بررسی «معیار حق شرکت در سیاست».
نقدی بر عملکرد مجاهدین و اکثریت و توده!!
06.06.2007
محسن کردی
«حق شرکت در سیاست». یکی از معضلات بزرگ سیاست در
ایران پرداختن به سابقه افراد و نیروها برای حذف آنهاست.
بطور کلی سازمان مجاهدین در این کار استاد است و با در هم آمیختن راست و
دروغ و شانتاژ و به کمک هواداران سابق خود که امروز هم ظاهرا با سازمان شان
مشکل دارند با طرح گذشته افراد در مقام قاضی اولا می خواهند از مخالفین شان
اقرار بگیرند که مثلا تواب و یا بریده و یا مزدور آمریکا، ساواکی و
ساوامایی و یا همکار رژیم بوده اند و ثانیا به این نتیجه برسند که چون فرد
و یا سازمانی فلان سابقه را دارد پس از مشروعیت لازم برای شرکت در امور
سیاسی و مبارزه با رژیم برخوردار نیست و این گونه امور را باید به مبارزان
واقعی که تنها در سازمان مجاهدین و هم پیمانانش خلاصه می شود بسپارند
یک سری معیارها در وجود انسان نهادینه است و انسان تمامی امورش را با آن
معیار اندازه گیری می کند. مثلا معیار سیر شدن چیست؟ آنقدر بخوریم که دیگر
گرسنه نباشیم یا آنقدر بخوریم که سیر شده باشیم؟ انسانهای مختلف سیر شدن را
چیزی بین این دو می یابند اما همه میدانند که گرسنگی چیست و پرخوری و یا
ترکیدن از فرط پرخوری چیست. معیار ادب و تربیت در نوشتن نیز نزد افراد
تفاوت میکند. بنشین و بتمرگ وبفرما معیارهایی هستند که همه با آن آشنایی
دارند. برخی اتلاق؛ ابله، احمق، ساده لوح، و غیره به مخاطب را بی احترامی
به حساب می آورند و برخی دیگر لازم اما هردو می دانند که فحش رکیک کدام
است. دلیل این که می بینیم کسی در نوشته اش به دیگری اعتراض می کند که چرا
فحاشی کرده است و آنطرف در حیرت می ماند که من کجا فحاشی کرده ام همین
تفاوت در نگرشهاست. دیگر اینکه اگرچه می شود که خود در نوشته های مان دیگری
را ساده لوح و ابله خطاب می کنیم اما آنجا که به ما حمله شده و به دلیل
حرفی و یا عملی که انجام داده ایم به ما گفته اند ساده لوح و یا ابله این
را فحاشی می نامیم در حالی که فحاشی معمولا فحشهای رکیک را شامل می شود.
باری منظورم از این صغرا کبرا ها این است که مشخص کنم سخن از چه گونه
معیاری میآورم. معیار «حق شرکت در سیاست». یکی از معضلات بزرگ سیاست در
ایران پرداختن به سابقه افراد و نیروها برای حذف آنهاست. چپها و اهالی جبهه
ملی با همین معیار سلطنت طلبان و مشروطه خواهان را می خواهند از میدان
سیاست بیرون برانند و سازمان مجاهدین خلق همه بجز خودش را به این روش می
خواهد از میدان سیاست بیرون براند. تو گویی همه زیر قرار داد نانوشته ای را
امضا کرده اند که اگر سابقه کسی «بد» بود حق شرکت در امور سیاسی را ندارد.
یک «دادگاهی» تشکیل میدهند و خود قاضی می شوند و حکم محکومیت و محرومیت
صادر می کنند. مجاهدین که حکم اعدام انقلابی نیز حتا برای بریدگان خودشان
نیز صادر می کردند اما «گذشت انقلابی» می کردند. بطور کلی سازمان مجاهدین
در این کار استاد است و با در هم آمیختن راست و دروغ و شانتاژ و به کمک
هواداران سابق خود که امروز هم ظاهرا با سازمان شان مشکل دارند با طرح
گذشته افراد در مقام قاضی اولا می خواهند از مخالفین شان اقرار بگیرند که
مثلا تواب و یا بریده و یا مزدور آمریکا، ساواکی و ساوامایی و یا همکار
رژیم بوده اند و ثانیا به این نتیجه برسند که چون فرد و یا سازمانی فلان
سابقه را دارد پس از مشروعیت لازم برای شرکت در امور سیاسی و مبارزه با
رژیم برخوردار نیست و این گونه امور را باید به مبارزان واقعی که تنها در
سازمان مجاهدین و هم پیمانانش خلاصه می شود بسپارند.
بنظر میرسد که سازمان مجاهدین و اعوان و انصارش نقطه ضعف خوبی پیدا کرده
اند و بخصوص فداییان اکثریت و حزب توده از این ضربات به زحمت می افتند. این
به زحمت افتادن هیچ دلیلی ندارد مگر امضای خود اینها پای آن قرارداد
نانوشته. به عبارت دیگر خود این دو نیروی سیاسی مخالفان شان را با توجه به
سوابق «مردمی و یا ضد مردمی» به زعم خودشان تایید و یا رد می کنند لذا آنجا
که پای قضاوت در مورد عملکرد خودشان با معیارهای مشابه در مورد گذشته های
شان به میان میآید رفقا کم می آورند و گیج می شوند. خوب وقتی خود حزب توده
و اکثریت مثلا مشروطه خواهان را با توجه به گذشته نظام پادشاهی و «ضد مردمی
بودن» آن زیر ضرب گرفته و حذف آنها را از میدان سیاست خواستار می شوند دیگر
نمی توانند در مقابل همین روش که سازمان مجاهدین در موردشان اعمال می کند
از خود دفاع کنند. مثل همین نمونه هایی که آقای ایرج مصداقی از نشریه کار
در محکومیت و تقبیح مواضع اکثریت آوردند. دوستان معترض بجای پاسخگویی به
مستندات آقای مصداقی اعتراض می کنند که «این آقا کیست که این حرفها را
میزند و باید در کارش شک کرد چرا که دسترسی زیادی به منابعی دارد که حتا
خود اکثریت و یا توده ندارند». خوب وقتی آدم در تنگنا قرار می گیرد بناچار
بجای برخورد نظری و فکری آواز می خواند. اما اگر من یک توده ای و یا یک
اکثریتی بودم، بدون طفره رفتن پاسخی درخور میدادم و شرط اولش هم این بود که
کل معیارم را عوض کنم.
به نظر من مشکل این نقطه ضعف اکثریت و حزب توده در مقابل مجاهدین به همان
نوع نگاه و تعیین معیار «مشروعیت شرکت در سیاست» آنهاست. بدین ترتیب که
اصلا خود معیار دچار اشکال است. چه کسی گفته است، کدام اندیشمند، کدام
فیلسوف، کدام اندیشه سیاسی است که می گوید چنانچه کسی در پروسه تکامل
اجتماعی جامعه و مبارزه راه اشتباهی را رفت حق ندارد دوباره در سیاست شرکت
کند؟ از آن مهم تر برفرض که چنین معیاری مورد قبول باشد چه کسی به مجاهد و
سلطنت طلب و اکثریت و توده و غیره از طرف مردم نمایندگی داده است که دیگران
را در دادگاه خود ساخته دریک مقاله یا پروپاگاند محکوم و حذف کند؟ اگر
دادگاهی هم هست باید در روز آزادی ایران تشکیل شود و اینجا من یکی شخصا کسی
را و نهادی و سازمانی را بعنوان دادگاه و یا قاضی به رسمیت نمی شناسم
والسلام! حال آقای ایرج مصداقی هرچقدر دل شان می خواهد فاکت و مدرک
بیاورند. هیچکدام اینها دلیل نیست که مخاطبین آقای مصداقی دست از سیاست
بکشند.
من نام آقای ایرج مصداقی را دنبال کردم و به سایت «دیدگاه» رسیدم. با یک
نگاه به مطالب ایشان پی بردم که ایشان نیز یکی از عوامل مسعود رجوی برای
بهره گیری از روش گروهی شانتاژ و تهمت و افترا و مخلوط کردن راست و دروغ در
راستای دنبال کردن سیاست «حذف رقیب با توجه به گذشته» است. همه کارهای
ایشان و همفکران شان در همین زمینه و برای بیرون راندن و تضعیف سایر نیروها
است. تضعیف سایر نیروها نه به هدف کمک به جمهوری اسلامی بلکه به هدف تلاش
برای یکه تاز کردن سازمان مجاهدین در عرصه سیاست اپوزیسیون که چنانچه روزی
رژیم سقوط کرد بجز سازمان مجاهدین نیروی دیگری بعنوان آلترناتیو باقی
نمانده باشد. سازمان مجاهدین برای آلترناتیو ماندن نه به شایستگی های خود
که به سرزنش و بیرون راندن دیگران تکیه می کند. باید در مقابل این ترفندها
ایستاد. هواداران سازمان مجاهدین که دست به این کار میزنند از جمله همین
آقای مصداقی معمولا می گویند که دیگر با مجاهدین نیستند اما همه اعمال شان
در راستای سیاستهای حذف رقبای مجاهدین است و به عقیده من این کار سازمان
یافته و توسط خود سازمان مجاهدین رهبری میشود. حمله های گروهی آنها به
رادیو ها نه به نام مجاهد بلکه به نام مردم عادی، کامنت گذاشتنهای شان با
نام مستعار و غیره را هرکس اندکی کار سیاسی کرده باشد می تواند حدس بزند که
متد مجاهدین است. ادبیاتی که بکار می گیرد و بکار گیری نوع کلماتی مانند؛
دریدگی، خیانت، کارنامه سیاه، رذل و کثیف، چشم دریدگی، وقاحت، معلوم الحال
و ... همه و همه ادبیات مجاهدین است. یکی از نمونه برخوردهای آقای مصداقی
را در زیر بررسی می کنیم؛
ایشان در سایت «دیدگاه» می نویسند؛
««از
دیگر توابان بند که وظیفهی برخورد تئوریک با افراد را به دوش میکشید،
محسن درزی، یک اکثریتی که سابقهی زندان زمان شاه را نیز داشت، بود. او در
جوخهی اعدام نیز شرکت کرده بود و مدعی شده بود که تیرخلاص ضدانقلاب را
زده و به انجام آن نیز مباهات میکرد. وی از ابتدای دستگیری در سال
۶۰،
جزو توابان بندهای مختلف بوده و جنایات متعددی را مرتکب شده بود. وی در ضرب
و شتمها شرکت نمیکرد ولی خط و ربط اصلی بند را تعیین میکرد (کسی که
«مدعی است، یعنی خجالتی هم نمی کشد که تیر خلاص زن بوده و به آن مباهات هم
می کند آیا برای شکنجه کردن می تواند مشکلی داشته باشد؟ - محسن کردی) .
همیشه عناصری مانند او کنترل مسائل را در دست داشتند و افرادی آلت دست
آنها شده و نقش بازوی نظامیشان را بازی میکردند. روزی متوجه شدم که این
فرد بیمقدار و پست، جمعی از توابان را دور خود جمع کرده و ضمن ارشاد
آنها، مدعی است که: ما را بگو مدتها در کتابها به دنبال چه گوارا و هوشی
مین و... میگشتیم، در حالی که هزاران بالاتر از آنها در کنار ما و یا در
جبهههای جنگ قرار دارند و ما آنها را نمیدیدیم. البته اشارهاش به
بسیجیها و پاسداران بود!»«
من نمیدانم این جمله آخر چه حرف نامناسبی می تواند باشد که بر اساس آن
نتیجه گیری کنیم که آقای محسن فلاحتی همکار رژیم است؟ مگر کم هستند مردم
ایران که شرکت پاسدار و بسیجی در جنگ را ارج مینهند؟ من فکر نمی کنم که بجز
مجاهدین کس دیگری باشد که این سخنان را تایید کند. برفرض هم که همه این
حرفها درست باشد بازهم جای حرف در پارادایمی که مجاهدین و آقای مصداقی طرح
می کنند بسیار است؛
همانگونه که آمد نظر به اینکه خود اکثریت و توده با همین روشها رقبای شان
را هدف قرار میدهند نمی توانند از خود در مورد این شانتاژ مجاهدین دفاع
کنند. اگرنه پاسخ گویی به این گونه برخوردها بسیار آسان و منطقی و به ترتیب
زیر می تواند باشد؛
دو اشکال عمده در این گونه برخورد وجود دارد. اول اینکه برفرض محسن درزی
تیر خلاص هم زده باشد و به انجام آن نیز مباهات کرده و در جمع توابان از
پاسداران تعریف هم کرده باشد. امروز پس از اینهمه مطالعات فعالین حقوق بشر
کیست که نداند که روشهای فشار طاقت فرسا بر زندانیان سیاسی میتواند آنها را
وادار به هرکاری بکند؟ کدام معیار مورد قبول جهانیان و حقوق بشر گفته است
که کسی که تحت فشارهای روانی طاقت فرسا قدرت مقاومت را از دست داده، و به
گناهان نکرده اعتراف کرده (مثل همین اعترافاتی که امروز هم از تلویزیون
رژیم پخش می شود) و یا تواب و تیر خلاص زن شده را باید محاکمه و دادگاهی و
از حقوق سیاسی اش محروم کرد؟ آیا باید تواب بجای زدن تیر خلاص به زندانی
اسلحه را روی شقیقه خودش می گذاشت و شلیک می کرد؟ چند درصد از افراد بشر در
موقعیتی مشابه چنین کاری را ممکن است بکنند؟ اصلا نوع ساختار اندیشه و فکر
انسان به گونه ای است که در چنین مواقعی یک انسان معمولی (و نه استوره که
انسان معمولی نبود) نمی تواند اسلحه را بر شقیقه خود بگذارد. پر واضح است
که اسلحه را بر شقیقه قربانی دیگری می گذارد! کدام قانون و داگاه حقوق بشر
می تواند کسی را که زیر تهدید مرگ ناچار شده است به دیگری تیر خلاص بزند را
محکوم می کند؟ میدانم که آقای مصداقی حتما به شیوه شانتاژ مجاهدین خواهد
گفت که محسن کردی ساواکی حالا شده است وکیل مدافع توابها و تیر خلاص زنها.
بگوید.. من که باکی از این گونه حرفهای مفت ندارم مهم عقل خواننده این مطلب
و قضاوت اوست که ببیند چه کسی از روی علم و منطق و معیارهای حقوق بشر سخن
می گوید. مگر نبودند صدها یهودی که مسئول سالنهای گاز و سوزاندن هم کیشان
شان بودند؟ کجا جهانیان اینها را بعنوان جنایت کار و تواب و آدمکش به
محاکمه کشیدند؟ حتا خود کشور اسرائیل از اینها بعنوان قربانیان اعمال ضد
انسانی نازی ها نام برد و بسیار به آنها رسیدگی کردند و احترام زیادی برای
آنها قائل بودند و حتا فیلمها و کتابها در مورد درد و رنج صد چندانی که تا
آخر عمر گریبان اینها را گرفته تولید کردند. تازه این قربانیان بخاطر
مبارزه با نازی ها گرفتار نشده بودند در حالی که تواب و تیر خلاص زن ایرانی
قضیه اش بکلی با این قربانیان یهودی تفاوت داشت. نکته تراژیک در کار تواب و
تیر خلاص زن زندانهای جمهوری اسلامی این بود که این بیچارگان نه بخاطر دزدی
و کسب مال و یا جنایت که بخاطر مبارزه در راه مردم مبارزه در راه طبقه
کارگر و مستضعف (حال هرگونه که خود صحیح می پنداشتند) گرفتار شده بودند و
نیت خیر داشتند و از بد روزگار و نابکاری آخوند چنان فشاری بر آنها آورد که
وادار به آن کارها شدند. البته که باید احترامی صد چندان برای این قربانیان
قائل شد تا آن قربانی یهودی مسئول اتاق گاز! آخر قطره ای هم شرافت و
مردانگی جوانمردی هم خوب چیزی است. آیا درک این مسئله خیلی سخت است؟ چرا
باید اجازه دهیم که چنبره های «معیارهای خود ساخته ارزش گذاری انسانها بر
اساس مقاومت» قدرت قضاوت صحیح و انسانی را از ما بگیرد؟ چه کسی، کدام
معیار، کدام فیلسوف، کدام قانون حقوق بشری گفته است که نمی توان این
قربانیان را به لحاظ ارزش کارشان و حسن نیت در مبارزه و خدمت به خلق شان در
کنار کسانی که در زندان تواب نشده و نبریده و تن به جوخه اعدام سپرده اند
ننشاند؟ آیا این هردو از یک قماش نیستند؟ آیا این هردو قربانی نیستند؟ آیا
اگر در کشور دمکراسی بود کسی میرفت داوطلبانه تیر خلاص بزند؟
در مورد نوشته های نشریات اکثریت و حزب توده که آقای مصداقی فاکت آورده اند
که این دو نیرو با رژیم همکاری می کرده اند نیز قضیه خیلی ساده است. من نمی
دانم چرا «رفقای اهل دیالکتیک» از برخورد با این موضوع طفره می روند؟ آقا
کاری است که کرده اید توجیه تان چیست؟ میدانم... میدانم... شماها خجلت زده
و شرمگین معیارهای تان هستید. همان معیارهای قهرمان پروری که بوسیله آن
مبارزین نستوه تان را ستوده اید و بریده ها را تقبیح کرده اید. همان معیاری
که همکاری با ضد بشر جماعت چه ساواک و چه جمهوری اسلامی را تقبیح می کند.
گیر شماها اینجاست. اما توجیه اش برای من که از بیرون تماشا می کنم بسیار
ساده است.
نگاه اکثریت و توده ایدئولوژیک بوده است. در آن مقطع این دو نیرو اولویت را
به ضد امپریالیست بودن یک نیرو میدادند نه دمکرات بودنش که نه خود و نه
سازمان مجاهدین به آن اعتقادی داشتند. این دو نیرو بر اساس ایدئولوژی های
آن زمان شان هرکدام به قدرت می رسیدند سر نیروها و هواداران رقیب را تحت
عناوین مختلف؛(دشمن خلق مسلمان، دشمن پرولتاریا که مسلح به دین افیون توده
ها است) گوش تا گوش می بریدند. لذا لو دادن رقیب به جمهوری اسلامی خدمت به
ایدئولوژی و باور بود. همان ایدئولوژی و باوری که تصور می کردند خدمت به
خلق است. داستان این گونه «خدمت به خلق» و کشتارهایی که در جهان تحت این
عنوان چه با ایدئولوژی مارکسیستی و چه جمهوری اسلامی و یا القائده شده است
را همه میدانند که در این مختصر نمی گنجد. اگر سازمان مجاهدین در آن مقطع
با رژیم همکاری نمی کرد نه به این دلیل بود که خاطر خواه دمکراسی بود بلکه
به این دلیل بود که تصور می کرد که میتواند رژیم را به زیر بکشد و بعد شخصا
خدمت مارکسیستها برسد. حزب توده و اکثریت هم آخوندها را حریفهای ضعیف تری
نسبت به مجاهدین به حساب می آوردند. برآورد بعدی و موضع گیری اکثریت در
کنگره ها و تقبیح این همکاری با جمهوری اسلامی نه از روی تعقل و منطق که از
روی احساس بود. احساس تلخی از رو دست خوردن و پیش دستی رژیم و بر آب شدن
نقشه های شان که به دست رژیم مجاهدین را بزند و سپس خودش با حزب توده رژیم
را بزنند. خوب .. یک تاکتیکی را پیش گرفته اند و موفق نشده اند. این که
برای ایدئولوژی آن زمان که «هدف وسیله را توجیه میکرد» که خجالت ندارد. مگر
کسی از همکاری با خمینی برای سرنگونی رژیم شاه و آوردن این بلا بر سر ایران
خجالت کشید؟ مگر برای لو دادن کودتای نوژه خجالت کشید؟ مگر مجاهدین و
اکثریت و توده به روی هم تیغ نمی کشیدند که هر کدام به «ملت همیشه در صحنه»
و امام امت اثبات کنند که این آنها بودند که ملت را از خطر «کودتای
آمریکایی» و بازگشت دیکتاتوری وابسته به آمریکای جنایتکار نجات داده اند؟
من فکر می کنم این «شرم حضور» اکثریت و توده از اتهاماتی که مجاهدین مطرح
می کنند نه از سر منطق که از سر فرهنگ لوطی گری ایرانی نقطه ضعف دارد. بدین
ترتیب که علمی و دیالکتیک اش را بخواهید، همان «هدف وسیله را توجیه میکند»
پاسخ چرایی لودادن مجاهدین به آخوندهاست و برو برگرد و تعارف هم ندارد و
هیچ خجالتی هم ندارد. اما در فرهنگ چرا.. خجالت دارد. این خجالت دارد که به
رفیق نارو بزنی و رفیق نیمه راه باشی. این خجالت دارد که مقاومت نکنی و سرت
بالای دار نرود. این خجالت دارد که تواب و تیر خلاص زن بشوی. از نظر من ...
این بخش از فرهنگ بسیار غیر سیاسی و مزخرف محض است و تحلیل گری که دیالکتیک
فکر می کند نباید گرفتار این نوع سندروم فرهنگی بشود و باید خود را از این
چنبره رها کند و مادی فکر کند. حریف، حریف است و هدف وسیله را توجیه میکند
واالسلام! روش ما در گذشته این بود و در دیالکتیک استراتژی مبارزه می
گنجید. امروز البته با درک جدید و پیشرفت علوم انسانی حقایق تازه ای بر روی
بشریت از جمله ما گشوده شده است. ما اکثریتی ها و توده ای ها از بابت آن
گذشته نه خجالتی داریم بکشیم و نه افتخاری داریم که بکنیم زیرا ما دیگر آن
آدمها نیستیم. این راه پر دست انداز تکامل بشری است که چنین چاله هایی را
سر راه ما انسانها قرار می دهد. امروز دمکراسی می خواهیم و معتقدیم که هر
ایرانی حق شرکت در تعیین سرنوشت کشورش را دارد و به هیچ بهانه ای نباید کسی
را حذف کرد.
تواب و تیر خلاص زن در میان مجاهدین هم بسیار بود و باید به آنها هم به چشم
قربانی نگریست. متاسفانه سازمان مجاهدین با کیش شخصیتی که مسعود و مریم
براه انداخته اند اصلا چین مسئولیتی را در قبال این قربانیان حس نکرده و
هنگامی که رژیم استفاده اش را از این قربانیان کرده اینها هم یک لگد نثار
این بخت برگشته گان کرده اند.
حال به این مختصر که آقای مصداقی خود در مورد خودشان در سایت «دیدگاه»
آورده اند اگر بنگریم مسائلی که در بالا آورده شد را بهتر می توانیم درک
کنیم؛
« در
ارتباط با دیگر ادعاهای این دسته از فعالین نیز بایستی توضیح دهم امروز
رابطه و پیوند سیاسی، تشکیلاتی و یا ایدئولوژیک با هیچ یک از گروههای
سیاسی ندارم، اما از مبارزهی تمامی گروههای سیاسی برای سرنگونی جمهوری
اسلامی چه به صورت قهرآمیز و چه به هر طریق دیگر که صلاح میدانند حمایت
کرده و میکنم. در کنار آن، چنانکه بارها اعلام کردهام افتخار میکنم که
همراه با مجاهدین خلق ایران از فردای
۲۲
بهمن در اشکال مختلف به مقابله با جمهوری اسلامی پرداختم. افتخار میکنم که
بهترین سالهای عمرم را در کنار جاودانه فروغهای آزادی که غالباً وابسته
به این سازمان بودند در زندانهای جمهوری اسلامی گذراندم. خوشحالم در راه
مبارزه با جمهوری اسلامی از آنچه در توانم بود دریغ نکردم. امیدوارم مردم
خوبمان هرجا که در این راه سستی کردم مرا ببخشند.
چنان از «سازمان مسلح سیاسی» صحبت میکنند گویی که همکاری با این سازمان آن
هم در سیاهترین روزهای میهن جرم است؟ گویا ایستادگی در مقابل جنایتکاران
جرم است؟ بر خوانندگان فهیم است که تشخیص دهند چه کسانی چنین ایستادگی را
در زمرهی گناهان فرد تلقی میکنند؟
من
هیچگاه ادعایی نداشته و ندارم، اعتراف میکنم با همه ضعفهایی که داشتم و
دارم، دوران ده ساله زندانم را با یاد و به عشق دیدن چهرهی آرام و پرصلابت
موسی خیابانی به هنگام مرگ، کشیدم. دیدن مشت گره کردهی آذر رضایی به هنگام
مرگ به من برای مبارزه انگیزه میداد. سینه سوراخ سوراخ شده اشرف ربیعی و
دیگر شهدای
۱۹
بهمن به من کمک کرد که انسان بمانم.
در طول دوران زندان و بعدها نیز هرگاه که سست میشدم، هرگاه که لرزشی در من
پدید میآمد، هرگاه که لغزشی داشتم یاد چهرهی موسی خیابانی به فریادم
میرسید. برای من همین افتخار بس که جنازه او را از نزدیک دیدهام. من تا
روزی که زنده هستم وامدار اویم. او برای همیشه در قلب و ضمیر من زنده است.
ای کاش در رکاب او و در جنگ با دیوسیرتان کشته شده بودم. ای کاش صدبار به
جای او کشته میشدم.
اما بایستی توضیح دهم که اشتباه به عرض شما رساندهاند، من خود را فعال
عرصهی مطبوعات و فرهنگ و هنر نمیدانم، تا کنون نیز چنین ادعایی در جایی
چه بهطور خصوصی و یا عمومی نکردهام. اما به سهم خود اجازه نمیدهم به هیچ
قیمتی حقیقت پوشانده شود. خود را فعال در عرصهی روکردن دست عوامل رژیم
میدانم. در این راه تلاش میکنم نقاب از چهره دروغین مدعیان حقوق بشر
بردارم. به سهم خود تلاش میکنم توطئههای رژیم را خنثی کنم. از حقوق بشر
دفاع میکنم. ترفند های رژیم در سطح داخلی و بینالمللی را افشا میکنم.
در زمینه مسائل زندان، هم تجربه دارم و هم کار کردهام و عوامل رژیم را
نیز خوب میشناسم».
در
نوشته بالا ایرج مصداقی بخوبی خود و اهدافش را معرفی می کند. چیزی بنام
«مدعی دروغین حقوق بشر» وجود نمی تواند داشته باشد. عوامل رژیم یعنی چه؟
اینکه کسی در خارج هوادار اصلاح طلبان است یک عقیده است و هرگز نمی توان
انگ مزدوری رژیم به او زد. «افشاگری» های آقای مصداقی توهین به شعور
مخاطبین است. این افشاگری نیست انگ زدن و توهین است. این «تلاشها برای
افشای ترفندهای رژیم» چیزی بجز خدمت به رژیم البته نیست اما «نفع» بزرگترش
اگر به نتیجه برسد بیرون راندن رقبای مجاهدین از صحنه اپوزیسیون ایران و
خالی ماندن صحنه برای تک تازی مجاهدین است. هیچ کس نباید مقهور این ترفند
مجاهدین بشود.
آقای مصداقی با یاد کردن از موسا خیابانی و استوره سازی او به شیوه نامه
هایی که مجاهدین به بت شان مسعود می نویسند تلاش می کند که مقاومت را امری
ارزشی و بریدن را و به تبع آن قربانی شدن فرد را تقبیح کند. ایشان با تاکید
بر سیاهی رژیم جمهوری اسلامی «مبارزه مسلحانه» با این رژیم را مشروع می
شمارند تا از زیر این اعتراض فرار کنند که شما به چه مجوزی و کدام نمایندگی
از جانب مردم ایران دست به مبارزه مسلحانه و رادیکال تر کردن نظام کردید؟
شما مجاهدین با فرصت طلبی وقتی که ملاحظه کردید که نیروهای تان حتا پس از
سیاستهایی مانند فرستادن هواداران برای شمردن تعداد تیرهای خیابانها (تا
فرصتی برای مطالعه و برخورد اندیشه با دیگران برای هواداران باقی نماند) در
حال ریزش هستند خواستید پیش دستی کرده و با فرصت طلبی از راه مسلحانه قدرت
را قبضه کنید و شکست خوردید. شما بهانه لازم را برای سرکوب به دست آخوندهای
خون آشام دادید. سازمان مجاهدین البته حق حضور در صحنه سیاسی را دارد اما
شاکی خصوصی هم دارد. پدر و مادر و اقوام نوجوانان 14 و 16 ساله ای که برای
ترور فرستادید (یکی از آنها حمید فرمان 16 ساله همسایه ما بود) و اینها به
دست رژیم گرفتار و اعدام شدند شاکی خصوصی مسعود رجوی و آخوندها هستند. بهتر
است مجاهدین بجای این شانتاژها و ترفند ها فکری به حال آینده خود بکند و از
همین حالا بفکر وکیل مدافع و دادگاه ها در مقابل شاکیان خصوصی اش باشد
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|