_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

بادنجان دور قاب !

«مرگ خوب است برای همسایه»

01.06.2007

میترا یوسفی

در ادبیات و محاوره ی فارسی شکرشکن، بویژه مردمی وعامیانه، اشاره ها به « بادنجان دور قاب چین » شده، اما از خود بادنجان کمتر سخن رفته است. شاید ازآنک بادنجان! بی روح و جان، به مثابه صیفی و خوردنی بخودی خود، فعال و کارساز به نظر نمی آید و تمامی نفوذ و مصرفش در دست آدم هایی است که آن را برای خودشیرینی دور قاب می چینند. اما در مطبخ مطامع سیاسی، اختیار بادنجان از بادنجانِ خورش فراتر می رود. آنها راه می روند، حرف می زنند، خبرچینی می کنند، توطئه می چینند، آزار دهنده می شوند و خود مرتکب گناه می گردند و می گندند.
کمتر پدیده یی به اندازه ی مجاهدین در بساط آشپزی اش از این « صیفی کریه المنظر/ بیاد سریال بسیار جالب اختاپوس» استفاده کرده و در قلمرو خویش از آن سود جُسته اند.
بادنجان ها غالبا از ایران رسیده اند، طرز پخت و میزان نمک و فلفل و ترشی شان، به اختیار مجاهدین است. گاهی برای امکان استفاده، سرکه گذاشته می شوند.
بدون تردید مسعود رجوی کتاب«مکتب دیکتاتورها»، شاهکار « سیلونه » را دوره! و مو به مو عمل کرده است. استفاده از بادنجان می باید یکی از دقیق ترین برداشت های «او» باشد.اگرچه برای خواننده عادی، شیوه ی دیکتاتوری در کتاب طنز و فکاهی به نظر بیاید! و نویسنده اساسا جهت بی آبرویی وحقیقت وجودی دیکتاتورها دست به نوشتن برده است.
بادنجان ها عضو مجاهدین نیستند و هرگز هم نخواهند شد. بادنجان ها معمولا فعالیتی در عرصه سیاست ندارند و یا در ایران کوتاه مدتی فعالیت داشته و سپس با شکست مجاهدین، « پسیو » شده اند. بادنجان های درجه یک کمینه استعدادی در زمینه های ادبیات، ورزشی و هنری یدک می کشند. ولی هرگز موفق نبوده اند! وعنوان کاذب هنرمندی و قهرمانی از رجوی ها گرفته اند. گاهی هم به مناسبت خرابی دستگاه گوارش خورنده، به کناری انداخته می شوند. عصبانی می شوند، قهر می کنند. اما به وقت نیازبخشی و مورد استفاده قرارگرفتن، غالبا نه چندان پر خرج، برمی گردند.
آری، مجاهدین برایشان پرونده! ادبی ، هنری و قهرمانی می سازند و اگر قهرکردند و برنگشتند، خود برآن سابقه حمله کرده، پوشالی و دروغین می نامند. بی مهابا و لاقید از توضیح آنک چه کسی« سابقه » را ساخته و ابداع کرده بود.
در حقیقت سازمان قهرمان واقعی اصلا نمی خواهد. چه آنها باسابقه ی حقیقی برای خود شخصیتی خلق کرده و تحت شعاع آن، حاضر به قبول بردگی و ناچیزی خویش نمی شوند و دراین صورت تحت تنبیه های تشکیلاتی و ابتلاء و امتحان قرار گرفته و مثل کاظم غلامی کشتی گیر سرشناس و صاحب نام می شوند که با ترک فرقه، « انحرافات اخلاقی» بدون شرح! بدرقه راهش می شود. « رضا محبان » قهرمان دیگرکشتی، فریب قهرمان، قهرمان گفتن های هوچی های رجوی را می خورد و به بدترین وضع تیمش را ترک می کند و نزد مردمش باز نمی گردد، اما چندان نمی گذرد که خبر تهی مغزی و انحرافات اخلاقی!اش درون تشکیلات می پیچید و دربساطی چنین، از اینسان وزیر ورزش مملکت و حکومت بی جای و ملاء رجوی ها می شوند.
نه! مجاهدین قهرمان و هنرمند زنده و صاحب نام نمی خواهند! شاعر شوریده و انقلابی هم نمی خواهند که عاقبت شان چون مجتبی میرمیران به خودکشی برسد و چون کمال رفعت صفایی در هنگامه ی تلخ حمله و بدنامی از دایره ی بسته ی رجوی ها بگریزد. یکی خاموش و یکی خروشان، افشاگر حقایق شوند.
الهه و عارف و ویگن به مثابه هنرمندان حقیقی، اگر دست از هویت خویش برندارند، بدرد مجاهدین نمی خورند. مرجان و کامیار و رضا اولیاء، هنرمندان ساخته شده ی کارگاه رجوی ها، لازم است تا در معرکه ی تظاهرات خاص مجاهدین! بزنند و بخوانند و برقصند. از کارافتادگان و سست عنصرانی مثل مرضیه که رونق سابق را در ملاء ساختگی مجاهدین می جویند، مغناطیس بادنجان ها می شوند، با بادنجان ها عکس می گیرند تا هرچند دیر، اما برای اقوام شان در ایران بنویسند که با مرضیه و منوچهر و عماد رام عکس گرفته اند.
مجاهدین بر آتش جاه طلبی هردو طرف ( سوژه و یا میهمان عکس ) چندان می دمند تا وجدان شان را بسوزانند و به کار و نقشه های سازمان آیند.
حال هنر بادنجان در این معرکه چیست؟ آن ها خوراک تند و تیز تروریستی را می آرایند تا دعوت شدگان نرمند.
بادنجان ها به خانه های مردم رخنه می کنند، وقتی در بروی خشونت سازمان بسته است. و از این خانه رفتن ها، خبرچینی ها بیرون می آید. خبرچینی برعلیه تبعیدی ها و حتی مهاجرانی که زندگی را با هزار درد و مشکل
می گذرانند و گاه قربانی خبرچینی را که ممکن است جوانی بیگناه باشد، تحت خطرهای هولناک قرار داده اند.
مادر یک خانواده جداشده که همسرش هنوز در چنگال رجوی ها بود، پس از بیست و یکسال سفری به ایران رفت. پسرک در اوج سنین بلوغ، با دلی پردرد از بی پدری، پدری که بدست شامرتی و جادوگر مجاهد ناپدید شد، دل و دماغ مسافرت نداشت، تنها در خانه بود وقتی « دو عدد صیفی مشئوم و مسموم » خبر سفر مادر را به – از ما بهتران - رساندند و از جانب رجوی ها، مرد پس از سالها غیبت و بطور ناگهانی به پسرش تلفن کرد تا بگوید که ایران رفتن جنایت است! بی توجه به آن که صرفا پیدا شدن ناگهانی اش چه بر دل ریش فرزند آورده و سپس با چنان حمله ی ناجوانمردانه یی فرزندش را تنها گذاشت، رفت و دیگر پیدایش نشد. در حقیقت کودک از لبه تیغ مهیبی گذشت اما روسیاهی اش به روی بادنجان های خائن و خبرچین باقی می ماند.
بادنجان ها اگر نفوذی در اداره یی و سازمان و شرکتی داشته باشند، نقش محلل برای رسانیدن منافعی به سازمان ایفا کرده، و مهمتر از آن، امکانات را در اختیار سازمان می گذرانند و بدتر، جاسوسی هم می کنند. گاهی اهالی کشور میزبان را ناآگاهانه به صرفه رسانی برای تروریست ها، می برند. با کمک میرزا بنویس های رجوی برای روزنامه ها آگهی های به صورت مقاله می نویسند و در موردی یکی از این بادنجان ها، « رضا قطبی» که سمت معلم و یا کمک معلم در یک مدرسه راهنمایی سوئدی داشت، به گزارش خبرنگاری رسمی سوئد( ت. ت) شاگردان کلاس
9 مدرسه سوئدی ( شهر اوربرو) را به بهانه گردش علمی به بروکسل جهت ایفاگری نقش سیاهی لشگر برد. در حالی که تبلیغات سیاسی در مدارس سوئدی ممنوع است.
آنها ملزم به اطاعت از دستورات سازمانی نیستند و معاف از « فدیه های » اجباری، خانوا ده دارند، زن و شوهر هستند. فرزندان شان تحصیل می کنند،( شادروان ماندانا علیزاده با گذراندن دوره پزشکی به سادگی ثابت می کند که او و مادرش جزء اعضاء و افراد سازمان مجاهدین نبوده اند) از محبت والدین بهره مند می گردند، اجازه دارند چشم وچراغ پدرومادر باشند و در عرصه ی عجیب و غریب مجاهدین، خانه شاگرد هم پیدا می کنند. فرزندان بینوای اعضاء و افراد! که از پدر ومادر متروک در عراق ربوده گشته ودر خانه بادنجان ها کتک خورده اند، تحت بی حرمتی و سرکوفت قرار گرفته و تا تجاوز جنسی هم کشیده اند. و تازه بادنجان ها فکر می کنند، بخشی از مبارزه را به عهده داشته اند! و اگر پدر و مادر بچه ها پس از گذراندن « رمادی » و « التاش » پایشان به اروپا رسید، در قانون بادنجانی عنوان بریده می گیرند!
حتی بین خودشان نهضت ازدواج سهل و آسان دارند و چه شوخی هولناکی است که عکس مسعودومریم سر سفره ی عقد می گذارند. بیاد دارم در کوره ی سوزان برهم ریختن خانواده و اوایل فرستادن کودکان به بردگی نزد بادنجان ها، سیستم سانسور رجوی ها، دسته گلی به آب داده و عکس کودکان مادری دلتنگ ( م. ن ) در مراسم عروسی آنچنانی بادنجانی را که بادنجانی از آمریکا فرستاده بود، تحویل مادر دادند. تماشای عکس رجوی ها بروی سفره ی عقد، در هنگامه ی طلاق های اجباری چنان مرا به ستوه آورد که نزد محمود قائم شهر( اگر درست بخاطر بیاورم نام فامیلش مهدوی بود و یکی، دو سال پیش به بیماری سرطان فوت کرد) رفتم که چه می کنید! وقتی ازدواج را اینجا منحل می کنید، آنجا بروی سفره های عقد، عکس رهبری تان را می گذارید؟! که ناگزیر جواب دجالانه ی رجوی ها را داشت: چه کسی می گوید ما با ازدواج مخالفیم؟! ( بعدها دریافتم که دقیقا در آن شرایط و برای زدودن فعالیت های رها شدگانی که پایشان به اروپا رسیده و در پی افشای رازهای هولناک بودند، به ماهیت منافقانه راه گریزی می جُستند. این دو رویی، در این مورد بخصوص، که من هم در سال
1993 جهت یک سفر 11 روزه ی همسرم به سوئد، با تقبل پرداخت هزینه ی سفر و همچنین قبول شرایط رجوی ها! صرفا چون دوستی برای من و پدر فرزندانم، به صورت حق السکوت سود بردم )
باری، این قایم باشک بازی درد آور تا زمان افشای بخشی از حقایق از سوی وزارتخارجه آمریکا ادامه یافت.
این جریان رفورم به شدت منافقانه و غیرحقیقی همزمان با سرکوب و شمشیربرهنه ی رجوی در مناسبات داخلی و برعلیه اعضای نگون بخت و محصور در قدرت و شهوت ضد ایرانی صدام حسین، سربرداشت.( گویی مجبور بود خشم ذاتی و یا خو گرفته با آن را باید جایی خالی می کرد) و آشپز را به استفاده افراطی روغن در پروسه سرخ کردن بادنجان ها واداشت.
بادنجان ها گاهی به « تورهای» مرسوم سازمان در عراق رفته اند و آنجا شخصیت های توخالی شان باد شده است تا در دسترس آشپز بمانند. نقشی درملغمه ی تظاهرات رسوای رجوی ها، به عهده گیرند و یا با حمله به گردهمایی دیگر ایرانیان به روی شرکت کنندگان « تف » بیندازند. خبرش هم به صورت وجمله « هموطنان عزیز حمله ور شده و تف کردند) در نشریات سخیف شان منتشر شود.
آنها البته از ترس قانون، اخراج و زندانی کشیدن ( که زندان به گفته ی رجوی هتل چهارستاره برای اعضا و افراد است) در اوج این جست و خیزها، مانند حمله ی فیزیکی به ادیب و روشنفکر ایرانی دکترعلیرضا نوری زاده، شخصا حمله نمی کنند، قابلیت شان نقش « هوچی » است.
« هوچی » هایی که با بالا رفتن حرارت انقلابی شان در سوزاندن « ندا حسنی » به پایتخت های اروپایی حضور یافتند. « خود » و « خانواده شان » را آتش نزدند، اما برای سوختن، باکره ی بی گناه، لاطائلاتی به توجیه بافتند ( وقتی عکس های جشن عروسی آنچنانی فرزندان خویش را در آلبوم های مخملی بخانه دارند ) و لختی دیگر در میهمانی رسوای رهایی مریم رجوی از زندان ( با پرداخت ودیعه ی گزاف ) حضور یافته و شیهه ها کشیدند.
بادنجان های درجه یک حقوق ماهیانه می گیرند و بادنجان های درجه دو به مالی – اجتماعی رسوای رجوی ها، قاطعان طریق به روز روشن و در خیابان ها، می روند و بخشی از آن را به جیب می زنند.
رجوی خود ستون پنجم ارتش عراق و هر دشمن دیگر ایران است، حتی دعاگوی امپریالیسمی می شود که به پشتوانه ضدیت بر علیه آن، مدعی ارثیه ی از انقلاب ایران بودند. و بادنجان، خود ستون پنجم سازمان مجاهدین می شود!

بادنجان ها کامیون، کامیون در نقش سیاهی لشگر به مسافرت های اروپایی و آمریکایی می روند، در جام جهانی ها بلیط مجانی و هزینه ی سفر می گیرند، تی شرت مسعود و مریم می پوشند و بعد از کنسرت ها و تظاهرات و مسابقات به گردش و خرید در شهرها می روند.
دیگر از نقش های جدید آنان تلفن زدن به برنامه های تلویزیونی در نقش هموطنان ایرانی است با تمجید از مجاهدین و فحاشی نیروهای دیگر! ( به تلخی خنده دار این که طی یک برنامه ی مستقیم تلویزیونی « پیوند»، بادنجان مونثی زنگ زده و برای ثابت کردن آنکه « مجاهد » نیست، ناشیانه از بچه اش می خواست حرف بزند، میگفت بگو چند سالت است! یعنی برای او بدیهی بود و شرمی نداشت که « بچه » در بساط مجاهد پیدا نمی شود. اما شاید نمی دانست که بادنجان، اگرچه صیفی، اما شامل صنفی شناخته شده در شوربای مجاهدین نیز هست ).
بادنجان ها به ایران سوقاتی می فرستند و سفارش اجناس ایرانی می دهند. « رب انار یک و یک » و « قورمه سبزی مهرام » بکار می برند، پول تبدیل می کنند. اقوام بادنجان ها با هواپیمایی ملی ایران و چمدان های پر به ایران می روند و برمی گردند، اما جداشده گان و حتی هموطنان غیرسیاسی حق سفر به ایران نداشته و جاسوس تلقی می شوند!
برای حقوق ماهیانه ( بی آنکه خویشتن را مزدور بنامند!)، عکس های آنچنانی، و عنوان قهرمانی و هنرمندی قلابی، حاضرند خبرچینی و دروغگویی که هیچ، قتل و غارت هم بکنند، حاضرند هر حقی را زیر پای بگذارند، در توطئه ها شرکت کنند، به صورت مزاحم تلفنی سبب آزار جداشده گان شوند و درعین حال ادعای روشنفکری، دموکراسی و آزادی در ایران داشته باشند.
زن های بادنجان هفت قلم آرایش و از هزینه های معلوم الحال انواع و اقسام جراحی های پلاستیک را امتحان می کنند، لباس های رنگین و بدن نما می پوشند، ولی می پذیرند و می دانند که اعضاء و افراد باید چهارقد بسر بگذارند و عبا و قبا بپوشند.
در احتراز از فدیه دادن ها، شقاوت، بی رحمی و قساوت سنتی و مرسوم رجوی ها را ( لابد به دلیل وجه تشابه ) جذب می کنند، به هر ننگی تا حضور در تظاهرات جنون آمیز به تشویق بیگانگان بر حمله و اشغال میهن کف برکف، کف بزنند.
این دسته ی محیرالعقول، کشت و برداشت این صیفی بدمنظر، همزمان با کاشت صیفی جات و سبزی جات در قلعه ی بدنام اشرف شروع شد. وقتی کار مجاهدین به خرابی افتاد و در عوض نعره های ضد امپریالیستی، بارز ترین ارباب رجوع بر در ارباب قدرت ها گشتند وگرنه پیش از این رابطه شان با بادنجان ها خراب و اندرخراب و برای جگر و معده ی انقلابی شان ضرر داشت. بدنبال شکست مجاهدین و« پسیو » شدن، سخت مورد بی مهری سازمان بودند. زمانی که « علی آباد شهری بود » سازمان هواداری نمی پذیرفت، مگر به شرط تحویل مال و جان. سخت در اشتباهند اگر ندانند که در پشت درهای بسته، نه شکرگزاری و قدرشناسی، مجاهدین طلبکارند که چرا این طبقه، علیرغم رنج و فدیه ی رهبری، به زندگی خود چسبیده اند. شبح مجاهد نشدن! یکی نشدن با رهبری، همواره در کمین آنهاست!
آری با همه ی این احوال و در پایان این شرح، بازیچه اند! وقتی دوره ی مصرف شان به پایان رسید، کناری پرتاب خواهند شد که تجربه نشان دهنده ی بهتر از این نیست. دریغا با کارنامه یی سیاه!

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد