_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

روایت دردهای من…قسمت بیست و نهم

02.12.2014

علی بخش آفریدنده(رضا گوران)

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-65819.html

نشست با مسعود و مریم و سران باند در کاخ سفید:

به دنباله روی از وحید مسئول گارد آهنین مسعود رجوی از درون راهرو به یک درب رسیدیم. بعد از هماهنگی وحید گفت: برو داخل همین که خواستم به اندرون وارد شوم مهدی ابریشمچی با من دست داد و روبوسی کرد و گفت: بفرمائید یک مرتبه خودم را در یک سالن نشست با حضور تمام سران دیدم. یکه خوردم، مهدی ابریشمچی مرا تا پیش مسعود و مریم همراهی کرد. با مسعود رو بوسی کردم، سپس با سلام و احوالپرسی با مریم و مهوش سپهری و سر تکان دادن برای دیگر سران اجازه داده شد بنشینم. اگر شاخص خود را سمت شمال در نظر بگیریم مسعود پشت به شمال پشت میزهای بهم چسپیده ایستاده بود سمت چپ او مریم و سپس مهوش و زنان شورای رهبری قرار داشتند و سمت راست مسعود رجوی یک صندلی متعلق به مهدی ابریشمچی بود وکنار دست اوصندلی برای من در نظر گرفته بودند که با رهنمایی مهدی ابریشمچی روی آن نشستم وبعد کنار دست من رزمندگان دیگری در طول میزهای به هم چسبیده نشسته بودند. بجزء من ۵ رزمنده دیگر حضور داشتند که در طی جلسه متوجه شدم از مسلک اهل حق(یارسان) هستند.

قبلا دوستان هم یگانی درمحل بازرسیهای بدنی تحقیر آمیز که در صف بازرسی و تفتیش بدنی برای رفتن به نشست سالن اجتماعات بودیم یکی از آنان به نام شهاب اختیاری را در آنجا ازفاصله ای به خاطر سبیل های بلند و کلفتش به من نشان داده بودند و تا آن روز هیچگونه برخورد ویا صحبتی با هیچ کدام از آنان نداشتم. در جلسه متوجه شدم و فهمیدم که ما ۶ رزمنده از مسلک یارسان اهل حق هستیم. فضای آن جلسه و جوری که همه چیز را چیده بودند بسیار رعب آور بود هم من و با اطمینان بقیه با حالتی بسیار نگران و با خود باختگی کامل وارد جلسه شدیم. همیشه همینطور بود تا فضایی که ایجاد میکردند آدمها بترسند و نتوانند حرفشان را بزنند و مرعوب آنجا بشوند. وقتی وارد آن سالن شدم با آن همه تشریفات و گارد و طبقاتی که برای افراد چیده بودند یاد داستانهایی افتادم که از پیامبر گفته میشد که وقتی کسی به جلسه آنها وارد میشد نمیتوانست بفهمد پیامبر کیست یا آن فقیر و بیچاره کیست تا همه باهم برابر باشند.

در روبه روی ما زنان شورای رهبری پشت میزهای که تقریبا نزدیک به یک متر با ردیف میزهای مردان فاصله داشت نشسته بودند و هر چه صحبت و گفتگو رد و بدل می شد چند تا از آنان تند تندیاداشت بر می داشتند و روی میزها میکرفون و بلندگوهای کوچک و سیاهی قرار داشت و تمام صحبتها بیان شده بجزء اینکه یاداشت و ثبت می گردید به نظر می رسید ظاهرا برای روز مبادا ضبط هم می گردید. درانتهای میزهای که در دو ردیف بهم چسپیده بود نزدیک به ۵۰ عضو از زنان شورای رهبری پشت سر هم در سالن روی صندلیها نشسته بودند. سالن هم مثل اینکه قبلا دو تا اتاق بزرگ در طول هم بودند که دیوار وسط آنها را تخریب کرده و سالن نشست ساخته بودند به همین خاطر وسط سالن از دو طرف دیوارهای بر آمده ای داشت وسقف سالن با گچ بری گلهای تزئینی بر جسته ای اطراف لامپهای خوشه ای به چشم می خورد ازهرلحاظ یک سالن مناسب و با شکوه به نظرمی رسید.

رهبرعقیدتی با اونیفرم سبز و کلت کمری پشت میز در حالی که سر پا ایستاده بود نطق خود را شروع کرد گفت: شما ها را خواستم که خودم شخصا و با حضور خواهر مریم و فرمانده قرارگاهها و خواهران شورای رهبری شماها را تعیین تکلیف کنم!!! چرا که رژیم ضد بشری هیچ رحمی به مردم ایران و بخصوص مردم کرد اهل حق مخالف رژیم نکرده و نه تنها اهل حق بلکه بقیه اقلیت های قومی و دینی و مذهبی را هر روز اذیت و آزار می دهند و حتی اجازه کار و فعالیت هم به آنها داده نمی شود و همه جوانان اقلیت های دینی و مذهبی و قومی بیکار و فقیر و تهی دست هستند ولی ما بر عکس رژیم ددمنش ضد بشری آخوندی هستم و…………. یکی ازرزمندگان اهل حق که در قرارگاه ۸ به فرماندهی ژیلا دیهیم فعال بود و از اردوگاه رومادی عراق به آنجا کشانده بودند به مسعود رجوی نامه نوشته بود و پیشنهاد کرده بود مستقیما با رزمندگان اهل حق شخصا صحبت کند تا همگی مجاهد شوند و آنها را منزوی و ایزوله و……نکند چرا که رژیم هم همین بلاها را بر سر مردم اهل حق در ایران آورده و با این اقدام هیچ فرقی بین رژیم و سازمان مجاهدین در رابطه با تنظیم رابطه با اقلیت های دینی و مذهبی باقی نمی ماند و……..

مسعود ادامه داد و گفت: یکی از رزمندگان به نام…….. ………اسم را فراموش کردم نامه نوشته، من به نامه تک تک رزمندگان رسیدگی می کنم بر اساس همین نامه شماها را خواستم. از ابتدای خلقت و بوجود آمدن بشر و پیامبران از حضرت موسی که در بیابانهای برهوت سینا همراه قومش چهل سال سرگردان بوده و ۱۰ فرمان را از روی کوهی از خداوند گرفته بود را تشریح و زمین و زمان را بهم بافت تا به انقلاب علی الدوام مریم و خودش رساند که بعد ازسپری شدن قرنها او هم همچون حضرت موسی همراه قبیله اش سی و پنج سال در بیابانهای برهوت عراق گاز به تانک، نفربر، ام تی ال بی و…. اهدائی صدام حسین زدند، دنده عوض کردندو آموزش ومانور و…. دیدند وخاک خوردند (و بعد از آن هم یک مرتبه در نشست “رقص رهائی” وحی به او نازل گردید!! و ۱۰ فرمان حضرت موسی به «پنجاه و هشت ماده »!!تکامل یافته ای ارتقاء پیدا کرده را صادر کرده و به قوم خویش ابلاغ نمود!!) نتیجه گرفت و گفت باید سنت شکنی بکنید و دین مبین اسلام از نوع تشیع انقلابی را بپذیرید. او برای اینکه وقاحت این درخواست وتحمیلش را بپوشاند شروع کرد به آلوده کردن آن و همه مسائل با همدیگر، و گفت: سازمان و مسئولین تشکیلات تصمیم گرفته اند خانه تکانی کنند و یک محیط یکدستی ایجاد نمایند و همه عناصر ناخالص را تصفیه کنند، حالا میخواهد ناخالصی ایدئولوژیک باشد و یا افرادی که میخواهند بفکر جیم باشند و واداده غرق دردوران و جیم که میدهد «شیطان رجیم» و سپس تبدیل به «طعمه» می شوند را به بیرون بریزند.

در هنگام صحبت با دست به همه مسئولین اشاره می کرد وآنان هم گهگاهی در تائید بحثهای های کشاف و مغرورانه مسعود نکاتی بیان می کردند که از این به بعد در سازمان “غیر مجاهد نداریم”!!! چرا که شرایط دنیا فرق کرده و رژیم در آستانه سقوط قریب الوقوع است و کسی که ادعای مبارزه دارد باید از هیچ چیزی اباء نداشته باشد ونهراسد خودش را فدای خلق قهرمان کند. باید ناخالصی ها را بزدایم. سالهاست در بیابانهای عراق خاک می خوریم و دیگر جای ما در عراق نیست و با یک حرکت عاشورا گونه در فروغ جاویدان ۲ یا زنگی زنگ یا رومی روم یا همه کشته وجاودان می شویم و یا خواهر مریم را به تهران می رسانیم.

یک راست ۹ ساعت تمام مغلطه بافت مبنی بر اینکه ما شش تن باید وضع ظاهری خود را که همانا سبیلهای کلفت و بلند بود را کوتاه کنیم وشعائر که آداب و رسوم مجاهد خلق است یعنی نماز و روزه را به جا آوریم والا کار همه ما تمام است، گاهی به نعل می زد و گاهی به میخ. با تک به تک افراد در حضورجمع حاضرصحبت می کرد. مهوش سپهری که روبه رویم نشسته بود برای بار دوم بلند شد و کاغذ کوچکی که دردست داشت به طرفم دراز کرد دیدم نوشته رضا این برادرمسعود همه چیز ما است رویش را زمین ننداز! بار اول نوشته بود رضا به برادر لبیک بگو. با درونی مالامال از تنفرنسبت به دم و دستگاه ارتجاعی و ضد ایرانی تشکیلات توتالیتر رجوی حرص می خوردم و فرو می بردم وهر بار از سر اجبار و ترس با لبخندی جوابش را می دادم.

هر کدام از رزمندگان اظهار نظر کردند. همان فرد که نامه به مسعود نوشته بود و بهانه به دست او داده بود قبلا خودش انتخاب کرده و نماز و روزه به جا آورده بود از ویژگیهای نماز خواندن و روزه گرفتن برای ما توضیحاتی داد و در راستای حقانیت مسعود کلی صحبت کرد. یک پیرمردهم گاهی اوقات با حالت التماس و خواهش و با دلهره و لرزش بدن که هویدا بود می گفت برادر من می ترسم دین خودم را عوض کنم خدا مرا نابود می کند می ترسم شرمنده هستم نمی توانم خواسته شما را بر آورده کنم نمی تونم نماز بخوانم و….. مسعود در جوابش می گفت: نترس، نترس به خاطر سرنگونی رژیم به خاطر خلق قهرمان شیرجه مریمی بزن به هیچ چیز و هیچ کس اهمیت نده بپر بپر تا احیاء شوید وبار دیگر از مریم زاده شوید و…. شهاب اختیاری به صورت گله مند به مسعود رجوی گفت: برادر شب در آسایشگاه خوابیده بودم صبح بیدار شدم دیدم هر کس نگاهم می کند بهم می خندد متوجه شدم در خواب سبیلهای مرا با قیچی زده بودند! این درست نیست به من وعقیده و دینم در سازمان توهین شده و…. مسعود قه قه خندید و گفت: باید ظاهرت را درست کنی و خودت را اصلاح کنی باید رزمندگان خواهر مریم یک دست و تن واحد بشوند تا بتوانیم رژیم را سرنگون کنیم و…. .(منظوراز ظاهرت را درست کن یعنی سبیلت را کوتاه کن) عینا همان بلاها که بر سر مردم ایران آخوندها می آورند. بعضی وقتها میمانم از اینکه چقدر این دو حکومت (یکی در ایران و یکی در بیابانها عراق) بر سر جزییات هم مثل هم می مانند.

ظاهرا آنها فکر کرده بودند چون من هیکلم گنده است و یا در برابر آنها ایستادگی کرده ام می توانم روی دیگران تاثیر بگذارم به همین خاطر و در همان جلسه مسعود با من کلی صحبت کرد طوری که گیج و ویج شده و همانند افسون شدگان ماتم برده بود نکاتی که بارها تکرارو در ذهن من برجسته گردید این بود که می گفت: باید به خاطر مردم نماز بخوانم تا همگی تن واحد شویم وشکافی در بین افراد و مناسبات تشکیلات باقی نماند چون افراد نادان و تنبل از این شکاف سوء استفاده می کنند و…… باید همه ی رزمندگان یک دست و همچون تنی واحد با هم هر روز در نماز جماعت شرکت کنند روزه بگیرند کار و فعالیت روزانه انجام بدهند تا مبارزه پیش برود و…… (یعنی اینکه اگر رژیم سرنگون نشده بخاطر سبیل شهاب است و دین یارسایی ما و الا بقیه کارها همه چیز درست است!!) مسعود هیچ گونه ارزش و اعتباری برای هیچ عقیده و ایده ای بجرعقیده خود قائل نبود در حضورجمع سرکوبگر ما را سفت و سخت گوشه رینگ گذاشته واز هرسمت سو تحت فشارشدیدی قرار داده بود تا مجاهد(مطیع بی چون و چرا) بشویم. باز هم درست مثل آخوند خامنه ای که میخواهد همه چیز را یا مثل خودش کند و یا بتراشد و کنار بگذارد.

می خواست تمام رزمندگان همانند ربات ومهره های شطرنج باشند و هیچ گونه اراده و اختیاری از خود نداشته باشند و هر لحظه تصمیم گرفت و اراده کرد آنها را بازی دهد جابجا و بالا و پایین کند و هر کار و عملی خواست با دست باز بر سر همه بیاورد کما اینکه سالها بود همانطوری عمل و اقدام کرده بود وجالب اینکه به این عمل غیر اخلاقی و انسانی می گفت:«انتخاب آگاهانه» فرد در برابر جمع!!!.

بعد از فشار زیادی که از همه طرف به من می آوردند به مسعود گفتم برادر قربانت گردم در حضور شما و خواهر مریم و تمام مردان و زنان شورای رهبری می گویم حاضرم به خاطر مردم ایران بجنگم و کشته شوم شما همین حالا یک نارنجک به من بدهید تا بروم پشت همین دیوار و پنجره خودم را منفجر کنم ولی از من نخواهید دین ام را عوض کنم و یا مانند شیعیان نماز بخوانم و روزه بگیرم من آدم دگمی نیستم اما ما هم خدا داریم و برای خودمان اعتقاداتی داریم این مسائل که مشکلی ایجاد نمیکند و تا بحال هم نکرده و اگر هم مشکلی بوده بر سر موضوعات دیگری بوده که ربطی به دین و اعتقادات ما نداشته و….. مسعود گفت: به خدا به علی می دونم تو این کار را می کنی شکی در آن نیست که با نارنجک حاضری خودت را بکشی. برای ما ثابت شده تو چگونه انسان مبارزی هستی، نیازی به این کارها نیست و نمی خواهم. گفتم برادردر ایران زمان سربازی وقتی فرماندهان ارتش سربازان را برای نماز جماعت می بردند من و تعدای دیگر که اهل حق بودیم کار به کار ما نداشتند به زور و اجبار هم متوسل نشدند. مسعود گفت: قیاس نکن اون صف باطل است و این صف حق و خواهر مریم و…..تو باید مجاهد شوی و مجاهد بجنگی و مجاهد کشته شوی. (توجه داشته باشید که این یک صحبت ساده بین دو نفر نبود… با آن فضایی که ایجاد کرده بوده و انبوه جمعیت فشار خرد کننده روی تک تک ما ها بود).

مسعودگفت: شما روزی انتخاب کرده اید با رژیم ضد بشری مبارزه کنید. می دونید هر لحظه ممکن است جونتون را از دست بدهید. حاضرید در راه سرنگونی رژیم عمل انتحاری انجام بدهید. گفتم برادر حاضرم به خاطر سرنگونی رژیم آخوندی قطعه قطعه شوم و جانم را فدای مردم ایران زمین کنم، این آرزوی قلبی من است. گفت: شما مرا به عنوان رهبر خودتون قبول دارید. مگر قصد و نیت شما سرنگون کردن رژیم آخوندی نسیت؟ پس من به شما راهشو نشون میدم و می گویم اگر اگر اگر نماز بخوانید و روزه بگیرید رژیم سرنگون می شود والسلام. گفتم برادر من تا به حال هیچ خیری از اسلام ندیدم بجز زندان و شکنجه و…گفت: درست می گوئید اون انقلاب اسلامی ارتجاعی قرون وسطائی خمینی است ولی این اسلام انقلابی و توحیدی مجاهدی دو دنیا با هم متفاوت است.

(باید توجه داشت درحالی این شاموروتی بازی را سرما اسیران گرفتاربی پشت و پناه در می آورد که ۳ سال سلول انفرادی به زور به من تحمیل کرده بودند و زیر وحشتناکترین شکنجه های روحی و روانی و جسمی اسلام انقلابی و توحیدی مجاهدی مسعود رجوی زجر و رنج کشیده بودم و صدای فریاد و جیغ شکنجه شدگان معترض و منتقد در زیر دستان بی رحم شکنجه گران رجوی که از نای جان بر می خواست بارها و بارها شنیده بودم و بدتر ازانقلاب اسلامی ارتجاعی قرون وسطائی خمینی عمل کرده بودند) در همان حال برای بار سوم تکه کاغذی مهوش سپهری به طرفم دراز کرد. نوشته بود به برادر ایمان بیار و خودت را به درد سر ننداز سازمان تصمیم گرفته همه را تعیین تکلیف کند.(منظورمهوش سپهری از جمله خودت را به درد سرنینداز یعنی تهدید کردن به زندان و شکنجه شدن مجدد)

یک مرتبه دیدم مسعود رجوی از توی کاغذهای روی میزش برگه عضویت مرا در آورد و با خنده به همه حضار نشان داد و توضیح داد که من چه کار کردم و علت اینکه چرا برگه کاندید عضو را با خط کشیدن و محو کردن واژه و کلمه کاندید به عضو سازمان تغییر دادم جویا شد. بعد از توضیحات من گفت: بفرما این مدرک و سند سازمان را دستکاری وجعل کرده و این جرم محسوب می شود و حاضرین زدند زیرخنده. مریم رجوی با خنده گفت: رضا کار خوبی کردید از این کارها تا دوست داری انجام بده من ازت حمایت و پشتیبانی می کنم. مسعود با مهوش سپهری در رابطه با اینکه از چه زمانی باید برای من عضویت در نظر بگیرند گفتگو کردند. مهوش سپهری با نگاه کردن به مدارکی که در جلوی دست داشت از سال ۷۵ سابقه محسوب می شد و قرار شد یک رده ازعضو بالاتر به من بدهند (متوسل شدن به باج دهی).

از ابتدای نشست چند بارمریم هم در راستای بحث و فحص های مسعود صحبت کرد و ما را تشویق و ترغیب به مجاهد شدن می کرد و از آن سمت مهدی ابریشمچی هم چپ و راست سیخ می زد و پارازیت می انداخت و خلاصه همه و همه یک حرف و یک خواسته داشتند مجاهد شو مجاهد مبارزه کن و مجاهد کشته شود. با توجه به صحبت های پیش آمده به هر راه حل و مسائلی که بتوان از دست رجوی نجات پیدا کنم فکر کردم اما همانند افسون شدگان هیچی به ذهنم نمی رسید که چطوری از دست تیر زهرآگین مسعود جان سالم بدر ببرم. متوجه شدم هیچ راه گریزی نیست. درنشستها شاهد و ناظربودم که چه بلایی سر بچه های مردم که هر کدام ۲ و یا ۳ دهه عمر خود را وقف مبارزه کرده بود می آوردند. من در مقابل سابقه و فعالیت های آنان صفر بودم. رهبر جنبشی که به کادر بیست و بیست پنج و سی ساله سازمان رحم نکند به من که سه سال در زندان و زیر وحشتناکترین شکنجه های روحی روانی و جسمی قرار داده بودند چطور و چگونه رحم می کردند؟؟!.دیگه در دوران زندان و بازجویی یاد گرفته بودم که چگونه سر و ته این مسایل را ببندم بنابر این زمانی که مسعود دوباره تکرار کرد اینکه اگر نماز بخوانید و روزه بگیرید رژیم سرنگون می شود، گفتم برادر شما می گوئید با نمازخواندن و روزه گرفتن رژیم سرنگون می شود اگر چنین است حاضرم به خاطر شما که سنبل شهیدان راه آزادی هستید و رهائی مردم، تا ابد به اسلام و نماز و روزه ایمان بیاورم و مراسم شعائررا به جا آورم تا مردم بدبخت ایران نجات پیدا کنند. من خودم و ایده و نظرم وهر آنچه که دارم را برای مردم می دانم و فدای همان مردم می کنم و…….که بدنبال این سخنان مورد تشویق و تبریک جمعیت قرار گرفتم. اصلا احساس خوبی نداشتم اما توانسته بودم بخاطر اینکه بیشتر به درد و سر نیفتم خودم را راضی و قانع کنم.

هنوز لحطاتی نگذشته بود و من فکر میکردم که داستان تمام شده که یک مرتبه مسعود و بعد مهدی ابریشمچی برگشتند و گفتند: خوب حالا مسئولیتت این است که شهاب را قانع و راضی کنی ظاهرش را درست کند و مجاهد شود. یکه خوردم و ماندم که چه خاکی بر سرم بریزم بعد از کمی تامل و فرو خوردن چند جمله خیلی کوتاه بیان کردم. گفتم شهاب قبول کن و گوش به حرف رهبری بده و…. در بحثی که رجوی کرد متوجه شدم قبلا شهاب را زیاد اذیت و آزار داده بودند ولی او مقاومت کرده بود مدتی هم او را زندان کرده بودند و……درنهایت شهاب پذیرفت سیبلهایش را کوتاه کند و بقیه نفرات نیز شعائر را پذیرفتند و به رهبرعقیدتی لبیک! گفتند و مجاهد شدند. جلسه به دلخواه و میل رجوی و سران قوم به اتمام رسید و ماجرا ختم به خیر شد!

ای کاش صدای ضبط شده آن شب انتشار بدهند تا هر آنچه رجوی و باندش من و دیگر گرفتارشدگان بیان کردیم مردم عزیز بشنوند و قضاوت کنند.بدین سان با زور و فشار رودربایستی روستایی قبول کردم به خاطر مسعود و مردم اسلام انقلابی را بپذیرم و نماز بخوانم و روزه بگیرم تا رژیم سرنگون شود. مدتی با ظاهر سازی نماز خواندم و روزه گرفتم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و رژیم همچنان سر جایش تکان نخورد اما رهبر عقیدتی از جایش تکان خورد و الان معلوم نیست در کدام سوراخ موش زندگی میکند… از قدیم گفته اند آنکه باد میکارد طوفان درو میکند.

به توافق دلبخواه رهبر«عقده ای» رسیدیم و این جماعت آنقدر خوشحال بودند که گویا قسطنطنیه را فتح کرده بودند. بعد از آن خود مسعود امضاء خون و نفس برای چند صدمین بار گرفت. سپس مسعود همه ی رزمندگان و از جمله مرا هم درآغوش گرفت و همدیگر را بوسیدیم و چند قطعه عکس یادگاری گرفتیم ودر کنار مریم ومسعود و مهدی ابریشمچی ایستادم و سرود مجاهد از بلند گو ها پخش گردید و ما هم با آن هم آوا شدیم. در حین خواندن سرود مجاهد، مسعود به شوخی و خنده چند مرتبه به من تنه می زد که یک بار به مهدی ابریشمچی که در سمت راست من ایستاده بود خوردم بعد از اتمام سرود مسعود خطاب به همه زنان فرماندهان قرارگاهها گفت: ای خواهران و برادران مسئول قبول دارید کار امشب از ۵۰ تا عملیات مهمتر بوده هی برای رزمندگان درخواست عملیات می دهید، کار رژیم یکسره شده؟!! زنان هم تائید کردند و…..

باید یاد آور شوم زمانی که به مسعود گفتم باشه از این به بعد من شعائر را به جا می آورم چند تا از زنان شورای رهبری به همدیگر می گفتند دیدید اسلام آورد.دیدی اسلام آورد. بدبختهای جاهل نمیدانستند اهل حق هم یک شاخه از اسلام است و به سمت شیعه متمایل است و پدر بزرگم هم شیعه بوده. آنها فکر میکردند ما کافر! بودیم و حالا مسلمان شدیم. از جمیع جهات تحت فشار و زور و رو در بایستی بین آن همه زن و مرد گرفتار شده بودم سکوت کردم و کوتا آمده بودم چون چاره ای نداشتم فقط فرو می خوردم.

در آخرنشست مسعود هدایایی به ما شش نفر داد. نشست سران دقیقا ۱۱ ساعت طول کشید با کوله باری از تجربه و اطلاعات ذیقیمتی از طرز تفکر و اندیشه ی بغایت انحصار طلبانه رجوی که عصاره وچکیده آن را که در بالا ذکر کردم از کاخ سفید خارج گشتیم.

تقریبا ساعت۳ ویا ۴ صبح ما را مرخص کردند برگشتم آسایشگاه از ناراحتی و غم وغصه خوابم نبرد و به سالن غذا خوری پیش نگهبانان رفتم.

بعد از چهار روز برای اولین بار یک صندلی زیرم گذاشتم و در ردیف آخر نماز جماعت یک مهر نمازبه دست گرفته بودم و خودم را خم و راست می کردم. فریدون سلیمی فرمانده یگان سابق و مرحوم گفت: چرا سر پا نماز نمی خوانید؟! جواب دادم کمر درد دارم. در حین نماز خواندن به رجوی فحش می دادم وهر آنچه لایقش بود با زمزمه و آرامی با خودم بارش می کردم در این دردسر وباطلاق متوجه نشده بودم زمزمه های من به گوش اطرافیان که در حال نماز خواندن بودند رسیده بعد از اتمام نماز جماعت فریدون سلیمی مرا به کناری کشید و گفت: تو نماز می خوانی یا به رهبری توهین و فحش می دهی؟ مانده بودم چه جوابی بدهم گفتم من غلطت کنم به برادر فحش بدهم و….. اکثر رزمندگان گرفتار فهمیدند به زور و اجبار مرا وادار به شرکت در نماز جماعت کرده اند و…. کج دارو مریز ادامه دادم تا اینکه یک روزعصبانی شدم و گفتم مرا به زندان بفرستید من اهل این کارها نیستم. اشتباه کردم قول دادم شعائر را بجا بیاورم مدتها بعد در قرارگاه انزلی زهره اخیانی مرا خواست و گفت: از این به بعد نمی خواهد فکر نماز خواندن باشید هر طور راحت هستی انجام بده بدین صورت بعد ازمدتها زجر و رنج کشیدن از نماز خوندنهای ظاهری و الکی یک بار برو صد باردر رو نجات پیدا کردم.

آنچه نتیجه نشستهای پی در پی قرارگاه باقرزاده ونشست«پرچم» برای رجویها و باند مزبور حاصل گردید این بود که با زور برای چندمین بار و چندمین سال به نیروها بقبولاند علت سرنگون نکردن رژیم نداشتن استراتژی و نیرو و صداقت و صمیمیت نیست بلکه به مشکلات فردی افراد از “جیم و ف” مربوطه است و با بدست گرفتن یک پرچم سرخ به نشانه پرچم امام حسین و گشت زدن در قرارگاه باقرزاده همه مشکلات حل میشود و رژیم هم سرنگون میشود.

حالا همه ی اعضاء و پرسنل تشکیلات عنصر مجاهد خلق خالص و تازه متولد شده مریمی هستند وباید سازماندهی جدیدی به عمل آید و….. نشست شستشوی «غسل هفتگی» فشارهای جنسی زنان و مردان کنترل وازشرک و آلودگی ها بدور می مانند. مسئولیت این نشستها با مسئولین بالا وتجربه دار سپرده شد و “پرچم سرخ حسینی” برای مبارزه با جیم و فردیت و بورژوازی نامرد ناکس که به همه گوهران بی بدیل انقلاب کرده آسیب جدی رسانده و لپر زده بود به دست فرماندهان هر یکان وقرارگاه داده شد. من نیزبه سهم خود موفق شدم همانند دیگران یک پرچم سرخ هیهات من الذله بدست آورم و با آن همه زجر و رنج و خون دل خوردنها به قرارگاههای خود برگشت خوردیم و با درخواستم که سازماندهی در توپخانه بود موافقت به عمل آوردند و به یگان توپخانه به فرماندهی احمد وشاق منتقل شدم. در این راه سخت و دشوار تعدادی ازهمرزمانمان را از دست دادیم ونفهمدیم زنده هستند ویا همسان افراد تیم های عملیاتی کشته و از بین بردند.

سرنوشت تلخ صادق مقصودی:

پس ازسپری شدن ۴ ماه از سلسله نشستهای باقرزاده اوایل مهر ماه مسئولین و فرماندهان یک روزابلاغ کردند که باید به قرارگاههای خود برگردیم و گوهران بی بدیل رهسپارپایگاههای خود در مناطق مختلف عراق گردیدند و ما را هم به قرارگاه انزلی برگشت دادند. یک دانشگاه به نام دانشگاه آرام افتتاح گردید. هر روز ازصبح تا شب درآن آموزشهای گوناگون نظامی ، سیاسی، ایدئولوژیکی تشکیلاتی(منظور تکرار خزعبلات رهبری بود و نه چیز دیگری) و…. برگزار می گردید وهر یگان و رسته دررشته تخصصی خود آموزشهای لازم راهم فرا میگرفتند که من در یگان توپخانه سازماندهی شده وبا هم یگانیهای خود در حال فرامین آموزشهای تخصصی توپخانه ای و….. بودم. در همان حال برای ظاهر سازی و به اصطلاح دل خوشی و تشویق مرا مسئول تعداد ۷ تن از افراد جدید که یکی دو سال می شد به سازمان کشانده و در بردگی خود نگه داشته کرده بودند. یکی ازآنان شخصی به نام مستعار صادق مقصودی اهل کرمانشاه که او را از ترکیه فریب زده بودند به عراق و داخل مناسبات کشانده بودند. بنده خدا همیشه کلافه و سرگردان بود و دائما خودش را به تمارض می زد نمی دانست چه کار کند. اکثر روزها او را به بهداری قرارگاه انزلی که نزدیک درب اصلی قرارگاه قرارداشت می بردم و……. بعد از خلع سلاح سازمان توسط صاحبخانه جدید(ارتش امریکا) نیروهای تشکیلات سازمان را درپادگان نظامی تخلیه و متلاشی شده فیلق ثانی صدام حسین نزدیک منصوریه گرد آوردند و تحت نظر قرار دادند.

روزی صادق مقصودی در جمع عملیات جاری معجزه گر!! با مسئولیت خواهر شورای رهبری به نام شهزاد سئوال می کند: خواهر مگر برادر مسعود در آخرین نشست در اشرف نگفت اگر آمریکا به عراق حمله بکند ما به طرف ایران می رویم پس چی شد چرا نرفتیم؟!! شهزاد هم بدون هیچ شرم و حیایی با تمام قوا با پرخاشگری و تهاجم ایدئولوژیکی به صادق حمله می برد و با بمباران و آتشباری ایدئولوژیکی فحش و توهینهای رکیک او را حسابی عملیات جاری می کند و افراد حاضر در جمع را هم برعلیه او می شوراند و می گوید تو نفوذی و جاسوس رژیم هستی که در این موقعیت از این نوع سئوالات می پرسی که ذهن رزمندگان را باز می کنید و…. جمع حاضر متملق و چاپلوسان ولایت درست حسابی او را با آتشباری بی امان عملیات جاری می کنند. صادق در حضور جمع می گوید این همه توهین و فحش چرا به خاطر این سئوال بار من کردید مگر من چی گفتم؟! من نفوذی و مزدور رژیم نیستم و……….. شهزاد می گوید اگر راست می گی جاسوس و پاسدار خمینی نیستی و مجاهد خلق هستی برو خودت را بکش صادق هم عصبانی می شود و از نشست عملیات جاری بلند شده و خارج می گردد. با شتاب به طرف آسایشگاه می رفت که در بین راه به من بر خورد بدون اینکه حرفی بزند رفت دیدم خیلی خیلی برافروخته وعصبانی به نظر می رسید. وی به محض اینکه به آسایشگاه میرسد صدای شلیک بلند میشود. صادق بدبخت وارد آسایشگاه شده بود در حضور چند رزمندگان سلاح کلاشینکف را زیر چانه خود قرار داده و شلیک کرده بود که مغزو خورده های گوشت و خون سرش به سقف چسپیده بود.

زمانی مسئول او بودم گاهی اوقات سفره دلش را باز می کرد و ازبیان درد های درونیش مرا هم غمگین و ناراحت و افسرده می ساخت. او را بغل می کردم و دلداریش می دادم.روحش قرین رحمت پروردگار باد.

در اینجا باید این نکته را اضافه کنم نشستهای تفتیش عقاید و آموزشهای غیر انسانی رجوی بلای سر پرسنل و کادرهای سازمان آورده بودند که هیچ کس به هیچ کس اعتماد نداشت و ظن آن می رفت که هر لحظه ممکن است توسط سلاح آماده شلیک دست همرزمان کنار دستی تحقیرشده ی پرازتناقض وکینه کشته شویم. باور بفرمائید بارها و بارها این فکرها به ذهن و ضمیرم خطور کرده همیشه با تمام رزمندگان از در مهربانی و رفاقت تنظیم می کردم و هرگز در هیچ نشستی کوچکترین توهینی و یا پرخاشگری به رزمنده ای نمی کردم. کما اینکه مسئولین از انواع و اقسام راهها تلاش و کوشش زیادی کردند از من شعبان بی مخ بسازند ولی هر بار تیرشان به سنگ می خورد. به همین خاطر در نشستهای عملیات جاری و یا دیگ و…. زیر تیغ تیز و برنده انقلاب مریم می بردند و با آتشباری ایدئولوژیکی در گذشت زمان روئین تن و ضد گلوله شده بودم. بخصوص تجربه ۳ سال سلول انفرادی مرا ساخته بود.

یکی دو روز قبل از حادثه خود کشی صادق او را مسلح دیدم که ذهنش شدیدا درگیر بود و با خود تند تندحرف می زد و به سمتی می رفت پیش خودم گفتم این بدبخت را روانی کردند مرا با گلوله نزند و آن روز هنگامی که تند و سریع از کنار دستم گذشت گفتم این چرا اینجوری شده بلایی سر بی گناهی و یا خودش نیاره ؟!!!

عباس ترابی فرمانده یگان و شخصی دیگر به نام تراب که بلوچ و فرمانده دسته بود و همیشه آتش تندی داشت و حالا جدا شده و با رژیم همکاری می کند با چند تن دیگر جسد صادق را با همان موکت کف آسایشگاه که رویش افتاده بود به جنازه او پیچیده و بدون سر و صدا او را به قرارگاه اشرف منتقل و در گورستان اشرف دفن کردند. بعدها شنیدم خانواده اش به درب قرارگاه اشرف آمده بود و خواستار ملاقات با او شده بودند که یکی از مسئولین به نام منوچهر الفت تکذیب کرده بود و گفته بود ما چنین رزمنده ای را نداریم و….. در قرارگاه اشرف از فرمانده قرارگاه ۹حکیمه سعادت نژاد خواستار پاسخگوئی شدم که با بی شرمی و بی حیایی تمام در حضور چند مسئول با حالت طلب کارانه ای گفت: بله اون گور به گور شده نفوذی بود برای ما دستش رو شد تا خواستیم دستگیرش کنیم و تحویل اطلاعات ضد تروریستی سازمان بدهیم خودکشی کرد تا اطلاعاتش لو ندهد!!! درمقابل عصبانی شدم و گفتم شما فقط دروغگوئی و مارک زدن بلد هستید به جای اینکه پاسخ درست حسابی قانع کننده و منطقی بدهید همه ی عالم و آدمها را جاسوس و نفوذی تلقی می کنید و…. چرا مرا سه سال زندان انفرادی و شکنجه کردید نکند من هم نفوذی بودم؟ شروع کرد گریه و زاری راه انداختن که با عصبانیت جلسه را ترک کردم و دو روز بعد با ۴ رزمنده دیگر فرار کردیم که به دست ارتش آمریکا افتادیم و نزدیک ۵ سال در زندان تیف حبس متحمل شدم. در آینده به تشریح جزئیات آن می پردازم.

فرار گوهران بی بدیل:

در آن روزگاراکثراوقات که صادق مقصودی تمارض می کرد مسئولین مرا همراه او به بهداری قرارگاه انزلی می فرستادند هنگامی که از قسمت و منطقه نیروهای قرارگاه ۲ عبور می کردیم می دیدم اکبرآماهی درمحوطه و اطراف ساختمان و پارک انزلی و سنگر ضد بمب که در نزدیکی ستاد ارتش ساخته شده بود مشغول آبیاری گلها و باغچه ها است او تلاش میکرد نامردی که در حق من کرده را جبران کند . ظاهرا دیگر خبری از عملیات خمپاره زنی نبود و این ماجرا جوییها به اتمام رسیده بود و اکبر هم که جز ماجراجویی و بدست آوردن پول و هوس بازی و هر رقم کثافت بازی در هنگامی که برای عملیات داخله میرفت نداشت تمام کرده بود و هیچ انگیزه ای برای ماندن در آنجا نداشت. یکبار به من گفت که قصد فرار دارد و از من درخواست کرد کمک کنم و با او همراه شوم اما به او گفتم چی شده تو که نور چشمی خواهر مریم شده بودی حالا چی شده که قصد فرار داری و البته بدنبال این سخنان به او گفتم که شما ها همه تان از تو تا آن رهبر عقیدتی و مریم رجوی همگی مانند هم میمانید یعنی فقط به فکر منافع روزانه تان هستید و هر وقت کارتان تمام شود مثل یک تکه زباله همدیگر را پرتاب میکنید اما مطمین هستم که هیچ کدام از شماها آخر و عاقبت خوبی و خوشی نخواهید داشت نه آن رهبران و نه مزدورانی امثال تو در نهایت گفتم اکبردر مقابل نیکوئی و مهربانی و خوبیهای من تو خیانت کردی واز پشت به من جنجر زدی تو اطلاعات مرا و تمام دوستان را به خاطر حفظ موقعیت و منافع حقیر شخصی خود فروختی و به سازمان دادی که سه سال زندان کشیدم روزی باید به تک تک کارهات بهم جواب پس بدهی و از دست من در آمان و آسایش نخواهید ماند. اکبر آماهی گفت: راستش درست می گید کارهای که نباید می کردم نادانی کردم ومرتکب اشتباه شدم مرا ببخش و……

اکبرگفت: زحمات زیادی برای سازمان کشیدم چندین عملیات خمپاره زنی انجام دادم خود مسعود رجوی مدال طلای حنیف نژاد را در حضور مریم و بقیه سران به گردنم آویخت و…… حالا مرا مسئول چند مرغابی و غاز و این باغچه ها کرده اند آن زمان با آموزشهای شستشوی مغزی کله ام را داغ کردند و نمی فهمیدم دارم چه کار می کنم؟!. حالا می فهمم تو چرا روبه روی آنها ایستادی و خواهان خارج شدن از سازمان شدی ای کاش تا آخر باهات بودم و….(اکبرهمیشه با احترام مرا دائی خطاب می کرد) دائی جان حالا تو می گی باید چه کارکنیم؟ گفتم هر کاری میکنی بکن اما من قاطی آدمهایی امثال شما نمیشوم.

چند وقت بعد او بهمراه احمد ویسی و عباس صادقی با یک جیب واز سفید رنگ و برداشتن مقدارزیادی سلاح و مهمات با خودرو به طرف درب اضطراری ضلع غربی پادگان رفته و قفل و زنجیر آن را با قیچی قطع میکنند و از درون پایگاه پدافند هوائی سربازان عراقی که برای مراقب بمبارن هوای قرارگاه جلولا در آنجا مستقر بودند رفته و از جاده اسفالته و سپس از جاده جلولا به طرف شهر کلار در موازات رودخانه سیروان ویا دیالی به روستا ویا بخشی به نام کله جوب که در تقریبا ۲۲ کیلومتری جلولا است رفته و خودرو را رها کرده و وارد خاک کردستان میشوند و به منزل آشنایانی که در شهر کلار کردستان داشتیم رفته و سپس خود را به سلیمانیه میرسانند.

یکروز ساعت یک نیمه شب در خواب بودم یکی انگشت پایم را فشار داد متوجه شدم ارسلان اسماعیلی است به دنبال او به سرویسهای بهداشتی رفتم گفت: رضا از سر پست نگهبانی آمدم، تمام قرارگاه بهم ریخته ونسرین(مهوش سپهری) آمده و با ماشین دارد دور قرارگاه می چرخد گفتم حتما اکبر فرار کرده گفت آری. گفتم حالا گیج شده اند بخاطر همین دور خوشان می چرخند که چطور ناز پرورده شان فرار کرده بعد به او گفتم برو بخواب ربطی به ما ندارد.

شب چند خودرو به دنبال نفرات فراری روانه کرده بودند که آنها را دستگیر کنند ولی با سرشکستگی و خفت بر گشتند سر دسته گشتیهای اعزامی قرارگاه ۹ افشین ابراهیمی بی مخ بود.روز بعد تمام قرارگاه بهم ریخته شده بود و مسئولین با سراسیمگی به هر طرف می رفتند.

اکبر آماهی و احمد ویسی و عباس صادقی این گوهران بی بدل مریم فرار کرده و در سلیمانیه با تلویزیونهای خارجی مصاحبه کردند روزی در زیر شکنجه به حسن محصل شکنجه گر رجوی گفته بودم که شما دنبال آدمهای مبارز نیستید و امثال اکبر که حاضر است مثل کرم لا بلای آشغالهابچرخد بدرد شما میخورد. و او گفت اکبر انقلاب خواهر مریم کرده دنیا بجنبد او با چسبیدن به انقلاب ایدئولوژیک استوار و محکم سر جای خود تکان نمی خورد و …….در آن روز سوز و گداز باند به هوا برخواسته بود. تمام نیروهای قرارگاه ۲ و ۹ را بار اتوبوس کردند و به باقرزاده بردند.

رجوی در بالای سن عصبی عربده می کشید و خودش را به بالا وپایین پرت می کرد و به اکبر فحش می داد …. بعدهم مثل همیشه آنها در نشریه و تلویزیون خود همانند گذشته با مشتی اراجیف و مزخرف بافی و نشان دادن کارت پایان خدمت اکبر آماهی از نیروی انتظامی و نامه ای جعلی که ادعا داشتند از کردستان برای رجوی فرستاده بودند و خواستار ۵۰۰۰۰ دلار شده بود می خواستند به همه الغاء کنند آنها اطلاعاتی و نفوذی رژیم بودند در حالی که اکبر معروف به شاهین تمام نیروهای سازمان او را خیلی خوب می شناختند و بخاطر ظاهر سازی محبوب همه بود.

داستان همه کسانی که رهبر عقده ای میگوید نفوذی بودند از این قرار است. این نمونه را از اول تا آخرش خودم در جریان بودم که برای شما خوانندگان گرامی توضیح دادم. حالا خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه سایت ایران قلم با آقای محمد حسین سبحانی در مورد پیام تهدیدآمیز و خشونت طلبانه 11 آبان مسعود رجوی

پاسخ محمد حسین سبحانی به مسعود رجوی

مسعود رجوی خود را عریان تر کرد

ایران قلم:

 با تشکر از شما آقای سبحانی که در این مصاحبه شرکت کرده اید، شما حتما پیام مسعود رجوی در 11 آبان را شنیده اید ، این پیام رهبر سازمان مجاهدین خلق دارای نکات بسیاری هست از حمله اینکه به صورت روشن و واضح فتوی قتل اعضای جداشده از مجاهدین و سایر منتقدین خودش را داده است . شما این پیام را چگونه ارزیابی می کنید؟

محمد حسین سبحانی:

 بله همانطور که شما گفتید این پیام صوتی مسعود رجوی فراز های بسیار مهمی دارد  که یکی از انها تهدید به فتل اعضای جداشده میباشد که بدین وسیله  خودش را عریان تر از همیشه کرده است . چرا خودش را عریان کرده و ماهیتش را روشن تر از گذشته نمایان کرده است؟  باید دنبال این چرا بود و پاسخ آن را یافت . به نظر من پاسخ به این "چرا" به شرایط بسیار بسیار بحرانی فعلی مجاهدین در عراق و کمپ لیبرتی بر می گردد  که برای بیرون آمدن از این شرایط مجبور شده است تا ماهیت خودش را عریان کند. پیام صوتی مسعود رجوی نشان دهنده اوج نارضایتی در تشکیلات مجاهدین در کمپ لیبرتی می باشد که موجب شده است برای سرکوب آن با ایجاد رعب و وحشت فراوان و در واقع با  دجالگی و تهدید به قتل اعضای جداشده و پخش کردن عکس آنها و و فریاد های دروغین  "یا حسین یا حسین " از این مرحله عبور کند.

باید توجه کرد که هدف اصلی پیام صوتی مسعود رجوی گرفتن تعهد نامه مجدد از اعضای مجاهدین برای ادامه کار با تشکیلات این فرقه بوده است، چیزی که خودش «ابلاغیه چراغ خاموش» نام داده است و به نظر من ندیده و نشنیده می توان تشخیص داد برای مقابله با موج سهمیگین نارضایتی در درون تشکیلات در لیبرتی بوده و مخاطب اصلی مسعود رجوی قربانیان اسیر در کمپ لیبرتی می باشد . یعنی مسعود رجوی با دجالگری تمام که من اعتراف می کنم  بسیار بسیار ماهرانه و دقیق نقش این دجال را بازی می کند و در یک فضای مذهبی همراه با رعب و وحشت به عمد هزینه بالای حقوقی و سیاسی تهدید به قتل اعضای جداشده را می پردازد تا از این نقطه یعنی بحران در لیبرتی عبور کند.

رجوی با ایجاد رعب و وحشت و وصیت کردن قتل اعضای جداشده این پیام را به شنوندگان این پیام صوتی ، یعنی قربانیان لیبرتی ، منتقل می کند اگر به فکر جدا شدن از سازمان افتاده اید مواظب باشید سازمان و من با آنها  چگونه رفتار خواهم کرد. البته این شگرد همیشگی رجوی در سرفصل های مشابه بوده است من تردید ندارم بار ها این پیام صوتی را رجوی تمرین کرده  که چگونه بگوید، چگونه فریاد بکشد، کجا نعره بزند تا رنج این قربانیان در لیبرتی ادامه پیدا کند و برای این هم واقعا بها می پردازد و خود را عریان می کند. البته مسعود رجوی در گذشته هم اعضای جداشده را تهدید به قتل کرده است، خود بنده و سایر دوستانی که در پرونده 17 ژوئن به عنوان شاهد در این پرونده حضور داشته اند هم قبلا تهدید  به قتل کرده است، اما این بار خیلی دقیق تر و مستند تر که با صدای خودش هم می باشد، انجام داده است که دارای بار حقوقی و تعقیب قضایی در همه کشورها می باشد و اتفاقا به همین دلیل سایت های رسمی مجاهدین فعلا آن را منتشر نکرده اند یا هر کدام که منتشر کرده بودند، حذف کرده اند. بنابراین به نظر من رجوی این بها را پرداخت تا با نیرنگ و فریبی تحت عنوان " ابلاغیه چراغ خاموش " مدت دیگری قربانیان مستقر در لیبرتی را در اسارت بیشتر نگاه داشته باشد.

 ایران قلم:

 فضا و طنین صدای مسعود رجوی در این پیام 11 آبان 1392 حاکی از  شرایط بد روانی وی بود  و نوعی پریشانی و ناامیدی و عصبیت مفرط در آن به چشم می خورد. آیا تهدید به قتل اعضای جداشده از این شرایط روانی بیرون نزده است؟

محمد حسین سبحانی :

صحبت و برداشت شما هم صحیح است و وی کینه خودش را نسبت به منتقدین و اعضای جداشده  نتوانسته است پنهان کند و من هم تاکید می کنم که شرایط روانی حاکم بر مسعود رجوی بسیار وخیم می باشد ولی همچنان عقیده دارم که مسعود رجوی آگاهانه این نقش را بازی می کرد ، او خودش را اینگونه وانمود می کرد تا مسئله اصلی اش که همانا سرکوب تمایل روزافزون جدایی قربانیان لیبرتی از سازمان می باشد را بهتر بتواند دنبال کند. شما و من تجریه حضور در این نشست ها را بارها داریم، خودتان را در آن صحنه بگذارید که این پیام را برای شما پخش می کنند حال صحنه سازی و لات بازیی  که در فضای اینگونه نشست ها ایجاد می کنند هم اضافه کنید،  آیا فرد می توند در این فضای رعب و وحشت تصمیم به جدایی بگیرد و بگوید من نمی خواهم در سازمان بمانم؟ باید پذیرفت بسیار مشکل هست ولی این حرف من و شخت بودن  مسئولیت افراد مستقر در لیبرتی را برای "نه " گفتن  نفی نمی کند.

 البته بددهنی مسعود رجوی همراه با اهانت و خشونت کلامی زاییده تفکر و اندیشه فرقه گرایانه و خششونت طلبانه و تروریستی اوست که  لازم هست در همین جا به بخشی از پیام دجالگرانه رجوی پاسخ بدهم. آقای رجوی شما باید بدانید که دیگر حنای خط " آخوند مال کردن" اعضای منتقد و ناراضی سازمان مجاهدین دیگر رنگی ندارد. مگر جنابعالی قاضی القضات شهر پاریس می باشی و یا اینکه کماکان خود را فرمانده سیاسی نظامی جهان می دانی که حکم صادر می کنی و تشخیص می دهی که منتقدین تو مزدور رژیم جمهوری اسلامی هستند، بنابراین خائن هستند و باید آنها را به قتل رساند.

 اگر منتقدین تو همه و همه مزدور رژیم جمهوری اسلامی هستند، آیا می توانی یک مخالف و منتقد ایدئولوژی و سیاست ها و استراتژی مبارزه مسلحانه و تروریستی خود را معرفی کنی که در این زمینه ها نقد های بنیادی دارد، اما از نگاه تو مزدور و خائن نیست. فقط نام یک نفر را بگو کافی است.

مشکل شما آقای رجوی! من یا سایر دوستان اعضای جداشده از مجاهدین نیستیم. مشکل شما مرحوم عزت الله سحابی ها یا دکتر بنی صدرها و ... نیست .مشکل شما این است که آقای رجوی در اوج توهم سیر می کنی و دنیا و مسائل سیاسی و اجتماعی را دو قطبی می بینی و خوی قدرت طلبانه شما را کور کرده است و دریع از یک ذره جسارت و شهامت! که بگویی من اشتباه کرده ام . بگویی ای اعضای مجاهدین من شما را سی سال سر کار گذاشته بودم. مشکل تو خوی، منش و روش خشونت طلبانه تو برای رسیدن به قدرت است. هر کس را در این ارتباط مانع احساس کنی ، با او برخورد خواهی کرد.

من هم از اول می گویم، البته نه مثل تو ، بلکه خیلی نرم ، ظریف و محترمانه.

مگر تو با علی اصغر بدیع زادگان مشکل نداشتی؟

مگر تو ترور جواد سعیدی و مرتضی هودشتیان و میرزا جعفر علاف را در زمان شاه تایید نکردی؟ اگر محکوم کردی بگو کجا و چه وقت؟

مگر در زندان شاه لطف الله میثمی از مسئولین ارشد سازمان را که با تو اختلاف نظر داشت تحریم و بایکوت نکردی؟

تو مگر محمد محمدی گرگانی، مسئول وقت موسی خیابانی در زندان شاه را برای از میدان به در کردن، نوکر راست و آخوند ها جلوه ندادی؟

تو مگر حسن رستگار را خطرناک تر از آخوندها در زندان شاه نمی دانستی؟

تو مگر دکتر حسین رفیعی و دکتر رضا رئیس طوسی و حمید نوحی را که از مسئولین انجمن های خارج از کشور بودند، خائن و مزدور ارتجاع معرفی نکردی؟

تو مگر پرویز یعفوبی را مزدور وزارت اطلاعات معرفی نکردی؟

تو مگر دکتر الوالحسن بنی صدر را معتاد خمینی لقب ندادی؟

تو مگر مینا ربیعی خواهر اشرف ربیعی را مزدور رژیم معرفی نکردی؟

تو مگر دکتر خانباباتهرانی و دکتر بهمن نیرومند را که از شورای فرمایشی ات به دلیل دیکتاتوری در آن خارج شدند؛ مزدور آخوند ها معرفی نکردی؟

مگر همین حالا دکتر قصیم و دکتر روحانی را مزدور معرفی نکردی؟

سعید شاهسوندی چی؟ جدیدا که اسماعیل وفا و عاطفه اقبال و ایرج مصداقی و هادی افشار و جعفری را هم که اضافه کرده ای. آنها را هم که مزدور می دانی.

می توانی بگویی با علی زرکش فرد شماره 2 سازمان مجاهدین را چه کردی؟

دکتر حسن ماسالی هم که مزدور خمینی بود.

در تصاویر پخش شده در همین پیام تهدیدآمیز و تروریستی ات ، تصویر عزت الله سحابی را هم پخش کردی و لعنت کردی. من نفهمیدم فردی که از دنیا رفته را دوباره چرا تهدید به قتل و لعنت ایدئولوژیکی می کنی؟

به قول تو باند خائن اکثریت چی ؟ فرخ نگهدار چی؟

مرحوم بازرگان چی؟

مگر به دکتر عبدالکریم لاهیجی و دکتر علی اصغر حاج سید جوادی ، موسسین دفاع از حقوق بشر مزدور و خائن و فرومایه نگفتی؟

مگر تو نمی گفتی زنده یاد دکتر عبدالرحمان قاسملو خائن و مزدور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است؟ فریبا هشترودی چی؟ دکتر نوری زاده چی؟

تو مگر به رادیو بی بی سی لقب آیت الله ندادی؟ مگر تمامی رادیوهای فارسی زبان از رادیو فردا گرفته تا رادیو آمریکا و رادیو فرانسه را مورد توهین و اتهام قرار ندادی؟

مگر صدها شخصیت سیاسی دیگر که چه از بیرون و چه از درون سازمان مجاهدین به مناسبات فرقه گرایانه تو انتقاد کرده اند، پاسخ خود را با چوب و چماق و زندان و شکنجه دریافت نکرده اند؟

مگر در همین پیام بارها نمایندگان سازمان ملل را مزدور جمهوری اسلامی معرفی نمی کنی؟

تو مگر در همین پیامت به حقوق بشر پوزخند نمی زنی؟ مگر نمی گویی حقوق بشر با دادن خون تضمین می شود؟

بنابراین مشکل تو اعضای جداشده و من و سایر عزیزان نیستیم. چون فقط ما نیستیم . جنابعالی به هیچ منتقدی رحم نمی کنی. همه را ترور شخصیتی می کنی ، حالا هم که می خواهی ترور فیزیکی کنی . اما شاید تنها فرق ما این است به دلیل اینکه از نزدیک ایدولوژی سرکوبگرانه و دجالگرانه تو را دیده ایم و یا از زندان های انفرادی جنابعالی و زندان ابوغریب اربابت صدام حسین عبور کرده ایم ، ممکن است تفکر خشونت طلبانه تو را بهتر عریان کنیم که دیدی کردیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عزیزترین  برده

  بمناسبت  25 نوامبر سالگرد جهانی مبارزه برای حذف  خشونت علیه زنان

26.11.2014

تحریریه ایران قلم

سازمان ملل متحد 25 نوامبر را روز جهانی حذف خشونت عليه زنان اعلام کرده و هر ساله تلاش می شود حقوق زنان تبیین و استثمار آنان مورد بررسی قرار می گیرد. ایران قلم نیز در همین ارتباط و برای محو خشونت عریان و خشونت پنهان علیه زنان تلاش و روشنگری می کند.

روشن است که خشونت علیه زنان سابقه تاریخی دارد و از ریشه های گوناگونی نشئت می گیرد و تقریبا در تمام جوامع کم و بیش وجود دارد. طبعاً در کشور ها و جوامعی که قوانین محکم حمایتی از "زن " وجود ندارد ، شدت و دامنه خشونت علیه زنان گسترش می یابد. شاید بتوان گفت که اگر نقض حقوق بشر باعث پایمال شدن حقوق هر انسانی، چه زن و چه مرد، می شود. اما نقض این حقوق در مورد زنان بیشتر می باشد، بنابراین سخن گزافی نیست که گفته شود نقض حقوق بشر در مورد زنان مضاعف است. خشونت علیه زنان و نقض حقوق آنها به اشکال مختلف صورت می گیرد که می توان بطور کلی آنها را به سه دسته :

ــ خشونت جنسی

ــ خشونت در خانواده

ــ و خشونت سیاسی، اجتماعی طبقه بندی کرد.

همانطور که در گزارش های مختلف نهادهای بین المللی وجود دارد، خشونت علیه زنان مرز جغرافیایی ندارد و تقریبا در سراسر جهان کم و بیش وجود دارد. بطور مشخص در زمان حکومت طالبان و القاعده در افغانستان روند خشونت علیه زنان به شدت رو به گسترش بود و کلیه مدارس دبستان و دبیرستان برای دختران ممنوع شده بود و هم اکنون نیز با اینکه حکومت تروریستی طالبان و القاعده در افغانستان سرنگون شده ، ولی کماکان حمله به مدارس دخترانه و آتش زدن آنها به شدت وجود دارد.

یا گروه بوکو حرام که یک گروه مسلح و تندرو در کشور نیجریه است تا کنون صد ها دختر 16 تا 18 ساله را ربوده است و حداقل بیش از 300 نفر از این دختران در اسارت خشونت عریان این گروه هستند. در ویدئوهایی که توسط رهبر این گروه منتشر شده ، او اعلام کرده است آنها را برای امر ازدواج به فروش خواهد رساند.

طبعا یکی از خریداران این دختران بی گناه ، گروه تروریستی داعش در عراق می باشد که از سوی فرقه مجاهدین عشایر انقلابی نام گرفته است. گروه تروریستی داعش با راه انداختن " جهاد نکاح " خشونت جنسی در مورد زنان را اعمال می کند. ابوبکر بغدادی رهبر این گروه می گوید که زنان و کودکان ایزدی عراق را برای احیای شریعت اسلامی، به بردگی گرفته است و فروش هزاران زن ایزدی به عنوان بردگان جنسی، دلایل دینی دارد.

نقض حقوق زنان در سایر کشورها از جمله ایران و حتی اروپا نیز بطور گسترده و تا حدودی پنهان وجود دارد. در سوئد نیز که یک کشور اروپایی محسوب می شود، خشونت علیه زنان به شکل پنهان و پیدا به صورت گسترده وجود دارد، اداره آمار جرائم در سوئد در گزارش های مختلف تاکید کرده که در هر 10 روز یکبار یک زن سوئدی توسط مردی که او را می شناسد مورد خشونت واقع می شود و در موارد زیادی به قتل وی منجر می شود.

همچنین در گزارش های مختلف سازمان ملل و زیر مجموعه های آن اشاره شده است كه مدارك روشنی وجود دارد كه خشونت علیه زنان شدیدتر شده است. همین گزارش ها می افزاید در كشورهایی همچون استرالیا، كانادا، آفریقای جنوبی، اسرائیل و آمریكا بین 40 تا 70 درصد از قتل زنان به دست همسران و یا نامزدشان صورت می‌گیرد. در همین گزارش ها آمده است که:

"یکی از خشونت‌های محلی و "سنتی" عليه زنان ازدواج‌های اجباری می باشد.

اما همانطور که در جوامع سنتی ازدواج های اجباری وجهی از خشونت علیه زن را نشان می دهد، بدون تردید ممنوعیت ازدواج و طلاق های اجباری نیز یک روش خشونت آمیز علیه زن است که در بعضی گروه ها و فرقه ها اعمال می شود.

با ممنوعیت ازدواج و آمیزش جنسی برای زنان عضو فرقه ها، زنان باید نیاز جنسی خود را سرکوب کنند. که این امر در گروه ایرانی سازمان مجاهدین خلق اعمال می شود و ازدواج به دستور رهبری در این فرقه ممنوع و حرام اعلام شده تا شرایط برای تزریق روانی خشونت به این دسته از زنان برای کسب آمادگی های مردانه و نظامی فراهم شود.

البته به صورت قاعده کلی این مردان هستند که علیه زنان دست به خشونت می زنند، اما زنانی نیز وجود دارند که علیه زنان دست به خشونت می زنند تا ابزار و برده عزیزتری در دست "مردسالاران " باشند که نمونه بارز آن را در بکارگیری مریم عضدانلو در سازمان مجاهدین خلق توسط مسعود رحوی برای سرکوب و رام کردن سایر زنان عضو این گروه می توان مشاهده کرد. بطور مثال مریم رجوی حق دارد از لباس های بسیار گران قیمت و آخرین مد طراحان لباس استفاده کند یا با لوازم آرایش لوکس و جراحی های مختلف خود را زیبا نشان دهد، که البته ایرادی از این زاویه نیست، بلکه ایراد این است که باید سایر زنان عضو این گروه برای "خشن شدن" نه تنها صورت خود را هیچ آرایشی نکنند بلکه اگر لحظه ای در جلوی آینه به چهره خود برای زیبا شدن نگاه کردند، باید در گزارش ها و اقرارگویی های شبانه دلیل این کار خود را بنویسند و اظهار ندامت کنند.

در مجموع با نگاهی به انواع خشونت علیه زنان در جوامع گوناگون در سراسر جهان، می توان با شهامت بیشتری گفت که هنوز جمعیت بزرگی از مردان جامعه جهانی، مردسالارانی هستند که برده می خواهند. امیدواریم که با تلاش نهاد های بین المللی و کارهای فرهنگی و پژوهشی زمینه های "خشونت علیه زنان" بیش از پیش از بین برود .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی دستور قتل اعضای جداشده را صادر می کند

نامه سرگشاده کانون ایران قلم به مجامع بین المللی در مورد ساکنان کمپ لیبرتی در عراق + ترجمه

چرا سازمان مجاهدین خلق ساکنان کمپ لیبرتی در عراق را از تیررس گروه تروریستی داعش دور نمی کند؟

کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات مسعود رجوی علیه منتقدین و اعضای جداشده از سازمان مجاهدین هشدار می دهد

24.11.2014

ایران قلم

با سلام و عرض ادب مقدمتا باید عرض کنیم که کانون ایران قلم که متشکل از کادرهای با سابقه ای بیش از بیست در سازمان مجاهدین خلق هست که اکنون از این سازمان جدا شده و جزو منتقدین این سازمان می باشند و در زمینه حقوق بشر فعالیت می کنند و برای نجات جان دوستان شان که در این سازمان و در کمپ لیبرتی در عراق گرفتار هستند مشغول فعالیت هستند .

همانطور که همگان می دانند گروه تروریستی داعش که در کشور سوریه و بطور خاص در عراق فعال شده و با تصرف شهرها و مناطقی در عراق حکومت اسلامی اعلام کرده و مشغول جنایات وحشیانه ای علیه مردم بی دفاع و بطور خاص علیه زنان و کودکان می باشد و اکنون بر طبق خبرهایی که هست تا نزدیکی های بغداد و کمپ لیبرتی پیشروی کرده است و خطر بزرگی ساکنان بی دفاع لیبرتی را تهدید می کند.

رهبران سازمان مجاهدین خلق آقا و خانم رجوی خیلی خوب به امر واقف هستند ولی نه تنها هیچ اقدامی برای نجات جان این افراد و خارج کردن این نیروها از تیر رس گروه تروریستی داعش انجام نمی دهند بلکه همچنان اصرار دارند که این نیروها در عراق بمانند .

چنانچه در هفته گذشته مسعود رجوی طی یک پیام صوتی به ساکنان لیبرتی که در رسانه های سازمان مجاهدین خلق منتشر شده و قابل دسترسی است ضمن تهدید به مرگ منتقدین و اعضای جداشده از این سازمان به ساکنان لیبرتی دستور داده است که تا آخرین نفر باید در کمپ لیبرتی در عراق بمانند. چرا؟

دلایل بسیاری وجود دارد که رهبری سازمان مجاهدین نمی خواهد که نیروها را از تیر رس گروه تروریستی داعش دور نماید در صورتی که خیلی خوب می داند که تهدید جانی و امنیتی جدی برای نیروها و جود دارد. بر طبق خبر دیگری اقای جان مکین سناتور جمهوری خواه امریکا که لابی این سازمان هست چندی پیش بهاین موضوع اشاره کرده بود ولی رهبری سازمان مجاهدین خلق نه تنها این اخبار را در اختیار نیروهایش قرار نمی دهد بلکه انها را در بی خبری نگاه داشته و به دروغ به انها می گوید همه چیز آرام هست و گروه تروریستی داعش را عشایر و مبارز انقلابی قلمداد کرده که علیه دولت عراق می جنگند و با سقوط این دولت ما هم در عراق تثبیت شده و سلاح های خود را پس گرفته و به مبارزه !! می پردازیم .

ما با توجه به شرایط بسیار بحرانی کنونی عراق که برای خود شهروندان عراقی هم امن نیست از تمامی مجامع بین المللی و ارگانهای حقوق بشری درخواست و فرا خوان فوری می دهد که برای نجات جان ساکنان بی دفاع کمپ لیبرتی در عراق تلاش کنند.

همچنبن کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات مسعود رجوی علیه منتقدین و اعضای جداشده از این سازمان هشدار می دهد که مسئولیت هر گونه تهدیدات تروریستی علیه اعضای جداشده در اروپا و عراق بر عهده مسعود رجوی و مریم رجوی خواهد بود.

ما از مجامع بین المللی درخواست می کنیم که به رهبری سازمان مجاهدین خلق فشار بیاورند تا دست از سنگ اندازی و کار شکنی در راستای انتقال ساکنین لیبرتی به کشورهای ثالث دست بردارد و با ارگانهای سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگان همکاری نماید .

با احترام کانون ایران قلم

رونوشت به :

دبیر کل سازمان ملل

نخست وزیر عراق

وزیران کشور در کشورهای عضو اتحادیه اروپا

سفیر آمریکا در بغداد

سفیر آمریکا در آلمان

نماینده کمیساریای عالی پناهندگان در بغداد

نمایندگان پارلمان اروپا

 

Open letter of Iranian Pen club to international bodies about residence of Camp Liberty in Iraq.

Why Masoud Rajavi and Maryam Rajavi don’t want to protect the lives of CL residents from the threats of ISIS.

Open letter of Iranian Pen club also warns against the threats of Masoud Rajavi to kill the dissident members.

Iranian Pen club ( Kanon Iran Galam) consists of dissident senior ex-members of PMOI with more than 20 years of history with the PMOI whom are now Human rights activists and pursuing to save the lives of the rest of the members entangled in Camp Liberty.

As ISIS is advancing in Iraq, committing crime against humanity in the towns and villages especially against women and children. It has also been reported that ISIS is now near Baghdad and Camp Liberty, which pauses great danger towards the lives of its residents.

Leaders of the PMOI, Masoud and Maryam Rajavi, very well know the seriousness of the threat but not only take no action to save the residents of Camp Liberty, but insist on keeping them in the Camp.

Qua, last week Masoud Rajavi in a voice message to the residents of Camp Liberty which was also reported on PMOI’s media and can be reached via internet, having threatened to kill the dissident members, ordered the Camp Liberty residents that they must stay in there to the last man.Why?

There are many reasons why Masoud Rajavi and Maryam Rajavi don’t want to protect the lives of their members from the threats of ISIS. Even the Republican Senator John McCain who is a known lobby of the PMOI also mentioned in his Oct 22, 2014 message to the Secretary John Kerry: “As you are aware, due to the increasingly dangerous threat of the Islamic State of Iraq and Syria (ISIS), the resettlement process has stalled, and many fear that the people at Camp Liberty could be at grave risk if the security situation in Iraq, and especially in Baghdad, continues to deteriorate.”. But PMOI not only keeps the residents in total black out concerning the news of the threatening situation of Iraq and Camp Liberty, but also deceitfully talks about the ISIS as the revolutionary tribes of Iraq which are fighting to overthrow the Iraqi Government, and at the rule of the ISIS, PMOI can be armed again.

Therefore, with regards to the grave security situation in Iraq and especially threats to the lives of the Camp Liberty residents, Kannon Iran Galam appeal to all the international bodies and the Human Rights Organizations to take steps to save the lives of residents of this camp.

Iranian Pen club also warns against the threats of Masoud Rajavi to kill the dissident members and would hold PMOI responsible for any terrorist threats against its dissident ex-members around the world and in Iraq.

We urge the International bodies to put pressure on the PMOI leadership to stop obstructing and impeding the process of displacement of the residents of Camp Liberty to a third country and cooperate with the UN organizations and UNHCR.

 With all due respect

Iranian Pen club

Copies to:

General Secretary of the United Nations

Prime Minister of Iraq

EU Heads of States

US Ambassador to Iraq

US Ambassador to Germany

Representative of UNHCR in Baghdad

Members of European Parliament

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

رهبران فرقه ها تاریخ و مدت مصرف اعضا را مشخص می کنند

 

15.08.2007

محمد حسین سبحانی

Sobhani_m_h@hotmail.com

با کمی دقت در قوانین نوشته و نانوشته در درون فرقه ها می توان به عمق خطر آنها برای جامعه پی برد. یک گروه یا سازمان سیاسی که با مشی خشونت و استراتژی مبارزه مسلحانه آغاز بکار کرده ، بزودی با توجه با ساختار خود، ویژگی های فرقه گرایانه را تمام و کمال در درون خود جذب و نهادینه خواهد کرد. طبعاً در این دگردیسی، اعضای فرقه نیز مانند اعضای جوامع، خود از نخستین قربانیان می باشند. رهبران فرقه ها برای پیشبرد خطوط ایدئولوژیک و خشونت طلبانه خود به افرادی کاملاً مطیع و رام احتیاج دارند، طبعاً در این مسیر افرادی که می توانند یا می توانستند مانع یا تهدیدی برای اجرای این خطوط یا تعرض به جایگاه رهبری در درون فرقه باشند، باید زودتر از دیگران قربانی یا خاموش شوند. این امر بطور مشخص در درون فرقه مجاهدین بعد از انقلاب ایدئولوژیک در سال 1364 آغاز و در سال 1368 بعد از طلاق های اجباری تکامل پیدا کرد تا رهبری فرقه بدون مانع و تهدیدی از جانب هم قطاران خود یک سازمان سیاسی را به یک فرقه تمام عیار تبدیل کند.

بر همین اساس در شرایط کنونی، روابط و مناسبات در درون فرقه مجاهدین به شکلی درآمده که افراد از عناصری خلاق به عناصری مصرفی تبدیل شده اند. یکی از نمونه های بارز این امر حسین داعی الاسلام در درون فرقه مجاهدین می باشد.

حسین داعی الاسلام با نام مستعار علی قادری از اعضای قدیمی و ارشد سازمان مجاهدین خلق و از زندانیان سیاسی رژیم شاه می باشد که بعد از آزادی از زندان در بخش اجتماعی سازمان تحت مسئولیت محمد ضابطی فعالیت خودش را با سازمان ادامه داده است. وی بعد از شروع مبارزه مسلحانه در 30 خرداد 1360 به همراه مهدی فتح الله نژاد و منصور بازرگان تحت مسئولیت ابراهیم ذاکری سازماندهی شاخه سیاسی، نظامی سازمان رادر منطقه کردستان ایران و سپس عراق را بر عهده داشت. وی در سال 1364 در موضع عضو مرکزیت سازمان و معاونت مهدی ابریشمچی را در بغداد در موضع مسئولیت بخش پشتیبانی سازمان بر عهده داشت. اما وی بعد از سال 1368 و طلاق های اجباری در سازمان تحت برخورد قرار گرفت و از جایگاه خلاق و نظریه پردازی کنار گذاشته شد.

هنگامیکه تاریخ مصرف و استفاده حسین داعی الاسلام تمام شد، از سوی رهبری فرقه خواهرش فاطمه داعی الاسلام را برای جلوگیری از جدایی حسین داعی الاسلام، به عضویت شورای مرکزی ، و بعدها به عضویت شورای رهبری سازمان در آورد.

البته یکی از دلایل رشد تشکیلاتی فاطمه داعی الاسلام نشان دادن ارتقاء دروغین جایگاه زنان در سازمان مجاهدین بعد از طلاق های ایدئولوژیک در درون فرقه بود، اما واقعیت امر چیز دیگری بود که در این مطلب فرصت پرداختن به آن نیست.

البته در شرایط کنونی فرقه این ارتقاء دروغین در مورد گروهی از زنان از جمله فاطمه داعی الاسلام نیز رو به پایان است. زیرا اساساً از نظر رهبری اعضای قدیمی و با سابقه در درون سازمان مجاهدین، چه زن و چه مرد، به دلیل کسب تجربه و یادگیری فن نمی توانند برای همیشه مورد اعتماد باشند و باید به صورت تبعیدی در بخش های تدارکاتی مانند آشپزخانه یا کارهای ساختمانی مورد استفاده قرار گیرند.

اما بعد از حسین داعی الاسلام و فاطمه داعی الاسلام، هم اکنون نوبت به حسن داعی الاسلام برادر دیگر از این خانواده رسیده است.

حسن داعی الاسلام نیز که از اعضای فرقه محسوب می شود، مدتها به دلیل اینکه اقامت در کشور آمریکا را رها نکرده و به عراق برای اقامت دائم در فرقه نرفته بود، مورد سرزنش کامل مسعود رجوی قرار داشت. اما هم اکنون به دلیل سیاست های جدید سازمان بعد از سرنگونی صدام حسین، و تسلط وی به زبان انگلیسی مورد توجه و استفاده فرقه در آمریکا قرار گرفته است.

البته این روش در مورد سایر افراد فرقه در خارج از کشور بعد از کنار گذاشتن افراد قدیمی گسترش پیدا کرده است و آنهایی که روزی در چارت تشکیلاتی سازمان مجاهدین "خارج از کشوری" محسوب می شدند و "سرکوفت" می خوردند الان "اعضای" واقعی فرقه محسوب می شوند و برای پیشبرد خطوط فرقه در خارج از عراق مورد استفاده قرار می گیرند. این امر بعد  بعد از سرنگونی صدام حسین دیکتاتور سابق عراق و فعالیت فرقه مجاهدین در خارج از عراق گسترش پیدا کرده است.

البته دراین تردیدی نیست که حسن داعی الاسلام نیز مانند، قبلی ها، از جمله برادر و خواهرش یعنی حسین داعی الاسلام و فاطمه داعی الاسلام، بعد از مصرف توسط رهبری فرقه به دور انداحته خواهند شد. لازم به یادآوری است که در همین کشور آمریکا و محل مصرف حسن داعی الاسلام کم نبوده اند افرادی که با مدرک دکترا، قهرمان ورزش، پرفسور، سابقه دار زمان شاه و ... بصورتی مصرف شده اند که الان دیگر رمقی از هیچ کدامشان باقی نمانده است.

مطمئناً وضعیت حسن داعی الاسلام و امثال وی نیز به این صورت خواهد بود و در حالیکه تاریخ مصرف افرادی مثل علیرضا جعفرزاده و علی صفوی رو به اتمام است، حسن داعی الاسلام فعلا بعنوان "ملی مذهبی" جا زده می شود و در محافل آمریکا مورد استفاده فرقه قرار می گیرد، بدون اینکه از سابقه خانوادگی وی در دیرون فرقه سخنی به میان آورده شود. البته در آینده نزدیک به دلیل مصرف زیاد رهبری فرقه از حسن داعی الاسلام در آمریکا، رابطه مخفی وی با سازمان مجاهدین بر ملا خواهد شد و باز او نیز به مانند بقیه از جمله برادر و خواهرش به دور انداخته خواهد شد.

 ترجمه انگلیسی متن:

 

Cult leaders decide the sell-by date and extent of misuse of their members

 

Mohammad Sobhani, August 15, 2007
Sobhani_m_h@hotmail.com

 

A brief look at the literature produced together with the internal reports from a cult can clearly show the extent of danger that society is faced by vis-à-vis cults. A group or a political organisation which adopts armed struggle as a strategy will soon end up with cult characteristics rooted in its basic and fundamental relations. In this respect, the members of these organisations are themselves among the vast number of victims of such groups.

 

Cult leaders need obedient followers as the tools they use to push forward their violent ideological agenda. And in this way those who do or even could pose a threat to the execution of such orders, and especially who pose any threat to the position of the leader should be, and usually are, the first victims to be got rid of  and silenced. This is particularly evident at every point of history of the Mojahedin Khalq Organisation following the Internal Ideological Revolution which began in 1985 and evolved to its peak with forced divorces in 1989. The leader made sure that no one would or could prevent him from changing a political organisation into a pure cult.

 

Now the internal relations inside Mojahedin Khalq Organisation has deteriorated to the point that people (members) have changed their use from creative elements to consumable elements. One such example could be Hussein Daioleslam.

 

Hussein Daioleslam (aka Ali Ghaderi) is a long serving executive member of the Mojahedin Khalq who had served prison sentences during the reign of the late Shah of Iran. He was released after the fall of the Shah and began his responsibilities in the Mojahedin's newly created Social Department under Mohammed Zabeti.

After the failed coup by the Mojahedin Khalq in June 1981 and Massoud Rajavi's escape from Iran, Daioleslam, together with Mehdi Fatolah Nejad (captured  by US forces in Iraq during the fall of Saddam in 2003) and Mansour Bazargan (killed in an insurgence by the Mojahedin Khalq into Iran by order of Saddam Hussein) under the supervision of Ebrahim Zakeri (later the head of Mojahedin intelligence services who died of brain tumour), started the military wing of Mojahedin Khalq in Iranian Kurdistan and later went to Iraq. In 1985 he became the head of Mojahedin Khalq logistics under the command of Mehdi Abrishamchi (the first husband of Maryam Rajavi before she left him for the leader, Massoud Rajavi), who was the main contact between the Iraqi regime and the Mojahedin Khalq. The main office then was in Baghdad.

 

After the forced divorces in 1989 Daioleslam was placed under severe pressure by the leaders and was rapidly excluded from any serious position and/or creative role.

 

His shelf-life ended there and then. Hussein Daioleslam was demoted and his sister Fatemeh Daioleslam became a member of the Mojahedin’s Central Council, later to be promoted to the all-women Central Leadership Council. Hussein was demoted because he did not, or could not, convince his wife to love Rajavi more than her husband. (She refused to give in to the divorce orders in that time.) And Fatemeh was appointed to the Central Council as proof of Rajavi's claims for his Ideological Revolution. She was a good example to show the ‘liberation of women’ was a result of the forced divorce order, but the real reason was something that I may explain in a separate article.

 

Now after all these years, the claim for and the use of the concept 'liberation of women' has also lost its sell-by date and is no longer useful for the cult leader. Even the recently selected members, men or women, have been involved long enough and know enough not to be trusted any more. They usually end up in the kitchen or are used in construction and building work or similar positions.

 

After Hussein Daioleslam and Fatemeh Daioleslam now has come the turn for the consumption of their brother Hassan Daioleslam.

 

Hassan Daioleslam, who is also considered as a member of the Mojahedin Khalq Organisation (Rajavi Cult) had been under harsh criticism for a long time by the cult leader Massoud Rajavi because he would not leave the USA and join the cult under the rule of Saddam Hussein in Iraq. But now, in the new circumstances in which the remnants of the Rajavi cult after the fall of Saddam Hussein find themselves in western countries, Hassan’s social position and his ability to speak English has grabbed the attention of Rajavi. He seems to be next in line to be consumed. This time in the United State of America where both the Mojahedin Khalq Organisation and its alias the National Council of Resistance have been maintained on the list of dangerous terrorist entities for more than a decade.

 

This trend of using one-time sympathizers of the Mojahedin in western countries in the place of long serving executive members of the organisation who now have no skills which match the needs for consumption in western countries, is now evident in every European and North American country. Those who were under pressure and were demonised regularly under the pejorative label ‘Supporters’, are now the real executive members of the Mojahedin Khalq Organisation and are treated by Maryam Rajavi as such. This change of place, this change of use and this change of Rajavi's relationship with both ex-executive members who now serve in the kitchen and ex-supporters in western countries who now run the cult's offices in London, Washington and Paris, has one specific reason. That is, the fall of Rajavi's benefactor Saddam Hussein and his new pursuit to find a new benefactor; this time in the west. The situation has changed so the consumable tools need to be changed accordingly.

 

No doubt the remains of Hassan Daioleslam, like his brother and sister and many before them, will be rejected after consumption by the cult leader. In the United States of America itself there are many examples of rejected consumed members and ex-members of the cult who at one time carried exciting titles like Doctors, Sport champions, Artists, Political Activists with Decades of History, and even National Heroes. People who now have nothing left for themselves and no energy even to be heard.

 

Certainly the future for Hassan Daioleslam and similar cult members is not bright. While the shelf-life of cult representatives in the USA, Alireza Jafarzadeh and Ali Safavi is reaching its end, Hassan Daioleslam is being presented as a "Religious, Nationalist Personality" in limited circles in the USA to be consumed under this label for a short time before these circles are forced to accept the revelations about him and his family and their membership of the blacklisted Mojahedin Khalq Cult. He will be used so much in the near future that his shelf-life will certainly not be more than a fraction of the shelf-life of his brother or his sister in the terrorist cult's propaganda machine.

 

مطالبی دیگر از محمد حسین سبحانی:

 ــ نامه سرگشاده محمد حسین سبحانی به مسعود رجوی

ــ سازمان مجاهدين خلق و تغيير رهبری آن!!؟

ــ آیا مسعود رجوی ِ عراق، مقتدی صدر است؟

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد