز بعدا به اروپا رفتم و به همین خاطر در جریان واقعه نبودم) یک فضای یأس و ناامیدی و سرخوردگی خطی در بین همه ایجاد شده بود(…”اگر مبارزه ما مبتنی بر مشی مسلحانه است پس چرا همه چیز روی فعالیتهای سیاسی مریم در اروپا متمرکز است و”…) تو نمی توانی تصور کنی که چه وضعیتی بود همه چیز از همه گسیخته شده بود و هیچ کس رمق کار کردن و حتی رسیدگی به محل کار و استراحت را نداشت و همه چیز رنگ و بوی مرگ گرفته بود و چیزای دیگری که وضعیت وحشتناکی را ایجاد کرده بود”. چون روال توضیحات در مورد انفعال و پاسیویته فردی و خطی بود و او هم اکراه داشت که توضیح بیشتری بدهد لذا من از واژه “چیزای دیگر” هم در همین زمینه برداشت کردم( همه توجیه شده بودند که به افراد دیگر مطلقا چیزی نگویند و حتی بین خودشان هم صحبتی نکنند تا چه برسد به افرادی از خارجه برگشته).

بار دیگری با یکی از باصطلاح نفرات پائین تشکیلات صحبت میکردم که تیپ روستایی و شوخی داشت، در میان صحبت اشاره ای به بازداشت و زندان کرد که وقتی من حساس شده و بیشتر سوال کردم، گفت نه چیز مهمی نبود و راجع به نفوذی ها سوالاتی کردند( باز چون در سال۱۳۶۴ در منطقه کردستان جریانی بنام “رفع ابهام” وجود داشت من پیش خودم فکر کردم شاید چیزی در همان سطح بوده)، یکی دو اشاره دیگر هم عطف به سال ۷۴ ـ ۷۳ از کسان دیگر شنیدم که بهر حال حساسیت ام را آنقدر بر انگیخته نکرد تا بیشتر کل موضوع را دنبال کنم….

در اواخر دهه ۷۰ و اوائل ۸۰ من و احمد حنیف نژاد باصطلاح “برادران مسئول” در یک یگانی بودیم و اتاق کارمان نیز روبروی یکدیگر بود، در طول هفته چند بار اتفاق می افتاد که او یکباره و عموما با عجله محل یگان را ترک کرده و میرفت. یکی دو بار از او پرسیدم که کجا میروی که گفت برای نشست به قسمت پذیرش می روم اما چون کار معمولی نبود بعنوان یک ابهام در ذهنم باقی مانده بود. این را از جهت اشاره کردم که اسم ایشان نیز با تأسف بسیار در ردیف دست اندر کاران این “واقعه” آمده است و همه آن آمد و رفت ها و محل رفت و آمد در این ارتباط بوده.

علاوه بر موارد ذکر شده، مهمترین و عمده ترین موضوع و مسئله آن دوران، سلسله نشست هایی بنام “حوض” بود که شازده شخصا آنها را اداره کرده بود و ما بعد از بازگشت از خارجه، ویدئوی منتخبی از آن را می دیدیم. در اسناد علنی مربوط به آن دوران هم فکر میکنم اشاره به این نشست ها شده و اینکه در این دوران “سازمان” دوباره تاسیس شده (موسسان …چهارم، پنجم!!) مضمون همه این نشست ها این بود که کل نفرات و تشکیلات در وضعیت بسیار ناهنجاری بسر می برده اند که نهایتا کار تا آنجا پیش رفته بود که مجبور میشوند سازمان را نه تنها تجدید حیات بلکه دوباره تأسیس کنند و کلیه افراد را از نو عضوگیری نمایند… که البته این نشست ها ویترین بیرونی آنچه در خفا می گذشت بود. همچنین بحث تمایل و خواست افراد برای جدا شدن از این تشکیلات از نکات مهم این نشست ها بود.

ـ زمانی که در سال ۷۶ “لشکر” سیاسی که به همراه بانو به خارج رفته بودند، به عراق بازگشتند، تعدادی از ما در قرارگاه پارسیان (مقر رهبری!) بودیم، شبی در سالن پیش ساخته ای که برای نشست های شورا هم استفاده میشد( و در آنروزها هم در حال آماده سازی برای نشست شورا بود) نشستی برای افرادی که از خارج برگشته بودند توسط شازده برگزار شد. نشست خیلی سوال برانگیز و پر ابهامی بود، شازده صحبت هایش را راجع به بحث نفوذی ها در تشکیلات شروع کرد و به نشریه شماره… (شماره اش را فراموش کردم اما در آن نشریه مفصلا به بحث نفوذیها و مقابله سازمان با آنها، داد سخن داده شده بود که البته تماما دروغ محض بود و بطور خاص حقیقت آنچه راجع به افراد نامبرده ذکر شده بود بتدریج بر ملا شد که داستان از چه قرار بوده…) اشاره کرده و بحث را به اینجا کشاند که داستان به این چند نفوذی ختم نمیشده و این ماجرایی است که پای همه در آن گیر است و “تمامی نفرات تشکیلات بدون استثناء وابسته به وزارت اطلاعات رژیم هستند و این دقیقا به معنای مادی آن است و نه اینکه فکر کنید بحثی ذهنی و خیالپردازانه است” و آنگاه از همه افراد حاضر در نشست خواست که بیایند پشت میکروفون و رابطه خود به وزارت اطلاعات را تشریح کنند ( لازم به یاددآوری است که در آن دوران حساب ویژه ای! روی نفرات از خارج برگشته میشد و گفته میشد که چون آنها در یک پراتیک فعال و تحت نظر مستقیم مریم بوده اند لذا شش سر و گردن از نفرات منطقه بالاتر هستند و…) تقریبا همه افراد در شوک فرو رفته بودند و فضای بسیار سنگینی حاکم بود و کسی تکان نمی خورد و بر خلاف همیشه که بسیاری افراد برای تملق گویی آماده بودند کسی پشت میکروفون نرفت چرا که قبل از هر چیز افراد مانده بودند که چه بگویند. لحظاتی بعد و بخاطر اینکه کسی حاضر به صحبت نشده بود، برادر شریف! پشت میکروفون پرید و اگر چه در آن حالت شوک همه حرفهایش را نمی فهمیدم اما بخوبی بیاد دارم که گفت “آره برادر منِ برادر شریف هم جزو وزارت اطلاعات بودم و رابطه و کانالهای مشخصی هم برای اینکار داشتم” و با یکسری حرفهای کلی و بی سر و ته ثابت کرد که چقدر به سازمان خیانت کرده، بعد از او (چون فقط بیادم مانده میگویم) فردی بنام اکبر چاووشی پشت میکروفون قرار گرفت و بشکلی تقلید آمیز و الکن تائید کرد که او هم جزو وزارت اطلاعات بوده. شازده که وضعیت را چنین دید و متوجه شد که یخش نگرفته شروع به سخنرانی کرد و بحث را به تهدیدات سازمان از جانب رژیم و نفوذیها کشاند…

بعد از این نشست این سوال برای من ایجاد شد که جریان چیست و این چه بحثی بود… و این سوال همواره در ذهنم وجود داشت تا بالاخره در “تیف” پاسخ آنرا یافتم که توضیح خواهم داد.

… در سال ۲۰۰۴ در “تیف” با افراد مختلف صحبت میکردم، روزی در صحبت با فردی، (که متاسفانه در حال حاضر حد و مرز سیاسی اش بارژیم را در هم آمیخته) او توضیحاتی در مورد وقایع سال ۷۴ ـ ۷۳ داد، من که از توضیحات او بشدّت شوکه شده بودم بعنوان اولین واکنش به او گفتم قسم بخورد که حرفهایش درست است و این جریان (توضیح ـ قسم) چند بار دیگر هم تکرار شد، چرا که آنقدر توضیحات عجیب و شوک آور بود، که در آن شرایط بجز قسم دادن آن فرد چاره دیگری بنظرم نمی رسید. البته بعدا در صحبت با دیگر نفرات و دقت در توضیحات آنها، مطمئن شدم که واقعه مورد اشاره واقعی بوده( که بهر حال بیانگر ساده اندیشی های خودم نیز می باشد) و مهمتر از آن تمام فاکتهای گذشته در ذهنم پاسخ پیدا کرد که دلیل انتشار آن نشریه و آن نشست های کذایی و… برای رد گم کنی و پرده کشیدن بر جنایاتی بوده که در پشت صحنه اتفاق می افتاده و اینکه به بقیه بصورت غیر مستقیم القاء کنند که یک بحث عمومی بوده و کم و کیف آن هم در همان حدی بوده که همه در نشست ها شاهد آن بوده اند…

اما شرح ماجرا:

( توضیحات شامل خلاصه اتفاقاتی است که مستقیما از نفرات مختلف شنیده ام و با مجموعه ای از قرینه های فوق الذکر مرا به یقین رسانده است):

این واقعه از سال ۷۳ تا ۷۴ جریان داشته و بعد از آن در مورد نفرات باقیمانده ادامه پیدا میکند.

همانطور که فوقا اشاره کردم از سال ۷۳ و با رفتن بانو به پاریس و تمرکز همه فعالیتها در خارجه، آنهم برای جریانی که صبح تا شب از مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و … دم میزد و همچنین سالها بی عملی و علافیّ و بی خطی، افراد و کل مناسبات دچار وارفتگی و انواع و اقسام عوارض شده و پته افسانه “انقلاب ایدئولوژیک” و “انقلاب رهایی بخش مریم” و… بشدت زیر سوال میرود… و شازده همانند همه حکومتها متکی به زور و سرکوب و سیستم ها و راه حلهای امنیتی، برای مقابله با این فضا به شیوه های پلیسی دست می یازد. ممکن است در نظر اول دست یازیدن به چنین شیوه ها و عملکردهایی چندان ضروری و قابل توجیه بنظر نرسد و امیدوارم روزی خود شازده زبان باز کرده و توضیحات جامعتری راجع به آن بدهد، اما این موضوع اصلی این یادداشت نیست، موضوع اصلی شیوه های بکار گرفته شده در این مناسبات است.

بدلیل مخفی کاری و مخفی بودن این عملیات، آمار دقیقی از کل افراد شامل شده وجود ندارد ولی ارقامی از ۲۵۰ نفر به بالا ذکر میشود.

… افرادی را که سوالاتی در مورد مسائل فوق الذکر مطرح میکرده ویا بنظر میرسیده می توانستند بر روی دیگران تاثیر “منفی” داشته باشند و همچنین افرادی را که “میشد” مارک نفوذی به آنها زد را عموما در ساعات شب صدا زده و با محمل انتقال به یگان دیگر یا انتقال به تیم های عملیاتی و با جمع آوری وسایل فردیشان سوار ماشین کرده و در میانه راه (در همان قرارگاه اشرف) از آنها می خواسته اند که سرشان را پائین بیندازند تا جایی را نبینند، بعد با توجه به کوچکی قرارگاه و خیابانها محدود آن، مدتی در جهت های مختلف رانندگی میکرده اند تا “سوژه” جهت را از دست بدهد و بعد وی را به ساختمانی شبیه به زندان وارد میکرده اند( که تا همین جای قضیه باعث بهت و حیرت افراد میشده که جریان چیست و این رفتارها چه معنایی دارد). سپس عموما از همانشب ریل بازجویی شروع شده و از فرد خواسته میشده که ارتباط خود با وزارت اطلاعات و اینکه چگونه به استخدام رژیم در آمده و نفوذی رژیم شده است را توضیح بدهد. برخورد بازجوها از اول سفت و سخت بوده و بشدت باعث شوک افراد میشده. روشن است که افراد کاملا گیج میشده اند که داستان چیست و اصلا نمی توانسته اند باور کنند آنچه را شاهدش هستند جدیّ است و هر کس بنوعی آنرا برای خودش توجیه میکرده ( “دارند مرا امتحان میکنند”، “یکی از مراحل ورود به تیم های عملیاتی است” و….) بعد از اولین سوال و جوابها و انکارها، بازجوها شروع به فحاشی و کتک زدن فرد میکرده اند… و عموما افراد با قسم و آیه و نام بردن از مسعود و مریم تلاش میکرده اند نشان بدهند که اشتباهی رخ داده و روح آنان از جریان نفوذی بی خبر است…بازجوها در گام بعدی با کتک زدن و ایضا شکنجه افراد بصورت کتک زدن با کابل یا چوب دستی شدت عمل بیشتری نشان داده و هر بار که افراد به مسعود و مریم قسم میخورده اند، شروع به فحش دادن به مسعود و مریم میکرده اند، در این نقطه بسیاری فکر میکرده اند که در سازمان کودتایی علیه مسعود و مریم رخ داده و این گروه کودتاچی دست به این اعمال میزنند… برای تک تک افراد روزها به این منوال میگذشته و هر روز با اعمال کتک و فحش و شکنجه بیشتر از افراد خواسته میشده تا جریان نفوذی شدنشان را توضیح دهند و برگه ای را دالّ بر نفوذی بودنشان امضاء کنند. در مواردی خواسته میشد که فرد بنویسد به قصد ترور رجوی وارد تشکیلات شده و…

رفتار بازجوها کاملا خشن و حرفه ای بوده و نشانی از اینکه تا دیروز آنها همدیگر را میدیده اند و همدیگر را بعضا با اسم و رسم می شناسند و همگی عضو یک تشکیلات هستند وجود نداشته. فرهنگ و فحش های بکار گرفته شده عینا آن چیزی بوده که بازجوها بکار می برند و کتک و شکنجه کردن کاملا جدیّ وخشن بوده تا حدی که بسیاری افراد در زیر شکنجه بی رمق شده و آنها را کشان کشان به داخل سلول پرتاب می کرده اند. وضعیت آب و غذا و امکانات بهداشتی، همانند همان چیزهایی است که از بازداشتگاههای رژیم و امثالهم شنیده ایم. بر طبق اطلاعاتی که افراد کسب کرده اند، حدود ۶ ـ ۵ ساختمان را در نقاط مختلف قرارگاه بصورت زندان با سلولهای مختلف در آورده بوده و افراد را در ابتدا در سلول و بعدا در اتاقهای چند نفره جا می داده اند.

حداقل دو ساختمان در ابتدا و انتهای قسمت”پذیرش” یا “اسکان” به اینکار اختصاص داشته، ساختمانی در قسمت جنوبی “مشروع آب” قرار داشت که باصطلاح زندان رسمی بود و برای عموم شناخته شده بود ( با دیوارهای بلند و اگر سیم خاردار) و یکی دوتا از محل یگانهای متروکه…

به نمونه یک گزارش شاهد عینی توجه کنید( باز متاسفانه گزارش مربوط به فردی است که حد و مرزش با رژیم را به کناری گذاشته که مطمئنا مواجه شدن با چنین صحنه هایی تاثیری عمده در این مرز شکنی داشته. در همین اروپا هستند کسانی که چنین مرز شکنی نداشته اند اما ظاهرا هنوز تصمیم به بازگویی آنچه شخصا شاهد بوده اند، نگرفته اند که بهر حال تاثیری در واقعیت ندارد):

“چگونگی دستگیری وقتل پرویز احمدی توسط شکنجه گران رجوی

متاسفانه در این سلول من و نفرات فوق شاهد قتل مظلومانه پرویز احمدی بودیم.

پرویز در آخرین لحظات روی دستهای من جان داد.

پرویز روزی که از قرار پزشکی بغداد برمیگشت وهنوز لباس (عادی سازی )غیرنظامی بر تن داشت جلو درب ورودی قرارگاه توسط اسدالله مثنی به بهانه رفتن به پیش بتول رجایی سوار بر خودرو جیپ میشود ومانند بقیه به مرکز ۱۲سابق برده میشود وتوسط مجید عالمیان تفهیم اتهام نفوذ به ارتش میشود ودستبند زده میشود وبه زندان کنار(سوله سوخته ) آورده میشود.

پرویز را برعکس بقیه که لباس زندان داشتند با همان لباس شهر به سلول آوردند و نوبت اول همان شب به بازجویی رفت واواخر شب او را با چشم کبود شده ولباس پاره به سلول برگرداندندو قبل از ورود به سلول توی راهرو توسط نریمان ومختار مورد شکنجه مجدد قرار گرفت و ما از داخل سلول صدای ضربات و فحاشی آنها را کاملا میشنیدیم .

همه نفرات کم وبیش بازجویی دردوران انفرادی را تجربه کرده بودیم وبعد از بازجویی وکتک کاری به کنج انفرادی میرفتیم وفشار روحی زیادی نداشت اما اینبار یکی از بازجویی با سر وصورت خونین برمیگشت وخود را در بین افرادی میدید که تا چند روز قبل مسئول وفرمانده آنها بود ؛این برای همه تجربه جدیدی بود وپرویز با دیدن بقیه نفرات که او را به اینصورت میدیدند کاملا از دست رفت وتا سحر در گوشه ای نشسته بود وگریه میکرد وبا هیچکس حرف نزد وهیچ کدام هم تا سحر به پرویز نزدیک هم نشدیم؛ بعد از سحر یکی از هم یگانی های پرویز فضا را شکست وبه او نزدیک شد وبقیه هم به طرف او رفتیم.

توی سلول همه سیگار نداشتند وتا آن لحظه هم کسی سیگار به بقیه نمیداد اما این اتفاق مناسبات جدیدی را بوجود آورد و تعداد کمی که سیگار داشتند همه سیگارها را جلوی پرویز گذاشتند ؛ واین یک فرهنگ شد برای دفعات بعد که هر کس از بازجویی برمیگشت با سیگار از وی استقبال میشد.

معلوم بود پرویز سیگاری نیست چون بلد نبود سیگار بکشد اما ناشیانه میکشید.هنوز کسی حرف نمیزد وکسی جرات سوال کردن نداشت اما با برپا شدن سفره سحری یخ همه آب شد وپچ پچ کنان سوال از پرویز شروع شد وپرویز هم شروع به سوال از بقیه که چرا شما را اینجا آوردند وما هم به تناسب جواب دادیم به همان دلیل که تورا آوردند.

کم کم فضای خنده و شوخی باز شد و بعد از سحر از پرویز پرسیدیم چی میخواهند وبا تو چکار کردند با بغض گفت به من میگویند مزدور رژیم وگفتند بنویس که فلاحیان تو را فرستاده برای ترور رهبری…

خیلی ها هنوز فکرمیکردند که سازمان برای چک عملیاتی همه نفرات را اینجا آورده واین بازجویی وکتک کاری برای تربیت نفرات است بزودی تمام میشود ویا چک ایدئولوژیک است و…….

روز بعد قبل از افطار دوباره پرویز را بردند و یکساعت قبل از سحرروز بعد ما متوجه باز شدن درب سلول شدیم.

ما در یک سلول بزرگ دو اتاقه ال مانند بودیم که درب ورودی در وسط دو اطاق قرار داشت هنگامی که درب سلول باز میشد همه به داخل اطاقها میرفتیم وجلو درب خالی میشد.

درب باز شد ونریمان و مختار زیر بغل یکنفر را گرفته بودند واو را انداختند داخل و درب را بستند؛ درب که بسته شد همه هجوم بردیم به طرف وسط …

ما از روی لباس او فهمیدیم پرویز است ؛صورت او غیر قابل شناسایی بود صورت بطرز وحشتناکی سیاه وکبود شده بود گوشها کاملا ورم کرده وشکسته بودند؛ بینی شکسته بود و از درون ورم کرده بود مجرای بینی بسته بود ؛ از گردن به بالا کاملا سیاه شده بود چشمها باز نمیشدند .

همه وحشت کرده بودیم انگشتان دست شکسته شده بودند وتا بالای آرنج سیاه شده بود.

شلوار لی تا بالای زانو پاره شده بود وپاها ورم کرده وخون مرده شده بودند واستخوانها سیاه شده بودند.

همه کپ کرده بودیم ؛ اکثر نفرات با دیدن این صحنه دور پرویز را خالی کردند؛ چهار نفری پرویز را به داخل اتاق آوردیم وقتی او را بلند کردیم یکبار ناله کرد اما توان نداشت ؛ بدن ورم کرده او هیچ شباهتی به پرویز نداشت.

خوب نفس نمیکشید وخر خر میکرد ؛ فکر کردم خون توی گلوش لخته شده سعی کردم دهانش را باز کنم اما دندانهای خونینش قفل کرده بود ؛ به یکی از بچه ها گفتم یک لیوان اب گرم از زندانبان بگیر؛ رفت در زد ومختار آمد همه گفتند خون تو گلوش گیر گرده آب گرم میخواهیم مختار خیلی خونسرد جواب داد نیاز نیست این مزدورخودشو به موش مردگی زده و دریچه را بست و رفت.

پرویز به تشنج افتاد و من تازه فهمیدم ضربه مغزی شده وخر خر هم ناشی از خونریزی مغزی بوده؛ تعدادی از شوک این صحنه هق هق میکردند پرویز در حال مرگ بود واز دست هیچکس کاری ساخته نبود و فقط گریه میکردیم ؛ من سر پرویز را بلند کردم او را نیم خیز کردم تا شاید با بلند کردنش فشار خون احتمالی کمتر بشه ؛ کمی بهتر نفس میکشید اما دوباره تشنج کرد وبعد از تشنج دیگه حرکتی نداشت ؛ رگ گردنش نبض نداشت چند بار ماساژ قلبی دادم اما هیچ واکنشی نداشت ؛ قفل دهان باز شده بود اما هیچ دم وباز دمی علیرغم ماساژ قلبی نداشت وحشت کردم داد زدم در بزنید بگو نفس نمیکشه؛ دوباره بچه ها در زدند ومختار آمد همه داد زدیم نفس نمیکشه مختار داخل آمد واو هم ماساژ قلبی داد ولی نتیجه نداشت.

بعد مختار پاهای پرویز را گرفت و کشان کشان به بیرون سلول برد اونو تو راهرو گذاشت درب سلول را بست وما دیگه پرویز را ندیدیم.

موقع سحر مختار دریچه را باز کرد وگفت سهم پرویز را نگه دارید برمیگرده حالش خوب شده.

به غیر از چند نفری که هنوز فکر میکردند این یک ریل چک ایدئولوژیک است کسی حرف مختار را جدی نگرفت…………..ای کاش راست میگفت.

قتل پرویز یک نمونه علنی بود وهنوز آمار دقیقی از افراد ناراضی کشته شده توسط رجوی وجود ندارد”.

نوشته هایی از دست زیادند و اسامی چند کشته دیگر هم آورده میشود… اینها موضوعات ساده و “اتهامات” کمی نیست اگر شازده منکر آنهاست لااقل تکذیب کند….

اما بپردازیم به ته قضایا و اینکه این واقعه چگونه به انتها رسید:

بعد از ۴ ـ ۳ ماه که ظاهرا شازده به این نتیجه میرسد که به اندازه کافی زهر چشم گرفته و پروژه سرکوب با موفقیت انجام شده بتدریج با تشکیل جلساتی با حضور خودش و سپس برای رد گم کنی، نفرات بازداشتی را به یگانهای دیگر می فرستد تا در صورت مواجه شدن با هم یگانی های قبلی اینطور وانمود شود که علت غیبت، انتقال به یگان دیگری بوده …

“دعوای خانوادگی”

حداقل تعدادی از افراد بازداشتی را بشکل گروههای کوچک از زندانهای اشرف به قرارگاه پارسیان (بدیع زادگان سابق) که محل استقرار شازده بود می بردند. در آنجا نشستی با شرکت شازده و تعدادی از نفرات شورای رهبری تشکیل می شده، سپس شازده بعد از احوالپرسی با نفرات و کمی شوخی توضیح میداده که سازمان توطئه بزرگی را از سر گذرانده و توانسته تعداد زیادی عوامل نفوذی رژیم را در مناسبات دستگیر کند، سپس ازدرون کشوی میزش چند کلت و مقداری وسایل انفجاری در می آورده و به نفرات توضیح میداده اینها بخشی از وسایل و سلاحهایی است که افراد نفوذی برای کشتن من بهمراه داشته اند که کشف شده و علت اینکه شما را نیز چند روزی! برای سوال و جواب! بردند نیز همین بوده “یعنی مثل یک دعوای خانوادگی” بوده و خدا را شکر که رفع خطر شده و همگی صحیح و سالم به سر کار و مسئولیتتان با روحیه ای بهتر و خوشحال از اینکه در چنین پروژه ای شرکت کرده و مسئله ای از سازمان حل کرده اید بروید …

عموما واکنشهایی منفی و توأم با اعتراض به مزخرفات وی نشان داده میشده که طبق معمول “سگان شورای رهبری” شروع به داد و هوار می کرده اند که شما بجای اینکه از زنده بودن رهبری خوشحال باشید طلبکار هم هستید و نفرات را وادار به سکوت میکرده اند…

تعداد دیگری از نفرات تا سالها بعد در بازداشتگاه نگه داشته میشوند و نهایتا اگر کاملا مطیع شده و همه اوراق اتهام را امضاء میکردند به یگانها بر گردانده میشدند و در غیر اینصورت تحویل زندانها عراق داده میشدند تا بجرم “ورود غیر قانونی به عراق” مجازات شوند و…

آری این پدیده جدیدی نیست، همه نظامات و سیستم های سرکوبگر از این شیوه استفاده میکنند، کارهای رژیم در این رابطه که معرف حضور همه هست. اماشاید بتوان روی یک نکته تاکید کرد و آن اینکه هر نظامی چه زمانی و با چه عجله و سرعتی از این شیوه استفاده میکند، نکته مهمی است که بیانگر عمق پوسیدگی درونی و دستان خالی شان می باشد.

فکر میکنم کافیست، با چند نکته نوشته ام را به پایان میبرم:

ـ در اینترنت می توانید گزارشات متعددی در این رابطه پیدا کرده و مطالعه نمایید. این گزارشات کاملا درست است و همانطور که قبلا هم گفته ام اگر اشکالی در کار باشد این است که شامل همه وقایع و ابعاد آن نمیشود.

ـ شبیه به اینکار منتها با درجاتی خفیف در سال ۱۳۶۴ هم صورت گرفت که شاید حضور مرحوم علی زرکش مانع از اوج گیری آن شد…

ـ آموزشهای حکومت صدام به این جریان محدود به آموزشهای نظامی نبود و تعدادی از افراد دست اندر کار در آموزشهای پلیسی ـ امنیتی شرکت کرده بودند و همواره با متناظرین خود در عراق در ارتباط بودند. اسامی این افراد هم در گزارشات اینترنتی قابل دسترسی است ضمن اینکه بعلت کوچک بودن محیط (اشرف) این افراد برای همه شناخته شده بودند.

ـ این جریان معتقد به شکنجه است و آنرا یک شیوه مباح و ضروری در پیش برد کارش میداند وانواع و اقسام آنرا به اجرا میگذارد که نیازمند بررسی جداگانه ای است اما بعنوان یک نمونه کلاسیک باید بگویم که جریان شکنجه و کشتن افراد “عبدالله پیام”(یکی از سیستم های پلیسی و سرکوبگر رژیم در سال ۶۱) واقعیت دارد. باز هم دست بر قضا صحت این جریان را خودم مستقیما از حسین ابریشمچی که از فرماندهان عملیات تهران در آن سالها و فرمانده این جریان بود شنیده ام. در کردستان هم چند نمونه دیگر از چنین اعمالی وجود داشت.

ـ نمیدانم در علم روانشناسی اسم چنین موجودی(شازده) را چه میگذارند، اما او فردی عمیقا”بیمار” است، او اینطور “نبود” ولی اینطور “شد”…. هیچ چیز در این دنیا نابود نمیشود، ذرهّ ذرهّ اعمال، گریبان ما را خواهند گرفت و یکی از اولیه ترین تاثیرات آن ساخت شخصیت ما است… و من یعمل مثقال ذره…

ـ من تعلیقات یا کامنت هایی را که نوشته میشود می خوانم اگر چه متاسفانه توان و انرژی کافی برای پاسخ به همه آنها را ندارم، اما خطاب به دوستانی که از این وقایع بشدت متاثر و گاها مأیوس می شوند، باید بگویم که این نوشته ها و امثالهم بیانگر رشد جامعه و فرهنگ ما است و نشانگر گشایش و طراز نوینی از ارزشهاست… اساسا از دل چنین کارهایی است که می تواند بذر آزادی و رهایی مردممان بواقع شکوفا شود، هر پیشرفتی با درد و رنج زیادی همراه است. من این سری نوشته هایم را با این شعر شروع کردم: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها… تنها خواهشی که از خوانندگان این نوشته ها دارم این است که آنرا با دقت و کنجکاوی هر چه بیشتر بخوانند و پیرامون آن تحقیق کنند، کمی بخودشان زحمت داده و بیشتر تحقیق و مطالعه کنند و….

ـ رژیم تا به امروز خر خودش و سیستم سرکوبش را با شعارهای ضد آمریکایی به پیش رانده و شازده با شعار ضدیت با رژیم تلاش کرده به سرکوب داخلی و بیرونی اش ادامه دهد در حالی که کاملا روشن است تمامی آنها در ماهیت و محتوا چه قرابت نزدیکی با یکدیگر دارند لذا هیچ نیازی نیست که افراد بخواهند در نوشته ها و گفتارشان مواضع ضد رژیمی شان پای بفشارند این “جوالی” است که شازده ساخته … آنکس که نیاز به اثبات رژیمی نبودن دارد شازده و اعمال و رفتار تمامی این سالیانش می باشد که البته قابل اثبات نیست چرا که آنان یک روح در دو کالبد هستند، از ارزشهای مشابهی برخوردارند، از شیوه های مشابهی استفاده می برند و هدف واحدی را نیز دنبال می کنند(فقط بدست گرفتن قدرت)…، لذا مسائل را از درون “جوال” نگاه نکنید.

ـ قبلا هم به این نکته اشاره کرده ام، که اگر کسی بواقع سیاسی باشد، فقط از یک فاکت و نمونه (نوکر مآبی در خدمت حضرات جان بولتون و…) می تواند متوجه شود که در زیر چنین سقفی از “ضد ارزش”هر جنایت و پلیدی دیگری قابل انجام و توجیه است، اصلا آن مراحل پیموده شده تا کار به “جان بولتون” رسیده یک شبه که انسان خواب نما نمیشود تا از شعارهای شدید و غلیظ ضد امپریالیستی به “چاکری درگاه” آنها برسد… اگر کسانی هستند که نمونه “جان بولتون” را در نمی یابند و از فاکتهای کوچکتر اتفاقات را در می یابند و تحلیل می کنند، خوب است که مقداری عمیق تر به مسائل دور و برشان توجه کنند، تمام اینها را من به چشم دیده ام.

۰۲ آبان ۹۲(۲۴ اکتبر ۱۳)

سعید جمالی (هادی افشار)

منبع:پژواک ایران

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فراخوان و هشدار آقایان روحانی و قصیم در ارتباط با سا‍‍کنان اشرف و لیبرتی

31.08.2013

پژواک ایران

لینک به منبع

فراخوان و هشدار آقایان روحانی و قصیم در ارتباط با سا‍‍کنان اشرف و لیبرتی

فراخوان

آی آدم‌ها….

هم‌میهنان

جنگ ویرانگر و خانمان‌سوز سوریه، ریشه در شهوت و عطش حفظ قدرت دیکتاتوری خونین خاندان اسد دارد. حمایت مستقیم خامنه‌ای از جلاد دمشق، در این خونریزی، از راه مداخله مستمر نیروی قدس سپاه پاسداران بر کسی پوشیده نیست. (۱)

اما تا چند هفته‌ قبل سیاست ضدبشری مماشات چشم بر این مداخلات جنایتکارانه می‌بست. (۲)

بهای این سکوت تشویق آمیز را ملت سوریه، با کشتارهای سبعانه، معلول و مصدوم شدن صدها هزار بیگناه، ویرانی شهرها، آوارگی، گرسنگی، فقر و بیماری میلیون‌ها نفر، پرداخته است. با افشا شدن به کار بردن اسلحه شیمیایی، اینک گسترش جنگ قریب‌الوقوع است. جنگی که همه مردم منطقه‌ی پرتنش خاورمیانه را تهدید می‌کند. (۳)

هم‌میهنان

در چنین شرایطی حدود سه هزار نفر از هموطنان پناهنده ما در عراق، قتلگاه لیبرتی و اشرف بدون هیچ دفاعی در محاصره قرار دارند. در صورت هرگونه حمله حتی راه‌ گریز آن‌ها نیز بسته است. بر این اساس و؛

- نظر به ماده ۲۷ کنوانسیون ژنو، درباره حمایت غیرنظامیان در زمان جنگ؛

- نظر به کنوانسیون ژنو در باره موقعیت پناهندگان (۱۹۵۱) و حمایت از پناهندگان (۱۹۶۷)؛

- نظر به قطعنامه ۱۲ ژوئیه درباره پناهندگان و ۴ سپتامبر ۲۰۰۸ درباره اعدام‌‌ها در ایران

- نظر به این که از اول ژانویه ۲۰۰۹ بر اساس موافقتنامه بین دولت آمریکا و دولت عراق حفظ حقوق آنان به دولت عراق سپرده شده؛

- نظر به این که بخش بزرگی از نیروهای مسلح عراقی تحت فرماندهی مالکی همدستان نیروی قدس سپاه پاسداران هستند که از ژانویه ۲۰۰۹ تا کنون در حملات گوناگون با وسائل زرهی، مسلسل، تفنگ، سنگ، چوب و چماق، ده‌ها نفر از این پناهندگان را به قتل رسانده و صدها نفر از آنان را معلول و مصدوم کرده‌اند؛

- نظر به این که شخص مالکی و فرماندهان نظامی این حملات به اتهام جنایات جنگی و علیه بشریت تحت تعقیب دادگاه اسپانیا قرار دارند؛

- نظر به این که اصولاً در عراق امروز امنیتی وجود ندارد و در ماه گذشته بیشترین تعداد غیرنظامیان از سال ۲۰۰۸ کشته و مصدوم شده‌اند؛

- نظر به اصول حقوق بشر، قوانین بین‌المللی و هزاران سند و قرارداد منعقده بین ساکنان لیبرتی و اشرف و دولت آمریکا، این دولت مسئول مستقیم حفظ جان و حقوق این پناهندگان ایرانی است؛

- نظر به این که در شرایط بهم‌ریختگی ناشی از جنگی که پیش روی ماست، این پناهندگان بیش از همه در معرض خطر انتقام‌جویی خونریزان مسلط بر میهن ما هستند؛

آی آدم‌ها…

ایرانیان

در این شرایط حساس همگی برای حفظ حیات هموطنان پناهنده‌ مان همت کنیم. در این مورد با کنار نهادن اختلافات، دوری و نزدیکی سیاسی، بلوغ اخلاقی و ملی خود را به نمایش بگذاریم. ما هر یک از ما در حدود امکانات خود می‌توانیم افکار عمومی جهانیان را از این شرایط وخیم باخبر کنیم. با ایمیل، تلفن، ملاقات حضوری، با مسئولین انجمن‌های حقوق بشری، مدافعان حقوق پناهندگان، پزشکان، وکلا، پارلمانترها، احزاب، قضات، روزنامه‌نگاران، سندیکاها ووو از آنان بخواهیم که مقامات کاخ‌سفید، کمیساریای عالی امور پناهندگان ملل متحد، صلیب سرخ جهانی را نسبت به وقوع یک قتل‌عام هشدار دهند.

ما ایرانیان خارج کشور نیروی بزرگی هستیم. همت کنیم.

فردا خیلی دیر است.

محمدرضا روحانی- کریم قصیم.

پانویس:‌

۱- ۷ مه- حجت‌ الاسلام تائب رئیس قرارگاه عمار و اطاق فکر راهبردی رهبر گفت: اگر دشمن به ما حمله کند و بخواهد سوریه یا خوزستان را بگیرد، اولویت آنست که سوریه را نگهداریم. چون اگر سوریه را نگهداریم می‌توانیم خوزستان را پس بگیریم. ولی اگر سوریه را از دست بدهیم تهران را هم نمی‌توانیم نگهداریم.

۲- ۱۳ ژوئیه صدای آمریکا به نقل از رویتر : زیباری وزیر خارجه عراق گفت ما هرگونه انتقال اسلحه به سوریه را از طریق مرزهای هوایی عراق محکوم می‌کنیم. این موضوع را بطور رسمی به مقامات ایرانی اطلاع داده‌ایم، اما قدرت جلوگیری از آنرا نداریم. غربی‌ها اگر می‌خواهند جلوی این کار را بگیرند خودشان کمک کنند. … من به نام کشورم از شما دعوت می‌کنم برای متوقف کردن این پروازها در آسمان عراق به ما کمک کنید.

۳- از جمله نگاه کنید به اخبار روز پنجشنبه و جمعه (۷-۸) شهریور- ایران پرس نیوز

- اعزام هیأتی از پاسداران مجلس رژیم به سوریه و لبنان

- اوضاع سوریه؛ هشدار رفسنجانی به خامنه‌ای

- اجرای توافقنامه دفاعی جمهوری اسلامی و سوریه

- به تمام منافع آمریکا در عراق حمله می‌کنیم.

- سرکرده نیروی قدس: سوریه گورستان آمریکایی‌هاست.

- نماینده ولی فقیه در خوزستان: وارد جنگ سوریه می‌شویم.

- نماینده رژیم: شامات گورستان آمریکایی‌هاست.

- اقدام آمریکا نه علیه اسد که علیه رژیم تهران است.

منبع:پژواک ایران

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

می‌توان شد به سهل و آسانی / «پهلوان»‌ مسلم خراسانی (۱)

محمدرضا روحانی، پژواک ایران

28.08.2013

لینک به منبع

خستگی یا خیانت

یادمان هست که در ماه گذشته، پس از آن‌که خبرنگار زیرک، آزموده و بردبار سیمای آزادی مجاهدین، در چند ثانیه ‌آخر موفق شد که از دهان دکتر هزارخانی این جمله را بشنود «عده‌ای بعد از دو سال خسته می‌شوند، عده‌ای بعد از پنج سال، عده‌ای بعد از ده سال و عده‌ای بعد از سی سال» فوراً وظیفه‌اش پایان یافت. به نظر می‌رسید طرفین، مصاحبه کننده و مصاحبه‌شونده، یکی خسته است و دیگری خسته تر و فرسوده. هر دو راضی بودند . شرکت کننده جوان می‌توانست با شتاب برود. غنیمت مرغوب را برای وصله، پینه و رتوش بدهد «بالا» تا محصول نوبرانه، تر، تازه و بسته‌بندی شده به مصرف‌کنندگان چشم و گوش بسته برسد. دکتر هزارخانی هم می‌توانست از شر لباس رسمی، شق و رق نشستن و راست و ریس کردن جملات مناسب شرایط خلاص شود. نفس راحتی بکشد. دمی بیاساید.

خوشبختانه دکتر هزارخانی مثل همیشه آراسته بود، هرچند ضعیف و خسته می‌نمود. بگذریم. از این مصاحبه چیزی دستگیرم نشد. راستش را بخواهید نگارنده دوزاری‌اش دیر می‌افتد. خاصه این که دیروقت بود. بعد هم تئوری خستگی «عده‌ای بعد از سی سال» با پروژه‌ی جیمزباندی برادر مهدی غائب (ابریشم‌چی) و رفیق مهدی حاضر (سامع)‌با احکام صادره در دو محاکمه غیابی (مندرج در بیانیه میان دوره‌ای فوق‌العاده ۱۷ خرداد و بیانیه تفضیلی اجلاس ۶ و ۷ ) در تضاد بود. مثلا «خنجرزدن از پشت و خیانت به عالیترین مصالح جنبش مقاومت» با تشجیع «دشمن در سربریدن مجاهداین اشرف و لیبرتی به ویژه ردیابی و حذف فیزیکی مسئول شورای ملی مقاومت…» و انتساب «شناعت و شقاومت و دنائت» به ما کجا و تئوری خستگی «بعد از سی سال» کجا. می‌خواهند علت طبقه بندی «عمل مجرمانه» استعفای ما را عوض کنند .

اگر «ببو» نامیدن مازندرانی‌ها برای متصف کردن آن‌ها به سادگی درباره هیچ‌یک از آنان صدق نکند، درباره من می‌تواند صادق باشد. چرا که پس از شنیدن مصاحبه هزارخانی به نظرم رسید که آقا مهدی غایب پس از آن که دو بیانیه بیعت‌آلود دال بر خیانت دو عضو مستعفی را به دست آورد، دریافت که عملی لغو است. دروغ شرم‌آور، ننگین و غیرقابل باوری است. از خود می‌پرسیدم می‌خواهند با استفاده از دکتر هزارخانی راه عقب‌نشینی آبرومند‌ای باز کنند؟ می‌خواهند صدای اعتراض هواداران از این آبروریزی را خاموش کنند؟ به سر عقل آمده‌اند؟

روز از نو روزی از نو

عقلم قد نمی‌داد. دیروقت بود. من خود را تولید کننده همه حقایق عالم نمی‌دانم. معتاد شنیدن و برخورداری از نظرات دیگران هستم. شب بود و دیروقت. همه خوابیده بودند. برای مشورت نمی‌توانستم به کسی تلفن کنم. خسته بودم. طبق مقررات قرص خوردم. خوابیدم. فرشته رحمت خواب زود مرا در ربود. از شر اندیشیدن خلاص شدم. سحرگاهان آفتاب عالمتاب، جهان سرد غربت را به قدوم مبارک خود گرما و نور بخشید و مرا از خواب بیدار کرد. چک لیست روزانه شروع شد، دوش، صبحانه، دارو و بعد همکار ارجمندم کامپیوتر عزیز. عادت دارم به سراغ ایرنا، ایسنا، مهر، فارس و … بروم بعد بی بی سی ، رادیو فردا، صدای آمریکا، دویچه وله، تا نوبت برسد به سبزها و شاه‌دوستان، پژواک ایران، دریچه‌زرد و خانه آخر همبستگی است و اقمارش. همیشه همین طور بود. باید دید دشمن چه می کند. مخالف چه می‌گوید. چه کسی نقد می‌کند. چه کسی سکه قلب چاپلوسی و مداحی نسیه را در بساط دوستی عرضه کرده است. این بار اما فوراً رفتم سراغ همبستگی و اقمارش و دیدم آن دیپلماست کهنه‌کار که راه می‌رفت و مرا «ببو» می‌خواند، حق داشت. هنوز هم من ترجیح می‌دهم ببو باشم و نه موذی، دغلکار و چاپلوس. بگذریم. با یک نگاه به تیترهای همبستگی معلوم شد که مهدی غایب سوار بر ذوالجناح قدرت طبق معمول می‌تازد و پیادگانش در رکاب او، با شمشیرهای زنگ زده جعل، فحش و نادانی هل من مبارز می‌طلبند. خوشبختانه روزهای بعد، وجدان‌های پاکی پیدا شدند. خشم فرو خوردند. گذشته پرافتخار هزارخانی را گرد‌زدایی کردند. پیش افکار عمومی گستردند. تا با مقایسه آن کارنامه تابناک این روشنفکر سابقاً شجاع بپرسند زمان و زمانه چه کرد که اکنون پای احکام غیابی «خیانت» یاران قدیم و ندیم امضا می‌گذارید؟ و بعد که تیر از کمان ظلم رها شد به خاطرتان آمد که آنان «خسته» بودند. به کجا می‌روید؟ دوستی کی آخر آمد…

ظهور یک «پهلوان»

روز ۳۱ مرداد قریب هشتاد روز از استعفای ما گذتشه بود. در این مدت در برابر شانزده کلمه استعفای کوتاه و محترمانه، اقلاً صد و شصت مقاله علیه «خیانت» ما تولید و پخش شد. اما هنوز افاقه نکرد. از قضا سرکنگبین صفرا فزود. با هر نوشته‌‌ای صدای اعتراض ما انعکاس بیشتری یافت. ظاهراً نفر اول، یعنی مهدی غایب از مصاحبه دکتر هزارخانی راضی نبود. آنرا «تیز» و کافی نمی‌دانست. بنابر این چرا «زبان سعدی در کام و ذوالفقار علی در نیام» بماند. «پهلوان» که در میتینگ‌ها «حاضر، حاضر، حاضر» را سفارشی سه قبضه می‌کند را حاضر کردند. تا قلم از غلاف بکشد. ارادت نسیه و شفاهی را نقد و کتبی کند. با مقاله «سخنی با هممیهنان» در میدان فصاحت، برمرکب تندروی یک «پهلوان» بر ما بتازد. ادب، فضلیت، دلیری و انصاف «پهلوانی» را بنمایاند. نتیجه آن که بعضی از صفات استعفا را که برشمردند به شرح زیر است:

نامناسب و غیرمترقبه، عجیب، با یکسری دلایل واهی، زشتکاری، خروج از جبهه‌ مقاومت، پشت کردن به صفوف مردم، خیانت، ناجوانمردی آشکار، اظهارات کاذب، عذرخواهی از خاتمی، به نفع رژیم، یک رژیم آدمکش و ضد بشر، سقوط از نظر سیاسی و اخلاقی، به غایت ارتجاعی و رژیم پسند، استعفای دزدکی، غیردموکراتیک، به شکلی مشکوک، هموار کردن راه برای حمله بعدی به لیبرتی، خنجر از پشت زدن، خیانت کردن، به قول شاملو «مقداری بو می‌دهد»، مخدوش کردن مرزهای مقاومت با رژیم…»

هرچه کلمات ادیبانه بود به کار بردند. حالا مقاله نویس‌های بعدی برای یافتن صفات مناسب درباره‌ استعفای ما دچار کمبود می‌شوند. ناگزیر خواهند بود به انبان مملو از ادب «پهلوان» ناخنک بزنند. متأسفانه یک حسرت بر دل ایشان باقی خواهند ماند. یکی از ارادتمندان برادر مهدی غایب ما را سر سفره «لاجوردی» نشانده است. پهلوان عقب ماند. عیبی ندارد به نظرم تا صد و بیست سالگی ایشان انشاءالله نیم قرن باقی است. شاید بتواند با انتخاب کلمه‌ای شدیدتر این عقب‌افتادگی را جبران کنند. آمین یا رب‌‌العالمین.

«پهلوان» بابت مراحم کلامی‌اش چند پاسخ گرفت.

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54650.html

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54611.html

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54618.html

پاسخ من فعلاً در این یک بیت خلاصه می‌شود:

دیده‌ام دفتر پیمان ترا فرد به فرد

هرکجا بحث وفا آمده منها زده‌ای

امیدوارم آتش انقلابی‌اش کمی فروکش کرده باشد. من لازم نمی‌دانم فعلاً برآنچه گفته شده چیزی بیفزایم. نه ادای گاندی را در می‌آورم و نه از پیروان حضرت مسیح هستم. مردم فهم دارند. قضاوت می‌کنند. ترجیح می‌دهم از این فرصت برای یک «لابی»‌گری بهره‌مند شوم. شاید مفیدتر باشد.

سه درخواست از «پهلوان» مقتدر

۱- «پهلوان» شما که این همه ادیب و اهل سیاست هستید چرا از ۱۵ خرداد تا کنون در برابر «خیانت» دست به قلم نبردید؟ چه کسی شما را به راه راست هدایت کرد؟ چرا طی ده‌ها سال گذشته غالباً به حضوری شفاهی بسنده کردید؟ در هر حال ظهور شما بین اصحاب ادبیات «انقلابی» مبارک است. «پهلوان» ‌جوانمرد خوب می‌زنی. بزن بزن.

۲- «پهلوان»، ما مازندرانی‌ها کشتی گیر هستیم. قهرمانانی مثل حبیبی و موحد داشتیم. نویسنده در جوانی کمی اهل بخیه بود. هنوز فنون یک خم، آفتاب مهتاب، زیرگرفتن، یک دست و یک پا، سگک نشستن، بالا انداز و فن کمر در خاطر مانده است. در دانشگاه هم وقتی ورزش می‌کردیم و آقای صدقیانی مدیرکل ورزش دانشگاه تهران بودند، آقای اسنفدیاری مربی کشتی بود. برای دیدن مسابقات به ورزشگاه دانشگاه می‌رفتیم. یکی از نزدیکان من در وزن ۶۲ کیلو کشتی می‌گرفت . اگر اشتباه نکنم آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی هم در همین وزن کشتی‌گیر بود. بهرحال روزی به ورزشگاه رفتم. شاهپور غلامرضا با مأمورین مراقب خود به ورشگاه آمد. مسابفه کشتی بود کسی به او اعتنایی نکرد. کمی بعد جهان‌پهلوان تختی وارد سالن شد. دانشجویان همگی برخاستند و شروع به کف زدن کردند. آنقدر ابراز احساسات شدید بود که مسابفه تعطیل شد. تنها به خواهش جهان‌پهلوان دانشجویان دست از ابراز احساسات برداشتند تا مسابقات ادامه یابد. برادر شاه هم فلنگ را بست و در رفت. شما هم آن زمان دانشجو بودید؟ حالا برای این که تختی وار زندگی کنید از شما که «پهلوان»‌ هستید و کلام مظهر حیثیت ایرانیان، مصدق را زینت بخش نامه‌تان کرده‌اید «آن‌جایی که حق باشد از همه چیز می‌گذرم…» می‌خواهم به یک حقوقدان مراجعه کنید و بفرمایید یک «ببوی» پرمدعا می‌گوید اعضای شورای ملی مقاومت حق ندارند برای خامنه‌ای و رفسنجانی و نظام آن‌ها در جهت «رفع خطر» چاره‌اندیشی کنند. اسناد زیادی در باب این ممنوعیت وجود دارد که من یک نمونه ‌اش را در زیر می‌آورم تا به مشاور حقوقی خود بدهید و بپرسید این سؤال خیانت آمیز است؟ برحق است؟

نگوئید این کار هزینه دارد. من به همت شما در دو سال گذشته با دو حقوقدان برجسته آشنا شده‌ام. هر یک از آن دو نفر صلاحیت پاسخگویی را دارند. بپرسید که با وجود این تصمیمات صریح کسی اجازه دارد در مقام چاره برای خامنه‌ای تعیین تکلیف کند که «خامنه‌ای تا دیر نشده باید رفسنجانی را با حکم حکومتی به صحنه برگرداند…» و از رفسنجانی درخواست کند که «اگر کشور و نظام را در خطر می‌بیند باید برخلاف چهارسال پیش خطر کند و باید با کمک بازار خامنه‌ای را پایین بکشد….»

برای من مثل روز روشن است که برای این مشاوره کسی از شما پولی نخواهد خواست. شما که خادم و «پهلوان» هستید، پاسخ را به «خائن» ندهید به مسئولان شورا برسانید.

۳- آخرین درخواست من آنست که نامه مورخ ۲۶ اوت آقای حنیف حیدرنژاد را به حقوقدان معتمد خود برسانید اگر گفت او حق دارد به مسئولان بگوئید فوراً به پیشنهادات خیرخواهانه‌اش عمل کنند. برای آن که زحمتی متحمل نشوید لینک نامه را در زیر می‌آورم:‌

«تهدید به قتل ایرج مصداقی و تائید آن توسط مهدی ابریشمچی نماینده سازمان مجاهدین خلق در شورای ملی مقاومت ایران»

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54682.html

در آن صورت نشان خواهید داد که مسئولیت جانشینی تختی را درک کرده‌اید. زورگویی و ظلم را بر‌نمی‌تابید. راستی شما از زندگی «پهلوان» اکبر خراسانی خبر داشتید؟

۵شهریور ۱۳۹۲

محمدرضا روحانی

پانویس:

۱- اصل این بیت چنین بود:

کی توان شد به سهل و آسانی

پهلوان اکبر خراسانی

تغییرات در این بیت از این نویسنده است.

منبع:پژواک ایران

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ محمدرضا روحانی به پرسش‌های صدای وجدان

لینک به منبع

پاسخ محمدرضا روحانی به پرسش‌های صدای وجدان

محمدرضا روحانی

یکی از زندانیان سیاسی سابق با نام مستعار صدای وجدان سؤالاتی را از آقای روحانی مطرح کرده بودند که پاسخ‌های ایشان در پی می‌آید.

سوالات «صدای وجدان» را در لینک زیر می‌توانید ببینید:‌

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54354.html

پاسخ محمدرضا روحانی به پرسش‌های صدای وجدان

با درود از این که به گفتگوی من با پژواک و … دکتر قصیم در خصوص ناگفته‌های شورا توجه کرده‌اید خوشحالم.

۱۵ کلمه از نوشته‌ی مورخ ۱۵ خرداد ما مربوط به استعفا بود و بقیه آن توضیحی کوتاه برای عموم. بخش اخیر حدوداً صد برابر جمله مربوط به استعفا بود.

http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=27378

تصور می‌کنم توانستیم موارد اختلافات را بطور خلاصه بنویسیم و اما به سوالات بپردازیم.

۱- از هیجده سالگی، ۱۳۴۰ تاکنون فعالیت سیاسی و اجتماعی داشتم در حزب ایران، جبهه ملی، وکلای جوانان، وکلای پیشرو، جمعیت حقوقدانان، کمیته دفاع از زندانیان سیاسی، جنبش، جبهه دموکراتیک ملی ایران، کمیته برای دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران (پاریس) کمیته مستقل وکلای ایرانی در تبعید و بالاخره شورای ملی مقاومت ایران. غیر از حزب ایران در بقیه موارد با زنان و مردانی از عقاید مختلف فعالیت داشتم. یعنی فعالیت جبهه‌ای بود. این نوع فعالیت‌ها بر دو محور استوار است. ۱- به رسمیت شناختن اختلاف عقیده ۲- اتحاد عمل. اختلاف عقیده در جنبش جبهه‌ای نباید مانع اتحاد عمل شود. دستاوردهای بی‌نظیر شورای ملی مقاومت ایران در چنین جبهه‌ای تحصیل شد.

۲- پس وجود اختلاف در جبهه مشکل نیست. شرط ضروری آن است. ما سکوت نکردیم. وظایف اجرایی محوله را انجام دادیم که مربوط به اتحاد عمل است. نظرات خود را با استفاده از امکانات موجود از طریق شرکت در تظاهرات، راهپیمایی‌ها، سخنرانی‌ها، مقالات، ملاقات‌ها، نشست‌های شورایی یا با هواداران، در روزنامه، مجله، رادیو و تلویزیون در حدودی که در اختیار ما قرار می‌گرفت تبلیغ می‌کردیم. دکتر قصیم بیش از هر ایرانی دیگر شنونده یا خواننده داشت در موضوع مهم و جدید محیط زیست به مدت ۲۰ سال. این فقط یک وجه است. در امر تبلیغ نظرات از طریق کتاب، جزوه، مقالات، سخنرانی‌ها. یا من در مورد سندیکاها، حقوق بشر مسائل دانشجویان، دادگستری، قوانین، زنان، مسائل اجتماعی و سیاسی گفتم و نوشتم. در حد لیافت و بضاعت خود نسبت به وجدان خود و مردم میهن انجام وظیفه کردم. این ادای دین در کار شورا ممکن بود و نه جای دیگر. در جلسات شورا هم در حدود فهم و درک خود بیان نظر کردیم. شرایط جنگ، حملات دائم دشمن، خیانت ضد بشری سیاست مماشات، بمباران‌ مجاهدین، حمله به مقر مقاومت، پرونده تروریستی، شرایط اشرف و لیبرتی همراه کم‌کاری در ارتباط با هموطنان داخل و خارج از کشور مسئولین شورا را آنقدر آسیب پذیر کرد که متأسفانه امکان هرگونه تجدید نظر و نوسازی از آنان سلب شد. از نظر من مجموعه این شرایط موجبات استعفا را فراهم کرد. ما اگر کوچکترین امیدی برای پیشبرد حدا‌قل نظرات خود داشتیم، خانه‌ای که طی سی سال در بنای آن شرکت داشتیم را رها نمی‌کردیم. فرانسوی‌ها می‌گویند « قبل از وقت زمانش نیست. بعد از آن دیگر وقتش نیست» این دیگر بستگی به تشخیص ما داشت. ما حالا نمی‌توانیم به مصدق بگوییم اگر بعد از کودتای ناموفق ۲۵ مرداد می‌رفت به فارس نزد عشایر قشقایی ۲۸ مرداد اتفاق نمی‌افتاد. ای بسا اگر ۲۰ سال پیش از شورا کناره می‌گرفتیم امروز عده‌ای می‌گفتند اگر آن‌ها شورا شکنی نمی‌کردند، آخوندها رفته بودند. صدای وجدان گرامی، آدمی که اشتباه نمی‌کند خطرناک است. من حتماً اشتباهات زیادی کرده‌ام ولی فکر نمی‌کنم اگر بیست سال پیش استعفا می‌دادم بهتر بود. این استعفا هم از ناچاری بود.

۳- درباره‌ی حرکت عظیم سال ۱۳۸۸، شورا ظرف مناسب آنرا در طرح جبهه‌ی همبستگی فراهم کرده بود و اگر به آن عمل می‌کردیم می‌توانستیم در سمت و سو دادن به آن جنبش بزرگ سهمی شایسته داشته باشیم. نتوانستیم. من در آن زمان با پژواک ایران مصاحبه‌ی مفصلی داشتم درباره این جنبش که نقطه نظرهای خودم را گفته‌ام. قول می‌دهم اگر با نظر انتقادی بخوانید و مرا آگاه کنید فوراً شما را دشمن لقب نمی‌دهم.

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-17702.html

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-17809.html

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-17604.html

۴- بخش آخر نامه شما سؤال نیست. اظهار نظر است. من به عنوان یک عضو مستعفی شورا هنوز خیرخواه شورا و مجاهدین هستم. راه آن را هم انتقاد سازنده می‌دانم. از کم و کیف اختلافات اعضا و هواداران سابق مجاهدین اطلاع روشنی ندارم. حرف‌های یک طرف را شنیده‌ایم. اقای حنیف حیدرنژاد بعد از ۲۵ سال گزارشی نوشت. پاسخ مربوطه را نمی‌دانم. این یک؛ آخرین و جدی‌ترین اختلاف‌های ما با مجاهدین این بود که می‌خواستند شورا و شورائیان را که هیچ صلاحیت و اطلاعی ندارند بفرستند به مصاف اعضا و هم‌رزمان سابق خودشان مثل آقای یغمایی و آقای مصداقی. ما دو نفر تن ندادیم. حالا خواهش من از شما این است از من یکی نخواهید درباره‌ی مطالبی اظهار نظر کنم که چیزی از آن نمی‌دانم.

درودهای مرا بپذیرید.

محمدرضا روحانی

منبع:پژواک ایران

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیوار مقدس مقررات و تعهدات به من اجازه نداده که به قواعد بازی پشت پا بزنم
 

 

22.08.2013

محمدرضا روحانی

پژواک ایران: اول مصاحبه جایی پایان یافت که به تاریخ استعفای دکتر قصیم و شما از شورا رسیدیم و نیمه تمام ماند آنرا ادامه می‌دهیم.

محمدرضا روحانی: ببخشید. اجازه می‌خواهم برایتان یک خاطره بگویم و یک پیشنهاد کنم. حدود ۱۵ سال پیش با یکی از پیش‌کسوتان اختلاف نظری پیدا کردم. در بین جمع تندخویی کرد. دم فروبستم. پاسخی ندادم. به اعتراض برخاستم و رفتم پشت میز کارم. یادداشت شدید‌اللحنی برایش نوشتم. بعد نزد دوستی که مورد  اعتمادم بود، سفره دل را باز کردم. گفت حالا چه می‌کنی؟‌ نامه را به او نشان دادم. گفت می‌توانی نامه را فردا صبح بدهی؟ گفتم چرا فوراً ندهم؟‌ گفت : فردا صبح نامه را پس می‌دهم و دلیل آن را می‌گویم. پیشنهاد او را پذیرفتم. فردا صبح رفتم نامه را بگیرم. داد و گفت:‌ حالا بخوان. خواندم. گفت  تند نیست؟ گفتم : چرا. گفت می‌ارزد که چنین دوستی را از دست بدهی؟‌ گفتم نه. گفت: فراموش کن یا در فرصتی که خشمگین نیستی از او استفاده کن. این بهتر نیست؟ گفتم چرا همین را دیشب نگفتی؟ در پاسخ یک اصطلاح به زبان فرانسه گفت. ترجمه‌اش این است. «شب اندرز می‌دهد». من دیدم درست می‌گوید و تجدید نظر کردم. حالا هم پیشنهاد دادم در روش تجدید نظر کنیم. دیشب من متن نوشتاری مصاحبه قبلی را یک بار دیگر خواندم. دیدم دو کمبود جدی دارد یکی آن که از شما نخواستم سخنرانی اول ماه مه دکتر قصیم در میدان باستیل پاریس و سخنرانی هفته بعد مرا در میدان ملت‌های ژنو، مقابل ملل متحد به عنوان مستندات ذیل مصاحبه بگذارید تا خواننده عمق بیداد، بی‌پایگایگی در همسان خواندن اعتراضات خیرخواهانه ما را با نیات جنایتکارانه دستگاه فاسد، آدمخوار، ضد ایرانی و غارتگر ولایت فقیه را بهتر دریابد.

پٰژواک ایران:‌ این کمبود همانطور که خواستید رفع خواهد شد. (سخنرانی آقایان قصیم و روحانی در لینک‌های زیر آمده است)

http://www.youtube.com/watch?v=jooPLe7uzAA

http://www.youtube.com/watch?v=g0bJQuynNc4

نقص دیگر چیست؟‌

محمدرضا روحانی: اگر شتاب در کار نبود و من هم توجه داشتم بدون ورود به مقدمات، پس از چند دقیقه با سرعت به نتایج استعفا نمی‌رسیدیم. آن اصطلاح فرانسوی که می‌گوید (شب اندرز می‌دهد) کار خود را کرد. بعد از خواندن بخش نخست مصاحبه دیشب فکر کردم اگر دقت در کار بود و پله پله حرکت می‌کردیم روشن شدن ابعاد واقعیت برای خواننده آسان تر می‌بود. حالا می‌خواهم شما هم تجدید نظر طلب شوید عیبی دارد؟

پژواک ایران:‌ نظر شما چیست؟ ‌چه تجدید نظری بکنیم؟

محمدرضا روحانی: حرکت لیبرالی،‌ گام به گام و بی شتاب در این گفتگو. این تجربه بیش از سی و چهارسال مبارزه است. شاید پرداختن دقیق تر به آن برای آینده مبارزه و آیندگان به کار آید. ضعف‌ها و قدرت‌های ما را نشان دهد. البته این کار مصاحبه را طولانی می‌کند. توجه  داشته باشید که من سخت فرمالیست هستم. هنوز دیوار مقدس مقررات و تعهدات به من اجازه نداده که به قواعد بازی پشت پا بزنم. شاید روزی ناگزیر با توجه به اصل دفاع مشروع، تصمیم بگیرم که از حق خود استفاده کنم.

پژواک ایران: چه تعهدی؟

محمدرضا روحانی: این که مذاکرات شورا سری است. من این محدودیت را هنوز رعایت می‌کنم. اگر توجه کرده باشید آقای متین دفتری هم هنوز بعد از سال‌ها به این تعهد پایبند هستند. بنابر این دست بستگی‌های فعلی مرا رعایت خواهید کرد.

پژواک ایران:‌ در جایی که آقای مهدی سامع سخنگوی سازمان چریک‌های فدایی خلق به مذاکرات جلسات شورا استناد می‌کند و دبیرخانه شورا هم همین‌ها را چاپ می‌کند چرا شما نمی‌توانید؟‌

محمدرضا روحانی: حرف شما درست است. فعلا ما هنوز به مقطع استعفا نرسیده‌ایم. قرار است گام به گام، با رعایت زمانبندی وقایع با هم گفتگو کنیم. ما از تظاهرات ماه مه در پاریس و ژنو حرف می‌زدیم. کارنامه آقای سامع برای پوست خربزه زیر پای این و آن گذاشتن بماند برای فرصتی دیگر.

پژواک ایران: و شما از بیماری خود گفتید. بعد از تظاهرات چه پیش آمد؟

محمدرضا روحانی: باران رحمت الهی به شدت می‌بارید. خانم دبیر ارشد شورا که در روابط مدیریتی‌اش با خیلی‌ها از جمله من نقش مادر، خواهر و دخترم را داشت و من هرگز فراموش نخواهم کرد با دلسوزی برایم چتری آورد به رنگ زرد. من از این ظاهرسازی‌ها برای نمایش یکرنگی نفرت دارم. من اهل رنگارنگی هستم. مرحمت خانم دبیر ارشد را نپذیرفتم. گفت خیس می‌شوی. گفتم من این چتر را دست نمی‌گیرم. خیس بشوم بهتر است. آقای مهدوی (دبیر شورا) به دادم رسید و یک چتر سیاه به من مرحمت کردند. این لجاجت سابقه طولانی دارد. مردم را دعوت می‌کنند به تظاهرات ولی به آن‌ها بارانی و چتر و لباس واحد و شعار واحد و عکس واحد عرضه می‌کردند. «ایران رجوی- رجوی ایران». «مریم مهر تابان می بریمت به تهران». این کارها مردم را فراری می‌دهد. در جلسات عمومی شال‌گردن بنفش یا زرد می‌دادند. من و دکتر قصیم معمولاً به این بازی‌ها تن در نمی‌دادیم. شاید چند بار برای همبستگی کلاه یا کراواتی به رنگ‌هایی نزدیک را به کار برده باشیم. اما خودمان انتخاب کردیم. تحمیل یک رنگی برای ما رنج‌آور بود. من چند بار از آقای ائمی در ژنو پرسیدم معنای این رنگها چیست؟ پاسخ آن نگه کردن عاقل اندر سفیه بود و لبخند ملیح. پرچم ایران که پرچم شورا بود معمولاً فراموش می‌شد. بعضی از اعضای شورا هم متوجه قباحت این کار شده بودند و پرهیز می‌کردند از «اونیفورم» تحمیلی.

پژواک ایران:‌ بازگردیم به اونیفورم. این کارها برای آن‌ها چه اهمیتی داشت؟

محمدرضا روحانی: یا روسری یا توسری چه اهمیتی داشت؟ ببینید با همین روش‌هاست که حزب آهنین مسلط می‌شود. به هرحال عصر پس از پایان تظاهرات در ژنو قرار بود برویم به محل ترور شهید دکتر کاظم رجوی. باران شدید بود. به نظر می‌رسید این برنامه عملی نیست. من از پا افتاده بودم ولی اصرار داشتم که در یادبود آن شهید حاضر شوم.

پژواک ایران:‌ نمی‌توانستید به آن‌جا بروید؟

محمدرضا روحانی: خانم دبیر ارشد که همیشه نگران سلامتی من بود گفت خیس شدید شاید اصلا نتوانیم به محل برویم. خانم بزرگواری که مادر یک شهید است می‌خواست آن شب به سفری برود با پسرخوانده‌اش همانجا بود. مرا می‌شناخت از من خواست که به خانه‌اش بروم. غذا بخورم، استراحت کنم. شب که به سفر می‌روند مرا هم در مسیر خود به ایستگاه قطار می‌رسانند. هر دو پا دوباره ورم کرده بود. به این ترتیب ما از هم جدا شدیم. نمی‌دانم مراسم دکتر کاظم رجوی انجام شد یا نه. من به خانه آن خانم بزرگوار رفتم. دوش گرفتم. شام خوردم. خوابیدم، ساعت ۱۲ شب برخاستیم. با مادر و پسرخوانده‌اش راهی سفر شدیم. شانس آوردم که پاها را تا صبح روی قسمت جلوی ماشین، به طرف شیشه دراز کردم. ولی دوستان بدشانسی آوردند. اگر خون لخته می‌‌شد از شر این لیبرال مزاحم خلاص می‌شدند. چند روز مراسم کفن و دفن، سوم و هفتم برپا می‌شد. یک لقب وکیل مجاهد هم به ناف ما می‌بستند. دکتر معصومی آثار «با ارزش»، مقالات، گزارش، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌های سی ساله‌ی ما را جمع می‌کرد و به چاپ می‌رساند. برادر شریف بر سرگور ما سخنرانی غرایی می‌‌کرد. با دسته گل‌های بزرگ و فیلم و پخش خاطرات دوستان از مأموریت‌های مشترک و اذکرو اموتاکم بالخیر به اضافه یک جمله به زبان‌های زنده‌ی دنیا برای هزاران مهمان خارجی در اجتماع بزرگ ایرانیان در «ویلپنت» برای آن وکیل مرحوم، انالله و انا الیه راجعون. متأسفانه سفر آخرت من همراه با یک مراسم با شکوه به تعویق افتاد. یاد ساعدی افتادم که راه می‌رفت و می‌خواند: ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت. حالا باید ما زنده باشیم و ببینیم که زندانیان جان به در برده از قتل‌عام را در تبعید علیه یکدیگر سازمان می‌دهند. این هم نامش «همبستگی ملی» است به نحو مدرن!

پژواک ایران: آیا این فشارهای مربوط به لباس برای همه بود؟‌

محمدرضا روحانی: من شخصاً شاهد اجبار بعضی از اعضای شورا که قبل از تولد سازمان مجاهدین خلق فعالیت سیاسی داشتند بودم مثل آقای مهندس «ن – الف» یا مهندس «ی – ح – ح»، آنان را به ته صف می‌فرستادند تا فیلم خراب نشود. یا به آن‌ها تذکر می‌دادند. یک بار به مهندس «ح- ف» گفته شد، بدون لباس همرنگ وجود تو در صف مثل دندان شکسته است در یک دهان که در حال خندیدن است. من شنیدم و از او پرسیدم چرا حرف نزدی؟ گفت به این بیچاره دستور داده‌اند، من به مسئولش خواهم گفت. نمی‌دانم این آقا دهانش را باز کرد یا نه و به مسئولی گفت یا نه؟ من البته گوش جوان لاغر‌اندامی را که جسارت کرده بود کشیدم و به او گفتم پر‌رویی هم حدی دارد. خودش را جمع کرد. چیزی نگفت. اما من خبر‌نشدم که این آقا مهندس به آن آقا مهندس (شریف) شکایت برده باشد. همه ملاحظه می‌‌کردند.

پژواک ایران: شما در این مورد با مسئولی صحبت کردید؟‌

محمدرضا روحانی: واقعیت آن است که این تذکرها مثلاً به آقای ائمی که در ژنو مسئولیت داشت موجب شد که سفر هفتگی من به تحصن ژنو را لغو کنند. این مورد مثال کوچکی است. در ژنو جوانان مرا در باره‌‌ی روش‌های مجاهدین سؤال پیچ می‌کردند منهم البته با رعابت و ملاحظه فراوان حرف خودم را می‌زدم. میدانید اسم این کار محفل زدن است. محفل زدن را برادر شریف کار وزارت اطلاعات می‌داند!!. سفرهای مرتب من قطع شد تا آن روز کذایی.

پژواک ایران: کدام روز؟ چه تاریخی؟

محمدرضا روحانی: تاریخ دقیق یادم نیست. با دکتر قصیم رفته بودیم میدان ملت‌ها در ژنو تا در تحصنی حاضر باشیم. عصر قبل از پایان برنامه همه اونیفورم پوش‌ها در میدان ملت‌ها مقابل ملل متحد رژه نظامی دادند. یک، دو، سه، چهار، قدم آهسته می‌رفتند.

پژواک ایران:‌ چرا؟

محمدرضا روحانی:‌ برای این که بگویند ما نیروی شبه نظامی هستیم. میلیشیا هستیم. روزی یک وکیل مجلس سوئیس که قد بلندی دارد سرش را هم می‌تراشد و اشرفی‌ها را حمایت می‌کند و غالباً حاضر و ناظر است دست به دامن من شد که بگویم اونیفورم را کنار بگذارند. می‌گفت وحشت‌آفرین است. او را به سراغ مسئول «پروژه» فرستادم که ظاهراً زبان نمی‌دانست و با چند «یس»، «یس» قال قضیه را کند. بعد به سراغ من آمد که بپرسد او چه می‌خواست؟ و چرا شما مرا به او نشان دادید؟ توصیه نماینده سوئیسی را گفتم.  گفت خواهش می‌کنم وقتی دوباره آمد خودتان کله‌پزی کنید. من زبان نمی‌دانم. گفتم به «اف» خودت بگو. گفت او که این‌جا نیست. شما خودتان کله پزی کنید. عصبانی شدم و گفتم من هیچ وقت کله‌پز نبودم. این شغل «اف» شماست. می‌دانید این‌ها به فرمانده می‌گویند «اف». بیچاره چاره نداشت، نمی‌توانست شورایی‌ها را برنجاند. عصبانی شد اما دم نزد.

پژواک ایران:  شما با این زبان آشنا هستید؟ می‌دانید «اف»، «ف»، «ج» و ... چه معنایی دارد؟‌

محمدرضا روحانی: کنجکاوی می‌کردم. طی سال‌ها کمی آموختم. حتی ۲۲ بیت شعر با لغات آن ساختم. برای بعضی‌ از کادرها خواندم. فتوکپی از آن گرفتند. از خنده روده‌بر شدند. آنرا یک روز برای یک مقام «شامخ» می‌خواندم. معلوم شد از آن خبر دارد. با بی‌اعتنایی شروع کرد با دیگری حرف زدن. فهمیدم هوا پس است. از آن پس اشعار من مغضوب واقع شدند و از چشم افتادند. دیگر شاعر نبودم. ببخشید. ما هر دو  خسته هستیم و می‌توانیم ادامه گفتگو را به وقت دیگری موکول کنیم؟

چرا نه، خداحافظ شما تا بعد.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کریم قصیم: پاسخگویی محول به بعد از سرنگونی نمی شود. سرنگونی بهانه نیست. رهبران مجاهدین خلق امروز جواب دهند

30.07.2013

لینک به منبع (صفحه فیسبوک)

Karim Ghassim سرنگونی رژیم ضد بشری بهانه نیست ، هدف و محتوای همبستگی ملی ایرانیان است. انتقادات برای بهبودی درون و نما و تآثیربخشی و جایگاه و منزلت مجاهدین و همه ماست. زمان سکوت و صبر فرساینده پایان یافته . همان طور که زمان خودسری این و آن مسئول مقاومت پایان یافته. رهبران باید پاسخگو باشند، در مقابل خلق و افکارعمومی ایرانی نه در برابر خدا – که هرکس در خلوت خود با او راز و نیاز یا منکر و مخالف است – در روی زمین و این دنیا پاسخگویی دائم و جاری و ساری لازمست، همان طور که مایه گذاری و تلاش و کوشش مبارزان موکول به فردا نمی شود پاسخگویی و مسئولیت نیز محول به فردا و بعد از سرنگونی نمی شود. مسئولان باید بپذیرند که قله قاف قدرت آنها برای خدمت به همه است نه برای سیادت بر همه . فهم و قبول و اقرار به اشتباهات از بصیرت و کیاست یک رهبر و مسئول حکایت می کند. ترس از قبول اشتباه بی پایه است. مردم و افکار عمومی بزرگوار و بخشنده است و پذیرش اشتباه به نفع دستگاه مبارزاتی و مقاومت مردم اثر می بخشد. استبداد رآی موجب اشتباه مرکب می شود و تراکم اشتباهات موجب شکست اندر شکست. رهبری مجاهدین اگر به موقع – اواخر ۲۰۰۸ – ارزیابی درستی از توازن قوا در عراق می داشت و تصمیمات بعدی را به اقتضای یک بررسی واقع بینانه از وضعیت توازن قوای دوست و دشمن در عراق/ بعد از خروج آمرکا/ می کرد به احتمال زیاد اکنون از وضعیت مناسبتری برخوردار بود و مجبور نبود – با چشم بستن بر کل و کمال وضعیت عراق – از سلسله «پیروری» سخن گوید در حالیکه کل قوای مقاومت در عراق در پی تحویل سلاح اساساً وارد مرحله دیگری شده بود که در بهترین حالت نامش عقب نشینی سنجیده و برنامه ریزی شده است که در استراتژیهای نظامی انقلاب – ضد انقلاب به هیچ وجه به معنای شکست نیم باشد. ولی زمانی که منکر واقعیات مادی صحنه شویم و کل و کمال شرایط مادی را آوانتوریستی تفسیر به مطلوب کنیم …. بعد ا هم بر اشتباهات چشم بندیم و مرتب دیگران را مقصر و خود را معصوم و بی خطا جلوه دهیم آن گاه روزی می رسد که دیگر انکار شرایط امکان ناپذیر می شود و آفتاب درخشان هم شب تاریک نامیده می شود…. اشتباهات به انکارها و کور بینی تبدیل می شود. برای تصحیح چنین دیدگاه شکست آمیزی است که باید سخن گفت و از افترا و تهمت و برچسب نترسید. منافع انقلاب آزادیخواهانه مردم و جنبش عمومی مردم علیه فاشیسم مذهبی و احیاء بیش از پیش نیرو و ابتکار و توان و استقامت مجاهدین ایجاب می کند دست از انتقاد و مبارزه نشوییم و معایب آشکار را به صدای بلند فریاد کنیم. چه فایده دارد که سالها تغییر توازن قوا را ندیده بگیریم کوه اگر بجنبد اشرف نمی جنبد فریاد کنیم و بعد خودمان پای جابه جایی اجباری را امضاء گذاریم. از تجارب تلخ باید آموخت . شکست و اشتباه و باز هم شکست پیش می آید ولی نیروهای انقلابی درس می گیرند و اشتباهات را تصحیح می کنند و دور باطل اشتباه و شکست را می گسلند و با ادامه مبارزه تصحیح شده به پیروزیهای تازه و تعیین کننده نائل می شوند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میز گرد کانون ایران قلم پیرامون جدایی آقایان قصیم و روحانی از " شورای ملی مقاومت " مجاهدین

آقایان قصیم و روحانی و متین دفتری سکوت نکنید، تشکل جدید راه اندازی کنید

 

 

ایران قلم، یازدهم ژوئن 2013

 

 

در ادامه سلسله بحث های بررسی شرایط و وضعیت فرقه مجاهدین خلق ، روز گذشته میزگرد دیگری با شرکت آقایان علی جهانی ، محمد حسین سبحانی ، مهدی سجودی و شهروز تاج بخش در دفتر انجمن ایران قلم در آلمان برگزار شد .
هدف از این میزگرد بررسی جداشدن آقایان دکتر روحانی و دکتر قصیم از شورای فرمایشی رجوی موسوم به" شورای ملی مقاومت" و دلایل و تاثیرات آن بود .
در ابتدای بحث آقای محمد حسین سبحانی با ایراد توضیحاتی پیرامون جدایی آقایان روحانی و قصیم از شورا ، به دلایل مطرح شده در نامه سرگشاده آن دو که ضمیمه استعفانامه شان بود اشاره کردند و با توضیحاتی در باره سابقه شکل گیری شورا به روند جدایی اعضای سابق آن پرداختند .


لازم به ذکر است که در نامه سرگشاده آقایان روحانی و قصیم آمده بود :
ـ " باری، ما در چهارسال گذشته نه تنها در هیچیک از محورهای فوق گشایش و اصلاحی ندیدیم بلکه دردمندانه شاهد انقباض و تکرار اشتباهات نیز بوده ایم….
ــ ادامه مطالبات اصلاحی فوق گاه حتی موجب خشم دوستان مجاهد و طبعاً عذاب ما بوده است. به ویژه که همزمان به پرسشهای مصرّانه افکار عمومی و مسائل مطروحه نیز پاسخ شایسته داده نمی شد.
ــ لازم به یادآوری است که ما، درست یا نادرست، بحث و بررسی مشکلات را به خارج شورا نمی کشاندیم. می کوشیدیم سربسته و درخود، هنگام جلسات بزرگ، بیشتر در نشستهای محدود ولی رسمی، پیشنهادهای مشخصی برای موضوعات مورد اختلاف عرضه کنیم.
ــ اینها نمونه هایی از انبوه مشکلات سالهای اخیرمان بوده اند…. در ماههای اخیر که انواع معضلات جدید به دشواریهای پیشین افزوده شده است:
ــ افشای مسائل شخصی و تعرض غیرقابل دفاع و علنی چند ماه پیش به موضوعی که درحوزه حقوق بشر افراد قرار دارد.
ــ پیامهای (نصیحت و اِنذار !) آقای رجوی خطاب به سران غالب و مغلوب رژیم ولایت فقیه!


مداخله دادن مکرر و بی وجه کمیسیونها و دبیرخانه شورای ملی مقاومت در مسائل ، و بعضاً مشاجراتی ، که آشکارا به ایدئولوژی و تشکیلات و …. سازمان مجاهدین خلق مربوط بوده اند…."
سپس آقای مهدی سجودی به بیان نظر خود در این باره پرداختند و با ذکر خاطراتی از دوران حضور خود در تشکیلات مجاهدین و شیوه برخورد آنها با منتقدین از این منظر موضوع را مورد بررسی قرار دادند و تاکید کردند که شورای ملی مقاومت همان مجاهدین هستند و بسو با جدایی آقایان روحانی و قصیم از این معجون رجوی چیزی باقی نمانده است.
آقای علی جهانی نیز با استقبال از جدایی این دو تن به نقد و بررسی موضوع پرداختند و بحث جبهه همبستگی مجاهدین را مورد کنکاش قرار دادند و اشاره کردند که جبهه معنی خاص خود را دارد که چند گروه و خزب دگر اندیش با یکدیگر اتحاد و ائتلاف سیاسی برقرار می کنند ولی نگاهی به اسامی افراد جبهه همبستگی ملی و شورای ملی مقاومت مشخص می شود که همه اعضای بلندپایه سازمان مجاهدین هستند.
آقای سبحانی در سخنانی خطاب به آقایان روحانی و قصیم و با تقدیر از تصمیم اصولی شان از آنها خواستند که اینک که گام اول را برداشته اند و با جدایی خود از سیستم رجوی راه دیگری را برگزیده اند ، خاموش ننشینند و به سکوت تن ندهند و با ایجاد تشکلی دمکراتیک و با همکاری دوستان و یاران هم عقیده شان چون آقای متین دفتری که سالها پیش از شورا جدا شده بود به راه خود ادامه دهند و اینک که استقلال خود را باز یافته اند صحنه سیاسی ایران را خالی نگذارند و از پا ننشینند .


در ادامه آقای سبحانی به نامه سرگشاده ای که از طرف تحریریه کانون ایران قلم خطاب به آقای مهدی سامع نوشته شده بود اشاره کرده و با خواندن مقدمه این نامه از آقای تاج بخش خواستند به عنوان عضو تحریریه در مورد انتشار این نامه از طرف کانون ایران قلم توضیحاتی ارائه کنند .


در مقدمه این نامه سرگشاده آمده است :
" با شناخت واشراف به روح آزادیخواهی ای که در گذشته از یک چریک فدایی خلق با سابقه درخشان مبارزاتی دیده ایم ، زمان را مناسب می بینیم که به حکم وظیفه روشنگرانه ای که سالهاست بهای آن را با همه چیز خود پرداخته ایم نکاتی را به شما رفیق گرامی یادآور شویم ، باشد که خیرات آزاده گی و آگاهی به مستحکم شدن جبهه خلق و فرارسیدن بهار آزادی منجر شود. شاید و امیدواریم که هنوز عنصر شجاعت و آزادگی یک چریک فدایی در شما باقی مانده باشد. شما نیز بدانید اگر با تکیه بر این شجاعت و آزادگی بر ظلم و استبداد حاکم بر سازمان مجاهدین نه گفتید، در این روزگار آکنده از نامردمیها و بی پرنسیبی ها که داعیان دروغین مبارزه به سوداهای سیاسی ، پا بر اصل الاصول ها میگذارند ، تنها نیستید و هستند کسانی که قدر استقلال و مواضع انقلابی شما را بدانند که در روزگاری که هر که بر در می کوبد شباهنگام ، به کشتن چراغ آمده است ، می خواهند اگرچه حتی نه مشعلی که شعله ای ، که شمعی از آگاهی برفروزند."
سپس آقای تاج بخش به دلایل خطاب قرار دادن آقای مهدی سامع و نیز به طور کلی به جدایی اخیر دو عضو شورا پرداخته و با اشاره به نوع برخورد مجاهدین با منتقدین داخلی و بیرونی ، موضوع را از این زاویه بررسی کردند .
در پایان اعضای شرکت کننده در میزگرد که همگی از جداشدگان فرقه مجاهدین هستند به جمعبندی موضوع پرداختند و بار دیگر با استقبال از جدایی آقایان روحانی و قصیم از شورای رجوی ، از آنها خواستند که کاستی های موضع گیری خود را برطرف کرده و خود سانسوری را کنار گذاشته و شجاعانه به افشاگری بپردازند .
مشروح این میزگرد و فایل ویدیویی آن به زودی در دسترس علاقمندان قرار خواهد گرفت .


کانون ایران قلم

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد