_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran_ghalam@yahoo.de

www.iran-ghalam.de

داعش، تبلور نیات و جنایات رجوى

 

عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس

19.06.2014

 

لینک به منبع

موضع گیرى سازمان مجاهدین و حمایت از جنایات گروه تروریستی داعش، و انقلابى و مردمى خواندن آن ، در کشتار بى رحمانه مردم مظلوم عراق و توجیه آن به اسم قیام مردمى و عشائرى، اوج استیصال و درماندگى رجوى در صحنه داخلى و بین المللى را به نمایش میگذارد.

رجوى که از آب گل الود خوب ماهى میگرفت، اینبار به واضح ترین صورت، ماهیت پلید خود را به نمایش گذاشت و غافل از اینکه کشتار فجیع انسانها از هر طرفى باشد، ضد انسانى و ضد حقوق بشرى است ومحکوم و مطرود است. به قول معروف، دیگر آب از سرش گذشته، چه یک وجب و چه صد وجب. میخواهد به اربابان مرتجع عرب خود و آمریکا که مؤسس چنین جنایتکارانى است، بگوید سمعاً و طاعتاً، شاید ادامه حمایت آنها از خانمش که در فرنگ جلوس میفرمایند، فراهم نماید.

از به کشته دادن افراد در لیبرتى که تا حال اینقدر از خروج آنان ممانعت به عمل مى آورد و چوب لاى چرخ کمیساریای عالی پناهندگان براى انتقال نفرات میگذارد، یک هدف بیشتر ندارد و خوب میداند که اگر پاى نفرات به خارج برسد، دیگر نه از تاک نشانى خواهد ماند و نه از تاک نشان.

پس نیت شومش در نابودى افراد و بهانه پیدا کردن براى این جنایت است. همانند به کشته دادن اعضاء سازمان در عملیات فروغ که نه نورى داشت و نه بیش از دو روز دوام آورد. بلکه رجوى از شر بزرگى که بر گردن داشت، با نیرویى طلبکار و به قول خودش مارى در آستین، خلاص شد تا بتواند در زیر سایه اربابش صدام و صد البته مطیع تر از گذشته، نیروى جدید را طراز خواسته و هدف پلیدش، کند و ادامه حیاتى براى خود رقم زند.

الان که صحنه هایى از جنایات گروه تروریستی داعش را در عراق میبینم، دقیقاً شقاوت و بى رحمى دستگاه رجوى در ذهنم متبلور میشود که عملکردى اینگونه داشت و شقاوتش در حق مردم عراق، بخصوص کردها را دیده بودم و همچنین، ظلم و ستمی که به ناراضیان و منتقدین تشکیلاتش روا داشته است.

 

__________________________________________________________________________

کشتن، سر به نیست کردن و شکنجه مخالفین به بهانه چک امنیتى (اسامی شکنجه گران مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس

11.06.2014

لینک به منبع

بعد از انتخاب مریم قجر به عنوان رئیس جمهور خودخوانده سازمان و باصطلاح شوراى ملى مقاومت و اعزام او به فرانسه، بعلت مخالفتهاى پنهانى افراد از فشارهاى روحى و روانى درون تشکیلات ناشى از انقلاب درونى( انقلاب باصطلاح ایدئولوژیک)، رجوى براى فریب افراد طرحى به اسم راه اندازى عملیات داخله و تشکیل واحدهاى عملیاتى به راه انداخت که چون سرّى بود، هر کسی که از یکان جدا میکردند، نباید کنجکاوى کسى را برمى انگیخت. به همین دلیل، حقه خوبى براى خام کردن افراد در تشکیلات بوجود آورد. در واقع به این شیوه میخواست مخالفین خود را از تشکیلات جدا کرده، به زندان و زیر شکنجه ببرد و کسى هم به این عمل جنایتکارانه اش پى نبرد.

سپس سازماندهى مراکز و یکانها را به شکلى تغییر داد و تنظیم کرد که خَلَعِ افرادى که میخواست از تشکیلات جدا کرده و به زیر شکنجه ببرد و سر به نیست کند، براى دیگران سؤال بر انگیز نباشد.

در این پروسه رجوى بیش از ۵۰۰ نفر از تشکیلات را که از داخل یا کشورهاى دیگر فریب سازمان را خورده و به آن پیوسته بودند، به زندان برده و تحت شکنجه هاى طاقت فرسایى قرار داد. عده اى در زندان زیر شکنجه جان باختند و یا بعداً سر به نیست شدند. الان که به آن روزها فکر میکنم، به لحاظ روحى احساس میکنم تعادلم را از دست میدهم و این ناشى از مشاهدات صحنه هایى بود که با گوشت و پوستم لمس کرده و دیده ام و حال بعد از گذشت نزدیک به بیست سال آثار منفى روحى و روانى آنها را روى خودم حس میکنم و از آن رنج میبرم.

خودم یکى از نفراتى هستم که زندانی شدم و شاهد وحشیانه ترین شکنجه ها در حق افراد زندانى توسط شکنجه گران دست پرورده رجوى بودم که ذیلاً به اختصار پروسه اى که در زندان رجوى از سر گذراندم را، شرح میدهم.

در سال ٧٣ در محور ٧ مرکز ١٠ بودم. فرمانده مرکز معصومه ملک محمدى و فرمانده محور، فریده ونائى بودند. شب در برج نگهبانى f1 ضلع شرقی قرارگاه اشرف نگهبان بودم. ساعت ٢٢٣٠بود. شاهرخ توکلى از محور آمد دنبالم و یک نفر جایگزین با خود آورده بود. مرا صدا زد. از برج نگهبانى پائین رفتم. بعد از سلام گفت، پستت را تحویل بده بیا بریم کار خیرى باهات دارند. من هم فکر میکردم حول و حوش تیمهاى داخله باشد. سوار شدم و با او رفتم. مرا برد مجموعه F در قسمت اسکان که قبلاً خانواده وجود داشت. خانواده ها آنجا بودند و بعد از جدائیهاى اجبارى براى کارهاى دیگر از جمله زندان، انبار کالا، پذیرش، آموزش تیمهاى ترور و ….. مورد استفاده قرار مى گرفت.

از خودرو که پیاده شدم، شاهرخ( افسر عملیات محور ٧ ) مرا برد داخل یک اتاق که کسى نبود جز یک میز و یک صندلى با چند تا ورق A4 و یک خودکار که روى میز قرار داشت، من نشستم و منتظر ماندم. تقریباً یک ساعت من انتظار کشیدم، درب اتاق باز شد و به من گفته شد برویم اتاق روبه رویى. وقتى وارد اتاق شدم، حسن محصل پشت یک میز نشسته بود. سلام دادم، جواب نداد و با لحن تندى و با رکیک ترین ناسزا اشاره کرد به صندلى که بنشینم. سپس با حالت لمپنى و چاله میدونى به من گفت، تو مزدور رژیم هستى و آمدى اطلاعات جمع کنى و از سپاه پاسداران مأموریت دارى که در ارتش خرابکارى کنى، من شوکه شده بودم و چنین تهمتى اصلاً برایم قابل تصور نبود که یک برگه جلویم گذاشت و گفت اینرا امضاء کن که نفوذى هستى و به این جرم بازداشت میشوى.

من خودارى کرده و از امضاء سر باز زدم که یک دفعه دو نفر دیگر ریختند رو سرم و با زور دستهایم را از پشت بستند و بلا فاصله چشم بند رو چشمهام زدند( دو نفرى که این کار را انجام دادند یکى حسن عزتى با اسم مستعار نریمان و دیگرى بهرام جنت صادقى با اسم مستعار مختار بودند ) و سپس با کتک کارى و مشت و لگد، مرا به بیرون می بردند که فریاد کشیدم و کمک خواستم که اگر کسى آن اطراف هست صدایم را بشنود. دم درب ماشین بودم که یکى با دست، بینى و دهانم را بست و نمیتوانستم نفس بکشم تا جائى که یاد دارم، مقاومت میکردم که توی خودرو نروم. در همان لحظات، چنان سرم را به لبه درب ماشین میزدند که از فشار نفس نکشیدن چیزى نفهمیدم. وقتى هوشیار شدم، دیدم روی صندلى خوابانده شده ام و جفت رانهاى پاى یک نفر روى شانه و گردنم است و چشم بندم خیس بود. فکر کردم آب رو سرم ریخته اند که به هوش بیایم. ولى وقتى که از ماشین پیاده ام کردند و چشم بند از روى چشمم برداشتند، دیدم دستمال خون آلود است، تو یک سالن کوچکى بودم و عادل، دستم را باز کرد و گفت، لباسها را از تن در بیاور و یک دست لباس زندان بمن داد و پوشیدم. بعد از آن مرا برد و قفل درب اتاقى را باز کرد و مرا به داخل آن هول داد. وقتى دیدم باورم نمیشد. در یک اتاق تقریباً چهار در پنج متر، نزدیک به ۴۵ نفر چپانده بودند و همه هم گرفته و ناراحت که در لحظه احساس ضعف کرده و تعادلم را از دست دادم. نفرات کمک کردند که سر و صورتم را شستم و مقدارى حالم بهتر شد. تقریباً اکثر نفرات را میشناختم. همه در حالتى بهت زده و زیر فشار روحى شدیدى قرار داشتند. جا براى استراحت نبود. طورى که هنگام استراحت پاها رو شکم همدیگر بود

شب اول تا صبح نخوابیدم. روز بعد عصر بود که درب باز شد. یک نفر را پرت کردند داخل که به زور بدنش را تکان میداد. سر و صورتش چنان زخمى و متورم بود که شناختش را مشکل میکرد. پاهاش از زانو به پائین خونریزى داشت و چند برابر سایز پایش متورم شده بود. بچه ها برایش جا باز کردند و پاهایش را بالاتر نگه می داشتند که زیاد درد نکشد و متورم تر نشوند. کلاً لحظاتمان با دلهره و ترس و فشار روحى وحشتناکى سپرى میشد، مدت دو هفته توی همان محل بودم که شاهد بودم سه نفر دیگر به همین شیوه شکنجه شده و با وضعیتى اسفبار روز و شب سر میگذراندند، یکى از آنها که بیش از دیگران شکنجه شده بود و چند روز اول نمی توانست تکان بخورد، بعد از اینکه توانست خودش برود حمام، خودکشى ناموفقى داشت، طورى که لگن را پر آب کرده بود و پاهایش توى آن گذاشته و سیم برق فن حمام را پاره کرده و با دست گرفت و نفرى که دم درب حمام بود، صدایش را شنید و به زور درب حمام را باز کردند دیدند یک نفر بیهوش شده است. او را از داخل حمام بیرون آوردیم. با صداى سر و صدا، عادل آمد درب را باز کرد نگاهى انداخت و رفت و هیچ توجهى نکرد. بعد از ده دقیقه در باز شد و نریمان و مختار با ناسزا آمدند داخل و با آن وضعیت بیهوشى شروع کردند به لگد زدن و دو تا پایش را گرفتند و کشان کشان از اتاق بیرون بردند.

یک روز عصر مرا بردند ترسیدم که شکنجه ام می کنند. بعد از اینکه از اتاق بیرون آوردند چشم بند زدند و مرا بردند سوار خودرو کردند. بر ترسم افزوده شد. ولى بعد از چندى که از خورو پیاده ام کردند، تقریباً بیست مترى پیاده بردند و درب اتاقى را باز کردند و مرا داخل اتاقی دیگر انداختند و چشم بند را برداشته و درب را از پشت بستند. روز بعد، نفرات زیادى را پیش من آوردند. خلاصه در مدت سه ماهى که زندانى بودم، روزانه چنین صحنه هایى وجود داشت. یکى از دوستان که زیاد شکنجه شده بود و روى صندلى ثابتى که روى کف زمین تثبیت و براى بستن افراد روى آن و شکنجه کردنشان بیهوش میشه تعریف میکرد که منو شکنجه کردند، در حالت هوشیارى_بیهوشى بودم که شکنجه را متوقف کردند. صداى یک خانم را شنیدم که می گفت، قربانعلى ترابى زیر درب سلولش مرده که گفته بودند همین امشب باید ببریدش بیرون.

اسامى افراد شکنجه گرى که در آن پروسه دیده ام به شرح زیر است،

١) محمد سادات دربندى با اسم مستعار کاک عادل

٢) حسن عزتى با اسم مستعار نریمان شکنجه گر و جلاد

٣) بهمن جنت صادقى با اسم مستعار مختار شکنجه گر و جلاد

۴) حسن محصل

۵) مجید عالمیان

۶) پرویز موسوى سیگارى نیا با اسم مستعار فاضل

٧) محمد باقر شعبانى با نام مستعار باقر

٨) کاک حسام

٩) محسن امینى

١٠) حکمت

١١) اسدلله مثنى

اسامى نفراتى که در زندان دیده بودم ولى بعداً معلوم نیست چى شدند و سرنوشت نامعلومى دارند عبارتند از،

١) قربانعلى ترابى

٢) پرویز احمدى

٣) جلیل بزرگمهر

۴) على خوشحال

۵) على اشرفى

و کسانی که هم اکنون یادم نیست!

“پایان”

 

_________________________________________

اوج شقاوت و پلشتى رجوى

 

 

عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس

02.06.2014


 

لینک به منبع

میخواهم در رابطه با سوء استفاده رجوى از صداقت و احساسات پاک و بى آلایش افراد در دستگاه بى عدالتى و شکنجه جسمى و روحى تشکیلاتش، نمونه اى را یادآور و مثال بزنم که خود شاهد اعمال و رفتار سازمان با او بوده ام و شاخص بارزى از عملکرد رجوى که نشان دهنده نهایت شقاوت و پستى و دنائتش براى “همه چیز در خدمت و براى من و بدون من هیچ چیز” را به اثبات می رساند و پلشتى رجوى را در فریب افراد و به خدمت گرفتن روح و جسم آنها، نشان میدهد .

سال ۶٨ که به سازمان پیوستم، بعد از یکماه دوره پذیرش رسماً وارد به اصطلاح ارتش آزادیبخش و در یکان توپخانه، سازماندهى شدم. آن دوران، مصادف بود با آموزشهاى کمیته اى که تمام رسته هاى نظامى به صورت گسترده وارد آن شدند و توسط مربیان عارفى(عراقى) یا مربیانى از خود سازمان که قبل تر از آن توسط افسران عراقى آموزش دیده بودند، آموزش داده میشد. من هم در رسته توپخانه وارد آموزش شدم .

در جمعى که با هم آموزش میدیدیم، یکى از آنها خیلى نظرم را به خود جلب کرده بود. آدمى بود که سواد نداشت، ولى با صداقتى ستودنى و سادگى، بى آلایش و با لهجه اى شیرین و غلیظ ترکى که فارسى را به درستى تلفظ نمیکرد، اندامى لاغر ولى قوى و چهره اى سوخته و روستایى داشت و معلوم بود فشار زندگى و فقر، او را در رابطه با کار و مسئولیت آبدیده کرده و پر تلاش و پر انرژى نموده بود و احترام هر آدم را به خود وا میداشت .

او آنگونه که براى من تعریف کرد، سرباز بوده و خدمت سربازى را میگذرانده که سال ۶۶ در عملیات سازمان اسیر شده بود .

به علت سادگى و بى آلایشى که داشت، تمام عیار در دام فریب و حقه هاى سازمان و تشکیلات رجوى قرار گرفته و بى کله و بدون چون و چرا، مطیع و فرمانبردار در تشکیلات شده بود و مسئولین سازمان هم در مسیر شوم خودشان از او سوء استفاده میکردند، از انجام کارهاى سنگین و طاقت فرساى یدى گرفته تا استفاده از سادگى او در نشست ها و موضع گیریش بر علیه نفراتى که سوژه بودند و با سازمان و مناسبات، زاویه داشتند .

به او در تشکیلات نسبت به دیگران دست بازترى داده میشد و در بیشتر امور او را بکار میگرفتند. بعد از به اصطلاح انقلاب درونى، او را ارشد تر از مسئولین قبلش جا انداخته بودند، چون گفته میشد با سازمان و انقلاب زاویه دارند .

تا اینکه در قرارگاه تاکتیکى حبیب در بصره، در یک اکیپ گشت خودرو که به اسم حفاظت از قرارگاه به خورد نفرات میدادند اما واقعیت چیز دیگرى بود، زیرا در جنوب عراق معارضین صدام فعالیت داشتند و بیشتر شبها به پایگاهاى عراقیها شبیهخون میزدند و رجوى هم براى چاپلوسى و پابوسى اربابش صدام، به اسم حفاظت از قرارگاه حبیب، شبها چندین اکیپ گشت خودرو به این امر اختصاص میداد و در یکى از این مأموریتها، خودرویى که خدام گل محمدى در آن بود، در کمین مى افتد و یک نفر کشته و خدام و نفر دیگر، مجروح میشوند. خدام از ناحیه ران مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و استخوان ران او میشکند.

بعد از مدتى، خدام را دیدم که میلنگید و پکر و ناراحت بود از او موضوع را پرسیدم، نسبت به بى توجهى سازمان در رابطه با پایش ناراحت بود و میگفت، مرا پیش جراح خوب نبردند و با یک شکستگى ساده استخوان، این شکلى لنگ میزنم. اگر توى روستاى خودمون بودم، استخوان بندهاى سنتى و محلى هم میتونستند بهتر روى پایم کار کنند، ولى سازمان از من دریغ میکند و عمل درستى روى پایم انجام نمیدهد. سر همین کار سازمان دیگر آن شور و حال قبل را نداشت و به قول تشکیلات، عنصرى طلبکار شده بود و بى میلى و بى رغبتى در کار و مسئولیت و در نشستها، هویدا بود و دیگر در نشست ها موضع نمى گرفت و دیگر براى تشکیلات فرد قبلى نبود و همیشه در نشستها زیر تیغ مسئول نشست، قرار داشت .

یک روز نشست با فائزه محبت کار که فرمانده قرارگاهمان بود، داشتیم. موضوع آن نشست، خدام بود که سوژه اش کرد نسبت به پاسیو بودنش به او بد و بیراه میگفت. ولى خدام تن به خواسته او نمیداد .

یک روز صبح، دوستی پیشم آمد و با ناراحتى گفت، خدام دیروز عصر خودسوزى کرد و خودش را در سنگر کنار آسایشگاه آتش زده، شب مسئولین دزدکى جسدش را با خودرو بردند، دلیل را پرسیدم گفت، دیروز از طرف ستاد او را خواسته بودند و به علت اینکه در نشست جواب داده مارک جنسى به او چسپانده اند و او هم به همین علت، خودش را آتش زده است .

خیلى سر این موضوع متأثر شدم. چند روز بعد رفتم مزار مروارید که بروم سر مزارش، اما جسدش را آنجا دفن نکرده بودند که کسى متوجه خودکشى او نشود و این چنین، رجوى با هر نوع نقد و انتقادى که به دستگاهش وارد میشد، هر کس که میخواست باشد، از پیش پایش برمیداشت و چه کسانى به همین دلیل، قربانى دستگاه رجوى نشدند و رجوى آنها را سربه نیست نکرد .

باشد که روزى رجوى خائن در محکمه اى عادلانه، جواب این همه جنایت هایش را بدهد. آنروز دور نیست و خون بناحق ریخته و جان دوستانى که در دستگاه او به ناحق ریخته و یا سربه نیست شدند، را خواهد گرفت و به شدید ترین وجه مجازات خود را خواهد چشید.



 

 

 

___________________________________________________________________

حقوق بشر در قاموس رهبران مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

 

عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس

26.05.2014

لینک به منبع

بعد از سال ۱۳۷۰ در سازمان به شدت روى افراد بلحاظ وسائل ارتباطى کنترل صورت میگرفت و گوش دادن به رادیو، یک گناه نابخشودنى و جرم بزرگ بود .

در سازمان، هیج رسانه گفتارى و نوشتارى بجز سیماى آزادى یا همان تلویزیون مجاهدین، وجود نداشت. آنهم اخبار سیماى خودشان را افراد فقط در زمانبندى هاى نهار و شام، تماشا میکردند. غیر از این دیگر هیچ امکانى در دسترس نبود. برنامه و تصاویر سرگرمى هم مسئولین مربوطه با سانسور تهیه کرده و غیر از آن، هیچکس حق درخواست یا اعتراضى نداشت.

خودم علاقه زیادى به شنیدن اخبار رسانه ها داشتم و معمولاً اخبار رسانه ها را از دوران نوجوانى گوش میکردم. از ورودم به سازمان که انقلاب هنوز به تمام لایه هاى تشکیلاتى گسترش نیافته بود، یک عدد رادیو تهیه کرده بودم که در اوقات فراغت از کار و مسئولیت گوش میدادم.

انقلاب ایدئولوژیک که در سازمان به تمام لایه ها گسترش یافت و اجباراً همه وارد آن شدند، رادیو گوش دادن و هر رسانه دیگر غیر از رسانه خودشان، ممنوع شد و کسى حق نداشت از رسانه ارتباط جمعى استفاده کند. من نیز رادیوئى که داشتم در لاى ابر بالشتم پنهان کردم و شبها بعد از خاموشى، یواشکى زیر ملحفه گوش میدادم. اینکارم دوازده سال ادامه داشت تا سال ١٣٨۵ که بر اثر فشار کار و بلند کردن بار سنگین، دچار مشکل کمر شده و در امداد اشرف بسترى شدم. نزدیک یک ماه، پایم به وزنه وصل بود( سکشن) و از روى تخت نمیتوانستم جابجا شوم. در دوران بسترى، به شیوه اى یکى از دوستام را خبر دادم و آدرس رادیو را براش فرستادم که رادیو را پنهانى برایم بیاورد و کسى به وجود آن پى نبرد. آن دوست زحمت آن کشیده و مخفیانه برایم آورد. رادیو را روى تخت و زیر ملحفه گوش میکردم .

یک روز افشین ابراهیمى که به اصطلاح برادر ارشد یکانمان بود، از طرف فرزانه میدانشاهى به ملاقاتم آمد، بعد از احوالپرسى گفت، شنیدم رادیو گوش میکنى؟ و بدون درنگ رفت از توى کمد پا تختى که داروهام در آن قرار داشت، رادیو را درآورد و با خود برد که خیلى ناراحت شدم و از عواقب آن بیم داشتم .

درد کمرم یکطرف و بیم و درد روحى از طرف دیگر، کلافه و بهم ریخته ام کرده بود و زیر فشار شدید روحى و جسمى قرار داشتم که روز بعد، افشین آمد و یک پاکت به دستم داد و من آنرا باز کردم عکس مسعود و مریم بود. به من گفت، خواهر فرزانه گفته که بجاى رادیو، این عکسها را با خود داشته باش و با عصبانیت گفت، هیچ مشکلى ندارى و خودت را به تمارض زدى و در دستگاه اپورتونیستى با سازمان تنظیم میکنى، تو بجاى بسترى در امداد، باید الان پروژه اپورتونیستى بنویسى و بیایى در نشست جمعى ( پروژه خوانى ) بخوانى و جواب گوش دادن به رادیو را هم کامل بنویسى و با خود بیاورى.

با وجود اینکه چندین بار از کمرم عکس بردارى شده بود و شوراى پزشکى از دکترهاى سازمان و دکتر عراقى، نظر دادند دچار مشکل دیسک و فاصله بین دو مهره از کمرم تشخیص داده و برایم ۴۵ روز بسترى و دارو تجویز کرده بودند، اما از طرف فرزانه آمدند و مرا از امداد بردند به بخش FM که در نشست دیگ( اپورتونیسم ) شرکت کنم و با آن وضعیت زار و درد شدید، مجبور بودم که در آن نشستها شرکت کنم و چه ناجوانمردانه مورد توهین مسئولین و آن هم به رکیک ترین شیوه که فقط شایسته خودشان بود، قرار گرفتم و بارها به علت درد شدید، مرگم را از خدا طلب میکردم و هنوز که هنوز است، بعد از هشت سال از این مشکل رنج میبرم و شنیدم که مریم قجر، در برابر لابى هاى حقوق بگیرش در کشور کانادا، دم از حقوق بشر زده است، اى تف به این روزگار که جلاد و عامل سرکوب و خفقان، دم از حقوق انسان میزند. نمی دانم آخر کسى پیدا می شود به این زن بگوید که حقوق بشر پیشکش تو، برو حقوق اندک افراد خودت را مراعات کن و حقوق بشر را به لوث وجودت، آلوده نکن

 

_________________________________________________________

ایدئولوژى توحیدى و انقلاب رهائى مجاهدین خلق (فرقه رجوی) یا کیش شخصیت و اختناق و سرکوب

عبدالکریم ابراهیمی، ایران فانوس

28.04.2014

لینک به منبع

 

با انگیزهء واژه هایى همچون آزادى، برابرى، عدم تبعیض، حامى مظلومین و ضد آمپریالیسم و استعمار که از شعارهاى فریبنده سازمان بود، به آنها پیوستم و با همین انگیزه و با شور و حال وصف ناپذیرى، وارد مناسبات و تشکیلات سازمان در عراق شدم، آنهم در برخوردهاى اولیه چنان بهشت برینى جلوى پایم گذاشتند که حتى در رؤیاها هم به ذهنم خطور نمیکرد. با همین انگیزه، در مسئولیت هائى که به من سپرده میشد، جدى و با علاقه وافرى در انجام آن سخت کوش بودم تا اینکه کم کم با دیدن فاکتها و اعمال مسئولین بالاى سازمان، انگار داشت در ذهنم یک چیزى ترک بر میداشت و آن هم ایمان أولیه ام به سازمان بود .

کم کم، خلاف تصورات اولیه ام از سازمان، برایم هر روز که سپرى میشد، عیان و آشکارتر مى گشت و چهره دو گانه و چند گانه سازمان و مسئولین آن، بیشتر لمس میکردم و واقعیت ها برایم پر رنگتر و ملموس تر میشد که اگر در چاله بودم، با این انتخابم، خودم را در چاه انداخته و آینده ام سیاه و تار خواهد بود. نه راه پس داشتم و نه راه پیش. از اینجا بود که احساس فروکش کردن انگیزه هایم شروع شد و وقتى مسئولین سازمان چنین بى انگیزه گى، بر خلاف انگیزه اولیه ام، در من مى دیدند، سعى میکردند ابتدا با تطمیع و دادن رده و کرسى و سپس با تهدید و ارعاب و مارک مزدورى زدن، مرا به اصطلاح در لجنزار تشکیلات خود ذوب کنند. از نامه هاى مریم رجوى گرفته تا هدیه هاى مسعود رجوى که بلکه مرا خام کرده و نفاق آنها را در مناسبات و تشکیلات بپذیرم. اما هر روز بیشتر در مناسبات می گذشت، بیشتر چشمم به عملکرد رهبرى این سازمان مخوف باز میشد. بخصوص بعد از اینکه به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک سازمان در سال ١٣٧٠ همه گیر شد و تمام بدنه سازمان را وارد آن کردند و طلاقهاى اجبارى شروع شد و نشست هاى طولانى و آوردن بندهاى انقلاب از الف و ب گرفته تا الى النهایه. بجاى اینکه رهائبخش باشد و آزادى بیشتر در درون تشکیلات به ارمغان آورد، فقط و فقط سرکوب و توهین و تحقیر و به خدمت گرفتن عواطف زنان در سرکوب هرچه بیشتر اعضاء و محدود کردن رابطه ها و عاطفه ها و سرکوب نفرات سازمان بود. به حدى که دیگر کسى جرأت نمى کرد با همرزم و دوستش، شوخى یا صحبتى داشته باشد .

جدائى ها شروع شد و بالاجبار زن از شوهر و فرزند از والدین و دوست و فامیل از یکدیگر، در واقع کانون گرم خانواده را هدف قرار دادند و آن را متلاشى کردند، چون مانع تک روى شخص رجوى بعنوان رهبر بلامنازع سازمانى که تا زنده است، دیگران بدون چون و چرا مطیع و فرمانبردار او باشند .

هر روز که می گذشت، فضا را براى افراد بسته تر میکردند و فشارها و تحقیر نفرات روز به روز شدت بیشترى میگرفت و شخصیت افراد با شدت عمل تام با اهرم و بهانه انقلاب، خورد و له و لوردیده می کردند .

با آوردن اهرمى به اسم عملیات جارى، در واقع شروع تفتیش عقاید و خورد کردن افراد، شکل قانونى به خود گرفت و با همین مکانیزم، چه آدمهاى صادق و پاکى مورد رذیلانه ترین تهمتها و توهینهاى ناروا که قرار نگرفته و گوشه گیر و در انزوا قرار ندادند

بعد از آن و اهرم بعدى که از انقلاب مریم تراوش شده بود، نشست دیگ یا همان شکنجه روحى و جسمى و کتک کارى افراد بود که باید در نشستهاى جمعى و لایه اى، سوژه، تهمت هاى دروغى که برایش سر هم میکردند، اثبات کند. یعنى اینکه به فرض به دروغ بمن میگفتند، تو از عملیات مى ترسى، من باید با وجود اینکه آدم نترس و بى باکى در این امر بودم، ولى باید غیر صادقانه میپذیرفتم و به چاپلوسى و تمجید از رهبرى مسعود و مریم و انقلاب آنها میپرداختم و در غیر اینصورت، رکیک ترین ناسزاها و تهمتها و کتک کارى ها شروع میشد تا اینکه خود سوژه، به ناچار دست بالا کرده و شرائط مسئول نشست را پذیرفته و خود را زیر تیغ و تپانچه قرار می داد و آنها هم که این خط را تا آخر نمى رفتند و زیر بار حرف زور و غیر واقعى نمى رفتند، کارشان با کرام الکاتبین بود و معلوم نبود بعد از شکنجه روحى و جسمى، چه سرنوشتى در انتظار آنان است و کسى هم حق سؤال در این رابطه نداشت .

در مرحله بعد و یا در فاز بعدى براى سرکوب بیشتر، اهرم غسل هفتگى را خلق کردند که این اهرم، تکمیل کننده بالاجبار سر سپردگى نفرات به سازمان بود که با وجود تناقضات و نارضایتى اعضاء از رهبران و خط و مشى سازمان و اوج نفرت از مسعود و مریم .

چون که اعضاء در این تفکر خردکننده اسیر هستند، نمیتوانند تصمیمى جدى براى رهائى از چنگ این شیادان دوران اتخاذ کنند. به همین دلیل چنین مورد سواستفادهء رهبران ناصادق سازمان قرار گرفته و در معرض مرگ تدرجى و قتل عام قرار میگیرند.

به امید رهائى تمام دوستان و همرزمان از چنگال اختاپوس رجوى

 

______________________________________________________________

نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به خانم ایزابل مزی یر

کریم غلامی، ایران فانوس

28.04.2014

لینک به منبع

احتراماً خانم ایزابل مزی یر

پیروزی شما را در انتخابات شهرداری ها تبریک می گویم و امیدوارم که شما بتوانید شعار خود مبنی بر برگرداندن آزادی بیان به شهر اورسورآواز را محقق کنید. مجاهدین به رهبری مریم رجوی، شهر زیبای شما را به یک مرکز تروریستی تبدیل کردند و آرامش و آزادی بیان را از شهروندان اورسورآواز گرفته اند. امیدوارم شما با تلاشهایتان بتوانید این شهر را از وجود تروریست های نامبرده، پاکسازی کنید.

خانم ایزابل مزی یر

من به مدت ۲۵ سال عضو مجاهدین بودم و از سن ۱۶ سالگی در کنار مجاهدین با ملاهای ایران جنگیدم و بهترین سالهای عمرم را صرف مبارزه با رژیم دیکتاتوری حاکم بر ایران کردم و در این راه مجروح شدم و سالیانی است که روی صندلی چرخدار زندگی می کنم. من خدماتی به سازمان مجاهدین کرده ام که کسی از آن خبر ندارد. ولی با این حال من بارها در سازمان مجاهدین در حالی که روی صندلی چرخدار بودم، به زندان افتادم و به دستور مریم و مسعود رجوی، مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفته ام. در سال ۲۰۰۹ به دلیل درد شدید پایم که در سال ۲۰۰۵ شکسته بود و متاسفانه به درستی درمان نشد و به شدت عفونت کرده بود، می خواستم به خارج از عراق بروم تا آن را درمان کنم. ولی مسئولین مجاهدین نه تنها در این رابطه مرا یاری نکردند، بلکه به مدت دو هفته مرا بعضا ۲۴ ساعته بازجویی کردند و حتی در حالی که روی صندلی چرخدار بودم و از شدت درد پاهایم، توان نشستن نداشتم، توسط مسئولین مجاهدین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. مگر خواسته من چه بود؟ من می خواستم درمان بشوم و به دردهایم پایان بدهم. ولی در عوض، مجاهدین مرا شکنجه می دادند و دردی به دردهایم اضافه می کردند. تا این که در سال ۲۰۰۹ به کمک دولت عراق، توانستم کمپ اشرف و مجاهدین را ترک کرده و به کشور آلمان بیایم و در این کشور تحت درمان قرار گرفتم.

خانم ایزابل مزی یر

سازمان مجاهدین، یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که درون این فرقه اسیر هستند، سالیان زیادی است که از هر گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم اند. اعضای این سازمان، از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو، تلویزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند. اخباری هم که به اعضای این گروه داده میشود، تحریف شده و دست چین شده است. به همین دلیل، اعضای این فرقه هیچگونه آگاهی نسبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند.

رهبران این فرقه، با اختناق و سرکوب شدید از درون، و شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه، ترس شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده اند که اعضای فرقه از ترس مجازات جدا شدن، فرقه را ترک نمی کنند. اعضایی که میخواهند جدا بشوند، با مجازاتهای شدیدی روبرو میشوند، مانند برگزاری نشست های مغزشویی و ضرب و شتم افراد در این نشست ها و در ادامه، زندان و شکنجه و حتی مواردی بوده که افراد متمرد سربه نیست و اعدام شده اند.

این فرقه، با اهرم های زیادی اعضایش را مغزشویی میکند. یکی از این اهرم ها، نشست های مغزشویی طولانی است. طی سالیان طولانی و تکرار مکرر، مغز اعضای خود را پر از دروغ کرده است، دروغ هایی مثل اینکه هر فردی از این فرقه جدا شود، توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق، تحت تعقیب قرار میگیرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود. به همین دلیل، اعضای این فرقه از ترس جانشان فرقه را ترک نمی کنند.

از سال ۲۰۰۳ تا سال ۲۰۰۹ اردوگاه اشرف تحت کنترل ارتش آمریکا بوده است. به این فرقه تسهیلات فراوانی مثل دارو، امکانات پزشکی، سوخت و مواد غذایی میرساند، ولی هیچ یک از این اقلام به دست اعضای این گروه نمی رسید. این اقلام، یا در بازارهای سیاه عراق فروخته میشد و یا در انحصار رهبران فرقه قرار می گرفت.

مجاهدین با پرداخت پولهای کلان، همیشه تلاش کرده اند که با خریدن پارلمانترها و شهردارها و شخصیت ها، یک لابی فشار تولید کرده تا زیر پوش آن بتوانند با فریب کاری به کارهای تروریستی خود ادامه بدهند. پیروزی شما در انتخابات شهرداری های فرانسه، اولین قدمی است که راه را برای روشنگری و افشای این لابی ها باز کرده است.

برای شما، بخاطر برقراری عدالت و بازگرداندن آزادی به شهر اورسورآواز، آرزوی پیروزی می کنم. من از جانب خودم و تمامی جداشدگان، حامی شما برای برقراری این عدالت هستیم.

با سپاس فراوان، کریم غلامی

 

_____________________________________________________

جایگاه مبارزه مسلحانه (تروریسم) در سال ۲۰۱۴

 

کریم غلامی، ایران فانوس

14.04.2014

لینک به منبع

اگر داستان های حماسی را خوانده و یا فیلم های تاریخی را دیده باشید، پهلوانان در میدان نبرد پا پیش می گذارند و در یک مبارزه رودررو و عادلانه، سرنوشت یک جنگ را رقم می زنند تا سربازان و مردم عادی، صدمه ای نبینند. و در فرهنگ لغت، مبارز به کسی گفته می شود که در یک نبرد تن به تن از صف خارج می شود. حال در دنیای امروز کسانی که نام خودشان را مبارز و کارشان را مبارزه آن هم از نوع مسلحانه، می گذارند چه کسانی هستند. اینان افراد ترسوئی هستند که توان و شجاعت یک نبرد رودررو را ندارند و با بمب گذاری در کوچه و بازار و یا گروگان گرفتن افراد بیگناه، کارشان را پیش میبرند.

حال در ایران موجودات وحشی از قماش “طالبان” و “القاعده” که نام خودشان را “جیش العدل” هم نهاده اند، مرزبانانی که در خواب هستند را گروگان می گیرند و یکی از آنان را نیز اعدام می کنند و این عمل وحشیانه خود را عدالت می گذارند. واکنش مردم ایران به این عمل وحشیانه به خوبی جایگاه “مبارزه مسلحانه” را در ایران نشان می دهد. نفرت مردم از به گروگان گرفته شدن فرزندان شان پیام بسیار روشنی برای همه از جمله مجاهدین است که نگاه و نفرت مردم ایران از گروگان گیری “جیش العدل” شامل حال بقیه نیز می شود.

اگر نفرت مردم ایران از گروگان گرفته شدن ۵ تن از فرزندان شان این چنین است، چه نفرتی از مسعود و مریم رجوی دارند که سه هزار تن از فرزندان شان را به گروگان گرفته اند. آقایان و خانم های مجاهدین، چشمان تان را باز کنید تا جایگاه خود در میان مردم ایران را بیابید.

یک نگاه کلی به تاریخچه و وضعیت کشورهایی که از اشکال مختلف مبارزه مسلحانه، به قدرت رسیده اند بکنیم، خواهیم دید که از پایه و بنیاد، این راه غلط و مخبر است. کشورهایی مثل ویتنام و کوبا و “اتحاد جماهیر شوری سابق” و عراق و سوریه و تا حدودی ایران و بسیاری از کشورهای دیگر که تماماً دارای اقتصادی ضعیف و مردمی فقیر و گرسنه، و تنها در این کشورها است که هر صدای مخالف را زندانی و شکنجه و اعدام می کنند. اتحاد جماهیر شوروی سابق، سنبل بسیار خوبی از این روند است. یک حکومت دیکتاتوری نظامی که صدای هر مخالفی را می برند. تمام ثروت و منابع و توانمندی های این کشور بزرگ و ثروتمند را خرج سرکوب مردم و رشد تسلیحات می کنند و حاصل آن مردمی گرسنه و ناراضی و فقیر بوده که در نهایت به شکلی باور نکردنی از هم پاشید.

جالب اینجاست که همه این “مبارز” ها و “نیروهای انقلابی” و “مردمی” با عملکرد و محتوای ضد مردمی و ضد انسانی و ضد ملی، لقب هایی به خود می دهند که آدمی در عجب می ماند، مثل “جیش العدل” و یا “سازمان مجاهدین خلق” که اولین قربانیان آنها همین مردم و به اصطلاح “خلق قهرمان” هستند. شعارهائی که می دهند مثل “آزادی” و “استقلال” و “عدالت اجتماعی”، همین که به قدرت می رسند، کار جزء دزدی و غارت و برباد دادن ثروت کشور، نیست و نخواهد بود. همین آقایان “جیش العدل” (متاسفم که به این موجودات وحشی آقایان می گویم) جوانانی که از مرزهای کشور دفاع می کنند را گروگان گرفته و می کشند و مرزهای کشورمان را برای ورود دشمن باز می کنند. آیا اینان ایرانی اند یا دشمن ایران. و از همه فاجعه بارتر، شعار “رهایی و آزادی زن” است که اینان بیشترین ستم و ظلم و تجاوز و بی حرمتی را به زنان می کنند.

در دنیای امروز که دنیای پیشرفت و ترقی و آگاهی است، در دنیای ارتباطات “مبارزه مسلحانه” چیزی جزء تروریسم و وحشیگری نیست. و همین به اصطلاح “مبارزین” آتش سرکوب حکومت های دیکتاتوری را قویتر می کنند تا جایی که حتی نیروهایی که خواهان اصلاح کشور به شکل مسالمت آمیز هستند را نیز می سوزانند.

خانمها و آقایان مجاهدین، نام سازمان مجاهدین در ایران بدنام و ننگ آلود است و اگر نمی خواهید، بیشتر از این مورد لعن و نفرت مردم ایران قرار بگیرید، سه هزار گروگان اسیر در فرقه بدنام را آزاد کنید. داستان گروگان گیری “جیش العدل” و سپس اعتراض مردمی علیه گروگان گیری را برای خود عبرتی قرار دهید.

 

________________________________________________

نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به خانم رژین دوفورژ

 

کریم غلامی، ایران فانوس

26.03.2014

لینک به منبع

خانم رژین دوفورژ با درودهای صمیمانه و گرم

خانم رژین دوفورژ، من به مدت ۲۵ سال عضو مجاهدین خلق بودم و از سن ۱۶ سالگی در کنار مجاهدین با حکومت ایران جنگیدم و بهترین سالهای عمرم را صرف مبارزه با رژیم حاکم بر ایران کردم و در این راه مجروح شدم و سالیان است که روی صندلی چرخدار زندگی می کنم. من خدماتی به سازمان مجاهدین کرده ام که کسی از آن خبر ندارد. ولی با این حال من بارها در سازمان مجاهدین در حالی که روی صندلی چرخدار بودم، به زندان افتادم و به دستور مریم و مسعود رجوی، مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفته ام. ولی با همه اینها من همیشه به سازمان مجاهدین وفادار ماندم و حتی امروز که بسیاری خواهان خرید اطلاعات سری مجاهدین از من هستند، من اسرار آنها را حفظ کرده ام. در سال ۲۰۰۹ به دلیل درد شدید پاهایم که در سال ۲۰۰۵ شکسته بود و متاسفانه به درستی درمان نشد و به شدت عفونت کرده بود، می خواستم به خارج از عراق بروم تا آن را درمان کنم. ولی مسئولین مجاهدین نه تنها در این رابطه مرا یاری نکردند، بلکه به مدت دو هفته مرا بعضا ۲۴ ساعت بازجویی کردند و حتی در حالی که روی صندلی چرخدار بودم و از شدت درد پایم توان نشستن نداشتم، توسط مسئولین مجاهدین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. مگر خواسته من چه بود؟ من چه خواسته نا حق و بی موردی داشتم؟ من می خواستم درمان بشوم و به دردهایم پایان بدهم. ولی در عوض مجاهدین مرا شکنجه می دادند و دردی به دردهایم اضافه می کردند.

خانم رژین دوفورژ

من مصاحبه شما با رادیو فرانس انفو را خواندم و متاسفانه بسیار اندوهگین شدم، زیرا از نویسنده محبوبی مثل شما انتظار نداشتم که اینگونه و به سادگی فریب مریم رجوی را بخورید و زخم های ما را جریحه دار کنید.

اولین سئوالی که مجری از شما پرسید، این بود که “آیا شما مجاهدین خلق را می شناسید؟” شما در پاسخ گفتید که ” بله، بله، با آنها بارها ملاقات کردم.” می توان به سادگی این نتیجه را گرفت که شناخت شما از سازمان مجاهدین محدود به ملاقات های شما با مسئولین سازمان مجاهدین است و نه یک تحقیق کامل و همه جانبه. آیا شما تا کنون با سایر ایرانیان از جمله اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین و بخصوص زنان جدا شده از سازمان مجاهدین، ملاقات و گفتگو کرده اید؟ آیا در رابطه با رنج هایی که آنان طی این سالیان کشیده اند، تحقیق کرده اید؟ آیا با زنانی که در عراق اسیر این فرقه هستند، جداگانه ملاقات و گفتگو کرده اید؟ اگر پاسخ شما نه باشد، باید گفت که شما سازمان مجاهدین را نمی شناسید و آنچه که گفته اید از روی شناخت شما نبوده بلکه در ملاقات با مسئولین مجاهدین بخصوص شخص مریم رجوی، فریب خورده اید و تحت تاثیر تبلیغات دروغین مجاهدین قرار گرفته اید.

جمله معروف شما در این مصاحبه این است ” مریم رجوی ایده آل آمال ایرانی است. زنان مخالف رژیم تهران قهرمان هستند.” در این هیچ شکی نیست که زنان مخالف رژیم تهران قهرمان هستند. آنان طی ۳۵ سال حاکمیت مذهبی ایران نشان داده اند که جایگاه زن ایران تا کجا بالا و ارزشمند است ولی این نکته که “مریم رجوی ایده آل آمال ایرانی است” بسیار نسنجیده و بدور از واقعیت جامعه ایران است. این سئوال مجری بسیار واقعی است. او پرسید ” می دانید که به مخالفان در تبعید غالباً انتقاد می شود که از واقعیت کشورشان به دور هستند. آیا مجاهدین خلق به دور از واقعیت ایران امروز نیستند؟” سازمان مجاهدین، بخصوص مریم و مسعود رجوی به مدت ۳۳ سال هیچ ارتباطی با مردم ایران نداشته است. بخصوص نسل جوان ایران با تفکری بسیار متفاوت با اندیشه های سازمان مجاهدین هستند. مجاهدین مسلمانان تندرو و مارکسیست مذهبی هستند. حتی می توانم بگویم که از حکومت ایران هم مذهبی تر و تندروتر هستند. نسل جوان امروز ایران با تفکری آزادی خواهانه تر از مجاهدین و خواستار تغییر و پیشرفت و آزادی برای ایران است. ولی این نسل از مبارزه مسلحانه که همان تروریسم است، بیزار و بدور است.

خانم رژین دوفورژ، شما که از جانب مردم ایران حرف زدید و گفتید که “مریم رجوی ایده آمال ایرانی است” در کدام کوچه و خیابان شهرهای ایران با مردم ایران و جوانان و بخصوص زنان و دختران ایران، گفتگو کرده اید؟ با کدام یک از اعضای خانواده هایی که توسط مجاهدین ترور شده اند، صحبت کرده اید؟ با کدام یک از اعضای خانواده اسیران و کشته شده های مجاهدین، صحبت کرده اید؟ با دختر کدام مجاهدی که ۳۰ سال در فرقه مجاهدین اسیر شده، ملاقات کرده اید و اشکهای او را دیده اید. کودکانی که فقط می خواهند یکبار و فقط یکبار پدر و یا مادر خود را ببینند؟

خانم رژین دوفوزژ، شما تا کنون اشکهای کدام مادری را دیده اید که اجازه ندارد فرزندش را ببیند؟ آیا شما با مادری که فرزندش عضو مجاهدین بوده حتی از سرنوشت فرزندش اطلاع ندارد و حتی نمی داند در کدامین خاک به خاک سپرده شده، گفتگو کرده اید؟ من قطعا و بدون هیچ تردیدی می گویم که جواب شما به تمامی سئوال من “نه” است. زیرا شما فریب تبلیغات مجاهدین را خورده اید و از واقعیت آنها هرگز اطلاعی ندارید.

امیدوارم که شما روزی در یک تحقیق جامع و کامل و بیطرف و بعد از شنیدن حرفهای همه کسانی که به نوعی در ارتباط با مجاهدین بودند، چه موافق و چه مخالف، نتیجه گیری بکنید. آن زمان حرف شما اعتبار خواهد داشت. زیرا بعد از پخش مصاحبه شما، اعتبار شما در جمع ایرانیان چه در داخل ایران و چه در خارج ایران لطمه بسیاری خورده است.

با احترامات، کریم غلامی

 

________________________________________________

باز هم بند “ف” و توهم سرنگونی

 

کریم غلامی، ایران فانوس

17.02.2014

 

لینک به منبع

طی چند سال گذشته بسیار تلاش کردیم که به مسعود رجوی راه درست را نشان بدهیم، ولی متاسفانه تلاش ما به جایی راه نبرد و او تلاش دارد تا با دست و پا زدن و آویختن به چوب های پوسیده ای مثل “بندهای انقلاب” و زمانبندی های “دو سال به دو سال” از باتلاقی که در آن گیر کرده بیرون بیاید، در حالی که نمی داند بیشتر فرو می رود. این نتیجه گیری را می توان از آخرین نشست او با اعضای اسیر در لیبرتی گرفت، از تهدیدها و خط و نشان کشیدن ها که بگذریم، گیر دادن مجدد مسعود رجوی به “بند ف” و وعده تکراری “دو سال” راهی نیست که او و سازمان مجاهدین را نجات بدهد، بلکه از درون بیشتر می پوسد و از بیرون منفورتر می گردد.

یک نگاه کوتاه به گذشته می توان فهمید که بندهای انقلاب و داستان دو سال برای مسعود رجوی، یک بازی و شاید هم یک توهم و وقت خریدن بیشتر نبوده است. از سال ۱۳۶۸ که “بند الف” شروع شد، داستان دو سال هم همانجا شروع شد. شخص مسعود رجوی، صراحتا گفت که بند الف (طلاق مردان و زنان) یک دوره آزمایشی دو ساله است و اگر جواب نداد، دو سال دیگر تمدید خواهد شد. از آن زمان تا به امروز ادامه داشته و سالهاست که مورد تمسخر همه اعضای درونی مجاهدین است.

آنچه که به اعضای مجاهدین بر می گردد، آنها همیشه به همه تعهدات خودشان پایبند بودند و به تعهداتشان عمل کردند. ولی آیا موردی هست که مسعود رجوی تعهدی داده باشد و به آن رسیده و یا پایبند بوده و عمل کرده باشد. من که هرگز ندیدم. به چند مورد آن اشاره می کنم.

- بند الف = سرنگون رژیم، آنچه که به اعضا بر می گردد، همگی طلاق داده و تا به امروز به تعهدشان باقی مانده اند. ولی مسعود رجوی چه؟ نه تنها رژیم ایران سرنگون نشد، بلکه همچنان به حاکمیت خود ادامه می دهد و برعکس، مجاهدین سرنگون شدند و به حال و روزی که امروز می بینیم افتاده اند و چهره منفوری در بین ایرانیان پیدا کرده اند و از درون هم مشکلات جنسی که فراگیر همه اعضا شده است.

- راهگشایی = شکستن طلسم اختناق و باز شدن راه های مرزی و پیوستن انبوه نیروهای جوان به مجاهدین، آنچه که به مجاهدین بر می گشت، آنها همه تعهداتشان را انجام دادند، فقط به یک مورد آن اشاره می کنم آن هم انجام هزار ماموریت نظامی در خاک ایران در طی مدت یک سال. ولی مسعود رجوی چه؟ آیا به تعهدی که داده بود، عمل کرد یا نه؟ معلوم است که هرگز نه تنها راهی گشاده نشد، بلکه همه پایگاه های مجاهدین در یک ساعت مورد موشک باران قرار گرفتند و خیلی مسائل دیگری که بخاطر این عملیاتهای نظامی، شامل حال مجاهدین شد.

- قرار بود که مجاهدین تا قبل از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ آمادگی ۱۰۰% نظامی داشته باشند که در صورت حمله نظامی نیروهای آمریکایی به پایگاه های مجاهدین، آنها به سمت ایران حرکت بکنند که شخص مسعود رجوی گفت که با اصابت اولین موشک به قرارگاه های مجاهدین در عراق، برابر است با فرمان حرکت. مجاهدین به تعهدشان عمل کردند و تا قبل از حمله آمریکا به عراق، بطور کامل آمادگی نظامی خود را به دست آوردند. ولی مسعود رجوی چه؟ زنش مریم رجوی به فرانسه و پاریس فرار کرد و خودش هم تا به امروز در سوراخ موش مخفی شده و از ترس جان حاضر نیست حتی یک عکس از خودش منتشر بکند. تمامی قرارگاه های مجاهدین در عراق، مورد حمله نظامی نیروهای آمریکایی قرار گرفت و بسیار کشته شدند و مسعود رجوی، هرگز حرکتی نکرد.

- و نهایتا به موضوع بند “ف” که ادعای جدید تکراری مسعود رجوی است، بند “ف” در مجاهدین حرف جدیدی نیست و از سال ۱۳۷۳ بعد از موضوع بند “شین” که اعتراض بسیاری از جمله خود مرا در بر داشت، مسعود رجوی موضوع فردیت افراد را پیش کشید و نام آن را بند “ف” گذاشت. البته این سرکوبی بود به اعتراض های صورت گرفته در آن زمان و نهایتا به موضوع حوض و زندانی و ضرب و شتم اعتراض کننده ها و داستانهایی که بارها مطرح شده است. در یک نگاه کلی، در سازمان مجاهدین افراد دارای شخصیت مستقلی نیستند و همه موارد زندگی روزمره، حتی جزئی ترین موارد آن توسط تشکیلات مشخص میشود. این افراد، ناخودآگاه دارای فردیت مستقل نیز نیستند. پس نتیجه می گیریم که مجاهدین فردیت خود را داده اند. این جمله اخیر مسعود رجوی است “اگر شما فردیتتان را تمام و کمال در اختیار من قرار دهید، من رژیم را سرنگون خواهم کرد و اگر چنین نشد من خودم را خواهم کشت و ارتش را منحل خواهم کرد.” باید گفت، به تعهداتی که قبلاً داده بودی رژیم را سرنگون بکنی، عمل کن و بعد ادعای جدیدت را مطرح بکن!

قبل گفته بودم که مسعود رجوی به دلیل عدم پایبندی اش به ۷ شرط عضویت در مجاهدین، عضویتش در سازمان مجاهدین رد شده و الان هم می بینیم طی ۳۵ سال گذشته حتی به یک مورد از تعهداتی که داده عمل نکرده، فقط حرف و حرف. فیل هوا کردن و بندبازی جدید تکراری او، چیزی نیست جز توهم کودکانه یک فرد بیمار که هیچ ارتباطی با دنیای واقعی ندارد.

حال، اعضای باقی مانده در مجاهدین، بهتر نیست کمی فکر کنید و بیش از این بازیچه بازیهای مسعود رجوی نشوید، بهتر نیست کمی فاصله گرفته و نگاهی دقیقتر به این ماجرا بکنید و آن وقت، همه سیاهی های او را خواهید دید.

“پایان”

 

_________________________________________________________________

نگاهی به نمایش کنوانسیون ۳۰۰ انجمن مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

 

کریم غلامی، ایران فانوس

12.02.2014

 

لینک به منبع


نمایش “کنوانسیون سراسری ایرانیان برای دمکراسی” چقدر می تواند راست و یا دروغ باشد، فعلا موضوع مهمی نیست. خیلی تلاش کردم تا بندی در قطعنامه پایانی کنوانسیون مزبور در رابطه با شرایط سخت و نجات جان اعضای مستقر در لیبرتی پیدا بکنم، یافت نکردم. در این بیانیه از “اعدام” و “سرکوب زنان” و “تبعیض” و “فرار مغزها” و… صحبت شد. باید پرسید نتیجه این کنوانسیون چی بوده و چه دست آوردی از این برنامه داشته اند اگر این کنوانسیون واقعی بوده، قعطا هزینه های بالایی داشته چه به لحاظ مالی و چه به لحاظ معنوی و زمان. سئوال دیگری از برگزار کننده گان این برنامه دارم، آیا بهتر نبود این هزینه را بجای جمع کردن ۳۰۰ انجمن و تشکل از سراسر جهان، ۳۰۰ مجاهد ساکن لیبرتی را از عراق خارج می کردید و جانشان را نجات می دادید؟

قطعا مجاهدین پاسخ این سئوال را با فحاشی و با تهدید کردن جواب خواهند داد. البته در این کنوانسیون، ما جداشدگان را هم فراموش نکرده بودند. می توان گفت که اعدام و سرکوب زنان و تبعیض و فرار مغزها و… مربوط به ایران و آینده ایران و دمکراسی برای ایران است. ولی ربط فحاشی به جداشدگان در این قطعنامه که کنوانسیون دمکراسی برای ایران بود، را نمی فهمم. باز اینجا یک سئوال پیش می آید، اگر این کنوانسیون برای دمکراسی بوده، اولین پایه دمکراسی آزادی بیان است. حال رهبران سازمان مجاهدین وقتی شما انتقاد و سئوالی را برنمی تابید، چگونه می توان به شما اعتماد کرد که برای ایران دمکراسی خواهید آورد؟! قضاوت را به مردم ایران واگذار می کنم.

___________________________________________________________________

نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به نماینده گان پارلمان رومانی

 

 

کریم غلامی، ایران فانوس

10.01.2014

 

لینک به منبع

با احترام

نماینده گان و سناتورهای محترم کشور رومانی

اخیرا شما از سازمان مجاهدین و موقعیت آنها در عراق حمایت کرده اید، قطعا حمایت شما جنبه حقوق بشری داشته و مسئولین مجاهدین با دروغ گفتن و فریب شما، این حمایت را به دست آورده اند. باید یادآور بشوم که سازمان مجاهدین یک سازمان فرقه گرا است که در بین ایرانیان و جامعه جهانی، منفور می باشد و بسیاری از کسانی که از این سازمان حمایت کرده اند، دچار مشکلات قضایی شده و حتی در دوره های بعدی نمایندگی، شکست خورده و به مجلس راه نیافته اند.

من به عنوان یکی از مسئولین سابق سازمان مجاهدین و با ۲۵ سال سابقه و مجروح عملیاتهای این سازمان، میخواهم توجه شما را به وضعیت اعضای اسیر در سازمان فرقه گرای مجاهدین جلب بکنم:

سازمان مجاهدین، یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که درون این فرقه اسیر هستند، سالیان زیادی است که از هر گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم بوده اند. اعضای این سازمان، از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو، تلویزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند. اخباری هم که به اعضای این گروه داده میشود، تحریف شده و دست چین شده است. به همین دلیل اعضای این فرقه هیچگونه آگاهی نسبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند.

رهبران این فرقه، با اختناق و سرکوب شدید از درون و شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه، ترس شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده اند که اعضای این فرقه از ترس مجازات جدا شدن، این فرقه را ترک نمی کنند. اعضایی که میخواهند جدا بشوند، با مجازاتهای شدیدی روبرو میشوند، مانند برگزاری نشست های مغز شویی و ضرب و شتم افراد در این نشست ها و در ادامه زندان و شکنجه و حتی مواردی بوده که این افراد سربه نیست و اعدام شده اند.

این فرقه، با اهرم های زیادی اعضایش را مغزشویی میکند. یکی از این اهرم ها، نشست های مغزشویی طولانی است. طی سالیان طولانی و تکرار مکرر، مغز اعضای خود را پر از دروغ کرده است، دروغ هایی مثل اینکه هر فردی از این فرقه جدا شود، توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق، تحت تعقیب قرار میگرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود. به همین دلیل، اعضای این فرقه از ترس جانشان این فرقه را ترک نمی کنند.

از سال ۲۰۰۳ تا سال ۲۰۰۹ اردوگاه اشرف تحت کنترل ارتش آمریکا بوده است. به این فرقه تسهیلات فراوانی مثل دارو، امکانات پزشکی، سوخت و مواد غذایی میرساند، ولی هیچ یک از این اقلام به دست اعضای این گروه نمی رسید. این اقلام یا در بازارهای سیاه عراق فروخته میشد و یا در انحصار رهبران این فرقه بودند.

رهبران این فرقه، همیشه در تلاش بودند که وضعیت بیماران و مجروحین را مخفی کنند و تا هیچ ارگان بین المللی نتواند به بیماران و مجروحین این فرقه دسترسی داشته باشد تا این فرقه پاسخگوی مرگ این بیماران و مجروحین نشود.

با توجه به نکات فوق، در هر گونه ارتباط با مسئولین سازمان مجاهدین، نکات فوق را از آنها سئوال کرده و دنبال پاسخ باشید. قطعا آنها از پاسخ دادن به شما طفره خواهند رفت و این نشان از دروغی است که شما را با آن، فریب داده اند.

با احترام

کریم غلامی

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سناریوی مسعود دلیلی و یک علامت سئوال؟

لینک به منبع

کریم غلامی، ایران فانوس

04.01.2014

از دو روز پیش فکر مرا خبر و سناریوی مربوط به مسعود دلیلی به خود مشغول کرده است، نمی دانم آیا به سناریوی ساخته شده توسط مسعود رجوی باور کنم یا به علامت سئوال بسیار بزرگی که روی این خبر است. مسعود دلیلی از مجاهدین جدا شده و به نیروی قدس نفوذ کرده تا آنها را فریب داده و به اشرف بیاورد تا دولت ایران فریب خورده که تصور کند محل اختفای مسعود رجوی، در اشرف است. اگر فرض را بر این بگیریم که حرف مجاهدین درست باشد، دو نکته اساسی در این خبر نهفته است:

۱٫ مسعود رجوی برای حفظ جان خودش ۵۲+۱ نفر از اعضای قدیمی بعضا با سابقه بالای ۳۵ سال را به کشتن داده است. بی واسطه، صرفا همین خبر مسعود رجوی را یک جنایتکار جنگی معرفی می کند، زیرا این افراد نه در جنگ و نه در درگیری و نه در بمباران کشته نشدند، بلکه به عنوان طعمه در یک دام مورد استفاده قرار گرفته اند. البته با شناختی که از شخص مسعود رجوی و تجربه سالیان گذشته نشان می دهد که طعمه قرار دادن ۵۲ نفر از اعضای با سابقه مجاهدین برای فریب دادن دور از واقعیت نیست(مثل طعمه شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی در سال ۱۳۶۰) سال ۲۰۱۱ در یکی از مقاله هایی که نوشته بودم، به داستان کشته شدن “فیلیپ یوسفیان” عضو آسوری ارتش آزادیبخش به همراه گروهی از اعضای عملیاتی و زبده مجاهدین، در یک کمین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی. این داستان هرگز در درون مجاهدین پاسخ مناسب نگرفت و در جریان نشست های حوض سال ۱۳۷۴ (۱۹۹۵) مسعود رجوی با مقصر شناختن خود اعضای مجاهدین تقصیر خون این افراد را به گردن همرزمان آنها انداخت. این داستان تا زمانی که من از مجاهدین جدا نشده بودم، یعنی تا سال ۲۰۰۹ هرگز جواب مناسب نگرفت و به عنوان یک علامت سئوال بسیار بزرگ درون تشکیلات مجاهدین باقی ماند.

۲٫ اگر درست متوجه شده باشم، مسعود دلیلی در سال ۱۳۹۰ (۲۰۱۱) از سازمان جدا شده است تا به نیروی قدس نفوذ بکند و آنها را فریب بدهد که گویا مسعود رجوی در اشرف و در مقر مذکور است. می توان نتیجه گرفت که تا قبل از سال ۲۰۱۱ مسعود رجوی در اشرف بوده و در مخفی گاهش بوده. پس دلیل اصلی حفظ اشرف به عنوان “کانون استراتژیک نبرد” و باقی ماندن نیروها در اشرف و کشتارهایی که صورت گرفته بود، تماما بخاطر شخص مسعود رجوی بود. همانگونه که ما قبلا بارها و بارها گفته بودیم. نتیجه دیگری هم می توان گرفت که مسعود رجوی جنجالی که سر کشتار مجاهدین در سال ۲۰۱۱ به راه انداخت، پوششی بود برای فرار خود از اشرف. در حالی که مقصر کشته شدن این افراد را به جداشدگانی امثال من (در فحش نامه مجاهدین به نام “پارس خوابیده غلام حقیر وزارتی”) نسبت داد. با این سناریو نشان می دهد که خون همه کشته شده ها، مستقیما بدون واسطه بر گردن شخص مسعود رجوی است.

این حرف می تواند درست باشد که هیچ مردی از تشکیلات مجاهدین وارد مخفی گاه مسعود رجوی نشده است. البته تقریبا همه کسانی که در اشرف بودند، محل مخفی گاه مسعود رجوی را می دانستند و قطعا کسی آن محل را به چشم ندیده بود. شاید من جزو معدود نفراتی هستم که در ورودی این مقر را از نزدیک دیده باشم. سال ۱۳۷۲ (۱۹۹۳) مخابرات که بخشی از ستاد اطلاعات و عملیات بود، در مقر ۴۹ کنونی که آن زمان به میدان گلها معروف بود، مستقر بودیم. برای تعمیر کابلی تا نزدیکی های درب مقر مخفی گاه مسعود رجوی رفتیم. با این داستان، می توان نتیجه گرفت که برای فرستادن یک نفوذی به سپاه قدس الزامان نیازی به فردی در سطح مسعود دلیلی نیست. افراد خیلی بیشتری هم بودند که می توانستند چنین نقشی را بازی بکنند. شاید مثل همیشه، مسعود رجوی قصد دارد با این سناریو بر روی مسئله دیگری سرپوش بگذارد. شاید مسعود دلیلی، نفوذی سازمان در سپاه قدس نبود و بطور واقعی از سازمان فرار کرده و با این سناریو سرپوشی به این آبروریزی باشد.

همه اینها تحلیلی است از شنیده ها و خوانده ها از منابعی که مطلقا اطلاعات درست در اختیار نمی گذارند و همه دروغ و سرپوش و لاپوشانی است و نمی توان تحلیل درست از این سناریو که به شدت زیر علامت سئوال است، داد. به راستی که من با سابقه ۲۵ سال در سازمان مجاهدین، نمی توانم این سناریو را هذم بکنم و یا اصطلاحا “هنگ” کرده ام.

“پایان”

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نمایندگان محترم پارلمان اتحادیه اروپا – نگرانی از وضعیت جسمی مجاهدین خلق 


 

کریم غلامی، ایران فانوس

13.12.2013
نمایندگان محترم پارلمان اتحادیه اروپا

لینک به منبع

با کمال احترام، من یکی از اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین و با سابقه ۲۵ سال عضویت بودم که هم اکنون در کنار سایر جداشدگان از سازمان مجاهدین در انجمن های حقوق بشری فعالیت می کنم. فعالیت ما، شامل افشاگری ها علیه جنایات سازمان مجاهدین است که رهبران شان طی سالیان تلاش دارند روی آن سرپوش بگذارند. اصلی ترین فعالیت ما، نجات جان انسانهایی است که درون سازمان مجاهدین و در اردوگاه لیبرتی، اسیر هستند و جانشان هر روز در خطر است.

چنانکه سابقاً بارها در نامه های مختلف شرایط بسیار سخت و خطرناک اعضای اسیر در سازمان فرقه گرای مجاهدین را توضیح داده ایم، اما هم اکنون موضوعی بسیار جدی روی میز است و آن دستور مسعود رجوی که همه اعضای اسیر در سازمان فرقه گرای مجاهدین، دست به اعتصاب غذا بزنند. همانگونه که مطلع هستید، روز اول سپتامبر ۲۰۱۳ در جریان یک درگیری، بیش از ۵۰ نفر از اعضای مجاهدین که به دستور شخص مسعود رجوی در اردوگاه اشرف باقی مانده بودند، قتل عام شدند و ۷ نفر دیگر مفقود شده اند.

رهبران سازمان فرقه گرای مجاهدین، با راه اندازی اعتصاب غذا که در چهارمین ماه از این اعتصاب هستیم! قطعاً با سابقه ای که رهبران مجاهدین از خود نشان داده اند، جان اعضای سازمان برایشان هیچ اهمیتی ندارد و این اعتصاب غذا و به خطر انداختن جان انسانها، نمایشی است برای پنهان کردن جنایات خود و فریب دادن جامعه جهانی، در راستای پیشبرد مقاصد ضد انسانی.

نمایندگان پارلمان اروپا!

هشدار می دهیم و یادآور می شویم که فریب نمایشها و دروغ های رهبران مجاهدین را نخورید و اجازه ندهید که با این نمایش ها انسانهای اسیر را بیشتر از این در عراق نگه دارند و جان آنها را در خطر بیندازند. همچنین از شما خواهش داریم که تمام تلاشهایتان برای نجات جان انسانهایی باشد که در عراق و در سازمان فرقه گرای مجاهدین، اسیر هستند.

با احترام مجدد، کریم غلامی 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هر جانی که از مجاهدین گرفته می شود مسئول تمام عیار آن مسعود رجوی است

 

لینک به منبع

کریم غلامی، ایران فانوس

07.12.2013

 

در سازمان فرقه گرای مجاهدین، از آنجایی که هیچ فردی حق انتخاب ندارد و تمامی تصمیمات برای شان از پیش گرفته می شود و به اصطلاح تشکیلاتی، دستورات از بالا به پایین اعمال می شود، می توان این نتیجه ساده را گرفت که اعضای مجاهدین، تماماً کارها و رفتارشان با تصمیم خودشان نبوده، چه اعتصاب غذا کردن آنها، چه تحصن و چه بقیه کارهایی که به اعضای مجاهدین نسبت داده می شود. بر اساس گزارشاتی که از درون لیبرتی منتشر شده، تمامی مواد غذایی را از دسترس جمع کرده اند تا افراد را مجبور به اعتصاب غذا بکنند. حتی بعضاً این را هم می توان شنید که از فرط فشارهای تشکیلاتی و نا امیدی، خیلی ها دست به اعتصاب غذا زده اند تا به زندگی پر رنجشان خاتمه بدهند.

تمامی افرادی که در اشرف کشته شدند، با تصمیم و خواست خودشان نبوده و دیکته شده توسط شخص مسعود رجوی است. همانطور که در آخرین فیلم منتشر شده از صحبت های مسعود رجوی با این افراد، نشان می دهد که چگونه با دستور مستقیم شخص مسعود رجوی در اشرف مانده اند، باقی ماندنی که با یک واقعه خونین پایان یافت. از آنجایی که مسعود رجوی مستقیما دستور ماندن این افراد بی دفاع را در اشرف صادر کرده، شخصا مسئول مرگ این افراد می باشد. اسرار ماندن در عراق و کارشکنی در روند پناهندگی و حالا هم اعتصاب غذای اجباری تا باقی ماندن افراد را در یک روند به کشتن بدهد. راستی چرا مسعود رجوی می خواهد همه نفرات خودش را از بین ببرد.

۱ـ اصلی ترین عامل حفظ جان خود و توجیهی برای مخفی شدندش طی ۱۰ سال گذشته، او حتی از به کشتن دادن همسر و نزدیکترین نفر خود یعنی اشرف ربیعی و موسی خیابانی، هیچ ابایی نداشت.

۲ـ حفظ تشکیلات جهنمی به هر قیمتی، زیرا مسعود رجوی بخوبی می داند که جمع شدن داستان عراق، متلاشی شدن همیشگی تشکیلات است. تشکیلاتی که سپر دفاعی او از هر گونه پیگرد و دادرسی است.

۳ـ از بین بردن تمامی شواهد و شاهدین ۳۵ سال جرم و جنایت. اگر پای تمامی این ۳ هزار نفر به دنیای آزاد برسد، مسعود رجوی بخوبی می داند که ۳ هزار شاکی و شاهد خواهد داشت. پس از بین رفتن این افراد به معنی از بین رفتن تمامی شواهد است. تمامی جداشدگان هرکدام یک شاهدی از یکی از جنایات مسعود رجوی است. حال اگر این افراد به دنیای آزاد برسند، هر کدام یک داستان و یکی از جنایات او را بیان کنند، ما ۳ هزار افشاگری و سند از جرم و جنایات او خواهیم داشت.

تمامی تلاش من و سایر یاران فقط و فقط نجات جان این افراد است. وقتی خبر رهایی یکی از این اسیران به گوش می رسد، سرشار از شادی می شویم و امیدمان این است که روزی همه اسیران را سالم و سرحال در دنیایی آزاد ببینیم. آنوقت است که ما هم نفس راحتی خواهیم کشید. به امید آن روز.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استراتژی مجاهدین خلق (فرقه رجوی) مانند دیواری است که آجرش را از پایه کج گذاشته اند

کریم غلامی، ایران فانوس

20.11.2013

لینک به منبع


می خواهم یکی از حرفهای مسعود رجوی را بخاطرش بیاورم نشست های شستشوی مغزی “حوض” سال ۱۳۷۴ درست دو سال بعد از تصفیه های داخلی که با زندانی و شکنجه و کشتن بسیاری به عنوان نفوذی از سال ۱۳۷۲ آغاز شد، مسعود رجوی در همان روزهای اول نشست مطرح کرد که اگر کار به جایی برسد که قرار باشد دفتر مجاهدین بسته شود این کار را با شرف و افتخار انجام خواهد داد و اینکه خودش را قربانی خواهد کرد. البته سالها گذشت و تاریخ حقیقت بزدلی مسعود رجوی را به نمایش گذاشت. اکنون بعد از گذشت ۳۰ سال می بینیم که دفتر مجاهدین برای همیشه بسته می شود دفتر خونینی که بجای شرافت و افتخار در تاریک ترین و حقیرانه ترین شکل بسته می شود حال باید گفت که آقای مسعود رجوی کجا هستی آیا مخفی شدن و پایمال کردن جان انسانها همان شرف و افتخار تو بود؟!

در دنیای قانون مندی که زندگی می کنیم هرگز چیزی بیهوده اتفاق نخواهد افتاد و بیهوده نیست که دفتر مجاهدین با این همه خون با خاری و ذلت بسته می شود این حاصل همان تخم فاسدی است که ۳۰ سال پیش در ایران زمین کاشته شد و تبدیل به درختی سمی و اهریمنی به اسم مجاهدین شد. استراتژی که جوهره وجودی آن جنگ و آشوب و خون ریزی است بی دلیل نیست که درست ۲٫۵ سال بعد از انقلاب سال ۵۷ با اعلام سی خرداد و مبارزه مسلحانه مجاهدین جان گرفتند و هر گاه که شعله این جنگ و کشتار به اوج می رسید مسعود رجوی سرحال تر و بشاش تر می شد و درست بعد از سال ۱۳۶۷ و پایان جنگ ایران و عراق مسعود رجوی با شعار جرقه و جنگ و فتنه در مرزها و ترور در داخل شهرها هرگز اجازه نداد تا شعله جنگ بین ایران و عراق کاملا خاموش شود و به صلحی دائمی دست پیدا بکنند.

و هر گاه سخن از حمله احتمالی آمریکا به ایران پیش می آمد هیچ کس به اندازه مسعود رجوی از آن سود نمی برد استراتژی جنگ مسلحانه ای که مسعود رجوی و مجاهدین از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ به راه انداختند بزرگترین خیانت به مردم ایران و امکان دست یابی به آزادی و دمکراسی در ایران شد. با شروع کشتار و خون ریزی از هر دو طرف تمامی راه ها برای استحاله و آزادی و دمکراسی در ایران را برای همیشه بست. دوران ریاست جمهوری خاتمی بهترین و می توان گفت آخرین فرصت برای مجاهدین بود که با حمایت از خاتمی و ریاست جمهوری آن روند اصلاحات در ایران را تقویت می کردند تا امروز به چنین خاری و خفت نمی افتادند و اینچنین در نزد مردم ایران بدنام نمی شدند و مورد لعنت و نفرین آنها قرار نمی گرفتند.

ولی مسعود رجوی با به راه انداختن رییس جمهور خود ساخته ای به نام مریم رجوی و حملات مسلحانه به مرزها و داخل ایران این فرصت استراتژیک را برای همیشه از بین برد، این را هم یاد آوری بکنم که مسعود رجوی همیشه از این که سایر تفکر ها و احزاب و سازمانها را “سوزانده” با افتخار مطرح می کرد و از اینکه احزاب مخالف جمهوری اسلامی را ضعیف کرده و جمهوری اسلامی را قوی کرده است به خود می بالید. قطعا ایدئولوژی مجاهدین و به طبع آن استراتژی و عمل کردشان چیزی نیست جزء تفکر عقب مانده و لومپنیسم شخص مسعود رجوی است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و افشاگری های اتمی

کریم غلامی، ایران فانوس

22.10.2013

لینک به منبع


اگر یک نگاه کلی به سالهای بعد از انقلاب ۵۷ تا به امروز بیندازیم، خواهیم دید که مسعود رجوی مانع و برهم زننده اصلی تحولات ایران بوده و آن را به قهقرا برده است. تحولاتی که می توانست جامعه ایران را به سمت بهبودی و مانع ریخته شدن خون ها گردد.

۱٫ تحریم انتخابات قانون اساسی.

۲٫ آغاز مبارزه مسلحانه.

۳٫ خارج کردن رییس جمهور وقت از ایران و بردن آن به اروپا.

۴٫ درگیریهای خیابانی و ترورهای بعد از سال ۶۰٫

۵٫ ایجاد درگیری در منطقه کردستان عراق.

۶٫ صلح با عراق و رفتن به عراق در حالی که ایران و عراق در حال جنگ بودند.

۷٫ با تهاجم به ایران و برهم زدن روند آتش بس مابین ایران و عراق.

۸٫ باقی ماندن در عراق و عملیات های خونین مرزی برای ایجاد “جرقه و جنگ” مجدد بین ایران و عراق.

۹٫ برهم زدن روند اصلاحات در ایران، دشمنی با خاتمی و ترور و کشتار در ایران با استفاده از فضای نسبتا بازی که در ایران به وجود آمده بود.

۱۰٫ رو در رویی با جنبش سبز و تخریب کردن این فرصت استثنایی برای جامعه ایران.

۱۱٫ و از همه اینها مهمتر “افشاگری های اتمی” ایران.

همین چند قلم نشان می دهد که مسعود رجوی تا کجا با مردم ایران دشمنی دارد، تحریم های اقتصادی یکی از بزرگترین جشنهای مسعود رجوی است. هر بار که برای ایران تحریم هایی اعمال می شد، مسعود رجوی بسیار خوشحال می شد. در یکی از نشستها تا آنجا که به یاد دارم، نشست “طعمه” بود. وقتی از مسعود رجوی سئوال شد که چرا از این تحریم ها حمایت می کند، در حالی که مردم ایران به شدت زیر فشار می روند، او در جواب گفت: طی این همه سال ما این همه بها پرداخته ایم، این بهایی است که مردم ایران باید بپردازند.

شرایط اقتصادی بد ایران حتی بر اساس گزارشهای خود مجاهدین، بسیاری در ایران هستند که ماهی یکبار هم گوشت مصرف نمی کنند و به دلیل نبودن و یا گران بودن داروها جان خود را از دست می دهند، دلیل اصلی همه اینها به اصطلاح افشاگری های سازمان مجاهدین است.

اما امروز دولت جمهوری اسلامی، تصمیم به برقراری ارتباط و مذاکره است تا تحریم ها در ایران بشکند. مسعود رجوی فیل جدیدی را هوا کرده که گویا یک سایت جدید اتمی را کشف و افشا کرده است. تلاشی برای برهم زدن میز مذاکرات و ادامه تحریم ها و فشار اقتصادی بیشتر به مردم ایران است. مسیری که خیلی زود شکست خورد و یک بی آبرویی دیگر برای مسعود رجوی به وجود آورد.

به راستی مسعود رجوی در این افشاگری ها به دنبال چیست و چه مسئله ای را می خواهد حل بکند؟

تنها موردی که می تواند درست باشد “صدور بحران است” مسعود رجوی همیشه به خمینی انتقاد می کرد که بحران های داخلی خودش را با ایجاد جنگ و به هم ریختن منطقه به بیرون از خودش صادر می کند. به اصطلاح خودش “صدور بحران می کند”. اگر به محورهای فوق نگاه بکنیم، خواهیم دید که مسعود رجوی برای حل مشکلات خود و رد گم کنی شکست های خود، دست به این بحران سازی ها زده است. به چند مورد اشاره می کنم.

ـ آغاز مبارزه مسلحانه در سال ۶۰ شکست های پی در پی مسعود رجوی در انتخابات و تصاحب قدرت بود که برای سرپوش گذاشتن به این شکست ها، دست به اقدام مبارزه مسلحانه زد و با ریخته شدن خون هزاران انسان از هر دو طرف.

ـ صلح با عراق و رفتن به عراق، شکست های عملیات داخل ایران که نتوانست به اصطلاح خودش “فضای اختناق را بشکند” و در خارج از ایران محبوبیتی که انتظار داشت را به دست نیاورد و مورد بازی قرار نگرفت که محدود سازی کشور فرانسه را بهانه قرار داد تا به این شکست سرپوش بگذارد.

ـ تهاجم گسترده به ایران برای فتح تهران، سرپوشی برای شکست استراتژی ارتش آزادی بخش و جنگ آزادی بخش و از طرفی هم با برگذاری نشستهای درونی به اصلاح نشستهای انقلاب به انتقادات و اعتراضات داخلی سرپوش گذاشت و آن را سرکوب کرد.

ـ عملیات های به اصطلاح “راه گشایی” و دشمنی با خط اصلاحات در ایران، سرپوشی بر شکست خط “ریاست جمهوری مریم رجوی” و گسترش در خارج از ایران بود.

ـ یک مورد دیگر اشاره می کنم. بعد از حمله آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ نشست هایی در داخل تشکیلات برگذار شد که با تک به تک نفرات “برخورد” (نفر را صدا می کردند و به انتقاد های شدید و برخوردهای توهین آمیز فرد مربوطه را سرکوب می کردند) می شد و در ادامه موضوع طلاق مطرح شد که سرپوشی بر شکست استراتژی جرقه و جنگ مسعود رجوی بود.

به همه موارد اشاره نمی کنم و میگذرم و جدیدترین مورد به اصطلاح “افشاگری اتمی” مسعود رجوی است که می خواهد بر شکست تمام عیار “اشرف کانون استراتژی” سرپوش بگذارد. شکستی که با ریخته خون بسیاری از ساکنین اشرف به پایان رسید. حال مسعود رجوی درمانده از همه چیز با منفوریت، چه جامعه جهانی و چه اعضای خود مجاهدین و چه مردم ایران، با هوا کردن فیل جدیدی به اسم “اتمی” می خواهد با برهم زدن روند تحولات ایران و جامعه بین المللی، به این شکست خود سرپوش بگذارد و برای خود داستان سرایی بکند که نظام چند شقه شده و در حال سقوط است و امسال سال سرنگونی است.

همه این خزعبلات، فقط از ذهن یک بیمار روانی ترشح می کند. بیماری که خودش را به همه چیز ترجیح می دهد. ریخته شدن خون انسان ها و فقر و گرسنگی ملتی برایش پشیزی ارزش ندارد. فقط یک جمله می توان به این ترسوی فراری گفت، باش تا صبح نادولتش بدمد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی خردی رهبران سازمان مجاهدین و بازی با جان انسانها

 

کریم غلامی، ایران فانوس

02.10.2013

لینک به منبع

به مدت 48 : 1 ساعت اجبارا صحبت های مسعود رجوی به عنوان آخرین پیامی که بعد از قتل عام مجاهدین در اشرف صورت گرفته بود را گوش کردم یاد روزهای افتادم که در اسارت فرقه مجاهدین بودم و همیشه مجبور بودم و مجبور بودیم که ادعاهای پوچ و توخالی ” از خون مجاهدین در اشرف شعله ها و آتشها بر می خیزد و رژیم ضدبشری را خاکستر می کند.” و حرفهای بی سر و ته و آسمان و ریسمان بافتن ” ما برای نبردهای جنگهای بنیان کن دیگر آماده و آماده تر می شویم.” مسعود رجوی را گوش بدیم و مجبور بودیم همان حرفها را دو و سه بار دیگر گوش بدیم ساعات بسیار زجر آوری که روح و روان انسان را بیمار و مسموم میکرد.

این ویدئو مجموعه ای بود از آخرین پیام و پیام های صوتی قدیمی تر، در یک کلام این یک پیام بسیار خطرناکی بود از تهدید به ادامه قتل و ترور چه منتقدین و مخالفین سازمان مجاهدین و چه اعضای دولت جمهوری اسلامی ” هم جنان که سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کرده است قاتلان جنایتکار در هر لباسی و به ویژه در لباس آخوندی و پاسداری می توانند مطمئن باشند که حساب یک به یک این خونها را هم چون لاجوردی و صیاد شیرازی و آخوندهای دانه درشت دیگر پس خواهند داد.” از این خطرناک تر به کشتن دادن ۳ هزار ساکن باقی مانده در لیبرتی با فرمان “فدایی” شدن و استمرار باقی ماندن در عراق است.

باید از مسعود رجوی پرسید در عراق و لیبرتی ماندن و “فدایی” شدن و کشته شدن با دست از پشت بسته اگر خوب است چرا خبری از خود تو در این صحنه ها نیست از قدیم گفتن مرگ خوب است ولی برای همسایه، دلیل این همه بی خردی از کجاست؟

واپس ماندگی فکری و بدور ماندن از نگرش فکری جامعه ایران و نسل جوانی که از بی خردی و جنگ طلبی رهبران و سیاست مدارها خود خسته شده و زندگی در یک حصار بدون هیچ گونه کنتاکت با جامعه ایران اصلی ترین عامل از دورخارج شدن سازمان مجاهدین از چرخه تحولات جامعه ایران است.

سال ۲۰۰۳ وقتی که اعضای مجاهدین برای اولین بار با خانواده ها در ارتباط قرارگرفتند با چیزی نو روبرو شدند بعد از ۲۵ الی ۳۰ سال غار نشینی تحولی بزرگ در پدر و مادر و خواهر و برادران خود می دیدند و بعضا اینها را به عنوان جک در درون تشکیلات سازمان مطرح می کردند که گویا چقدر از جامعه ایران قطع و بی اطلاع هستند. یادم می آید یکی از بچه ها از استان لرستان مادرش به دیدن او آمده بود بعد از ملاقات برایم تعریف می کردم که مادرش از کامپیوتر و موبایل و ایمیل حرف میزد و اینکه مادرش پیرزنی است که در روستا زندگی می کند او تا این حد در دنیای مدرن و ارتباطات قرار دارد ولی ما با همه ادعاهای مان حتی موبایل را یکبار از نزدیک ندیدیم.

بگذریم سخن در این باره بسیار است. بخشی از این ویدئو فیلمی است از صحبت های مسعود رجوی با دکتر وحید (جواد احمدی یکی از کشته شده های قتل عام اشرف) بود که در آن مسعود رجوی با کلی سفسطه و دلیل های صد من یک غاز که افراد بیمار نباید به بیمارستان بروند و نباید با دکترهای عراقی در ارتباط قرار بگیرند و همه درمان ها حتی عمل جراحی باید با همان امکاناتی که در اشرف وجود دارد انجام بشود و از اصطلاح “بی شکاف” که معنی آن را ما جدا شده ها بخوبی می دانیم استفاده کرد این یعنی مرگ بیماران و مجروحان و مصدومان است حرفی که من از ۳ سال پیش می گفتم که چگونه با جان بیماران و مجروحان بازی می کنند که آنان در درد و رنج و بیماری بمیرند من دوباره یاد فرهاد افتادم که او به همین دلیل در اشرف فوت کرد پای فرهاد از چند ناحیه شکسته بود و دکتر وحید طبق دستور مسعود رجوی از انتقال او به بیمارستان آمریکایی و یا عراقی ممانعت کرد و خودش (که هیچ تخصصی در این باره نداشت) پای فرهاد را در اشرف عمل کرد پای فرهاد عفونت کرد و بعد از چند ماه در و رنج که عفونت به خونش سرایت کرده بود فوت کرد. مسئول مرگ فرهاد و بقیه بیماران و مجروحان مسعود رجوی است.

همیشه گفته ام که آرزو دارم که مسعود رجوی زنده و سالم بماند تا در یک دادگاه عادلانه پاسخ گوی این جنایات باشد خواهیم دید که آیا آن روز نیز “بی شکاف” خواهد بود؟!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به آقای بانکی مون دبیرکل سازمان ملل متحد

کریم غلامی، ایران فانوس

20.09.2013

لینک به منبع

نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به آقای بانکی مون دبیرکل سازمان ملل متحد

آقای بانکی مون دبیرکل سازمان ملل متحد!

روز اول سپتامبر سال ۲۰۱۳ در تهاجمی که به اردوگاه اشرف صورت گرفت، ۵۲ نفر از اعضای مجاهدین کشته شدند. این قتل عام بدون در نظر گرفتن این که چه کسی مسئول بوده، کاملا محکوم است.

همه بخوبی می دانند که اردوگاه شرف و لیبرتی اساسا جای امنی برای ساکنان آن نیست، تنها راه حفاظت از این افراد، اعطای پناهندگی به آنها است. از سال ۲۰۰۹ تا به امروز، شاهد کشته شدن بسیاری از اعضای مجاهدین هستیم. در عراق هیچ نقطه امنی برای آنان نیست. لذا از شما تقاضا داریم که با کشورهای اروپایی و آمریکایی وارد مذاکره شوید تا به این افراد اعطای پناهندگی شود و در این رابطه می توان کشور آلبانی را الگوی خوبی معرفی کرد.

آقای بانکی مون!

متاسفانه بعد از گذشت نزدیک به سه هفته از فاجعه انسانی قتل عام مجاهدین در اردوگاه اشرف و شوک بزرگی که به همه ایرانیان وارد شد، هیچ حرکت جدی برای نجات جان انسانهایی که در لیبرتی ساکن هستند صورت نگرفته است. حقوق بشر برای تمامی آحاد مردم دنیا نوشته شده است، بدون در نظر گرفتن ملیت و مذهب و زبان و رنگ پوست. در رابطه با ساکنان لیبرتی بدون در نظر گرفتن سابقه افراد که آیا گناه کار هستند و یا بی گناه، هر انسانی حق آن را دارد که به او فرصت مجدد برای زندگی بهتر داده شود.

ما اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین بارها و بارها با نوشتن نامه به تمامی ارگانهای بین المللی و سازمان ملل متحد و حتی مراجعه حضوری و گفتگو با مسئولین این ارگانها خواهان این بوده ایم که بدون حضور مسئولین سازمان مجاهدین، مستقیما با تک به تک افراد برای زندگیشان صحبت کنید.

اعضای مجاهدین هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. همه کارها و تصمیم گیری ها توسط رهبران مجاهدین گرفته میشود، هم اکنون بسیاری در لیبرتی دست به اعتصاب غذا زنده اند. تصمیم برای اعتصاب غذا توسط رهبران گرفته شده و به همه آنها دستور داده شده که دست به اعصاب غذا بزنند. همه اعضای مجاهدین خواسته و یا نخواسته سپر دفاعی برای مسعود رجوی هستند.

با احترام

کریم غلامی

رونوشت:

نمایندۀ ویژۀ دبیر کل ملل متحد در عراق آقای مارتین کوبلر

دفتر مرکزی کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد

دفتر مرکزی کمیتۀ بین المللی صلیب سرخ

نمایندگی صلیب سرخ جهانی در عراق

سازمان عفو بین الملل

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یادی از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱

کریم غلامی، ایران فانوس

12.09.2013

لینک به منبع

یادی از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱

از سال ۱۳۷۷ (۱۹۹۸)، مسعود رجوی آن سال را سال آمادگی یا “آ۷۷″ نامید و استراتژی را بر مبنای “راهگشایی” بنا نهاد. به این معنی که با حملات تروریستی در داخل ایران و حملات نظامی در مرزها، مرزهای ایران و عراق را تبدیل به اتوبان بکند و از این طریق نیروهای جوان (بطور مشخص مسعود رجوی از کسانی نام برد که در ایران مرتکب جرم می شوند و آنها جایی در ایران برای مخفی شدن ندارند و مجبور می شوند که به عراق و مجاهدین بپیوندند) به راحتی از مرز گذشته و به مجاهدین بپیوندند. نهایتا در سال ۱۳۸۰ این استراتژی مسعود رجوی با شکست کامل روبرو شد. حاصل این استراتژی، تعداد بسیار زیادی کشته چه در طرف ایران و چه در طرف مجاهدین، بجا گذاشت. مسعود رجوی، برای سرپوش گذاشتن به این شکست مفتضح خود نشست هایی از درون مقرها شروع کرد و اسم این نشست های مغزشویی “دیگ” بود که در این نشستها هر صدای معترضی که وجود داشت، با فحاشی و بعضا ضرب و شتم، سرکوب می شد.

اوایل تابستان بود که مسعود رجوی همه را به قرارگاه “باقرزاده” فراخواند، در اولین روز نشست با دجالیت تمام اعلام کرد که پروژه راهگشایی با موفقیت ۱۰۰% به اتمام رسید، دوستی که کنارم بود به آرامی به من گفت: عجب زرنگ بازی درآورد، شکست به این بزرگی را پیروزی خواند. از فردای آن روز، نشستهای مغزشوی به نام “طعمه” شروع شد. این فاجعه تا ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ادامه داشت. من آن روزها به دلیل فشارهای زیاد بیمار شده بودم. عصر بود که با صدای آهنگ های شاد از خواب بیدار شدم و خودم را به سالن غذاخوری رساندم. آن چیزی که از تلویزیون می دیدم برایم باور نکردنی بود. فروریختن ساختمان ها و کشته شدن انسانها و اینکه چرا مجاهدین جشن گرفته اند.

چند روز بعد روی سن سالن نشست، مسعود رجوی دست به کمر راه می رفت و مریم رجوی بسیار خوشحال و خندان بود و پشت سر هم صحنه های اصابت هواپیماها به ساختمان های دو قلو را نشان می داد و چه جشن و شیرینی خوردن و رقص و پایی کوبی که مجاهدین بخاطر این عملیات تروریستی راه انداخته بودند. البته صدای هر معترضی را مثل من برای جشن گرفتن به این فاجعه انسانی را با فحاشی و “دیگ” پاسخ می دادند.

همیشه به این فکر می کردم که چرا مسعود و مریم رجوی برای این کشته شده ها جشن گرفته بودند، پاسخ بسیار ساده ولی دردناک است. آنها با تغذیه از خون دیگران زنده هستند و می توانند به حیات ننگین خود ادامه بدهند. البته کشتن مردم عادی و شادی برای آن، مال موجودات ترسو است که شهامت ایستادن در میدان نبرد و مبارزه رو در رو را ندارند.

و حال بر می گردیم به فاجعه قتل عام در اشرف. مدتی پیش بود که مسعود رجوی برای اسیران در فرقه مجاهدین رجز می خواند که “گورتان را گم کنید” البته همه می دانند که او سال های سال است که گور خود را گم کرده است، ولی حال بعد از قتل عام ساکنان اشرف که باید حرف بزند، خبری از او نیست. براستی من تا به حال موجودی ترسو تر و بزدل تر از مسعود رجوی ندیده ام. حساب ما با مسعود و مریم رجوی، مشخص است و دیدار ما در یک دادگاه عادلانه و آن روز که جنایات آنها را نشان خواهیم داد و قضاوت بماند برای مردم دنیا.

حال یک سئوال از تمامی افراد باقی مانده در لیبرتی و اشرف و یا هنوز به مجاهدین وفادار هستند، از روز اول ما گفته بودیم که مسعود رجوی یک ترسوئی بزدل بیش نیست و او هرگز صلاحیت رهبری ندارد و حال شما این پرسش را از خودتان بکنید که امروز مسعود رجوی کجاست؟ چرا ۱۱ سال است که در سوراخ موش مخفی شده؟ چرا باید برای ادامه حیات ننگین مسعود رجوی این همه آدم کشته شوند؟ و پرسش اصلی آیا ادامه دادن با مجاهدین، ما را در جنایات آنها شریک نمی کند؟!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

تهدید به قتل در مجاهدین ریشه در ایدئولوژی کثیف آن دارد

http://iran-fanous.de/middle/2085-Gholami-28.08.2013.htm

 

پاییز سال 1366 بود که برای اولین بار با موضوع جداشدگان یا به اصطلاح مجاهدین "بریده" آشنا شدم. فردی بود که نمی خواست در سازمان بماند و قصد خروج از سازمان را داشت. آنجا بود که با مارکهای "خائن" و "مزدور" و تهدید به قتل آشنا شدم. حکم مرگ جدا شدگان و منتقدین بطور معمول در پشت درهای بسته فرقه مجاهدین صادر میشد، یا در نشست های دیگ و جمعی و یا توسط شخص مسعود رجوی. من بارها از زبان خود مسعود رجوی شنیدم که حکم هر جدا شده ای مرگ است. جالب اینجاست که این جدا شده منتقد هم باشد، حکم او "بند از بند شان جدا کردن" است. مسعود رجوی بارها گفته بود که حکم همه "بریده ها" یعنی کسانی که از سازمان فرقه گرای مجاهدین جدا می شوند "اعدام انقلابی" است. ولی اینبار رسما از تلویزیون شان حکم قتل را صادر می کنند.

آقای ایرج مصداقی، هر کسی که بودند و یا اکنون هستند این اصلا مهم نیست، ایشان مطلبی نوشته و در آن انتقادات و پرسشهایی کرده است، ولی منطق مجاهدین می گوید هر پرسش و یا انتقادی به معنی زیر علامت سئوال بردن سازمان و رهبری آن است و این نیز به معنی آن است که طرف پرسش کننده و انتقاد کننده، مزدور وزارت اطلاعات است.

حال یک پرسش از رهبران مجاهدین (قبلا حکم مرگ من صادر شده حال بخواهم پرسشی بکنم یا نه)!
اصل دوم یا سوم مجاهدین، انتقاد پذیری است. چرا وقتی یکی از اعضای خودتان مثلا آقای ایرج مصداقی انتقادی به شما می کند، در لحظه او مزدور و خائن و ... می شود؟ آیا این به این معنی نیست که رهبران مجاهدین انتقاد ناپذیر هستند؟ طبق ماده اول اصول عضویت قبول نکردن هر یکی از هفت اصل عضویت، عضویت آن فرد از مجاهدین تعلیق می گردد. حال نتیجه می گیریم که رهبران مجاهدین و در صدر آن مسعود رجوی به دلیل انتقاد ناپذیری، عضویت آنها در سازمان مجاهدین تعلیق می گردد و طبق مواد مجاهدین، این موضوع باید توسط "جمع مجاهدین" مورد تعیین تکلیف قرار گیرد و از آنجایی که مسعود رجوی از صحنه مبارزه فرار کرده و مثل موشی در سوراخ مخفی شده، عضویت او منقضی می شود.

مسعود رجوی و مریم عضدانلو کار شما چنان از حد گذشته است که دیگر بازگشتی برای شما متصور نیست، تا می توانید حکم قتل بدهید، تا می توانید افراد را سر به نیست کنید، این روزهای آخر عمرتان است. روز عدالت و دادرسی نزدیک است، دیدن شما ترسوهای بزدل در پشت میز محاکمه چه بسیار زیبا خواهد بود. ببینیم آیا آنجا هم خواهید توانست به گردن کشی بپردازید و حکم قتل صادر کنید؟!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسعود رجوی قبل از همه “گورش را گم کرد”

 

20.08.2013

کریم غلامی، ایران فانوس

لینک به منبع
بسیاری فیلم “ارباب حلقه ها” را دیده اند، این فیلم داستان جنگ بین تاریکی و روشنایی است. در این فیلم، همه با از خود گذشتگی و فداکاری تلاش در حفظ جان دیگران را دارند. پادشاهان و دلاوران در صف مقدم می جنگند و بیشتر از همه آسیب می بینند و بیشتر از دیگران فداکاری می کنند. همچنان که در دنیای امروز ارزش های خوب در حال فراموشی هستند، پیشاپیش همه ارزش های خوب، فداکاری و از خودگذشتگی از یادها رفته است.

یکی از ارزشهایی که مجاهدین از آن دم می زدند، فداکاری و از خودگذشتگی بود. آنها مدعی بودند که می خواهند خودشان را فدای مردم ایران بکنند تا آنها به آزادی و بهروزی برسند. ولی آنچه که من طی سالیان از رهبران مجاهدین بخصوص مسعود رجوی دیدم، فدا کردن همه برای مطامع کثیف و قدرت طلبی خود بود. به کشتن دادن هزاران انسان و از هم پاشاندن هزاران خانواده و داغ دار کردن هزاران پدر و مادر.

مسعود رجوی، آنقدر نامرد و بی وجود است که حتی همسر و نزدیک ترین یار خود یعنی موسی خیابانی را هم قربانی کرد تا خود فرار کرده جان سالم بدر ببرد. یادم هست که مسعود رجوی همیشه می گفت من اشرف و موسی را قربانی کردم تا حظور ما در فرانسه را توجیه بکند.

سال ۲۰۰۳ هم که اوضاع وخیم شد و تهدید کشته شدن بالا رفت، مثل موش در سوراخ قایم شد و نیروهای خود را دم تیغ بمباران آمریکایی ها داد و با زندگی آنها معامله کرد تا چند صباحی به عمر ننگین خود اضافه بکند. براستی بعد از ۱۱ سال چرا مسعود رجوی هنوز از سوراخ موش بیرون نیامده است؟

و البته این موجود خائن و بزدل از سوراخ موش خود برای اعضای خودش خط و نشان می کشد که هر کس توان مبارزه را ندارد، گورش را گم کند. البته همه ما می دانیم که اول از همه مسعود رجوی گورش را گم کرده است و ۱۰ سال است که در سوراخ موش قایم شده.

پرسشی از همه ساکنین لیبرتی، چرا اجازه می دهید که مسعود رجوی این چنین به شما و شخصیت شما و سالها فداکاری و مبارزه شما توهین بکند. مگر او مبارزه می کند که به شما می گوید “گورتان را گم کنید”؟ همگی به خوبی می دانیم که این شگرد همیشگی این موجود خوار و پست است که با توهین و توحش، توجهات را از روی خود برگردانده و به جانب دیگران نشانه بگیرد.

مسعود رجوی، در ذهن همه اینطور جا انداخته است که هر کسی از مجاهدین جدا بشود، یعنی از مبارزه فرار کرده است و یک خائن است. نه جدا شدن از مجاهدین و پا گذاشتن به دنیای آزاد تازه شروع مبارزه است. با فکری آزاد و در محیطی آزاد می توانیم خلاقانه راه مبارزه واقعی را در پیش بگیریم. باید از مسعود رجوی که در سوراخ موش قایم شده پرسید، براستی تو چه مبارزه ای می کنی که به ساکنین لیبرتی می گویی اگر توان مبارزه را ندارند گورشان را گم کنند؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هزار در هیچ

17.07.2013

تحریریه ایران فانوس

لینک به منبع

چند روز قبل که مسعود رجوی به مناسبت ماه رمضان برای نیروهایش سفره دل را باز کرد و آنان را مورد شماتت و تعیین تکلیف مجدد قرار داد، به چند نکته جالبی اشاره کرد.

او در راستای ریزش و فرار نیروها از آلمان و آلبانی و لیبرتی، که اخیراً اتفاق افتاد و جهت تطمیع و تنبیه سایرین، اذعان داشت که من با هزار تن نیروی باقیمانده و خلص که برایم باقی بماند کارم را به پیش می برم و دیگران بروند گورشان را گم کنند.

او البته اشاره به گوری نکرد و نخواست اشاره کند که افراد پس از سی سال که عمر و جوانی شان را هدر داده اند، گور واقعی همانجایی است که در آن گرفتار آمده اند.

جالب است که این مورد غریب در مناسبات مجاهدین بی سابقه نیست و در اشکال دیگر و بعضاً عارفانه تر بسیار مطرح شده است.

در جریان انقلاب ایدئولوژیک و مقطع طلاقهای جمعی، مریم قجر، در راستای توجیه ذوب افراد در رهبری، در کنار داستان سیمرغ مثالی را آورد و آن این که، قبیله ای سالها با دیوی می جنگید و دائماً شکست می خورد. تا این که روزی پیر سپیدمویی پیشنهادی به سران قبیله داد. در ابتدا شک و تردید همه را بر انگیخت و سپس سران قبیله به پیشنهاد پیر سپیدموی گوش سپردند. پیرمرد گفت، اگر شما یک به یک به جنگ دیو بروید، شکست خواهید خورد. اما اگر هزار جوان و هزار شمشیر به من بدهید تا آنان را اندرون کوره گدازانی ذوب کرده و تبدیل به یک مرد و یک شمشیر بکنم و به جنگ دیو بفرستم، حتماً پیروز خواهیم شد. سران قبیله و مردم پیشنهاد پیرمرد را قبول کرده و سپس هزار جوان و هزار شمشیر را داخل کوره گدازانی کرده و بدل به یک مرد و یک شمشیر کرده و با آن به جنگ دیو رفته و دیو را از پای در آوردند.

در انقلاب ایدئولوژیک، چنین چیزی از نیروها خواستند و نیروها بنا بر آنچه که شنیده بوده باور داشتند، هر آنچه که داشتند از زن و فرزند و همسر و عمر و جوانی و نفس و عشق و عاطفه و غیره را در طبق سالوس گذاشته و نثار رهبرانشان کردند تا بنا به گفته آنان، از هزار زن و مرد و هزار شمشیر، یکی به نام مسعود رجوی بیرون بیاید که خود به تنهایی پهلوان پهلوانان آرش زمان و مریم قجر چون ملکه رهایی زنان، کار مبارزه با دیو را به پیش ببرند و کاری به نیروها که دیگر چیزی برایشان باقی نمانده تا در جنگ با دیو به کار ببرند، نداشته باشند.

در همان ایام یکی از اعضای شورا به نام مهدی سامع که به قول خودش در رجوی ذوب شده بود و برای تشویق دیگران، داستان ذوب را این چنین تعریف کرد، اگر همه اعضای شورا رجوی باشند و خود رجوی در راس شورا نباشد، این شورا به پیش نمی رود.

بعداً پیشروی شورا را هم ما و هم خود مهدی سامع دیدند.

داستان ذوب اعضاء مجاهد و حتی اعضای شورا را در رجوی به عنوان پهلوان پهلوانان آرش زمان، بارها دیده و شنیدیم. حالا هم پس از گذشت بیست و سی سال از این همه داستان و داستانسرایی، نیروها فاقد انگیزه و توان جنگ و ادامه اسارت هستند که این هم بر رجوی و هم بر نورچشمان و اطرافیانش معلوم و هویدا گشته است. آنان در این میان قانونی و رازی را فراموش کرده اند.

در جهان بیرون، هم برای انسان و طبیعت و کائنات و جوامع، قوانین سفت و سخت و خارج از ذهن آدمهای خیالباف و متوهم، وجود دارد. مثل قانون جاذبه و بقاء و غیره.

یک سرباز به این امید می جنگد که پس از دو سال جنگ، امیدی به بقاء و آزادی دارد. یک اسیر که تا ابد اسیر است، برای کدام بقاء و آزادی بجنگد؟ نیاکان ما قبل از این برای چه و چه و چه بجنگند و تلفات بدهند، بیشتر از همه برای بقاء و آزادی شان جنگیده و تلفات دادند.

البته اگر رهبران مجاهدین خدمت مجاهدی و شورایی را دو ساله و اعضاء را جنگی می خواستند، هم اکنون جز یک زن و مرد باضافه یک خروار دلار، کسی باقی نمی ماند. چون جنگ برای آزادی، از مجرای اسارت نمی گذرد.

داستان ذوب هم که هزار شمشیر و سیمرغ و مهدی سامع فرموده است، زمانی تاثیر و کارایی داشت که مردم به علم ریاضی و ماوراء الطبیعه آشنایی نداشتند. امروز همه می دانند که هزار در هیچ، حاصلش هیچ است، اما هزار در یک، حاصلش هزار است.

رهبری که خود و بنا به دستاورد امروزش، هیچ است، هزار که سهل است، همه آدمها و اعداد را به او اضافه کنند، النهایه همین می شود که امروز در آن قرار دارد و همه ظاهراً حاضرند، الا او غایب است. این یعنی هیچ و دوباره هم هیچ.

تحریریه ایران فانوس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اسب و اسب سوار(قسمت پایانی)

14.08.2013

مهدی خوشحال، ایران فانوس

لینک به منبع

اسب و اسب سوار(قسمت اول)

داستان اسب و اسب سوار، تنها مربوط به فینال بازی و پایان مسابقه نیست بلکه در گذشته نیز در هر جمع بندی مسابقه ای، بر همین قانونمندی، ارزیابی و حساب و کتاب می شد.

آنان که عملیات فروغ جاویدان|مرصاد، را تجربه کردند باید به یاد داشته باشند که طرح و برنامه ریزی و نقشه آن جنگ را مسعود رجوی به همراه افسران ارشد عراقی همچون وفیق السامرایی و طاهر حبوش و صابر الدوری(مسئولین اطلاعات و امنیت و جنگ) کشیده و برای اجرا به نیروهای نظامی و غیر نظامی مجاهد، ابلاغ کردند. جنگ که شکست خورد، همگان می دانند که ایراد اصلی در طرح و برنامه و نقشه و فرماندهی جنگ بود و در مراتب بعدی، به آموزش و اطلاعات غلط و سازماندهی و غیره می رسید. در حالیکه مسعود رجوی جمع بندی آن جنگ را که به نام “تنگه و توحید” خوانده بود، به طور ایدئولوژیک ارزیابی کرده و رهبر معصوم را کماکان عاری از خطا و گناه و نیروهای غرق در گناه جنسی را، مسئول شکست نامید! اتفاقاً خودش را مسئول پیروزی نامید. از نگاه و زبان او در نشستهای جمع بندی، شکست یعنی نرسیدن به تهران و پیروزی یعنی بر هم زدن میز اصلاح طلبی در ایران که او ارزیابی می کرد بعد از ختم جنگ ایران و عراق، احتمال روی کار آمدن اصلاح طلبان محتمل بود. با این وصف اما مسعود رجوی از جنگ و خونریزی به زعم خودش به دنبال پیروزی و فتح تهران نبود. او در انتهای هر جنگی که به راه می انداخت، به دنبال پیروزی خودش بر نیروهایش بود. بعضی ها حدس و گمان های دیگری دارند.

۱ـ جنگ برای فتح تهران

۲ـ جنگ قدرت

۳ـ خالی کردن کیسه صدام حسین

۴ـ جذب نیرو از ایران

۵ـ حفظ و تقویت روحیه نیروهای موجود در عراق

اینها اهداف ظاهر جنگ بود. اما هدف اولی مسعود رجوی از به راه انداختن هر جنگی آن طور که خود اذعان داشت، یک پیروزی و یک شکست بزرگ و ایدئولوژیک بود. شکست و تحقیر نیروها به ویژه حذف اعضای ناراضی و در مقابل، حفظ هژمونی و موقعیت خود در راس هرم.

به دنبال چنین طرح و نقشه هایی بود که ظاهراً سازمانش در هر جنگی شکست می خورد، اما برنده و پیروز نهایی تنها خودش بود که در هر جنگی به دنبال ضعف و زبونی نیروها، قوی تر از قبل موقعیت و منزلت پیدا می کرد.

در جنگ فروغ جاویدان|مرصاد، اعضای ناراضی زیادی منجمله علی زرکش، کشته شدند که راه مثل همیشه برای مسعود رجوی هموارتر شد. همچنین ناراضی دیگر سعید شاهسوندی در مقام و سازماندهی سرباز صفر که باید کشته می شد، اما کشته نشد و به شدت خشم و غیظ مسعود رجوی را برانگیخت تا آنجا که مسعود رجوی مسایل و مکالمات خانوادگی وی را زمانی که او در زندان به سر می برد، بر همگان افشاء کرد. شاهسوندی چون کشته نشد و نخواست کشته شود، دکان شهادت طلبی مسعود رجوی را زیر سئوال برد. چون که مسعود رجوی می توانست ضمن خلاص شدن از شر نارضایتی و انتقاد، از شهید شاهسوندی، دهها شهید دیگر و همینطور صدها و هزاران دیگر را خلق کند. زنده، تنها به درد دشمنی و خیانت و وزارت اطلاعات می خورد. در حالی که مرده، ضمن پر کردن حساب بانکی، کارنامه سیاه را سفید می کند و دکان چند نبش شهد و شهادت را پر رونق می کند.

همان دکان خون و دلاری که تنها مسعود رجوی نان نمی خورد. بلکه هزاران و دهها هزار ایرانی و غیر ایرانی از آن دلارها استفاده کرده و می کنند. از غیر ایرانی که بگذریم، استفاده ایرانیها از آن دلارها که طعم خون می داد برای استفاده سیاسی و تبلیغاتی و تغییر سرنوشت مردم ایران، از حیث سیاسی و قانونی، جرم و مزدوری محسوب می شد و می شود. اما متاسفانه، طی سی سال اخیر حتی یک نفر آدم منصف و مبارز و با غیرت، پیدا نشد تا اول از همه اعتراف کند و از خودش انتقاد کند که بنده، مستقیم از مسعود رجوی و غیر مستقیم از صدام حسین، بابت فلان قضیه و هزینه چاپ کتاب و مسافرت و ماموریت و مبارزه و مشکل خانوادگی و آرایش و زیبایی و پوشاک و جلسه و غیره، پولی دریافت کردم که این، جرم و خیانت است.

البته چون پولهای صدام حسین که بابت کشته از هر طرف، پرداخت می شد و از دینار به دلار و سپس به عنوان کمکهای مالی سپیدسازی می شد، بدین صورت پولهای سیاه سفید شدند. در حالی که برای همین ها، جابجا شدن پولی در یکی از باجه های بانکهای ایران، قابل بحث و جدل و نوشتن مقاله و کتاب است.

چرا کسی حرفی نمی زند و از خودش شروع نمی کند، چون که می خواهد بر اساس قانون و ایدئولوژی و جنگ مجاهدی، همه چیز را سر چپه تحلیل و تفسیر بکند. این چنین است که اگر در جبهه مقابل و منتقد باشد، در انتقادش به مسعود رجوی کم آورده و یکی به نعل و یکی به میخ می زند، بحث خیانت و مزدوری دیگران را پیش می کشد تا اصل خیانت و مزدوری، تابو و کتمان باقی بماند و افکار عمومی همچنان بر خبط و خطای انبوه قربانیان منحرف شود. توجیه هم آتو ندادن دست جمهوری اسلامی است.

مع الوصف، بنده چون همه عمرم را در جنگ و جدل نبودم بلکه عمر بهترم را در دریا و مرداب و جنگل و شالیزار سپری کردم، سوار و سوارکارهای دیگری را هم دیدم.

اسبی را در باتلاق دیدم که حیوان زبان بسته تمام تابستان را برای چارواداری ناشکر و ناسپاس کار کرده و بار برده بود. پاییز که شد، چاروادار اسبش را به امان خدا رها کرده، غذا و سرپناه را از او دریغ کرده بود. حیوان خسته و نحیف که رمق نجات یافتن از باتلاق را در خود نمی دید، تنها و بی کس اسیر چنگال و دندان سگها و شغالها، لحظات آخر عمرش را نیز چنین سخت و عبرت آمیز سپری کرد.

همچنین، اسب چموشی را دیدم کارش قباحت داشت و به عرف و عادت یک سوار خوب همخوانی نداشت. پری همسایه مان، روزی برای رام کردن اسبش به صحرا رفته بود. اما بر اثر بی احتیاطی در رام کردن اسب سرکش، جفتک سنگینی به صورتش وارد شد و چشمش را از دست داد.

با این وجود اما، تماشاچیانی که هزینه کرده و وقت برای تماشای مسابقه صرف کرده اند، همواره دوست دارند مسابقه پر شور و هیجان انگیز بر قرار شود و انتظار دارند، اسب کماکان حیوانی نجیب، صبور، پر زور، کاری و دونده خوبی باشد، حتی اگر سوارکارش چارواداری به غایت غریب و جاهل باشد.

“پایان”

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اسب و اسب سوار(قسمت اول)

 

 08.08.2013

مهدی خوشحال، ایران فانوس،

http://iran-fanous.de/middle/2059-Khoshhal-08.08.2013.htm

 

 

می گویند، اسب حیوان نجیبی است. پر زور است. صبور است. باربر است. خوب سواری می دهد و در میدان اسب دوانی نیز چهار نعل، اهل دویدن و مسابقه است. با این همه محاسن، اسب معایبی هم دارد که همگان ترجیح می دهند تا معایبش را نبینند و نشنوند و نفهمند.
آنان که در جلسات شبانه و فرسایشی رهبری مجاهدین در عراق حضور داشتند، شاید این مثال طنز آلود و راز آلود را بارها از او شنیده باشند که، در یک مسابقه اسب دوانی از اسب برنده نمی پرسند چگونه برنده شد. او لحظه ای صبر می کرد و در مقابل واکنش حضار در جلسه، دوباره با لودگی و تحقیر زیردستان ادامه می داد، اما جایزه را نه به اسب بلکه به اسب سوار می دهند.
تا اینجا روابط و مناسبات درونی و حتی آینده خیالی شان دست مان آمد که مناسبات مابین اسب و اسب سوار، در میدان باخت چگونه است و در بازی برد، چگونه خواهد شد.
با این وجود اما، همه نمی خواهند چنین چیزی را باور کنند و سعی می کنند به تناسب آنچه که انتظار دارند، اتفاقات میدان مسابقه را آن گونه که خود می خواهند و خود می طلبند، ارزیابی و تبلیغ کنند. اگرچه واقعیت تلخی را تبلیغ می کنند، اما حقیقت چیز دیگری است.
خدا لعنت کند صدام حسین تبهکار را که برای جان و خون مردان و زنان ایرانی که به خاکش پناه می بردند، پول می داد. پولی نه یک قران و ده شاهی و چند دینار. بلکه دلاری که بابتش دلار پرستان جنگهای صد برابر راه می انداختند و مزارها را آباد می کردند. کاخهای خون و جنون می ساختند و خواجگان و گزمگان را در بیرون برای نگهبانی  و نرم تنان را اندرون کاخ جهت طنازی و رقص رهایی و معراج جمعی، به کار می گرفتند.
 پولهایی که بر ما معلوم نشد چه شد. چون مسعود رجوی به خاطر خوردن یک نوشابه توسط یک مجاهد، کوفت نثارش می کرد. پولهایی که معلوم شد، چه شد. چون یکی از اعضای شورا به نام فریدون گیلانی، شبی در خانه اش نزدیک شهر کلن نشسته بود که ناگاه صدای تلفن به صدا در آمد. آن طرف خط، عماد رام خواننده مجاهدین بود که از گیلانی سراغ حقوق ماهانه اش را می گرفت. گیلانی کنجکاو شد و پرسید، مگر شما پول ماهانه می گیرید؟ عماد رام جواب داد، مگر شما ماهانه 5000 مارک به حسابم واریز نمی کنید، مدتی است پولم نرسید؟ گیلانی تلفن را سر جایش گذاشت و در دل گفت، ای دل غافل، مطربچی رجوی 5000 مارک می گیرد و من که مسئول اطلاعات و مسئول کانون میرزابنویسان هستم، 800 مارک بگیرم، همین امشب پدر رجوی را در خواهم آورد.
البته همان شب دست به قلم شد و دعوای پدر فرزندی با رجوی را آغاز کرد. آغازی که حرف خودش نبود و تا پایانش، زخم و خون اعضای جداشده از مجاهدین بود که بنا بر رسم گذشته، آنان نباید حرف می زدند و می بایست اینجا نیز نان را جارچی و تبلیغاتچیهای رجوی در دعوای پدر فرزندی، می خوردند.
امروز هم گویا همین است. اعضایی چون خدابنده و شاهسوندی و سلطانی و غیره، در میدان مسابقه جان و جوانی و نفس و عمر و آرزو و خانواده و فرزند و وطن و همه چیز را بدهند، تا نه تنها  رجوی ها بلکه جارچیان و نورچشمیان و میرزابنویسانش نان بخورند، همان نانی که از فروش خون بوده و گیلانی ها و عماد رام ها می خوردند. ولی همین که این اعضا از میدان بازی خارج شدند، باز هم مشکلی نیست، دوباره می توانند اطلاعات شان را به یک جارچی و تبلیغاتچی رجوی بدهند تا آنان در دعوای پدر فرزندی با رجوی ها، چانه بزنند. همان دعوایی که گیلانی ها با رجوی ها داشتند. در غیر این صورت، می شوند مزدور وزارت اطلاعات.
اساساً، یکی از مشکلات و موانع جدی بر سر راه اپوزسیون برون مرز طی سالیان دراز، فضای مسموم توده ای ـ مجاهدی بوده که همگان در آن فضا ناچار ریه ها را از انواع سموم پر می کردند.
فضای توده ای ـ مجاهدی، یعنی این که همه چیز را سیاه و سفید دیدن، همه چیز را معکوس دیدن و فهمیدن. بس که از اربابان شان در مسکو و بغداد، پول گرفته و خون و اسیر فروخته بودند، بناچار در فضای کلیشه ای و کهنه و بیمار، به تبلیغاتچی ها امر می کردند تا در این فضا همه چیز را معکوس جلوه دهند. هر آن کس که برای مصارف سیاسی و نظامی و برای استفاده در ایران از مسکو و بغداد پول می گیرد، مبارزه برای آزادی باشد و هر آن کس که از تهران پول بگیرد، اسمش مزدوری و قابل تکفیر و تبلیغ باشد. جل الخالق، بنا بر خواست و علاقه مجاهدی، امروزه می بایست حدود 80 میلیون ایرانی و لابد چند میلیون خارجی، مشمول مزدوری باشند تا این که تحت پوشش آن بتوان مزدوران واقعی و قانونی و بین المللی را که از دست صدام حسین نان خوردند، توسط چنین تبلیغات کذبی کتمان کرد.
دعوای پدر فرزندی یعنی چه؟! یعنی این که در افشاگری یکی به نعل بزنیم و یکی به میخ. هر جا توانستیم جهت باجگیری از جلاد و رعایت خط قرمزهای آنان و خودمان، انتقاد کنیم و هر جا که سمبه پر زور بود، قربانی را مورد حمله و هتاکی قرار دهیم تا جلاد خوشش بیاید و النهایه صفر صفر بشویم. انتقاد بکنیم چون که هنوز اعتقاد داریم از این امام و امامزاده معجزه بر خواهد خواست در حالی که معجزه اتفاق نخواهد افتاد مگر این که فرد، خودش بخواهد و وسایل معجزه را در درونش داشته باشد وگرنه همه مردگان جهان زنده می شدند. مریم و مسعود رجوی، اگر انتقادپذیر و اصلاح پذیر بودند تا حال صد بار اصلاح شده و سازمان شان را به یک فرقه بدل نمی کردند. فرقه، مانند آدم پیر و فرتوتی را می ماند که با انتقاد نمی توان او را اصلاح و جوان کرد و از مرگ نجات داد. فرقه، انتقاد پذیر و اصلاح پذیر نیست بلکه مرگ پذیر است. این را سابقه مرگ و انحطاط و افول فرقه های دیگر ثابت کرده اند.
به کسی که عمل قتل مرتکب شده، نمی توان از او انتقاد کرد که چرا عملش را در روز روشن انجام داده و در تاریکی شب انجام نداده است. این انتقاد کمک به قاتل و عمل قتل و علیه قربانی است. به قاتل و جلاد باید اعتراض و شکایت کرد و شهادت داد، الباقی قضایا به عدل و داد دادگاه و قاضی مربوط است که حکم بر برائت و یا جزای جلاد بدهد یا ندهد.


ادامه دارد
 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خرِ شیطان

29.07.2013

مهدی خوشحال، ایران فانوس

لینک به منبع

می گویند، هر چه هست خیر هست و خدا؛ شر و شیطان وجود ندارد. اما کسی هست، هم شر و هم شیطان و هم خر شیطان را قبول دارد، از قضا سوار خر شیطان که شد، میل پایین آمدن ندارد که این خود عوارضی به دنبال دارد که در ادامه به آن می پردازم.

دکتر نازنینی را می شناسم که در کنار طبابت خوب، آدم متین و مهربان و با سوادی است. مدتی قبل که به من برخورد گفت، شنیدم تو شاعر هستی، اگر کتاب شعر داری یکی را به من بده تا بخوانم.

با آنکه شعر و نقاشی را دوست دارم، اما کتاب شعر ندارم. لهذا تصمیم گرفتم مابین کتابهایم یکی را انتخاب کرده و تقدیم دکتر کنم. دفعه بعد که او را دیدم، کتاب مبارزه با استبداد را که چاپ ۱۳۸۱ و نشر نیما بود را به وی دادم با این توضیح که محتوای این کتاب مسایل خاص سیاسی و دیگر آثارم نیز از همین دست است و من برای شعر و نقاشی فرصتی نداشتم، با این وجود نمی خواهم وقت طبابت شما را بگیرم. دکتر که ذوق زده شده بود، جواب داد که من مباحث تاریخی ایران را دوست دارم و دنبال می کنم.

فردای آن روز که همدیگر را ملاقات کردیم، دکتر حدود یک ساعت با من نشست و در باب محتوا و سایر موضوعات حقوق بشری، گفت و گو کردیم. او گفت که دیشب تا صبح همه کتاب را خوانده است. او که آدمی حساس و علاقه مند به حقوق بشر بود، همچنین اذعان داشت که چرا شما در ارتباط با نجات سایر اعضای باقیمانده در عراق تلاش و کوشش نمی کنید و چرا این آدمی که این قدر مبتلا به انواع بیماریهای روانی است، پیشنهاد معالجه نمی کنید، من بیماران بدتر از او دارم که برای معالجه نزدم می آیند و من در کمال صبر و متانت، اقدام به معالجه شان می کنم. در جواب دکتر گفتم که ما تا کنون هر آنچه که از دستهای خالی ما بر می آمده کرده ایم، مابقی به خود مردم مربوط است. در ثانی، آقای رجوی تا زمانی که سوار خر شیطان است، مگر می پذیرد که بیمار است. اتفاقاً او عقیده دارد که بیمار و گناهکار نیست و اگر بخواهد باز هم نمی تواند گناه بکند و او باور دارد که در نقش ناجی بشریت، نه این که می تواند همه بشریت را نجات دهد، بلکه هر از گاه با به راه انداختن انقلابات ایدئولوژیک و غیره، بیمارانی را که از دردهای عصبی و کمردرد و غیره در عذابند، مورد شفا و شفاعت قرار می دهد.

بحث مختصر ما که تمام شد، این گفته دکتر که من قادرم چنین بیمارانی را نجات بدهم از یادم نرفت و دوباره یادم آمد که خود سازمان دکتر و دوا برای بیماران کم ندارد. اما متاسفانه دکترها مانند ایدئولوژی سازمان، معکوس عمل می کنند. دوا و درمانی که در اختیار بیماران می گذارند از نوع انقلابی و ایدئولوژیک است و همه جا کار و جنگ و منافع رهبری را لحاظ می کنند. یعنی بیمار را بیمارتر می کنند. تشخیص بیماری را یا نمی دانند و اگر هم بدانند، قادر به اعترافش نیستند که این همه بیماریهای لاعلاج و روانپریشی و عصبی و کهولت زودهنگام، از کجا آمده و دوایش چیست.

یکی از همین اطبای ایدئولوژیک و رجوی پسند که در بخش امداد کار می کرد، اسمش صالح بود. مدتها بود که از درد معده رنج می بردم و چند بار نزد صالح جهت مداوا رفته بودم و آخرین بار او تشخیص داد که مرضم پر خوری است! وقتی این را گفت، عرق شرم بر پیشانی ام نشست و از هر چه دکتر و دارو بدم آمد. البته کمی به خودم شک کردم و وقتی مداوا نشدم، به خودم نهیب زدم آخر من با وزن ۵۵ کیلو که اهل پر خوری نیستم، یعنی چیزی نیست تا بخورم، ضمناً از هر چه سیگار و الکل و اعتیاد نیز به دورم، یعنی نیست تا به دور نباشم، این چه تشخیص مسخره ای است که دکتر صالح باعث شد، تا درد را همچنان به عنوان وزنه ای در راستای تمکین بیشتر و فکر نکردن، تحمل کنم و فکر این را که ریشه این درد از کجاست، هرگز به فکرم نزند.

پس از گذشت ۱۰ سال از آن ماجرا که به کشور آلمان رسیده بودم و با تردید خودم را نزد یک دکتر خوب رسانده بودم و انگار که سرطان گرفته باشم و دردم را با احتیاط به دکترم گفتم، او با خون سردی گفت که این بیماری مهم نیست، چون باکتری در جداره معده ات رشد کرده و این با سه دارویی که تجویز می کنم، ظرف مدت یک هفته خوب خواهی شد. وقتی که دردم ناباورانه ظرف مدت یک هفته بهبود یافت، دوباره یاد دکتری افتادم که ریشه دردم را پر خوری دانسته بود. تشخیص ایدئولوژیک. ایدئولوژیک، یعنی کسی که از مال رهبری زیاد می خورد و کم کار می کند. یا به عبارتی خود را با این بهانه به تمارض می زند تا کمتر کار بکند.

درد من و همه بیمارانی که در اردوگاههای مجاهدین اسیر هستند و البته من یک مورد فیزیکی را گفتم و بسیاری مشکل روانپریشی دارند، تنها در یک نقطه و در رهبری نهفته است. تناقض مابین یک آرمان ویرانگر با دنیای واقعی و مدرن، هر انسانی را متناقض و بیمار می کند. کسی که بر اساس آرمان سخت گیرانه اش، همه چیز را برای همگان حرام و تنها برای خود حلال می کند، کسی که در روی پرده یک چیز می گوید و پشت پرده آن کار دیگر می کند، سخت روانپریش و بیمار است و این بیماری همچنان در اشکال عملیات جاری و غسل هفتگی و دیگ و غیره، به دیگران و طبقات پایین تر تسری می یابد.

حال اگر باز هم دکتر صالح به خاطر نشناختن و یا رد گم کردن اصل بیماری، بیاید و پر خوری را عامل درد بنامد، اینها همه به مثابه پنهان ماندن بیماری و ریشه بیماری بر خر شیطان است و تا روزی که اصل بیماری و بیمار، از خر و شیطان ـ البته در اذهان بعضی از خرپرستان و شیطان پرستان ـ پایین نیاید و صادقانه و بی ادعا، خود را نه به عنوان ناجی و طبیب معالج، بلکه به عنوان بیمار، نشان یک دکتر واقعی و دلسوز ندهد و از انبوه گناه و دردش خلاص نشود، متاسفانه درد و بیماری آنهم از نوع خطرناک و سادیستی و مازوخیستی و ویرانگرش، هر روز بدتر از روز قبل خواهد شد و همچنان به دیگران و زیردستان تسری خواهد یافت.

“پایان”

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مثلث گسسته

22.07.2013

تحریریه ایران فانوس

http://iran-fanous.de/middle/2042-Iran%20Fanous-21.07.2013.htm

 

از این پس هیچ معلم و شاگردی قادر نخواهد بود، اضلاع گسسته این مثلث را به هم ربط دهد. کار هیچ بشری نیست. کار از جایی که باید خراب شد. مثلثی که تا چندی پیش به هم وصل و نمایی ظاهراً یک شکل داشتند، بر اثر اشتباهات و زیاده خواهیهای قاعده و قاعد این مثلث، چنان از هم گسسته و پاره شده اند که هر کدام از اضلاع، خود عبرت خاص و عام شده اند.


1ـ نیروهای اسیر در لیبرتی عراق، که در اصل نگهدارنده دو ضلع دیگر بودند، امروز به چنان گسست و فروپاشی رسیده که بنا بر خواست همه، از نهادهای مسئول و صلح طلب بین المللی و تا دولتهای دست اندر کار و خانواده های قربانیان و حتی خود قربانیان، حاضر نیستند مجدداً در قربانگاه باقی مانده تا دو ضلع دیگر همچنان از رگ و ریشه آنان ارتزاق نماید. این نیروها، ناگزیر طی روزها و ماههای آینده می بایست خاک عراق را ترک کرده و در کشورهای مختلف جهان، فاز جدید پناهندگی و غربت و آداپته کردن خود با شرایط جدید را تمرین و تحمل کنند. این یعنی ضلعی پاره و جدا از دو ضلع دیگر.


2ـ مریم قجر، اگرچه ظاهراً از ثبات و موقعیت بهتری نسبت به دو ضلع دیگر به سر می برد و فعلاً برای خود دلار و لابی و وکیل و وصی و گزمه و عسس و داروغه و کنیز و کلفت و خواجه و نوکر فراوان است، اما همه اینها در شرایط گذشته ایران، به دستش رسیده و شرایط جدید ایران، همه پنبه هایش را دانه خواهد کرد و مریم خواهد ماند، با آینه عبرتی که هر روز و هر ساعت وی را بدون بزک، زشت تر از قبل نشان خواهد داد.


3ـ رهبری خاص الخاص، که چرخ روزگار بدترین سرنوشت و بدتر از دو ضلع دیگر برایش رقم زده است. به ویژه این که او به تنهایی و بدون دو ضلع فروریخته دیگر، قادر به جمع و جور کردن مسایل فردی خود نیز نخواهد بود. بالاخره چرخ سرنوشت که نباید همیشه بر وفق مراد او بچرخد. به هر حال خیل عظیم کشته شدگان و زندانیان و اسرا و قربانیان و زنان و مردان و کودکان و خانواده هایی با دل ریش ریش و سوخته ای هم هستند که سوز و دل و دعایشان، اثربخش بوده است.


مسعود رجوی، بارها در خفا و آشکار و با دست پیش گرفتن، نیروهایش را مورد مذمت و شماتت قرار داده که این شما بودید که مرا به اینجا کشاندید. کف و دف زدنها و تشویق و خواست شما بود که مرا به این نقطه رسانده است.
این درست است که مسعود رجوی برای نیروهایش کار جرقه زدن را انجام می داد. اما آخر جرقه برای خرمن خشک و تازه و قبراق اثربخش است و نه خرمنی که تا کنون صد بار سوخته و خاکستر شده، دوباره بتوان آتش به جانش افکند.
لهذا، نه نیرو و نه مریم قجر که در موقعیت بهتری نسبت به مسعود رجوی قرار دارند، طی ده سال اخیر نتوانستند کارت رهبری را که هر روز سوخته و کهنه تر می شود را زنده کنند. اگر تا امروز نتوانستند، بدون شک در آینده نیز نخواهند توانست.
بنابراین، مسعود رجوی کمافی السابق منتظر این دو ضلع داغان و گسسته باقی نماند. از این دو معجزه بر نخواهد خواست.
او تجربه زندان شاه را دارد. تجربه عبدالله اوجالان و بن لادن و دیگران نیز پیش روی اوست. دو راه بیشتر پیش پای او باقی نمانده و این دو، نه جرقه و نه جنگ است، نه در آسمان و نه در زمین است، بلکه هر دو در خودش نهفته است.


تحریریه ایران فانوس
 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جرقه ای که شعله نخواهد شد

18.07.2013

تحریریه ایران فانوس

http://iran-fanous.de/middle/2040-Iran%20Fanous-17.07.2013.htm

 

از اوایل امسال، سال میلادی و شمسی، تحلیل ما بر این پایه استوار بود که جهان امسال به سمت صلح و ثبات و امنیت و امید بیشتری نسبت به سال قبل، خواهد رفت. دلیلش را تبلیغات منفی ای که در طی سال ۲۰۱۲ مبنی بر پایان یافتن عمر جهان، شده بود ارزیابی کردیم. به هر حال، امسال در خردادماه، انتخابی در ایران صورت گرفت که در مجموع و در مورد کشور و مردم ایران تحلیل مان چندان به دور از واقعیت نبود.

با وجود این که انتخاب حسن روحانی به عنوان رییس جمهور در یازدهمین دور انتخابات ریاست جمهوری، مجموعه فضا و اجماع عمومی بر رفع تشنج در داخل و خارج از ایران را دلالت دارد و همه مردم ایران از درون و بیرون منتظر کم شدن تحریمها و رفع خطر جنگ، لحظه شماری می کنند و به تبعاتش دل خوش کرده اند، در طرف مقابل، مجاهدین خلق که دیرزمانی به مثابه مجاهدین ضد خلق عمل کرده و می کنند، این بار نیز در ناامیدی و استیصال از آنچه که اتفاق افتاده و در روند اتفاق است، فیل دیگری مشابه آنچه که طی سالها قبل به هوا می کرده اند، هوا کرده اند. داستان رویت و کشف کانال اتمی در شهر دماوند تا به زعم خود حسن روحانی را با چالشی در ارتباط با غرب و اسراییل که احمدی نژاد با آن روبرو بوده است، روبرو کنند.

اگرچه همه به ویژه محافل بین المللی و آژانس اتمی، با جنجال و تبلیغات اخیر مجاهدین با احتیاط برخورد کرده اند، اما این بار منظور از فیل هوا کردن رهبران مجاهدین با دفعات قبل فرق دارد.

رهبران مجاهدین به ویژه مریم و مسعود رجوی، تا انتهای مدت دولت احمدی نژاد، صبر کردند تا جنگی اتفاق افتد که نیافتاد. از آن پس خاطرجمع شدند که جنگی مابین غرب و ایران، اتفاق نخواهد افتاد. بهار صلح آمیز ایرانی به معنای واقعی کلمه در شرف اتفاق است. در شرف ظهور است. آنان این بار بر خلاف دفعات قبل که از جرقه به دنبال آتش و جنگ بودند تا راه برون رفتی بیابند، این بار اما به دنبال تسلیم و سازش اند. ضمن این که علل الظاهر می کوشند تا حسن روحانی را همچنان به مثابه احمدی نژاد لاتغییر نشان و جلوه دهند، در رویکردی دیگر با در دست داشتن کارتهای سوخته در دست که همان کارت جرقه و جنگ باشد، به دنبال گران جلوه دادن خود در میز مذاکره با اربابان هستند.

به ویژه، مسعود رجوی رهبر خاص الخاص ولی مستاصل و بیچاره که طی ده سال اخیر به دنبال برون رفت یا نجات از طریق قلاب مریم در فرانسه، یا آتش جنگ مابین غرب و ایران، غیبت صغرایش را به کبرا بدل کرده و خود را تمام سوز در بازیهای سیاسی کرده، این بار اما نه به دلخواه بلکه به ناچار راه نجات را در شرایط اصلاحات در ایران، جستجو کرده اگرچه می خواهد همچنان کارتهای کهنه و سوخته اش را در دست داشته باشد.

این که این بار رهبران مجاهدین با تمام اختلافاتی که شرایط و گذشت زمان برایشان رقم زده در این لحظات آخر و در این بازی آخر به شانش و برون رفتی از وضعیت فلاکت بار فعلی دست یابند، اینها با آنچه که در ابتدای مطلب آورده شده است، در تناقض است.

این بار اما، سالی که پیش روی داریم، اگر قرار است سال مردم و پیشروی مردم باشد، طبعاً دشمنان مردم شانسی برای حرکت به پیش نخواهند داشت.

تحریریه ایران فانوس

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی تایتانیک غرق می شود

 

مهدی خوشحال، ایران فانوس، هشتم ژوئیه ۲۰۱۳

http://iran-fanous.de/middle/2031-Khoshhal-08.07.2013.htm

غرق شدن کشتی غول آسای تایتانیک که در یکی از شبهای آوریل سال ۱۹۱۲ در اقیانوس اطلس اتفاق افتاد، یکی از آن حوادث تلخی بود که هرگز از حافظه تاریخی پاک نمی شود. یک رابطه عاشقانه و فداکاریهایی که در نوع خود بی سابقه بود، این امر را تثبیت کرده است. جیمز کامرون، کارگردان هالیوود که فیلم تایتانیک را در سال ۱۹۹۷ و با هزینه ۲۰۰ میلیون دلار ساخته است، در انتهای فیلم و پس از واژگونی کشتی، دو مورد از زنانی را به تصویر کشیده که در مجموع در خور تامل است.

اول، زن جوانی به نام رز که در یک رابطه عاشقانه با دوره گرد نقاشی به نام جک و پس از چند بار نجات یافتن و نجات دادن، آخرین بار در اثر واژگونی کشتی، وقتی توسط جک نجات یافت، به خاطر ارج گذاشتن به آن عشق و فدا، تصمیم گرفت هرگز ازدواج نکند و رسم و یاد و خاطره معشوق فداکارش را تا ابد در ذهن و ضمیرش، باقی بدارد و سرانجام تنها یادگاری که از آن ماجرا به همراه داشت، به امواج اقیانوس سپرد.

دوم، زنی که به رسم فداکاری مردان در صحنه خطر، همراه با دیگر زنان نجات یافته بود، رو به دیگر زنانی که در قایق امن نشسته و از میدان فاجعه دور می شدند کرد و گفت، آنها مردان ما هستند که در حال غرق شدن هستند.

تایتانیک تاریخی را همان گونه که جیمز کامرون به تصویر کشیده است، یک رابطه عاشقانه باعث انحراف و برخورد کشتی با کوه یخ شد، اما تایتانیک مجاهدین که هم اکنون در حال غرق شدن است، رابطه عاشقانه را مدتها از سر گذرانده و این تنها غرور و تعصب و جهل کاپیتانش است که کشتی را مواجه با چنین مصیبتی کرده که باعث عبرت خاص و عام شود.

با این که نه در تایتانیک تاریخی بلکه در هر تایتانیک دیگر در این جهان پهناور البته این اول مردان بودند که ابتدا کودکان و زنان را از میدان خطر دور نگهداشته اند، اما در تایتانیک مجاهدین ظاهر امر قدری فرق می کند و بعضی از زنان ادعا دارند که خود در میدان مرگ و مردان شان از صحنه گریخته اند

ظاهر امر شاید این گونه باشد. اما واقعیت به گونه ای دیگر است.

سازندگان و مهندسان تایتانیک مجاهدین طرح کشتی را به گونه ای ریخته و ساخته اند که النهایه کشتی در مواجه با کوه یخ، غرق شود و فلسفه شهادت و مظلومیت و غیره، به ثبت برسد. کاپیتان این کشتی هم که مسعود رجوی باشد، بارها تماشاچیان و سرنشینانش را به غرق شدن که همان عاشورا باشد، البته عاشورای بدون رهبر، تهدید کرده است تا از این رهگذر بتواند از سرنشین و تماشاچی و غیره، باجگیری کند و همگان را بترساند.

با آن که این کشتی طی نیم قرن اخیر همواره در معرض انواع گردبادها و طوفانها بوده و دمی آسوده نزیسته اما حمایتهای بی دریغ و چاههای نفت عراق و قدرتهای عربی و غربی و دستهای غیب را در در تلاش برای روی آب نگهداشتن این کشتی نباید از نظر دور داشت. با این وجود، هر چه که کشتی به قعر می رود، سرنشینانش این فرصت را دارند تا خود را از عرشه مرگ نجات داده و به ساحل امن برسند، ولی بعضاً بر اثر تبلیغات کذب و ترس و تطمیع از جانب فرماندهان و خشم دریا و طوفان، دست روی دست گذاشته و به خیال شان در کشتی نوح نشسته اند و آنها تنها بازماندگان و نجات یافتگان نسل بشرند.

غرض از آوردن چند نمونه از تایتانیک تاریخی و ربط دادنش به تایتانیک مجاهدین، تنها یک مورد خاص است و آن این که همان گونه که در تایتانیک صنعتی این تنها مردان بودند که ابتدا کودکان و زنان را از مرگ و خطر دور کرده و نجات داده اند، این رسم و عرف و نرم تاریخی را می بایست ارج نهاد و در مورد تایتانیک سیاسی، اجرایی کرد.

طی ماههای اخیر که تایتانیک مجاهدین در آب غوطه ور بود و بدون شک چند صباحی دیگر به اعماق خواهد رفت و این را مجامع جهانی و صلح دوست دریافته و اقدام به نجات سرنشینان تایتانیک کرده اند، شایسته است که در این اقدام سیاسی مسایل انسانی و بشردوستانه را از یاد نبرند و در قدم اول، اقدام به نجات افراد کم سن و سال و سپس زنان را قبل از مردان، از صحنه جنگ و غرق شدن بی حاصل، نجات دهند.

بی شک، این یکی نیز در حافظه تاریخ باقی خواهد ماند ولو با هزینه هزاران بار بیشتر از تایتانیک تاریخی، و با این فرق که در آنجا چون سیاست و منافع سیاسی در کار نبود، همه چیز از بین رفت و تنها عشق زنده ماند، اما در این یکی، اگرچه خیلی چیزها به دست آمد، متاسفانه، عشق و زندگی و رویای آزادی، غرق شد و فدای دست آوردهای قدرت طلبانه و جنون طلبانه رهبرانش شد.

“پایان”

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند شکست و هیچ پیروزی

 

 

تحریریه ایران فانوس، بیست و چهارم ژوئن 2013

لینک به منبع

 

روز شنبه 23 ژوئن، در حالی مجاهدین خلق سی و دومین سال مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی را جشن گرفته و به پایکوبی مشغول شدند که به گواه کارشناسان و شاهدان صحنه:


1ـ بیش از 98% از دعوت شدگان، غیر ایرانی بوده و شناختی از مجاهدین خلق نداشته و بعضاً با هزینه زیاد و از اقصی نقاط جهان به پاریس فراخوانده شده و کسانی که حتی نمی دانستند ایران در کجای نقشه جهان قرار دارد و همچنین آشنایی به زبان فارسی نداشته و سخنرانی تکراری و کلیشه ای مریم عضدانلو در آنان تاثیری نداشته است. کسانی که از یک یا دو روز قبل از کشورهای مختلف و جهت سیر و سیاحت و همراه با انواع دیگر امکانات تفریحی، جمع آوری شده و هیچ تصوری از نمایش قدرت و بازی سیاسی مجاهدین نداشتند.


2ـ تعداد اندک لابی هایی که برای گرم کردن معرکه گرد آمده بودند، با هزینه های بسا گزاف، همچنان مانند مریم عضدانلو به سر دادن شعار و سخنرانی کلیشه ای اکتفا کرده و هیچ اشاره ای به انتخابات اخیر ایران نکردند.
3ـ روز قبل تر یعنی جمعه 22 ژوئن، میدان تروکادرو در پاریس، محل تجمع تعدادی از اعضای منتقد و مخالف و قربانیان فرقه مجاهدین بود که آنان در قالب انجمن های سیاسی و فرهنگی کوچک و با در دست داشتن انواع پوستر و پلاکادر، به اعتراض پرداخته که این خود گویای پوشال و نمایشی بودن آکسیون مجاهدین در روز بعد از آن بوده است.


4ـ مریم عضدانلو، گرداننده اصلی نمایش قدرت در ویلپنت پاریس، در حالی به سخنرانی و غرولندهای تکرای پرداخته که انگار 32 سال در نظر او 32 ساعت بیشتر نبوده است. او هیچ اشاره ای به رخدادهای واقعی مردم در ایران نکرده و همچنان همه چیز را سیاه تر از سابق تفسیر کرده و هیچ اشاره ای از جنگ درازمدت مجاهدین و جمهوری اسلامی و بی ثمر بودنش نکرده و نگفته که با این همه خون و جنون، دستاوردش برای مردم چه بوده است. او نگفت که این جنگ، چقدر سود برای او و دیگر رهبران مجاهدین داشته و تلفاتش در پایین، چه میزان بوده و چقدر از نیروهای خود و مردم را قربانی داده است.


با این وجود، نمایش قدرت و پر هزینه مجاهدین در ویلپنت پاریس را می بایست سرپوشی بر سکستهای اخیر آنان ارزیابی کرد، چرا که طی سه ماه اخیر سال 1392، مجاهدین خلق مرتباً و در هر محفل و میدانی، شکستهای کوچک و بزرگی را تجربه کرده اند که گوشه ای از آنها به شرح زیر است:


1ـ فعالیتهای گسترده اعضای جداشده و معترض با ابزارهای مختلفی که در دست داشتند، در مجموع به آگاه تر شدن بخشهای دیگری از جامعه و حتی هواداران دور و نزدیک مجاهدین انجامیده است.


2ـ فروپاشی تتمه شورای پوشالی رجوی و کناره گیری چهار تن از اعضای باقیمانده، که در اصل این شورا در سال 1363 کلاً شکست خورده و فروپاشیده و در کتاب ارزشمند "فراز و فرود شورای ملی مقاومت" که دلایل این سقوط و فروپاشی به تفصیل و از زبان اعضای جداشده از شورا و صاحبنظران دیگر آورده شده است. این کتاب را انجمن ایران پیوند و در سال 1381 به چاپ رسانده و در مجموع با صاحبنظرانی چون بابک امیر خسروی، دکتر ابوالحسن بنی صدر، دکتر منصور بیات زاده، دکتر محمد برقعه ای، رضا چرندابی، دکتر علی اصغر حاج سید جوادی، بهروز حقی، مهدی خانبابا تهرانی، مهدی خوشحال، مهندس پرویز دستمالچی، دکتر علی راسخ افشار، محمود راسخ، کامبیز روستا، هادی شمس حائری، احسان شریعتی، مهندس منوچهر صالحی، دکتر منصور فرهنگ، دکتر حسین لاجوردی، دکتر حسن ماسالی، داریوش مجلسی، دکتر مهدی ممکن، دکترعلیرضا نوری زاده و بهمن نیرومند، گفتگو و تبادل نظر شده است. از سال 1363 آنچه از شورای پوشالی رجوی باقیمانده، در اصل کارکردش تحمیق و تمکین خیل قربانیان مجاهد در راستای منافع حقیر رهبران مجاهدین بوده و تتمه شورا، هیچ ماموریت و دستاورد دیگری طی 20 سال اخیر نداشته است. همان طور که اخیراً و به مناسبت باز شدن سوراخ دستگاه، اعضای باقیمانده را یک به یک به میدان آوردند تا آنان با موضع گیری و تهمت و توهین اعضای جداشده، سوراخ کذایی را بسته و وفاداری خود را مجدداً به ثبوت برسانند.


3ـ فرار اعضای مجاهد از اردوگاه لیبرتی و انتقال سه دسته از آنان به کشور فقیر آلبانی که اینها بر خلاف میل و شعارهای سرنگون طلبانه رهبران مجاهدین بوده است.


4ـ انتخابات اخیر ریاست جمهوری و شرکت مردم در آن انتخابات با چشم انداز اصلاح امور سیاسی و اقتصادی که این نیز یکی از بزرگترین شکستهای مجاهدین خلق در طی سالهای مبارزه مسلحانه و سالها سرمایه گذاری در راستای قیام عمومی و جنگ خارجی، بوده است.


5ـ شخص مسعود رجوی همچنان در اختفاء به سر می برد و مریم عضدانلو نیز همچنان به تکرار غرولندهای تکراری و فریبنده در محافل قدرت مشغول است و در ارتباط با تحولات اخیر در ایران و هجمه افشاگری جداشدگان، سیر قهقرایی و استیصال را پیموده و گردهمایی پر هزینه ویلپنت در پاریس، در اصل سرپوشی بر انبوه شکستهای پی در پی سال 1392 است که روزانه در گوشه و کنار جهان، گریبان رهبران مغرور و لجباز مجاهدین را گرفته و رها نمی کند.


6ـ آنان در قبال انبوه شکستهای ریز و درشتی که طی سه ماهه امسال متحمل شده اند، هیچ پیروزی حتی برای روحیه دان به نیروهای مستاصل و بیچاره نداشته اند و آخرین تیری که در ترکش داشتند و آن گرامیداشت روز جنگ در 30 خرداد سال 1360 بوده، با ارزیابی های واقعی و امروزی، خود یک شکست بزرگ و آغاز همه شکستهایی بوده که رهبران مجاهدین طی 32 سال، متحمل شده اند.


ساندیس های پر زرق و برق و پر هزینه که تنها یک روز توانست نیروهای پوشال را سر پا نگهدارد، به اتمام رسیده و در زمره پیروزی که نه، بلکه شکست و خالی کردن بی ثمر چنته بوده است. همان چنته ای که خون اسرا و اعضا و قربانیان دیگر را در طبق اخلاص گذاشته و در کاخهای بیگانه به حراج گذاشته و بابتش دلارهای ساندیس خوران و هزینه های فرعونی مریم و مسعود رجوی را تامین کرده است.


بنابراین، شکستهای اخیر و بدون پیروزی رهبران مجاهدین، نه تنها مربوط به امروز بلکه دیروز نیز همین بوده و تا روزی که مرغ رجوی یک پا داشته باشد، این شکستها همچنان ادامه خواهد داشت، اگرچه ظاهراً و امروزه سودش را رهبران و زیانش را قربانیان می پردازند.


تحریریه ایران فانوس
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شکست جنگ و پیروزی صلح

 

 

تحریریه ایران فانوس، هفتدهم ژوئن 2013

لینک به منبع

 

با انتخابات یازدهمین دور ریاست جمهوری ایران و آنچه که اکثریت مردم در ارتباط با تعیین سرنوشت خود از داخل و برای خود رقم زده اند، این می تواند ضمن گشایش سیاسی در داخل و خارج، همچنین یک پیام آشکار به جنگ طلبان داخلی و خارجی نیز باشد.


جدا از جنگ طلبان خارجی، در راس جنگ طلبان داخلی، فرقه مجاهدین قرار داشت. مسعود رجوی رهبری فرقه، از آنجا که از قبل بویی از ماجرا برده بود، در ابتدا و در اردیبهشت ماه امسال یک پیام تسلیم برای رهبران ایران ارسال داشت تا اگر اوضاع امور بر وفق مراد وی پیش نرفت، از قبل چانه زنی کرده و برای حفظ جانش کوشیده باشد. آن چه که در زندان شاه انجام داده بود. اما پس از گذشت چند روز و پس از عدم تایید صلاحیت هاشمی رفسنجانی، رهبری مجاهدین از سر شوق و ذوق شروع به ارسال پیامهای جنگی نموده و برای گرامیداشت 30 خرداد امسال که سالروز آغاز جنگ مسلحانه مجاهدین با جمهوری اسلامی است، سنگ تمام گذاشت.


تا اینجا، تحلیل های مسعود رجوی ادامه همان تحلیل های 32 سال قبل و از طریق عینک جنگ و نفرت بوده که نه تنها رهبری مجاهدین بلکه هر شخصیت سیاسی دیگر نیز با عینک نفرت و منافع شخصی و حزبی، به ماجرا نگاه کند بی شک به اشتباه رفته است.


همان گونه که انتخاب حسن روحانی با بیش از 50% آرای عمومی، یک شوک سیاسی برای کسانی است که اوضاع ایران را از دریچه منافع شخصی و حزبی و تحمیل سرنوشت مردم از طریق فشارهای بیرون، ارزیابی و تحلیل می کردند و امیدشان بیشتر به جنگ و سوریه ای کردن ایران بود.


این یک شکست بزرگ برای تمامیت فرقه مجاهدین به ویژه رهبری آن است که به جد می بایست به فکر چاره ای برای حفظ تتمه سازمان و حفظ رهبری در دوران بدون جنگ، باشد.


واما دومین شکست رهبری سازمان که اخیراً در ارتباط با شرایط ایران اتفاق افتاد، فروپاشی سیاسی شورا و حذف حداقل چهار تن از سران شورا بود. این شکست نیز به دنبال سالها تحلیل های غلط و امید به جنگ از جانب رهبری مجاهدین بود که حاصلی جز ناامیدی و استیصال به دنبال نداشت.


در نتیجه شکست دوم، همچنین می بایست به انبوه روشنگری و افشاگریهایی اشاره کرد که حداقل طی بیست سال اخیر از جانب قربانیان درونی این گروه، به بیرون درز کرده و ضمن تنویر افکار عمومی همچنین حاشیه و جمع هواداران و شورای پوشالی رجوی را در بر گرفت و تاثیر جدی بر آنان گذاشت.


در ابتدای امر، کناره گیری و سپس مخالفت اعضای شورا که طی هفته های اخیر اتفاق افتاد، نتیجه افشاگریهایی بوده که طی سالهای دور و نزدیک، اعضای ناراضی و جداشده از مناسبات بی رحم مجاهدین، به بیرون آورده و به سمع افکار عمومی رسانده بودند.


با دو شکست بزرگی که طی روزهای اخیر برای فرقه و به ویژه رهبری آن اتفاق افتاد، اگرچه آنان به روال و سیاق قبل خواهند کوشید برای حفظ روحیه نیروها بر طبلهای تو خالی پیروزی بکوبند، مجدداً ثابت شد که یک ایدئولوزی و ذهنیتی شکست خورد.


ایدئولوژی فریب و دروغ و جنگ، شکست خورد و همچنین ذهنیت نفرت و فرصت طلبی، ذهنیت طلبکار و خشونت طلب، ذهن استدلالی و حق به جانب، ذهن خودخواه و مغرور و عدم باور به آرمانها و نیازهای مردم، شکست خورد. مردمی که در هر سر فصل و بن بست، خودشان هستند که می بایست با حداقلهای هزینه و با استفاده از فرصت انتخابات، سرنوشت خود را رقم بزنند.


تحریریه ایران فانوس
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خانوم من رو ندیدید؟

 

 

تحریریه ایران فانوس، دهم یونی 2013

لینک به منبع

 

ضایع تر از این نمی شود، وقتی انقلاب به پشت دروازه تهران رسیده باشد، آدم بیاید و به جای مهر تابان و رهبری و دموکراسی و آزادی، خانوم خودش را، آن هم نه از دشمن بلکه از انقلاب طلب کند و در این رابطه آب را به آسیاب دشمن بریزد و جبهه جدیدی علیه لیبرتی باز کند!


اینها نگاه یک جارچی سازمانی به نام سینا دشتی در یکی از سایتهای مجاهدین با تیتر "درباره سئوال اسماعیل یغمایی" است که در ارتباط با خانم اکرم حبیب خانی و همسر سابق آقای یغمایی، خواسته است به قول خودش حریف را از میدان بیرون کند و حق انقلاب را از حلقوم دشمن بیرون آورد.


او با تحقیر شمردن زنی مجاهد به نام اکرم حبیب خانی و به کار بردن واژه خانوم و جمله "خانوم من رو ندیدید؟" انگار با دسته کورها طرف است و از این پس کسی سراغی از گمشده اسیرش در لیبرتی را نخواهد گرفت.


نگاه رهبر این جریان نسبت به زن، بسیار سخیف تر و حقیرتر از این است. از نگاه مسعود رجوی، زن به مثابه یک پیراهن است و تا روزی تازه است، مریم و فهیمه و مژگان و صدیقه و کبری و صغری هستند، ولی همین که کهنه شد، بدل به پتیاره و عفریته و ماماچه و خانوم، می شوند.


این شخص وقتی که در سال 1360 همه کسانش را در ایران جا گذاشت و خود را به فرانسه رساند، در مقابل اظهارات مادرش که در ایران گفته بود، پسرش مشکل روانی دارد، سریعاً علیه مادرش اطلاعیه ای تنظیم کرد تا از طریق رادیو صدای مجاهد، مادرش را بریده و اضداد خطاب کند که با میانجی گری نزدیکان، مادرش را مورد استثناء قرار داد. اما زنش را که اشرف ربیعی نام داشت، در میدان جنگ باقی داشت تا ضمن کسب مشروعیت، راهی نیز برای خودش باز شود. همان داستان پیراهن تازه و کهنه.


در این رابطه، بسیاری از ریش سپیدان و گیس سپیدان ایرانی نظرشان بر این بود، کسی که به ناموس خود رحم نکند، به ناموس مردم رحم نخواهد کرد.


اینها نظر مردمی با تجربه و سالخورده در حوالی سال 1360 بود که بعدها دیدیم، مسعود رجوی هر آنچه که داشت و نداشت در طبق اخلاص و در کاخ دجله به ازای مشتی دلار، معامله کرد و همه را فروخت.


واقعیت این است که فرهنگ ایرانی جدای از فرهنگ عربی است و مقام زن را تا بدین حد خوار و خفیف نمی داند. در فرهنگ عامه، اخلاق فردی دقیقاً به اخلاق سیاسی راه می برد و کسی که زن و فرزند و مادر و همرزم خود را، آن هم در غربت و در میدان جنگ قال می گذارد، نظرگاه و راهگشایی سیاسی را از او نمی پذیرند. مگر این که آن فرد و جریان، مسعود رجوی و سازمانش باشد که زن در دستگاه فکری و ایدئولوژی آنان چیزی بیشتر از پتیاره و عفریته و کنیز و ماماچه و خانوم، نبوده و نیستند.


تحریریه ایران فانوس

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زوزه کفتاران

 

 

تحریریه ایران فانوس، هشتم یونی 2013

لینک به منبع

 

سال 1363 که اکثر اعضای اصلی شورای رجوی در حال ترک شورا بودند، یکی از آنان که هم اکنون در آلمان زندگی می کند رو به یک عضو باقیمانده کرد و گفت، حال که قطار دارد منحرف می شود بهتر است شما نیز مثل ما از قطار پیاده شوید. آن عضو شورا که منوچهر هزارخانی نام داشت، فی الفور جواب داد که من نیز به حرکت این قطار مشکوکم، اما خودت بهتر می دانی که من مشکل مالی و مشکلات اخص خانوادگی دارم و اگر می توانستم خارج از شورا، خودم و خانواده ام را تامین مالی کنم، برای خارج شدن از قطار درنگ نمی کردم.


حال این آقای هزارخانی که همچنین از دوستان نزدیک مسعود رجوی بوده و به خاطر وزنش انتقادات آبکی اش را نیز تحمل می کردند، بهترین عضو شورا بود و مابقی، خدا می داند که به چه انگیزه ای درون قطار باقی مانده و در مسیر راه ناچار شدند به خاطر حل مشکلات مالی، تن به انواع خفت و خواری بدهند و در مقابل همه خواستها و عملکردهای ضد انسانی و ضد ملی مسعود رجوی، تمکین کنند و نقش پوشش سیاسی را بازی کنند و النهایه هر جا که رجوی کم می آورد، آنان را سپر بلای خود و سازمانش می کرد و نقشی تحقیرآمیز به آنان می داد.


در یکی از سایتهای مجاهدین و به تاریخ 12 خرداد 1392 آمده است، کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت، فراخواندن ماموران و مرتبطین اطلاعات آخوندها به اقامه دعوا و پیگرد قضایی در مورد ادعای "مرگهای مشکوک" و "طلاقهای اجباری" در درون مجاهدین...


همه می دانند که مرگهای مشکوک، طلاقهای اجباری و صدها از این دست، علل نارضایتی و خروج و النهایه افشاگریهای اعضای جداشده از مجاهدین است و اتصال اینها به وزارت اطلاعات، یعنی کمرنگ کردن و خنثی کردن این حجم از روشنگریها که در اصل کار خود را کرده و ضمناً همین اعترافات و افشاگریها و شهامتها بوده که به اعضای دیگر شورا سرایت کرده و آنان را به منتقدین و مخالفین رجوی بدل کرده است.


در زمره هزاران جنایت رجوی منجمله مرگهای مشکوک و طلاقهای اجباری، چیزی نیست که ما در کتابها آنها را خوانده باشیم و محض توجیه خروج و مبارزه علیه رهبران سازمان استفاده کرده باشیم. اینها و صدها موارد دیگر، مسایلی بودند که ما اعضای جداشده با پوست و استخوان تجربه کرده و هر دادگاه و محکمه صالحه ای را در این رابطه موهبت و مغتنم می شماریم.


ما شاهد دهها مرگ مشکوک و صدها طلاقهای اجباری هستیم، در این رابطه صدها شهود و سند و مدرک در دست است که می توان رهبر شورا را به میز محاکمه کشاند. هم اکنون نزدیک به هزار زن مطلقه در کمپ لیبرتی زندگی می کنند که طبق قوانین اسلامی و قانون اساسی عراق، مجرم هستند. چرا این که آنان اجازه جدا زندگی کردن از همسران شان را ندارند، مگر این که به حکم رهبری مجاهدین و طبق طلاقهای اجباری، آن زنان از همسران قبلی خود طلاق گرفته باشند، که همین جمعی بودن و اجبار، خود جرم و جنایت رهبران سازمان را به اثبات می رساند و اگر طلاقی صورت نگرفته باشد، بازهم رهبران سازمان در مجاب و مقیم کردن آن افراد در لیبرتی عراق، یک عمل مجرمانه مرتکب شده اند که اینها خود مضاف بر صدها و هزاران جرم و جنایت دیگر سران سازمان است و حال که اعضای شورا خواسته باشند، کانون ایران فانوس خود از استقبال کنندگان این محکمه و دادگاه خواهد بود.


همچنین، ایران فانوس مجاهدین خلق را با همه عرض و طولش یک فرقه تروریستی می شناسد و خروج حتی یک جنین از این مادر مبتلا به مرض مالیخولیا را حتی اگر بند نافش را قطع نکرده باشد، امری مثبت و قابل ستایش می داند. اگرچه نیک می دانیم، جنین در تکامل خود صد در صد نیازمند جداشدن و رهاشدن خواهد بود.


معذالک، در این جنگل بیرحم و ظاهراً غیر قانونمند، اگرچه شیر همچنان سیر و مست و ترسان است و هنوز در خواب سنگین به سر می برد، اما این کفتاران گرسنه اند که زوزه کشان به خیال خود خواهند توانست طعمه نیمه جان را بترسانند و بدرند و پس از دهها سال که عمر و جوانی آنان را در اسارتگاه اشرف تلف کرده اند، این بار نیز خواهند توانست مابقی عمرشان را در زندانها تلف کنند و خود همچنان بدون مزاحمت به دریدن باقیمانده طعمه ها در لیبرتی، مشغول شوند.


تحریریه ایران فانوس

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از پیام تسلیم تا پیام جنگی

 

 

تحریریه ایران فانوس، اول یونی 2013

لینک به منبع

 

طی اردیبهشت ماه سال 1392، مسعود رجوی پیامهایی متناقض و با 32 سال تاخیر، برای سران حکومت ایران ارسال داشته است. در پیام اول که به تاریخ 18 اردیبهشت ارسال داشت و به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری بوده است، او از یک طرف ملتمسانه از آقای خامنه ای و رفسنجانی می خواهد که قدرت را با هم تقسیم کنند و یکی از دلایلش را بدهکاری آقای خامنه ای به آقای رفسنجانی می داند و در ادامه خاطرنشان می کند که هر دو شما در گذشته ای دورتر بدهکار مجاهدین بودید. او همچنین از آقای رفسنجانی می خواهد که ترس را کنار گذاشته و در انتخابات پیش رو شرکت کند چرا این که تنها او می تواند ناجی بحرانهای حکومت در شرایط امروز ایران باشد.


چنین پیامی که پس از سه دهه جنگ و جدال و امروزه مسعود رجوی به آن رسیده است، اگر از طرف نیروهای راضی و ناراضی خودش حتی صد بار رقیق تر انجام می گرفت، بدون شک مارک مزدور و خائن و جاسوس و غیره را به دنبال داشت و اگر از جانب نیروهای اپوزسیون انجام می گرفت، با انواع تهمتهایی چون خائن و سازشکار به تخطئه آنان می پرداختند. ولی مسعود رجوی بنا بر چه مشروعیتی و بنا بر چه شرایط و بحرانی که در آن گیر افتاده و برای نجات جان خود که النهایه به عبدالله اوجالان دیگری بدل نشود، دست پیش گرفته و سران حکومت را یاد بدهکاری شان انداخته است که، شما هر دو به مجاهدین بدهکاری تاریخی دارید. بدهکاری به مجاهدین هم همان بدهکاری به مسعود رجوی است.


اگر چنین باشد، لابد مجاهدین راضی و ناراضی و جداشده بی شماری که در کشور عراق باعث شدند تا مسعود رجوی بابت حضور آنان در عراق، از صدام حسین پول گزاف بگیرد و آبروی خود را به باد بدهد، با این تحلیل، بدهکاری شان بی حد و حساب است.


مسعود رجوی در پیام دومش 31 اردیبشت، بدون این که به خبط و خطای پیام اولش بپردازد و تحلیل آمدن رفسنجانی به قدرت را زیر سئوال ببرد، همچنان این بار نیز از آقای رفسنجانی می خواهد که با استفاده از اهرمها و ابزارهایی که در گذشته در اختیار داشت و از مجرای غیر قانونی، با حکومت و ولی فقیه به مقابله بپردازد و النهایه نتیجه می گیرد که انقلابیون در دعوای مابین دو نیروی ضد انقلاب، طرف آن که ضعیف تر است را می گیرند و همچنان مواضع خود را حفظ می کنند.


او با شعار این که افعی کبوتر نمی زاید، هر گونه اصلاحات در ایران را منتفی دانست اما از درون مناسبات فوق دیکتاتوری و رهبری خاص الخاص خود هیچ نگفت که چرا همه باید اصلاح شوند و الا او بدون اصلاح باقی بماند.
مسعود رجوی با زرنگی تمام چاشنی پیامهای تسلیم را با شعارهای قدیمی و سرنگونی و غیره آراسته تا مبادا هواداران و مزدبگیرانش، دو پیام اخیر او را از موضع ضعف و تسلیم خوانده و بر ابطال سه دهه مقاومت و جنگش، تردید کنند.


با آن چه که از دو پیام تسلیم اما با چاشنی انقلابی و سرنگونی و غیره مسعود رجوی برای سران حکومت رفته است، پیام اصلی که همان آب شدن قند در دل باشد را مجاهدین برای هواداران و ساندیس خورانشان ارسال داشتند تا برای 22 ژوئن در ویلپنت پاریس گردهمایی و نمایش قدرت اجرا کنند.


30 خرداد هر سال را مجاهدین به نیابت از رهبران شان و برای بزرگداشت و تقدیس و حقانیت مبارزه مسلحانه علیه حکومت جمهوری اسلامی را پاس می دارند. بدون این که رهبران و ساندیس خوران از ماحصل این روز و سه دهه مبارزه خونبار، سئوال کنند و نتیجه جنگ را به چالش بکشند.


با آن پیامهای ضعف و تسلیم و آشتی جویانه مسعود رجوی در اردیبهشت امسال و این پیام جنگی و مرغ همچنان یک پا دارد برای 22 ژوئن در ویلپنت پاریس، دنیایی فاصله است و این روش همیشگی رهبران مجاهدین در مقابل قدرت است.


گردهمایی ویلپنت پاریس، همان طور که از تاریخش پیداست، پاسداشت جنگ و خون و نفرت است، روحیه دادن به اعضای باقیمانده در عراق و تشویق ساندیس خوران برون مرزی است.


این پیام آخر ضمن این که با دو پیام فوق در اردیبهشت ماه تناقض آشکار دارد، همچنین با خروج از لیست تروریستی و کار سیاسی و جبهه همبستگی نیز منافات دارد. کسی که غیر از جنگ چیزی در کارنامه و چنته ندارد و غیر از جنگ نمی تواند و نمی خواهد و النهایه اگر مفری باشد از طریق جرقه و جنگ خواهد بود، پیامهای اردیبهشت اش مملو از مکر و حیله و خواهش و التماس سران حکومت اسلامی در راستای نجات جان خودش است. او انگار دهه 90 را با دهه 50 اشتباه گرفته و مابین زندان شاه و شرایط بعد از جنگ و شکست، فرقی قائل نیست و گمان می کند که بعد از تسلیم، هنوز سرمایه ای در مشتش باقیمانده تا بتوان بر سرش معامله کرد.


تحریریه ایران فانوس
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ملاقات ایران فانوس با صلیب سرخ آلمان

 

 

تحریریه ایران فانوس

25.04.2013

لینک به منبع

 

به دنبال سخنرانی مسعود رجوی از درون مخفیگاهش در نوروز امسال برای انصار و اعضاء مبنی بر حرام و جرم خواندن خروج نیروها از عراق و سپس به دنبال سخنرانی مریم عضدانلو در پارلمان اروپا در راستای رله و تایید دستورات رهبرش در جمع تعدادی از نمایندگان پارلمان اروپا و همچنین تعدادی از لابی ها و حامیان جنگ طلب و برای متقاعدکردنشان تا نیروهای اسیر در لیبرتی همچنان در آنجا باقی مانده و یا برای همیشه به اردوگاه سابق برگردند، پس از این سخنرانی تحریک آمیز و دیکته شده در جمع نمایندگان پارلمان، تعدادی از نمایندگان در گوشه و کنار به اعتراض و سخنرانی پرداختند به ویژه خانم آنا گومز از کشور پرتغال و ماریتا اولوسکوگ از کشور سوئد، با صدور بیانیه مطبوعاتی به درخواستهای نابجا و خطرناک مریم عضدانلو در هیئت پارلمان اروپا، اعتراض کردند.


کانون ایران فانوس، ضمن قدردانی از اعتراضات انساندوستانه تعدادی از نمایندگان پارلمان اروپا در ارتباط با خواستهای غیرقانونی و غیرانسانی مریم و مسعود رجوی، مراتب توطئه های کثیف و جنگ طلبانه و قربانی کردن اعضای باقیمانده مجاهدین در عراق را با یکی از نهادهای صلیب سرخ در آلمان در میان گذاشته و با تعدادی از کارکنان این نهاد حقوق بشری به تبادل نظر در این زمینه پرداختند.


این ملاقات که در روز دوشنبه به تاریخ 22 ماه آوریل اتفاق افتاد، اعضای کانون ایران فانوس به کارکنان صلیب سرخ در آلمان، گوشزد کردند که مسعود و مریم رجوی با عدم تمکین در مقابل خواست نهادهای حقوق بشری و کمیساریای عالی پناهندگان و همچنین ایستادگی در مقابل خواست دولت و مردم عراق، به دنبال قربانی کردن اعضای دربند و اسیرش است تا پس از آن به مظلوم نمایی و جمع آوری غنایم جنگ و کشتار، بپردازد.


مسئولین این نهاد، ضمن همدردی و توجه اکید به این طرح و توطئه خطرناک، خاطرنشان کردند تا موضوع را در حد توان، رسیدگی و با مسئولین بالاتر در این نهاد، درمیان بگذارند.


این ملاقات انسانی و حقوق بشری، پس از گذشت دو ساعت و در فضایی دوستانه و دلسوزانه به پایان رسید با آرزوی این که نگذارند تا دگربار نقشه های شوم و جنگ طلبانه مریم و مسعود رجوی منجر به کشتار دیگر مجاهدین در لیبرتی و یا هر جای دیگر شود.


کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ملاقات اعضای انجمن فانوس با نمایندگان دفتر اتحادیه اروپا در فرانکفورت

 

 

تحریریه ایران فانوس

29.03.2013

http://iran-fanous.de/middle/1951-Iran%20Fanous-Name-29.03.2013.htm

 

صبح سه شنبه 20.03.2013 نمایندگان انجمن فانوس (جدا شدگان و فعالین حقوق بشر) ملاقاتی با مسئولین اتحادیه اروپا در شهر فرانکفورت آلمان داشتند، در این ملاقات آقایان کریم غلامی و مهرداد ساغرچی مشروح وضعیت دردناک اعضای در بند فرقه رجوی را توضیح دادند، طی این ملاقات سانسور و ایجاد ترس و وحشت توسط رهبران فرقه مجاهدین در درون تشکیلات ایجاد میشود را بطور کامل به مسئولین اتحادیه اروپا تشریح شد. در نهایت آقایان کریم غلامی و مهرداد ساغرچی با تقدیر و حمایت از عمل انسانی کشور آلبانی برای پذیرش 210 تن از ساکنان لیبرتی خواستار پذیرش باقی مانده ساکنان لیبرتی در سایر کشورهای اروپایی شدند و همچنین نامه ای را برای رئیس و نمایندگان اتحادیه اروپا تقدیم مسئولین حاضر شد.

 


آقای رییس و نمایندگان محترم اتحادیه اروپا
خانمها و آقایان


در تاریخ 16 مارس 2013 نخست وزیر آلبانی، در پی ملاقات او با باربارا لیف، معاون وزیر خارجه آمریکا و مارتین کوبلر، نماینده ویژه سازمان ملل در عراق و تعدادی دیگر از مقامات اعلام کرد، برای 210 تن از ساکنان لیبرتی پناهندگی اعطا خواهد کرد. این خبر با موجی از شادی و حمایت خانواده های ساکنان لیبرتی روبرو شد. این اقدام بشر دوستانه شروع راهی است برای نجات جان 3000 تن از ساکنان لیبرتی. در همین رابطه توجه شما را به چند نکته جلب میکنیم:


1ـ رهبران و مسئولین سازمان فرقه گرای مجاهدین سخنگوی ساکنان لیبرتی نیستند، آنان تلاش می کنند با سنگ اندازی در روند اعطای پناهندگی به اعضای این سازمان که دیگر خواهان باقی ماندن در این فرقه نمی باشند و با صرف هزینه های گزاف در کشورهای اروپایی و آمریکایی تلاش میکند تا سازمان فرقه گرای مجاهدین را حفظ بکنند.


2 ـ رهبران و مسئولین سازمان فرقه گرای مجاهدین با سانسور اخبار و گزارشهای نادرست تلاش میکند که در میان اعضای خود ترس و وحشت از آینده و خروج از سازمان مجاهدین را ایجاد بکند. لذا عمل کشور آلبانی امیدی است که به اعضای این سازمان داده میشود تا آنها بدون ترس و وحشت از آینده خود این سازمان فرقه گرا را ترک کنند.


3ـ بدون توجه به سنگ اندازیهای رهبران و مسئولین سازمان فرقه گرای مجاهدین روند اعطای پناهندگی به 210 تن از ساکنان لیبرتی را هر زودتر آغاز کنید.


4 ـ هیچ گونه لیست پیشنهادی از رهبران و مسئولین سازمان فرقه گرای مجاهدین نبذیرید، زیرا آنان تلاش خواهند کرد که مسئولین این فرقه را در لیست قرار بدهند. در نتیجه انتخاب توسط کمیساریایی پناهندگی و مسئولین کشور آلبانی صورت بگیرد.


5 ـ از سایر کشورهای اروپایی بخصوص اتحادیه اروپا تقاضا داریم که با الگو برداری از کشور آلبانی به سایر ساکنان لیبرتی پناهندگی اعطا شود.


در نهایت:
از جانب انجمن ایران فانوس که تشکیل شده از اعضای با سابقه جدا شده از سازمان فرقه گرای مجاهدین و فعالین حقوق بشر است و همچنین از جانب همه خانواده های ساکنان لیبرتی از عمل انسانی و بشردوستانه کشور آلبانی تقدیر و قدر دانی می کنیم. در راستای اعطای پناهندگی به ساکنان لیبرتی اعلام می کنیم که از هر گونه کمک و همیاری و راهنمایی دریق نخواهیم کرد.


با احترام
اعضا و فعالین حقوق بشر انجمن ایران فانوس


رونوشت به:
دبیر کل سازمان ملل آقای بان کی مون
نمایندۀ ویژۀ دبیر کل ملل متحد در عراق آقای مارتین کوبلر
دفتر مرکزی کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد
دفتر مرکزی کمیتۀ بین المللی صلیب سرخ
نمایندگی صلیب سرخ جهانی در عراق
سازمان عفو بین الملل
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده به آقای بان کی مون

 

 

تحریریه ایران فانوس

06.03.2013

http://iran-fanous.de/middle/1941-Iran%20Fanous-Name-06.03.2013.htm

 

آقای رییس با درود
قبل از ورود به اصل مطلب، لازم است تا کانون فرهنگی ـ سیاسی خود را به اختصار خدمت شما معرفی کنیم. ما تعدادی از اعضای سابق مجاهدین خلق هستیم که جملگی پس از دهها سال عضویت در این گروه، متحمل زندانها و تحقیرها و شکنجه های مختلفی شدیم و از حیث روحی و جسمی توانمان به آخر رسیده و با به جای گذاشتن دوستان و خانواده و خاطرات و هر آن چیزی که برای زنده ماندن نیاز داشتیم و با پذیرش ریسک خطر مرگ، توانستیم صفوف آنها را ترک کرده و با مشقت و سختی زیاد خود را به دنیای آزاد برسانیم. بدین سبب و با آنچه که بر ما گذشت، جزو وظایف سیاسی و انسانی خود می دانیم تا در راستای گفتار و اعمال رهبران مجاهدین خلق که جملگی را دروغ و اشائه ترور و اختناق می دانیم، افشاگری و روشنگری نماییم و اگر ممکن باشد برای نجات سایر دوستان و عزیزانی که در اردوگاه لیبرتی به سر می برند، بکوشیم.

آقای رییس
همان گونه که مستحضر هستید، بیش از سه هزار تن از اعضای مجاهدین که در اصل بخشی از قربانیان ستم دستگاه مجاهدین خلق هستند، در اردوگاه لیبرتی در انتظار خروج از این اردوگاه و ورود به دنیای امن تر به سر می برند. و حتی ما ماه گذشته متاسفانه شاهد یک حمله تروریستی مرگبار از جانب یک گروه عراقی به نام گروه المختار بودیم که در این حمله هفت تن از مجاهدین به قتل رسیده اند و این می بایست رهبران مجاهدین را ترغیب می کرد تا برای خروج اعضای باقیمانده از کمپ لیبرتی، دست به اقدامات مختلفی بزنند و در این رابطه از تمامی مجامع بین المللی و حقوق بشری کمک بگیرند، ولی آنان دقیقاً عکس آنچه باید می کردند، انجام دادند.
طی هفته های گذشته، خانم مریم رجوی طی دو سخنرانی در فرانسه و سوییس، این بار به مقامات حقوق بشری و بین المللی دخیل بست و از حکومتهای ایران و عراق شکایت برد و با پیش کشیدن انبوه مسایل حاشیه ای و غیر ضروری مانند مسئله سوریه و انرژی هسته ای و مسایل مختلف عراق و ایران و غیره، سعی در کتمان وظایف حساس خود در این مرحله نموده و از آنجا که مجدداً حوادثی نظیر حملات اخیر را پیش بینی کرده است با این وجود و با سر دادن شعار و طرحهای غیرممکن، هر گونه راه حل عقلانی و منطقی را مسدود کرد و تنها به راه حل پناهندگی جمعی و بازگشت مجدد به اردوگاه اشرف بسنده کرد که همگان می دانند اینها بهانه و استمرار حمله و جنگ است و راه حل نیست.
خانم رجوی از آنجا که حمله اخیر به اردوگاه لیبرتی را برای خود فرصتی مغتنم می شمارد، مجدداً به حکومتهای ایران و عراق و گروههای دیگر عراقی، اعلام جنگ داده و یگانهای ارتش آزادی را در حال آماده باش ارزیابی کرد و در این رابطه هر آن کس که در راستای جلوگیری از خونریزی بیشتر و ارائه راه حلهای انسانی، قدمی پیش گذاشته بود به باد انتقاد و استهزا گرفته و از جمله نماینده شما آقای مارتین کوبلر را در شمار همکاران جمهوری اسلامی در بغداد معرفی کرد و از هر حیث به عدم ارائه راه حل سیاسی و حقوق بشری پافشاری کرد.

آقای رییس
هدف خانم رجوی از موج برآمده از حمله اخیر تروریستی به لیبرتی و ریختن خون قربانیانش در عراق، تنها وارونه نمایی و مسدود کردن راه حلهای انسانی و بشردوستانه است و او سعی دارد تا از این فرصت به دست آمده به تهییج افکار عمومی بپردازد و با دروغپردازی به زعم خود بر انتخابات آینده ایران تاثیر بگذارد و باصطلاح یک امر انساندوستانه و حقوق بشری را کما فی السابق فدای منافع سیاسی و موقعیت خود به پیش ببرد.
در این رابطه کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس آماده ملاقات با شما و هر شخص و سازمان و نهاد حقوق بشری و بین المللی است تا با اطلاعاتی که از زندان و شکنجه و اسارتگاههای مجاهدین اندوخته ایم و امروز شاهد همان رفتارهای سابق شان هستیم، در معرض قضاوت همگان قرار دهیم.

آقای رییس
رهبران مجاهدین خلق که امروزه خانم رجوی را به عنوان یک زن به میدان آورده و خود پشتش پنهان شده اند، جملگی تا کنون با مکانیزمهای فرقه و دروغ و اختناق و ترور و تحقیر و زندان و شکنجه، اعضای ناراضی سازمان شان را سر پا نگهداشته و آنها هیچ اعتقادی به صلح و آزادی و حقوق بشر نداشته و ندارند، بلکه از امکانات غربی و سایر نهادهای بین المللی و حقوق بشری در راستای ترور و خشونت استفاده می کنند. با آرزوی صلح و آزادی و رعایت حقوق انسانی در همه عرصه ها در این کره خاکی.


کانون فرهنگی ـ سیاسی ایران فانوس
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

موشکباران اردوگاه لیبرتی را محکوم می کنیم

 

 

 

تحریریه ایران فانوس

10.02.2013

http://iran-fanous.de/middle/1932-Iran%20Fanous-Moshak%20Baran-10.02.2013.htm

 

با خبر شدیم سحرگاه روز شنبه نهم فبروار، اردوگاه لیبرتی محل اسکان 3000 تن از نیروهای سازمان مجاهدین، مورد آتشباری نیروهای متخاصم در عراق قرار گرفته که در این میان متاسفانه 6 تن کشته و دهها تن زخمی شده اند.

اگرچه مجاهدین خلق تخصصی جز کشتن و کشته شدن ندارند اما رهبران این گروه با فرارشان از میادین جنگ، ثابت کرده اند که آنان تنها تخصص شان کشتن است. ایران فانوس، در این رابطه ضمن محکوم نمودن این گونه اعمال کور و خشونت آمیز علیه جان اعضای بی دفاع، رهبران این گروه را محکوم کرده و در این رابطه مقصر اصلی می دانیم، چرا این که آنان با فرار از مهلکه خطر، نیروهایشان را به عمد در موقعیت خطر و جنگی قرار داده و شبانه روز به تحریک گروههای مذهبی و تروریستی عراقی مشغولند تا با کشته دادن از نیروهایشان، دوباره روضه خوانی و مظلوم نمایی به راه انداخته و ضمن تهییج افکار عمومی و دست اندرکاران و مسئولین امور اردوگاه لیبرتی، آنان را مجاب به تن دادن به خواستهای نامشروع و ناحق رهبران مجاهدین نمایند.

مریم عضدانلو، مسئول اصلی این کشتار که خود در فرانسه مستقر است به جای چاره اندیشی و خارج نمودن نیروهایش از کشور عراق، به بهانه حمله روز شنبه خواستار بازگرداندن نیروها از اردوگاه لیبرتی به اردوگاه اشرف شده است که از نظر ما این خواستگاه به معنای جنگی بزرگتر از موشکباران روز شنبه در لیبرتی است.

ایران فانوس ضمن تسلیت به بازماندگان کشته شدگان و شفای مجروحین، از نهادهای حقوق بشری و دولتهای غربی و سایر ارگانهای مسئول بین المللی خواستار چاره جویی انسانی و به دور از منافع سیاسی، در مورد نیروهای باقیمانده در اردوگاه لیبرتی است.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده به نمایندگان پارلمان اروپا
افشای شگردهای جدید رهبران مجاهدین

 

 

تحریریه ایران فانوس

08.02.2013

http://iran-fanous.de/middle/1919-Iran%20Fanous-Name-08.02.2013.htm

 

خانمها و آقایان!
انجمن سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس که سالها در کشور آلمان به صورت قانونی و مشروع به کار افشاگری علیه سیاستهای تروریستی مجاهدین خلق اشتغال دارد، اعضای این کانون، همچنین دهها سال از عمر خود را در تشکیلات مجاهدین در عراق سپری کرده و در این رابطه شناخت کافی از ماهیت دوگانه و نقشه های عوامفریب و خطرناک شان را دارند.

خانمها و آقایان!
مجاهدین خلق که طی سه دهه اخیر در اروپا و سایر کشورهای غربی حضور دارند و از بسیاری جهات از کمکهای سیاسی و مالی و مواهب دیگر دولتها و شهروندان اروپایی و غربی استفاده کرده اند، به عینه شاهد بوده و هستیم که آنان اکثر کمکهای مادی و معنوی مردم، دولتها و نهادهای حقوق بشری اروپا و سایر ممالک غربی را در راستای کمک به جنگ و تروریسم صدام حسین و ایضاً ترور و نا امنی در کشور ایران هزینه کرده اند. ما در این رابطه هزاران مدرک و سند و نوشته در دست داریم با وجود این که خودمان از نزدیک شاهد قضایا و قربانیان این حربه تروریستی هستیم.

خانمها و آقایان!
سیاستهای تروریستی، ضد غربی، دروغ و انواع فرصت طلبی و سوء استفاده های رهبران مجاهدین را از نزدیک تجربه داریم و یکی از دلایل جدایی مان از قربانگاه رهبران مجاهدین در عراق و حضورمان در خاک اروپا، بنا به روایت فوق است. بدین سبب، مجدداً هشدار می دهیم که از این پس دیگر اجازه سوء استفاده از امکانات مادی و معنوی خود و مردم تان را به یک گروه تروریستی ندهید تا آنها توسط اعتبار و کمک تان همچنان اعضای ناراضی خود را به عنوان گوشت دم توپ و خطری علیه مردم ایران به کار گیرند.
ما اطلاع یافتیم که اخیراً و با نزدیک شدن انتخابات در ایران، رهبران مجاهدین با استفاده از فرصت پیش آمده مصر به ابقای مجدد نیروهایشان در عراق هستند. آنان کماکان با دروغ و شانتاژ و با استفاده از شرایط ناامنی که در عراق وجود دارد، می خواهند ممالک غربی و اروپایی و نهادهای بین المللی را بقبولانند تا همچنان نیروهایشان به عنوان پناهنده در کمپ لیبرتی ابقاء و یا این که دوباره به کمپ اشرف عودت داده شوند.
آنان در این رابطه اقدام به انتشار نامه های تقلبی و اسناد دروغ از کشور عراق اعم از امضاء و شهود جعلی نموده و خواهان تایید و به رسمیت شناختن خواستهای نامشروع شان از دولتها و سایر مجامع بین المللی و حقوق بشری، هستند.

خانمها و آقایان!
ابقاء مجدد و هرگونه کمک به انتظارات ناحق و خشونت طلبانه رهبران مجاهدین در کشور عراق، هزینه اولش جان و عمر و هستی اعضای باقیمانده و اسیر در عراق است و همچنین وجود مجاهدین خلق در عراق ضمن افزایش تنش مابین گروههای مذهبی و سیاسی، به بی ثباتی بیشتر در عراق و ایران و خاورمیانه منجر خواهد شد. آنچه که مردم ایران و عراق و سایر مردم خاورمیانه همچون دولتها و شهروندان اروپایی و غربی به آن نیاز دارند، صلح و ثبات است و نیک می دانید که وجود و ابقاء مجاهدین در عراق ضد صلح و ثبات است. لذا کانون ایران فانوس از شما نمایندگان اروپا و سایر دولتمردان غربی انتظار دارد تا در راستای صلح و ثبات در خاورمیانه و در این شرایط و اوضاع اقتصادی، فریب مقاصد جنگ طبانه و تروریستی رهبران مجاهدین را نخورید. با آرزوی صلح و ثبات در جهان و منطقه خاورمیانه.


انجمن سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس


رونوشت به:
صدراعظم کشور آلمان
حقوق بشر در آلمان
پارلمان آلمان
صلیب سرخ جهانی
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیر لفظی های خونین

 

 

تحریریه ایران فانوس

01.01.2013

http://iran-fanous.de/middle/1729-Iran%20Fanous-Lafze%20Khonin-01.01.2013.htm

 

شاید یکی از دلایلی که در گذشته جوانان ایرانی فوج فوج به صفوف مجاهدین می پیوستند، رسم مقاومت و رفتار و پندار رهبران سازمان همچون مهدی رضایی ها بوده که به روایتی او از کمک های مالی مردم تنها در راه مبارزه هزینه می کرد و خود به نان و پنیری در شب بسنده می کرد، و شاید یکی از دلایلی که امروزه تتمه همان جوانان پر شور که هم اکنون شور که هیچ، بلکه همه چیز خود را از دست داده اند و فوج فوج صفوف کنونی فرقه را ترک می کنند، عدم مقاومت و رفتار و پندار رهبران سازمان همچون مریم و مسعود رجوی است که زندگی شخصی و سیاسی کاملاً مشکوک و پنهانی و به دور از انتظار دارند.
به روایت و شهادت زنانی که طی چند سال اخیر صفوف مجاهدین را ترک کرده اند و یکی از دلایل ترک صعب العبورشان، اخلاق فاسد رهبران سازمان به خصوص خود مسعود رجوی بوده است. او که پولهای زیادی در دست دارد و این پولها را صدام حسین تنها به ازای ریختن خون مردم ایران و عراق، به او داده است البته ستانده به سیاق قبل و شهادت انواع شهود و اسناد، می گوید از مردم ایران دریافت کرده ولی شهود و فیلمهای بجای مانده، می گویند که صدام حسین به ازای ریختن خونهای هر دو طرف ایرانی، چه در صف مجاهدین و چه از مردم ایران، مزد پرداخت می کرد وگرنه، اگر قرار بر این می بود که صدام حسین به تبع مبارزات سیاسی به کسی پول داد، می بایست به هزاران مردمی که در تبعید و غرب زندگی می کنند، به آنان نیز کمکهای مالی می کرد که او هرگز منظورش این نبود، بلکه تنها پول خون می داده است.
گفته شد، رهبران اولیه سازمان که از مردم یا دیگران کمکهای مالی دریافت می کردند، چگونه هزینه می کردند ولی رهبران کنونی به ویژه مسعود رجوی از دلارهای دریافتی، گوشه ای را برای زیر لفظی دادن به زنان قربانی استفاده می کرد. همان زنانی که در ابتدای جذب، قرار بود جزو نوامیس مجاهدین و خواهران و برادران یکدیگر باشند، ولی النهایه و طی مسیر و شکستهای پی در پی آرمانگرایانه و قدرت طلبانه، سر از زیر لحاف یکدیگر در آوردند به این بهانه کذایی که راه مبارزه و مقاومت و حتی رسیدن به بهشت، از همین مسیر است.
این زیر لفظی های خونین که بوی خونش هم اکنون عالمگیر شده است، به شهادت زنان قربانی، به جز لباس زیر زنانه و حوله و عطر و ادکلن، دو گردنبند طلای مریم نشان و مسعود شان را نیز شامل می شد که یکی گردنبند طلای مریمی بود که همه زنان مجاهد موفق به دریافت آن شدند و دیگری گردنبند طلای مسعودی یا همان مسعود نشان بود که تنها زنان اطراف و حرم مسعود رجوی موفق به کسب این زیر لفظی شدند.
از اول قول و قرار این بود که تشویقها رهایی انسان از جبر و اسارت و هلاوت آزادی باشد، قرار بر این بود که این نوامیس و خواهران و دختران تنها برای آزادی و حرمت انسان جان و زندگی خود را فدا کنند و از بابت آنچه می دهند، چیزی دریافت نکنند. ولی از آن جا که مبارزه برای آزادی جای خود را به مبارزه برای لذت رهبری داده بود، دریافت نیز می بایست نه از نوع رده و انواع دیگر تشویقهای موهوم، بلکه دقیقاً از نوع تشویقهای حرم باشد یعنی طلا، و طلایی که بوی خون، و خون مردم ایران و عراق را می دهد.
به روایت یکی از شهود زن، یکی از زنان قربانی که با حیله و حقه و وعده های مریم قجر به حرم رفته بود و وقتی ناچار بود عریان و در معیت زنان برهنه و نزد رهبری، به رقص و پایکوبی بپردازد، از هوش رفت و نقش بر زمین شد و گماشتگان مریم قجر ناچار شدند او را به بیمارستان انتقال دهند.
با این همه، تعجب انگیز است که اخیراً در سایت های رسوای فرقه و در گوشه و کنار، جوابی به این افشاگریها داده اند که مضحک تر از سپردن زیر لفظیها به زنان حرم است و آن این که با آب و تاب مسخره گونه ای که اگر رهبر ما این کاره باشد، پس این تشکیلات عریض و طویل و منسجم و غیره را چگونه می توان اداره کرد.
رهبری سازمان بر خلاف این که خود بیاید و به فساد شخصی و سیاسی سالیانش پاسخ شفاف و علنی ارائه دهد، به سبک سابق و فرافکنانه، افشاگران را مسئول و مقصر می داند و آنان را مزدور و خائن می نامد بدون این که توجه کرده باشد اگر داشتن حرمسرا منافاتی با مدیریت خشن و تشکیلات اینچنینی داشت و توجیه مشروعی می بود، طبعاً بسیاری از شاهان همین بهانه را داشتند. در همین ایران زمین و در طول تاریخ شاهان و حکمرانان زیادی بودند که ضمن مدیریت کشوری و لشگری و تحمیل استبداد به مردم، قربانیان حرم خود را نیز اداره می کردند، مضافاً صدها خدمه و گزمه و ملیجک و دلقک و منتر و غیره، اگرچه به روشنی باید اذعان داشت که اخلاق شخصی دقیقاً به اخلاق سیاسی و معاملات کثیف پشت پرده راه می برد و هر دو، دو روی یک سکه اند.
و یا همین اداره سازمانی که طی دگردیسی اش به یک فرقه مخوف بدل شده است، دقیقاً از پنهانکاری های مشکوک رهبری سازمان نشئت می گیرد، رهبری که به بهانه مبارزه و مبارزه مخفی، به خود اجازه هر گونه دخل و تصرف در حیطه شخصی و سیاسی دیگران را داده و در این رابطه انبوه مدرک و سند جرم و جنایت آشکار و پنهان را از خود بر جای گذاشته است.
با این وصف، تا کنون همه انسانها و مردان زمینی و طی تاریخ که به تک همسری و یا چند همسری و حتی حرمسرا رسیده اند و برای همسران خود از زیر لفظی های مختلف استفاده کرده اند، سابقه نداشته است که شخصی نه از دستاورد و رنج و حرمان خود، بلکه از خونهایی استفاده کند و خونها را به طلا و طلا را به شهوت و جنون و تسلیم و تباهی و تهی شدن بدل کند، این شرم تاریخ و یکی از شرمگین ترین جنایت در طول تاریخ بشریت است و بس!


تحریریه ایران فانوس

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا غیبت رهبری به درازا کشید!

 

 

تحریریه ایران فانوس

21.12.2012

 

رهبری مجاهدین که همیشه میل وافر داشت تا در هر جمع و محفل مریدانش حرف اول و آخر را خود بزند، سالهاست در غیبت و سکوت معناداری به سر می برد. او که در اسفندماه سال 1381 و قبل از سقوط صدام حسین، زنش مریم قجر عضدانلو را به کشور اردن همراهی کرد و او را به کشور فرانسه فرستاد تا با بازیهای سیاسی و رشوه دهی، بتواند قلابی برای مسعود رجوی باشد و غیبتش را در عراق کوتاه کند، ولی تا امروز اوضاع و احوال مابین موقعیت دو نفر، شگفت انگیز است. شگفت انگیز این که مسعود رجوی هم اکنون همچنان در غیبت مشکوک به سر می برد و افسار از دستش خارج شده، ولی مریم قجر همچنان مشغول بازیهای سیاسی و رشوه دهی، ولی نه به نفع موقعیت مسعود رجوی، بلکه به نفع خودش است.
مدتها بود که تبلیغات مجاهدین عدم حضور مسعود رجوی را قرار داشتن در لیست تروریستی آمریکا قلمداد می کردند و منتظر خروج از لیست تروریستی بودند. ولی ماههاست که از لیست تروریستی آمریکا خارج شده اند و حتی در بحبوحه خروج از لیست تروریستی، چنان به وجد آمده و جشن و شادی سر دادند که انگار به زودی دروازه های تهران را فتح خواهند کرد و یا این که رهبرشان به زودی در فرانسه و در راس بازیهای سیاسی در غرب خواهد بود. تا امروز، هیچ کدام واقع نشد. نه مجاهدین خلق به سمت تهران خیز برداشتند و نه رهبری حضورش را اعلام کرد.


اما واقعیت قضیه چیست. صرفنظر از شق زندانی یا گروگان بودن مسعود رجوی توسط آمریکاییها، که می توانند او را به مثابه طعمه و یا سود سیاسی بدل کنند، دو عامل مهم در استمرار غیبت رهبری تاثیر دارند.
1ـ فعالیت تاکنونی اعضای جداشده از مجاهدین که بخشی از اطلاعات و اهداف دیکتاتوری آنان را برملا کرده اند، همچنین هجمه مضاعف قربانیان زمانی که بالافرض رجوی حضور خود را در اروپا و یا هر جای دیگر اعلام دارد.

 


2ـ عامل دوم که هر روز بیشتر از روز قبل شک و شبهه برانگیز است، خود مریم عضدانلو است که طی ده سال اخیر و با انبوه بازیهای سیاسی و رشوه دهی، قرار بود قلابی برای نجات همسرش باشد که تا امروز نشد.
این شک و تردید، نه تنها طی ده سال اخیر بلکه مدت سی سال است در گوشه و کنار دیده می شود که مریم عضدانلو از سال 1363 برای تصرف قدرت سازمانی، خیز برداشته و در ابتدا تا رهبری عقیدتی مجاهدین صعود کرده بود.
به شهادت زنانی که اخیراً مناسبات فرقه در عراق را ترک کرده اند، مریم عضدانلو زمانی که در عراق حضور داشت، انبوهی از زنان مجاهد را که تنها برای مبارزه به صفوف مجاهدین پیوسته بودند را متقاعد و ناچار می کرد تا در جلسات رقص برهنگی برای تماشا و لذت رهبری، شرکت نمایند. مریم عضدانلو، جهت فریفتن زنان به آنان القاء می کرد که چه نشسته اید، برنده اول این بازی شما هستید چون که با خوشگل ترین و جذاب ترین آدم عالم آمیزش دارید!


آیا مریم قجر نمی دانست که مستمراً زنان و مردانی با به جان خریدن خطرات زیاد از سازمان جدا می شوند، آیا احتمال نمی داد که ممکن است تعدادی از زنان قربانی، فرقه و عراق را ترک کرده و به افشای مهمترین خطوط قرمز مجاهدین اقدام کنند و در این میان رهبری سازمان اولین متضرر عملیات برهنگی زنان خواهد بود؟!
جدا از حرمسرای مریم قجر، حرمسرای ناصرالدین شاه قاجار نیز زبان زد عام و خاص است. آنجا نیز انیس الدوله نقش برجسته ای داشت. اما نقشش بر عکس مریم قجر بود و او با هر آنچه در حرمسرا و خارجش وجود داشت مخالف بود. از وزیر شاه تا گربه و ملیجک و همه زنان شاه مخالف بود. این طبیعت یک زن است. مگر این که حیله و کاسه ای زیر نیم کاسه نهفته باشد که زنی بخواهد برای مردی زن ردیف کند.
پیشینه و عملکرد سابق مریم قجر، گواه این مدعاست و چه بسا او عمداً روزنه هایی را برای فرار و افشای بیشتر بیماریهای رهبری سازمان بازگشوده بود تا موقعیت امروز خود را توجیه کرده باشد.

 


البته رهبری فرقه نیز از سالهای قبل، در راستای تباهسازی و ذوب مریم عضدانلو در خودش، از او و خانواده و اعتبارش، سوء استفاده های زیادی کرده بود و در هر موقعیت خطیر سیاسی و نظامی مانند ورود به خاک عراق در سال 1365، او را سپر بلا و پیشمرگ خود قرار می داد. متقابلاً مریم عضدانلو به طرق مختلف و ترفندهای زنانه از بیماریهای مختلف رهبری فرقه استفاده کرده و او را به صورت طعمه در دام باقی نگهداشت و افشاگریهای اخیر در ارتباط با مسعود رجوی را به نفع موقعیت خود به پیش برد.
به هر حال نه تنها جداشدگان از مجاهدین بلکه مردم و اپوزسیون ایران بر این باور و عقیده استوارند که فرق کیفی مابین این شاگرد و استاد، وجود ندارد. تنها فرق، این است که شاگرد با شگردیهای خود و چرخیدن این چنینی چرخ روزگار، چند صباحی و تا جهل و خشونت در جهان حاکم است، بر جای استاد تکیه زده است.


تحریریه ایران فانوس

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مریم قجر، خواهان سوریه کردن ایران است

 

 

تحریریه ایران فانوس

10.12.2012

http://iran-fanous.de/middle/1642-Iran%20Fanous-Sorie%20Kardan%20Iran-10.12.2012.htm

 

مریم قجر عضدانلو که خود را رییس جمهور مقاومت و جانشین همسرش مسعود رجوی می نامد، مدتهاست از کشور به هم ریخته و بحرانی سوریه الگوبرداری و برداشت غلط کرده و با حمایتهای آشکار و نهان از مخالفین بشار اسد، در صدد است تا تشکیلات خود را نیز به مثابه مخالفین بشار اسد، در افکار عمومی و برای غربی ها، موجه و مشروعیت ببخشد.
او در این رابطه و پس از به رسمیت شناختن ارتش آزاد سوریه توسط دولت فرانسه، فرصت را مغتنم شمرده و به کمک مشاوران و لابی هایش خود را روز چهارشنبه پنجم ماه دسامبر، به پارلمان فرانسه رساند تا رفته رفته فرانسه و سپس اتحادیه اروپا را بقبولاند تا در مورد مجاهدین خلق نیز همان تصمیمی را بگیرند و امکاناتی را قائل شوند که در رابطه با شورشیان سوریه، انجام داده اند.
او در پارلمان فرانسه، ضمن ارزان فروشی ایران و ایرانیان که همواره در فحوای شعارهای تندروانه اش موج می زند و سابقه طولانی در این رابطه دارد، همچنین الباقی سیاستهای تحریمی و غیره اروپا و آمریکا را صحه گذاشته و آنها را کم دانسته و در ادامه، خواهان سوریه ای کردن کشور ایران شد و این امر را دموکراسی در ایران نامید. چون که او نیک می داند، کشور ایران، مخالفین ریز و درشتی در خاورمیانه و غرب دارد و کسانی که از سوریه ای کردن و کلنگی کردن ایران خشنود خواهند شد و سود خواهند برد، کم نیستند.


بگذریم از این که مریم قجر، با این سنگ اندازی و توهم پراکنی و ارزانفروشی، طمع بعضیها را برای ابقاء مجدد نیروهای مجاهدین در عراق بر خواهد انگیخت، همچنین جنگ و خشونت را یگانه راه حل ایران قلمداد کرده، بدون این که اعتراف کند، جنگ و خشونت در مرتبه اول نیاز برون رفت از این مرحله و تنها شانس به قدرت رسیدن آنان است.
با این وجود، ایران فانوس، در راستای رفع نگرانی افکار عمومی و رفع توطئه های جنگ طلبان داخلی و خارجی، دو نکته را لازم به یادآوری می داند.
1ـ ایران فانوس اعتقاد دارد، به اندازه کافی تبلیغات و افشاگری در ارتباط با غیر اپوزسیون بودن، ایران فروشی، جنگ طلبی و فرقه بودن مجاهدین خلق انجام گرفته است و اگر رهبران فرقه مجاهدین با وقاحت و دلارهای فراوان کماکان در محاکم قضایی قرار ندارند، بلکه خود را به پارلمان فرانسه رسانده و خواهان ابراز وجود و درخواستهای مجدد ضد ایرانی شده اند، اینها نیز می بایست از قبل پیش بینی و پیشگیری می شد که کار به این جا نمی رسید. طبعاً افکار عمومی این زمینه را داشت و مخالفین مجاهدین به ویژه آنان که از این فرقه اطلاعات مهمی با خود به بیرون آورده اند، با همین و ابزارهای دیگری که در دست داشتند، می بایست با تبلیغات صحیح، ضمن تنویر افکار عمومی ایرانی و غربی، همچنین دولتمردان غربی را متقاعد می کردند که مریم قجر، چیزی مادون و خطرناکتر از تروریستهایی چون بن لادن است و هر گونه سرمایه گذاری بر آنان، جز خسران و ضرر فایده ای ندارد و حتی گوش دادن به تبلیغات و اهداف ضد ایرانی شان، کدورت مابین ملت های ایران و فرانسه را به دنبال خواهد داشت.


2ـ حال که مخالفین و روشنفکران و دلسوزان ایرانی، نتوانسته اند از قبل وقوع چنین نیات ضد ایرانی مریم قجر را در نطفه خفه کنند، اکنون نیز دیر نیست. ولی می بایست با همان ابزارهای در دست و اطلاعات و تبلیغات صحیح، افکار عمومی، مردم غرب و دولتمردان را متقاعد کنند که کشور ایران، سوریه و یا افغانستان نیست.
سوریه، افغانستان و یا عراق کشورهایی بودند اگرچه قربانی مجدد جنگ و هرج و مرج شده اند، با این وجود چیز زیادی برای از دست دادن نداشتند. ولی کشور ایران در این رابطه کاملاً متفاوت است و در حال حاضر کلنگی نیست. سرمایه های مادی و معنوی و ظرفیت های سیاسی ایرانیان، به اندازه ای است که طمع و نیات ضد ایرانی دشمنان داخلی و خارجی ایران و ایرانی را در نطفه خفه و کور کند.


مضاف بر اینها، دو امتیاز منفی و با سابقه مجاهدین خلق دارند که شورشیان سوریه ندارند. اول این که مجاهدین خلق خیل قربانیان خود را بغل گوش شان دارند که در هر محفل و دادگاه و رسانه ای قبول مسئولیت کرده و قادرند با انواع و اقسام مدرک و سند آنچه را که خود متحمل شده اند، شهادت بدهند. دوم این که، عملکردهای رهبران فاسد مجاهدین طی چند دهه اخیر، مملو از خطا و خیانت و جنایت علیه مردم ایران و عراق و سایر ممالک دیگر به ویژه اعضای داخلی خودشان بوده و در این رابطه اسناد و مدارکی که گوش شنوا و چشم بینا داشته باشد، به اندازه کافی وجود دارند. هر دو اینها کافی است، با ابزارهایی که وجود دارد و تبلیغات صحیح، دولتمردان غربی را در ارتباط با رهبران مجاهدین، متوجه همان خطایی کند که در ارتباط با بن لادن مرتکب شده اند و هزینه اش را پرداخته اند.


تحریریه ایران فانوس

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنچه از نراقی می توان آموخت

 

 

تحریریه ایران فانوس

04.12.2012

http://iran-fanous.de/middle/1611-Iran%20Fanous-Naraghi-04.12.2012.htm

 

احسان نراقی که به قول ایرانی ها روشنفکر تنها و به قول فرانسوی ها وزیر مستضعفان نام داشت، سحرگاه روز یکشنبه دوم ماه دسامبر، دار فانی را وداع گفت. احسان نراقی با این توصیفانی که شمرده شد اما روشنفکر و محققی فرزانه و انسانی دلسوز و منحصر به فرد بود. او که به قول خودش هم زندان و هم آزادگی را تجربه کرده بود، انسانی شجاع و آزاده بود و از مرگ و هیچ خطری نمی هراسید. به همین دلیل زندگی اش مانند نوشته هایش مثال آینه صاف و زلال است.
او با آن که هم با روحانیون و هم با خانواده شاه نسبت فامیلی داشت، منتقد هر دو نظام محسوب می شد. اما آنچه که در گفتار و نوشتار احسان نراقی منحصر به فرد است، نقد دلسوزانه، مسئولانه و همراه با راه حل و حفظ حرمت طرف مقابل بود. او ضمن این که اهل پنهانکاری و تعارف نبود و بر سر هر موضوع و معضل اجتماعی و سیاسی حرف و توصیه داشت، ولی نقد و نصایح خود را به گونه ای مطرح می کرد که هیچ کینه و نفرتی به ذهن متبادر نشود و خونی بر زمین نریزد.
به این دلیل او در بحبوحه سقوط شاه با آنکه منتقد و مخالف نظامش بود، رخت عافیت را از تن در آورد و در راستای رفرم و اصلاح وضع موجود، به دفعات مختلف و بیش از هفت بار خود را نزد شاه رساند تا مانع از خشم و خشونت و خونریزی گردد.
او همچنین در اوان انقلاب که شور انقلابی سراسر کشور را در نوردیده و گوش مردم به روشنفکران بدهکار نبود، بخشی دیگر از نیات و اهدافش را با سه سال زندانی شدن در زندان اوین، پرداخت و در عمل ثابت کرد برای آنچه که می اندیشد و برای اصلاح امور، حاضر به پرداخت هزینه است.
احسان نراقی در مسیر تردد به کاخ شاه و زندان اوین، به دستاورد و تجارب دیگری رسیده بود که، کاخ شاه با آن همه برج و بارو و غرور و نخوتی که در خود جای داده، تغییرپذیر نبوده و زندان اوین نیز باصطلاح با آن همه مظلومین و محکومینی که در خود جای داده، قادر به تغییر صحیح جامعه نیست. نراقی که دیرزمانی در غرب و جامعه روشنفکری زیسته بود، برای اولین بار در زندان با طبقات مختلف اجتماعی زمان شاه و انقلابیون ناراضی آشنا می شد.
احسان نراقی در کتاب معروفش از کاخ شاه تا زندان اوین، در صفحه 279 این کتاب به شرح احوال زندانیان مجاهدی می پردازد که گرچه خود زندانیان از طبقات محروم جامعه و توسط انقلاب سال 1357 آزاد شده بودند، اما رهبرانی فرصت طلب و آرمانی مخدوش را حامل بودند، آرمانی که هم از اسلام و هم از مارکسیسم، برداشت غلط و سوء استفاده کرده بود تا نیات قدرت طلبی و فرصت طلبی خود را توجیه کرده باشد.
اتفاقاً به همین دلیل و برهان، صلح طلبی و اصلاح طلبی و شناخت دقیق و کاربردی از ماهیت کاخ و زندان اوین روشنفکر آزاده ای چون نراقی بود، کسانی که مسیرشان از خون و کینه و انتقام می گذشت، همواره نراقی را سازشکار و وابسته به ساواک و وزارت اطلاعات، تبلیغ و شیطان سازی می کردند.
ولی نراقی که جامعه شناسی دقیق و با ظرافت بود و شناخت عملی از مجاهدین خلق داشت، در کتاب دیگری به نام آن حکایت ها، و در صفحه 136 این کتاب، اطاعت اعضاء از رهبران مجاهدین را الگویی استالینستی و مافیایی برشمرد و الگوی دیگر رفتارشان را به جمع معتادین تشبیه کرد، معتادینی که وارد جمع خود می شوند، افراد سالم جامعه را غیر خودی و غیر قابل اعتماد می دانند.
روزگاری که هنوز چنین انتقادات تند و عریان در جامعه روشنفکری از مجاهدین خلق، معمول و مرسوم نبود. ولی شناخت دقیق احسان نراقی، به او وسعت فکر و جسارت نقدی داده بود که بسیاری از سیاسیون و روشنفکران دیگر از آن عاجز بودند.
در ادامه چنین خصایل انسانی و شناخت دقیق از گروههای تروریستی و فرقه ای بود که نراقی را به آن واداشت تا با قربانیان این فرقه همواره تعاملی دوستانه و دلسوزانه داشته باشد و از هیچ کمکی در حق آنان دریغ نورزد. امری که در جامعه روشنفکری و سیاسی و اپوزسیون، شجاعتی اخلاقی و احساس مسئولیتی انسانی و شناختی دقیق را می طلبید که احسان نراقی تواماً همه را با هم داشت.
او نه تنها در سازمان یونسکو به وزیر مستضعفان شهره بود، به حق باید او را یکی از مددکاران و یاوران قربانیان فرقه مجاهدین برشمرد و این شناخت معرفتی و شهامت اخلاقی اش را تحسین کرد. او که سالها قبل تئوری ها و تحلیهای دقیقی از بنیادگرایی و کینه و انتقام مجاهدین را ارائه داده بود، امروزه و با خونی که از زخمهای خونچکان پیکر این فرقه سرریز است و شاهدش هستیم، صحت و سقم تحلیها و نقدهای نراقی بر همگان آشکار گردیده است.
با قدردانی از همه زحمات احسان نراقی در ارتباط با نصایحی که به حکومتها و در راه اصلاح امور مردم کرده است و همه شناخت دقیقی که از گروههای مخرب برای نجات جوانان پرشور ارائه داده و همه دلسوزیها و توجهاتی که به خیل قربانیانش داشته است، نهایت احترام و قدردانی را داریم. از خداوند بزرگ برای روح بزرگ نراقی کمال آرامش را می طلبیم. نامش زنده و یادش گرامی باد.


تحریریه ایران فانوس
 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد