_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

"دموكراسي بهترين نظام حكومتي نيست"

دموكراسي تمرين فروتني است

07.06.2007

آلبرکامو

 برگردان : خشايار ديهيمي
بعضي‌وقت‌ها، وقتي كه كار بهتري ندارم بكنم، به دموكراسي فكر مي‌كنم (البته در متروي پاريس!). همانطوركه مي‌دانيد در ميان مردم يك جور سردرگمي درباره اين مفهوم به دردبخور وجود دارد. و من چون دلم مي‌خواهد بيشترين تعداد ممكن از افراد را با خودم همسو كنم به دنبال تعريف‌هايي مي‌گردم كه براي بيشترين تعداد ممكن از افراد پذيرفتني باشد. اين كار ساده‌اي نيست و من هم نمي‌خواهم تظاهر كنم كه مي‌توانم در اين كار موفق شوم. اما به نظرم مي‌شود به چنين تعريف‌هايي كه به درد مي‌خورند نزديك شد. حرفم را كش ندهم، يكي از اين تعريف‌هاي به دردبخور به نظر من اين است: دموكراسي تمرين اجتماعي و سياسي فروتني است. اجازه بدهيد توضيح بدهم.

دو نوع تفكر ارتجاعي وجود دارد (چون هرچيزي را بايد تعريف كرد، پس اول سر تعريف ارتجاع توافق كنيم: گرايش ارتجاعي شامل هر نوع گرايشي مي‌شود كه هدفش افزودن هرچه بيشتر بر اشكال سياسي و اقتصادي بندگي و انداختن يوغ بندگي به گردن افراد است). اين دو نوع تفكر ارتجاعي اغلب در دو جهت مخالف سير مي‌كنند، اما يك ويژگي مشترك دارند: هر دوي آنها خودشان را با يقين مطلق بيان مي‌كنند. تفكر اول مي‌گويد: «آدم‌ها را نمي‌شود عوض كرد». نتيجه: جنگ‌ها اجتناب‌ناپذيرند و بندگي اجتماعي در سرشت چيزهاست، پس نمي‌توان عوضش كرد؛ پس بگذاريد جوخه‌هاي آتش افراد را همچنان تيرباران كنند و ما در اين ضمن، مثل كانديد ولتر، مواظب باغمان (و درواقع اگر صادق باشيم، «پاركمان») باشيم.

تفكر دوم مي‌گويد: «انسان‌ها را مي‌شود عوض كرد». اما آزاد ساختن آنها بستگي به فلان يا بهمان عامل دارد و افراد بايد طوري رفتار و عمل كنند كه به نظر ما برايشان خوب است. نتيجه: پس منطقي است كه افراد زير را سركوب كنيم: 1) آنهايي كه فكر مي‌كنند هيچ تغييري ممكن نيست؛ 2) آنهايي كه با فلان يا بهمان عاملي كه ما معين كرده‌ايم موافقت ندارند؛ 3) آنهايي كه، گرچه با عاملي كه ما معين كرده‌ايم كاملا موافقت دارند، اما راه تعيين شده براي جرح و تعديل آن عامل را قبول ندارند؛ 4) همه آنهايي كه كلا فكر مي‌كنند امور به همين سادگي نيست.

اينها روي هم سه چهارم كل آدم‌ها را شامل مي‌شوند.

در هر دو مورد، ما با نوعي ساده‌سازي سرسختانه و لجوجانه مساله مواجه هستيم. در هر دو مورد، آنها مساله اجتماعي را چنان بي‌انعطاف و خشك مي‌كنند يا چنان دترمينيسمي را پيش مي‌كشند كه اصلا جايي در مسايل اجتماعي ندارند. درهر دو مورد، آدم احساس مي‌كند چاره‌اي جز اين ندارد كه بگويد بگذار «تاريخ» كار خودش را بكند يا ما هم به «تاريخ» كمك كنيم كه طبق اصول خودش پيش برود و رنج بشري را توجيه و آن را افزون‌تر كنيم. من بي‌چون و چرا قبول دارم كه مردم اين افراد را كه اين همه با هم فرق دارند ولي درعين حال با اعتقادي يكسان بدبختي ديگران را تاب مي‌آورند ستايش مي‌كنند. اما دست‌كم اجازه بدهيد آنها را به همان نام خودشان بناميم و بگوييم چه كاري از دستشان برمي‌آيد و چه كاري از دستشان برنمي‌آيد.

من به سهم خودم مي‌خواهم بگويم كه اين افراد كله‌شان پر از باد است و به هر چيزي مي‌توانند برسند مگر آزادي انسان و دموكراسي واقعي. سيمون وي اين شجاعت را داشت كه حرفي را بزند كه شيوه زندگي و مرگش كاملا به او حق مي‌داد چنين حرفي را بزند: «لازمه تحسين اسكندر كبير از ته دل اين است كه آدم حقير نباشد.» آري البته اگر كه چشم دل آدم برساده‌ترين شكل‌هاي همدردي بسته باشد و روحش با هرگونه عدالت بيگانه، چگونه مي‌تواند بزرگ‌ترين فتوحات عقل يا زور را با رنج‌هايي كه به بار آورده‌اند در يك ترازو بگذارد! براي همين است كه به نظر من دموكراسي، چه در وجه اجتماعي و چه در وجه سياسي‌اش، نمي‌تواند مبتني بر فلسفه‌اي سياسي باشد كه وانمود مي‌كند همه چيز را مي‌داند و مي‌تواند همه چيز را به سامان كند، درست درمقابل دموكراسي كه هرگز نخواسته است خودش را بر اخلاقي مطلق استوار كند.

دموكراسي بهترين نظام حكومتي نيست، فقط كمترين شر را به بار مي‌آورد. ما همه انواع حكومت‌ها را دست‌كم مزمزه كرده‌ايم و حالا ديگر اين نكته را راجع به دموكراسي مي‌دانيم. اما نظام دموكراتيك را فقط كساني مي‌توانند به تصور درآورند، ايجاد كنند و نگه دارند كه مي‌دانند همه چيز را نمي‌دانند، كساني كه حاضر نيستند وضع موجود پرولتاريا را بپذيرند و هرگز رنج و بدبختي ديگران را ناديده نمي‌گيرند اما درعين حال حاضر هم نيستند بر اين رنج‌ها به نام يك نظريه يا به نام يك رستگاري نهايي بيفزايند.

مرتجعان رژيم كهن (تركيب كليسا و دولت) وانمود مي‌كردند كه عقل از عهده حل هيچ مساله‌اي برنمي‌آيد. مرتجعان رژيم جديد (طرفداران حاكميت مطلق عقل) معتقدند كه عقل مي‌تواند برشمار بسياري از مسائل و معضلات پرتو افكند و تقريبا همه آنها را هم حل كند. اما دموكرات‌ها معتقد نيستند كه يگانه سرور حاكم بر كل جهان هستند. پس آدم دموكرات فروتن است. آدم دموكرات مي‌پذيرد كه بسياري چيزها را نمي‌داند و اذعان مي‌كند كه هر تلاشي كه مي‌كند مخاطره‌اي هم با آن همراه است و چون به چنين چيزي اذعان دارد، مي‌فهمد كه نيازمند مشاوره با ديگران است تا آنچه را كه مي‌داند با آنچه ديگران مي‌دانند تكميل كند. آدم دموكرات هيچ حقي براي خودش قائل نمي‌شود مگر آنكه ديگران اين حق را به او بدهند و دائما حقوق خود را موكول به موافقت ديگران مي‌كند.

هر تصميمي كه آدم دموكرات مي‌گيرد باز مي‌پذيرد كه ديگراني كه مشمول تصميم او مي‌شوند حق دارند عقيده ديگري در آن زمينه داشته باشند و حق دارند اين عقيده متفاوتشان را ابراز كنند و او موظف است عقيده آنان را بشنود و به حساب آورد. چون اتحاديه‌هاي كارگري براي اين تاسيس شده‌اند كه از پرولتاريا دفاع كنند، آدم دموكرات مي‌داند كه اين اعضاي اتحاديه‌ها هستند كه با تعامل و تبادل فكرهايشان بيشترين بخت را براي انتخاب بهترين تاكتيك دارند.

دموكراسي واقعي هميشه به بنيان‌ها بازمي‌گردد و بنيان‌ها را از نو وارسي مي‌كند، چون فرضش بر اين است كه هيچ حقيقتي در قلمرو آن مطلق نيست و افزودن تجربه‌هاي انساني گوناگون برهم بيشترين امكان تقرب به حقيقت را فراهم مي‌آورد، دست‌كم خيلي بيشتر از آموزه‌هاي منسجم اما نادرست. دموكراسي از انديشه‌هاي انتزاعي يا از فلسفه‌اي مشعشع دفاع نمي‌كند. دموكراسي از دموكرات‌ها دفاع مي‌كند، يعني از خود آنها مي‌خواهد بگويند بهترين راه دفاع از آنها چيست.

من كاملا مي‌فهمم و مي‌دانم كه چنين درك و برداشت دورانديشانه و محتاطانه‌اي از دموكراسي خالي از خطر نيست و خطرهاي خودش را دارد. من كاملا مي‌فهمم و مي‌دانم كه اكثريت مي‌تواند درست در آن هنگام كه اقليت مي‌داند چه چيزهايي در اين ميان فدا مي‌شود، اشتباه كند. براي همين است كه مي‌گويم دموكراسي بهترين نظام نيست.

اما ما چاره‌اي جز اين نداريم كه خطرهاي اين درك و برداشت از دموكراسي را با خطرهاي ناشي از فلسفه‌اي سياسي بسنجيم كه همه چيز را با زور درجهت سوداهاي خودش پيش مي‌برد. تجربه به ما آموخته است كه ما بايد به سرعتي اندكي كمتر رضايت بدهيم تا از خطر اينكه سيلي خروشان ما را با خود ببرد در امان بمانيم. وانگهي، اين فروتني فرضش اين است كه اقليت مي‌تواند صداي خودش را به گوش نظام برساند و عقايدش به حساب آورده شود. براي همين است كه مي‌گويم دموكراسي نظامي است كه كمترين خطر و شر را دربردارد.

از اينجا به بعد ديگر هيچ چيز تكليفش روشن نيست. در همين معناست كه اين تعريف كامل نيست. اما همين تعريف به ما امكان مي‌دهد در پرتويي روشن حادترين مسائلي را كه به انديشه انقلابي و انگاره خشونت دامن مي‌زنند مورد بررسي قرار دهيم. اما اين تعريف درضمن به ما امكان مي‌دهد از پذيرش طبقات پولدار سرباز زنيم و درعين حال مراقب باشيم دموكراسي را به نام چيزهايي كه در دموكراسي نمي‌گنجند به خوردمان ندهند.

از صبح تا شب، به يمن رسانه‌هايي كه مايه شرمندگي كشور هستند، دروغ به خوردمان مي‌دهند. امروز هر انديشه‌اي، هر تعريفي، كه اين خطر را دربردارد كه دروغي بر اين دروغ‌ها اضافه كند يا به اشاعه اين دروغ‌ها مدد رساند، نابخشودني است. همينقدر كه بتوانيم از برخي مفاهيم كليدي تعريف درستي به دست دهيم و روشن‌شان كنيم تا بتوانند همچنان موثر باشند، كاري براي آزادي كرده‌ايم و وظيفه‌مان را انجام داده‌ايم.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد