_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون قلم"
مسعود رجوی سه دهه «فرار» از «جانبازی» و به خطر انداختن جان مجاهدین ایرج مصداقی 08.12.2014 http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-65911.html
متأسفانه فرهنگ مطلقگرایانهی ما اجازه نمیدهد به مجموعهای که به آن تعلق داریم با دیدی انتقادی نگاه کنیم و یا سخن دیگران را بشنویم و یا انتقادشان را تاب بیاوریم. در چنین بستری هالهی تقدس به دور افراد ایجاد میشود و آنها با استفاده از موقعیتهای خاص تاریخی از جنس دیگری میشوند و بر زمین و زمان فخر میفروشند و عامل بروز فجایعی میشوند که با دوراندیشی و تعقل امکان پرهیز از آنها وجود دارد. هالهی تقدس، این افراد را قادر میسازد خود را به گونهای نشان دهند که با واقعیت وجودیشان در تضاد است. مسعود رجوی یکی از کسانی است که در طول چهار دههی گذشته چنین مسیری را پیموده و با استفاده از یک موقعیت تاریخی ویژه برای پیروان و هوادارانش جنبهی تقدس پیدا کرده است. برخلاف شخصیت وجودیاش در او توانمندیهای خارقالعادهای میبینند و انسانی فرازمینی از او میسازند و او در این توهم در ابرها سیر میکند و بر زمین و زمان فخر میفروشد. هرچند در سال های اخیر با توجه به اخبار و اطلاعاتی که از مناسبات تو در تو و بستهی مجاهدین به بیرون درز کرده و غایبشدن او از انظار، این چهره خدشهدار شده و سؤالات زیادی پیرامون شخصیت او که خود را «شیر همیشه بیدار» میخواند مطرح شده است. مهمترین ویژگیای که پیروان مسعود رجوی در ارتباط با او مطرح میکنند، از خودگذشتگی و آمادگی وی برای فداکاری است. در این نوشته میکوشم با توجه به آموزشهای ایدئولوژیک مسعود رجوی به موضوع «گریختن از عملیات» و «گریختن از جانبازی» و «حرام بودن نفس» در ارتباط با خود وی بپردازم و در مورد این بخش از وجود وی توضیح دهم. *** مسعود رجوی در تبیین وظیفهی یک مجاهد خلق خطاب به اعضای این سازمان از موضع رهبر عقیدتی میگوید: «هر رزمنده ارتش آزادی و هر مجاهد خلق اگر از عملیات گریخته باشد، اگر شخصاً و فرداً از جانبازی گریخته باشد، زندگیاش ناشی از یک تقصیر است. وقتی که نفس کشیدن و زندگی آدمی ناشی از یک تقصیر باشد، پس نفساش حرام است. تباه است. مگر اینکه در فکر چاره باشد. ... جا و مکان مأموریت را خودمان تعیین نمیکنیم. ما مطابق یک سازماندهی که پاسخگوی نیازهامان باشد حرکت میکنیم .اگر کسی زندگیاش، ادامه زندگیاش به این خاطر باشد که آگاهانه و به عمد از مرگ گریخته باشد. زیرا شکنجه، تیرباران، زندان، اعدام، واجب است بر هر انسان شریف و آزادهای که تحت سیطرهی خمینی است و میخواهد آن سیطره سرنگون شود. به طریق اولی اگر مجاهدین مدعی داشتن یک ایدئولوژی هستند بر فرد فرد ما مثل نماز، جهاد هم واجب است » https://www.youtube.com/watch?v=hLasA7fKyPk (از دقیقه ۴ و ۳۰ ثانیه)«واجب» بودن مرگ برای هر «انسان شریف و آزاده» را کسی بر زبان میراند که: هیچگاه در مبارزهی مسلحانه و شرایط مخفی ناشی از مبارزهی «چریکشهری» شخصاً حضور نداشته است؛ تنها رهبر یک سازمان نظامی است که خود مطلقاً با سختیهای مبارزهی چریکی و زندگی در شرایط دشوار و طاقتفرسای حاصل از آن که کوچکترین غفلتی به دستگیری و شکنجه و مرگ منجر میشود آشنا نیست؛ در هیچ سطحی، در هیچ میدان نبردی در ایران و عراق در پیش و بعد از انقلاب حضور مستقیم نداشته و مشکلات آن را لمس نکرده است؛ در طول دوران زندگیاش در عراق از امکانات فوقالعاده امنیتی و ستادها، مقرها و سنگرهای زیرزمینی با استحکامات ویژه برخوردار بوده است؛ به خاطر پرهیز از خطر، هیچگاه حاضر نشده در نوار مرزی حضور یابد و به دیدار مجاهدین در سنگرهای مرزی برود و با مشکلات آنها از نزدیک آشنا شود؛ هیچگاه سختیهای یک دوره آموزش نظامی ساده را طی نکرده است اما خود را فرماندهی فرماندهان نظامی میداند و هیچ بنیبشری را در حد خود نمیداند؛ هیچگاه سرما و گرمای طاقتسوز عراق را متحمل نشده است و در حالی که نیروهای مجاهد سختیها و شداید گوناگونی را متحمل میشدند او همیشه از بهترین امکانات غذایی، بهداشتی، درمانی و سرویسهای رفاهی و تفریحی ویژه برخوردار بوده است. برخلاف شعارهایی که بر علیه بورژوازی میدهد از بالاترین امکانات بورژوازی برخوردار بوده، و به اتفاق همسرش میکوشید ادای شاهزادگان را در آورد. برخلاف دیگر رهبران نظامی گروههای چریکی و مسلح در عمرش هیچگاه شخصاً به رویارویی با دشمن اعم از ساواک، ارتش، شهربانی، یا پاسدار، کمیتهچی، حزباللهی و ... تن نداده است؛ و در ۳۳ سال گذشته مطلقاً به دلخواه و به انتخاب خود، حاضر به حضور در محل و صحنهای نبوده که احتمال خطر در آن رود. تنها عملیاتی که مسعود رجوی در عمرش در آن شرکت داشته، عملیات فرار از کشور به منظور نجات جانش به همراه ابوالحسن بنیصدر بوده است که با پشتیبانی حداکثر و تمام عیار کلیهی امکانات اطلاعاتی، امنیتی، عملیاتی سازمان مجاهدین و به خطر انداختن جان بسیاری صورت گرفت که بلافاصله دستگیر و پس از تحمل شکنجههای بسیار به جوخهی اعدام سپرده شدند. اگر بتوان تلاش برای جانبهدر بردن از مهلکه را «عملیات قهرمانانه» نامید، ابوالحسن بنیصدر به خاطر شناختهشدهتر بودن چهرهاش، ریسک و خطر بسیار بیشتری نسبت به مسعود رجوی کرده و شایستهی قدردانی بیشتری است. در حالی دیگران را به ضعف و وادادگی در مقابل ساواک و رژیم جمهوری اسلامی متهم میکند که اسناد محرمانهی ساواک، (علیرغم میل او و بسیج گسترده و سازماندهیشدهی مجاهدین در اولین روزهای سقوط رژیم سلطنتی برای دستیابی به پروندهاش، این پرونده به دست رژیم افتاد) دلیل نجات او از اعدام را ضعف و سستی در بازجویی بیان کرده است و پرویز ثابتی مقام امنیتی سابق آن را تأیید میکند و پرویز معتمد رئیس تیمهای تعقیب و مراقبت و شنود ساواک و عضو سابق کمیته قزلقلعه، اوین و کمیته مشترک در گفتگوی ۲۸ آبان ۱۳۹۳ خود با «رادیو صدای مردم» تأکید میکند که مسعود رجوی پس از دستگیری، یک ماه در اختیار او بوده و در گشت ساواک شرکت میکرده است. پرویز معتمد در دستگیری محمد حنیفنژاد و محمد حیاتی و ... در یک خانهی تیمی مجاهدین شرکت داشته است. قطعاً مهدی سامع ملاقاتهای متعدد سال گذشتهاش با آقای پرویز معتمد در پاریس را تکذیب نمیکند. http://media.radiosedayemardom.com/archives/onlineplayer.phpرجوی در واکنش دفاعی نسبت به همین نقیصهی شخصیتیاش بود که وقتی در مناسبات مجاهدین دست باز پیدا کرد و حاکم مطلق شد به دشمنی با همهی زندانیان سیاسیای پرداخت که سوابق درخشانی در زیر فشار و شکنجه داشتند و به شیوههای مختلف کوشید آنها را خرد کند و برعکس با زندانیان درمانده و درهمشکسته رابطهی خوبی داشت و به آنها مسئولیتهای بزرگ میداد. او حتی برای تحت فشارگذاشتن مقاومترین زندانیان، به شکلی هیستریک و جنونآمیز خود شخصاً هدایت جلساتی که دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطی پیششان لنگ میانداختند را به عهده میگرفت. به عنوان مثال در ارتباط با سیامک نادری که سالها در سلول انفرادی گوهردشت مقاومت کرد و پس از کشتار ۶۷ با پایان یافتن محکومیتاش بلافاصله به مجاهدین پیوست خود صحنهگردان بود و از او می خواست که اعتراف کند که در زندان تیرخلاص زده است و وقتی سیامک حاضر به چنین اعتراف دروغی نشد او را به زیر شدیدترین فشارها بردند. سیامک امروز در آلبانی بیمار و درهمشکستهاست. او محصول مستقیم سیستم جهنمی است که مسعود رجوی در «اشرف» ایجاد کرد. برخلاف اعضای مجاهدین و نیروهای تحتامرش که از همسر و خانه و خانواده محروم هستند او نه تنها در کنار همسرش بود بلکه هیچ ابایی نداشت که بگوید دیگر زنان مجاهد نیز میبایستی در کابین او باشند و اقدامات عملی در این زمینه صورت میداد. از موضوع «رقص رهایی» که به تأیید سعید جمالی یکی از اعضای سابق مرکزیت و از فرماندهان سابق نظامی مجاهدین رسیده است میگذرم، اسماعیل وفا یغمایی دیگر عضو سابق کمیته مرکزی مجاهدین که خالق بیشتر ترانه سرودهای مجاهدین است در مورد دیدارش با مسعود رجوی در سال ۷۲ که در حضور مریم رجوی و فهمیه اروانی صورت گرفت به من گفت: مسعود رجوی با پیژامه و پیراهن یقه باز و با دمپایی و پای بدون جوراب در ملاقات حاضر شد و با آن که جای زیادی در اتاق بود فهمیه اروانی در حضور مریم رجوی روی دستهی مبل و در کنار مسعود رجوی به شکل خیلی راحتی نشست. فهیمه اروانی به عنوان زیباترین زن در داخل تشکیلات مجاهدین در تاریخ یاد شده به تازگی از مسئولیت دستگاه زیراکس به مسئول اولی مجاهدین و همردیفی مریم رجوی رسیده بود. از قرار معلوم این همردیفی مشمول شئون خانوادگی نیز میشد چیزی که آن موقع هنوز زوایای آن مشخص نبود. و هنوز معلوم نیست در هزار توی روابط درونی مسعود رجوی چه میگذشته است. *** فرار مسعود رجوی از صحنهی نبرد، در زمانی که اوضاع تنگ میشود و پای جانفشانی و فداکاری به میان میآید سؤالی است که ذهن بسیاری به دنبال یافتن پاسخ مناسب برای آن است. من علاوه بر این سؤال، میخواهم بپرسم آیا «زندگی» مسعود رجوی آنگونه که خود تببین و تشریح میکند «ناشی از یک تقصیر» هست یا نه؟ آیا «حرام بودن نفس» شامل او نیز میشود یا خیر؟ آیا وی «آگاهانه و به عمد از مرگ» گریخته است یا نه؟ آیا آنچه او میگوید شامل خودش هم میشود یا خیر؟ البته مسعود رجوی پاسخ این سؤالات را داده است. «جا و مکان مأموریت» او هر بار از جانب خودش به گونهای «تعیین» میشود که او مجبور است زنده بماند و از خطر دور باشد و دیگران را به کشتن دهد و طلبکار باقی بماند. وظیفهی نزدیکان مسعود رجوی در موارد خطر این است که بکوشند او را قانع کنند جان خود را نجات دهد و اجازه دهد آنها به جای او جانفشانی کنند تا بلکه او کشتی انقلاب را به سر منزل مقصود برساند. او به گونهای تبلیغ میکند که گویا به خاطر زندهماندنش در این سالها، رنج بیشتری از شهیدان و شکنجهشدگان متحمل شده و به خاطر فداکاریهایش شایستهی تقدیر مضاعف است. این را هم میدانم که وارونهگویی و قلب واقعیت، جزیی از ذات او شده است و «گندمنمایی و جوفروشی» و «سرکه فروشی» و «شکر نمایی» شیوهی کار او. اویی که در دوران حاکمیت صدام حسین و حزب بعث با اشاره به تسلط استخبارات و دستگاههای متعدد امنیتی عراق با نشان دادن مشتهایش، کف بر دهان، با خشم و خشونت و تروشرویی عنوان میکرد کسانی که خواهان خروج از روابط مجاهدین هستند با «مشت آهنین» روبرو میشوند و به همین خاطر صدها نفر را به زندان و سلول انفرادی و شکنجه کشید و یا در نشستهای جمعی له کرد و در نشستهای عمومی به صراحت میگفت راه خروج نداریم و بایستی همه «مجاهد» شوند و هر کس که قصد خروج دارد ابتدا بایستی دو سال در زندانهای سازمان و بعد هم 8 سال را در زندان ابوغریب عراق سپری کند و چنانچه زنده ماند شاید پایش به دنیای خارج برسد، امروز در انظار عمومی به دروغ مدعی می شود به تأسی از حسینبن علی در شب عاشورا چراغ ها را خاموش میکند تا کسانی که توان کشش سختیهای مبارزه را ندارند بدون شرم مجلس را ترک کنند و کیست که نداند هر بار که چراغ خاموش شد او و همسرش اولین کسانی بودند که از تاریکی استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند و ساحل عافیت گزیدند. http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-65754.htmlبیچاره کسانی که چند چهرهگی و تزویر و دروغ را میبینند و دم فرو میبندند و دم از مجاهدت و فداکاری و مبارزه در راه برقراری حق و حقیقت و عدالت میزنند، به چه سقوطی دچار شدهاند. آنها که امروز آینهی تمام نمای شعر نغز نظامی گنجوی هستند : «خواری خلل درونی آرد بیدادکشی زبونی آرد» تلاش مسعود رجوی برای فرار از کشور در سال ۱۳۵۷ مسعود رجوی غروب ۳۰ دی ۱۳۵۷ به همراه ۹۰ زندانی دیگر که جزو آخرین گروه زندانیان سیاسی بودند، از زندان قصر آزاد شد. در گفتگویی که با شاعر بزرگ میهنمان نعمت میرزازاده (م- آزرم) داشتم پس از توضیح آنچه هنگام آزادی زندانیان سیاسی در مقابل زندان قصر در غروب ۳۰ دی گذشت، در مورد خاطرهاش از روز اول بهمن ۱۳۵۷گفت: «... روز بعد از آزادی مسعود رجوی برای دیدار با او و دیگر مجاهدین آزاد شده به منزل رضاییها در خیابان «ملک» رفتم. به محض ورودم، مسعود رجوی از جای برخاست و در حضور رهبران مجاهدین درحالی که در آغوشم گرفته بود از من به عنوان استاد خود یاد میکرد و خطاب به مجاهدین گفت: هرگاه در زندان و یا در گفتگوی با شما از استادم یاد کردم منظورم ایشان بودند و سپس با خنده گفت: استاد من از شما در بازجوییها حرفی نزدم. (۱) او سپس از من خواست که دو اطلاعیهی مجاهدین را که پیام به خمینی و یاسر عرفات بود مطالعه کرده و نظرم را به آنها بگویم. در زیر اطلاعیهها امضا شده بود از طرف مجاهدین آزاد شده، مسعود رجوی و موسی خیابانی! به او گفتم مسعود! چرا امضا نکردهاید سازمان مجاهدین خلق ایران؟ مسعود رجوی آهسته در گوشم گفت: استاد! سازمانی در کار نیست. من گفتم درست است که به لحاظ عینی وجود ندارد اما به لحاظ معنوی که وجود دارد. در هر صورت برای انتشار دو اطلاعیه در روزنامههای کثیرالانتشار، بلافاصله با مسئولان روزنامههای کیهان و اطلاعات تماس گرفتم و در حالی که هر دو روزنامهی عصر زیر چاپ بودند از آنها خواستم این دو اطلاعیه را نیز انتشار دهند. من دو اطلاعیه را از پشت تلفن خواندم و آنها ضبط کرده و به همان شکل در کیهان و اطلاعات منتشر کردند. در همین حین متوجه شدم مسعود در اتاق نیست و مرا صدا میکنند! با عجله به حیاط رفتم. در آنجا به من گفته شد که بیرون با شما کار دارند. وقتی از خانه خارج شدم متوجه سه ماشینی شدم که جلوی خانه پارک شده بودند. مرا به یکی از ماشینها هدایت کردند. مسعود رجوی در داخل ماشین بود و با معرفی فردی به عنوان برادرش (هوشنگ رجوی) به من گفت: استاد ما عازم دفترخانهی اسناد رسمی هستیم تا من به برادرم وکالت دهم او در مشهد برای دریافت شناسنامهام اقدام کند. از شما میخواهم که همراه ما به دفترخانه بیایید تا امضای من را گواهی کنید. گفتم: مسعود در این گیرو دار چه نیازی به شناسنامه داری؟ او در پاسخ گفت: استاد سرم درد میکند. قصد دارم با گرفتن پاسپورت برای درمان بیماریام به خارج از کشور سفر کنم. » همین خاطره را هوشنگ رجوی در گفتگو با شخصیتهای عضو شورای ملی مقاومت تکرار کرده است. طراحی سفر به خارج از کشور و محل امن از درون زندان اول بهمن ۱۳۵۷ کمتر از ۲۴ ساعت از آزادی مسعود رجوی از زندان میگذرد و او به عنوان اولین اقدام در صدد دریافت شناسنامه و پاسپورت برای خروج از کشور است. بیگمان فکر دریافت شناسنامه و پاسپورت و حاضر و آماده کردن برادر بزرگتر (هوشنگ رجوی) برای رتق و فتق این امور، چیزی نیست که از غروب ۳۰ دیماه ۱۳۵۷ تا بعد از ظهر اول بهمن ۱۳۵۷ به ذهن مسعود رجوی خطور کرده باشد. روز دوم آبان ۱۱۲۶ زندانی سیاسی در اثر مبارزات مردم ایران از زندان آزاد شدند. تقریباً تمامی فعالان سیاسی معتقد بودند که بقیهی زندانیان سیاسی نیز به مرور آزاد خواهند شد؛ به ویژه که در پانزدهم آبانماه نطق عذرخواهی شاه از تلویزیون پخش شد و پس از آن کشور شاهد تظاهراتهای میلیونی تاسوعا و عاشورای ۵۷ و خروج شاه از کشور بود. میتوان حدس زد مسعود رجوی از همان موقع در ذهن خود به رویای آزادی از زندان شکل داده و اقداماتی را که پس از آزادی نیاز به انجام آنها بود مرور کرده است. او چنان که در ۳۶ سال گذشته نشان داده فرد آیندهنگری است و برای کلیه اقداماتش از مدتها پیش برنامهریزی و زمینهسازی میکند. به احتمال زیاد نقشهی خروج از کشور و رسیدن به ساحل امن از همان موقع در ذهن او برجسته شده و مقدمات آن را طراحی کرده بود. چرا که او از سفر آیتالله منتظری، عزتالله سحابی و بسیاری از چهرههای سیاسی و مذهبی به فرانسه پس از آزادی از زندان آگاه بود. به ویژه که در همان ایام عباس داوری یکی از رهبران مجاهدین نیز به خارج از کشور سفر کرده بود . دلیل انتخاب نعمت میرزازاده (م – آزرم) مسعود رجوی آگاهانه «م- آزرم» را انتخاب کرده بود و با حساب و کتاب موضوع دریافت پاسپورت و خروج از کشور به قصد درمان بیماری را با وی در میان گذاشته بود. هریک از مجاهدین و یا هر فردی که شناسنامه همراهش بود میتوانست امضای مسعود رجوی را گواهی کند و نیازی به فراخواندن یک غریبه به زعم مجاهدین نبود. در دستگاه فکری و عقیدتی مجاهدین مطلقاً غریبه نبایستی از آنچه در درون سازمان میگذرد با خبر شود به ویژه مسئلهای که ربط مستقیم به مسعود رجوی دارد مگر این که مصلحتی در آن باشد که تنها مسعود رجوی صلاحیت تشخیص آن را دارد. مسعود رجوی حدس میزد اقدام او برای دریافت شناسنامه و پاسپورت دور از نظر ساواک نخواهد بود. در آن روزها نعمت میرزازاده علاوه بر برخورداری از وجههی فرهنگی، یک چهرهی فعال سیاسی مورد اعتماد گروههای متعدد سیاسی و روشنفکری و مذهبی نیز محسوب میشد. مسعود رجوی میدانست هم تلفنهای او شنود میشوند و هم رفتو آمدها و ارتباطات او زیر نظر ساواک است. او احتمال میداد و یا امیدوار بود که «آزرم» اینجا و آنجا در محافل سیاسی و روشنفکری موضوع را مطرح کرده و غیرمستقیم ساواک از انگیزهی وی برای دریافت شناسنامه و پاسپورت آگاه شود. او میخواست هر طور شده انگیزهی غیرسیاسیاش از دریافت شناسنامه و پاسپورت به گوش ساواک برسد تا موضعگیریهای احتمالی وی را در نظر نگرفته و مزاحمتی برای او هنگام خروج از کشور ایجاد نکند. او برای کم کردن حساسیتها علیرغم جنبهی منفی تبلیغاتی برای سازمان مجاهدین، حتی وجود سازمان را در اطلاعیههای مطبوعاتی انکار میکرد تا از حساسیتهای ساواک بکاهد. اما درست سه هفته بعد که انقلاب برخلاف پیشبینی او پیروز شد، بلافاصله تحت نام «سازمان مجاهدین» اطلاعیه صادر کرد. گویا در طول این سه هفته او قادر به تشکیل سازمانی که وجود نداشت شده است. قطعاً رجوی به همقطارانش در مجاهدین دلیل تلاش برای خروج از کشور را نه درمان بیماری بلکه انجام وظایف انقلابی و جاانداختن مجاهدین و تضمین آینده این سازمان و ... عنوان میکرد تا آنها به خروج وی از موضع یک انقلابی بزرگ رضایت دهند. چنانکه در چند دههی گذشته نشان داده شده او مرد لحظههای سخت نیست و در آن لحظه نیز میکوشید به بهانهی تلاش برای تجدید حیات و سازماندهی مجاهدین از کشور بگریزد. او با این توجیه که سازمانی وجود ندارد و برای تشکیل و تضمین حیات سیاسی آن میبایستی برای مدتی چهرههای اصلی و یا چهرهی اصلی که میتواند آینده سازمان را بیمه کند، از زیر ضرب بیرون برده شده و به خارج از کشور اعزام شود میکوشید جان خود را از مهلکه نجات دهد. این همان طرحی است که دو سال و نیم بعد در حالی که ایران در آتش و جنون میسوخت و جوخههای اعدام دسته دسته نوجوانان و جوانان را به رگبار میبستند و نسل برآمده از انقلاب ضدسلطنتی زندانها را پر میکرد توسط وی اجرا شد و او با دستاویز قرار دادن تشکیل و جا انداختن آلترناتیو و قول فروپاشی ۶ ماهه رژیم برای نجات جان خویش از کشور گریخت. مجاهدین آزاد شده از زندان بر اساس تحلیل مسعود رجوی، مطلقا معتقد به پیروزی زودرس انقلاب ضدسلطنتی نبودند. آنها تصور میکردند مبارزه برای مدتی طولانی ادامه داشته و احتمالا آنها با شرایط خطیری روبرو خواهند شد. در نگاه آنها و به ویژه شخص مسعود رجوی احتمال دستگیری دوباره و یا ترور توسط جوخههای مرگ ساواک در بیرون از زندان میرفت. مسعود رجوی در چنین شرایطی و با چنین چشماندازی به دنبال حضور در ساحل امن بود و درمان بیماری را بهانه کرده بود. منتهی سرعت تحولات آنقدر سریع بود که سه هفته بعد رژیم شاهنشاهی سقوط کرد و او فرصت عملی کردن طرحش را پیدا نکرد. اما از همان موقع سفر به خارج از کشور و ساحل امن به عنوان یک پروژه در ذهن او بود. او پس از آزادی از زندان و در حالی که سیطره و هیمنهی ساواک در همشکسته بود و سنگ روی سنگ بند نبود هم شهامت این را نداشت که بکوشد مخفیانه از کشور خارج شود و ترجیح میداد این کار بصورت قانونی و با نظارت ساواک و دستگاه امنیتی صورت گیرد تا مبادا در راه خروج گزندی به او رسد. مسعود رجوی و موضوع بیماری و شکنجه مسعود رجوی برخلاف رضا رضایی و تقی شهرام که پس از فرار از زندان در سختترین روزهای مبارزهی چریکی کشور را ترک نکردند، از فردای آزادی از زندان و در حالی که تمامی چهرههای سیاسی و فعالان کنفدراسیون درصدد بازگشت به کشور بودند در فکر فرار از کشور و نجات جان خود بود. این در حالی است که رضا رضایی در سختترین شرایط مبارزه چریکی، به خاطر تور پلیسی شدیدی که در شهر بود جلسات کادر مرکزی مجاهدین را در عقب یک فولگس واگن که بصورت کارگر ساختمانی سوار آن میشدند و در حال حرکت در خیابانهای تهران برگزار میکرد. و یا حمید اشرف در حالی که از دهها تور گستردهی ساواک گریخته بود و شاه دستگیری و قتلاش را شخصاً پیگیری میکرد و تمام امکانات ساواک برای دستگیری و یا قتل وی بسیج شده بود و بهرام آرام که در سختترین شرایط در حدود ۵ سال فرماندهی بخش نظامی مجاهدین را به عهده داشت با هیچ توجیهی نه تنها حاضر به ترک کشور نشدند بلکه به آن فکر هم نکردند. مسعود رجوی در طول دوران زندان، پس از دستگیری کسانی که به نوعی در ارتباط با رضا رضایی بودند بارها این پرسش را مطرح کرده بود که چرا رضا رضایی پس از فرار از زندان به خارج از کشور نرفت؟ این مسئله نشان میدهد که او در طول دوران زندان این دغدغه را داشت که چنانچه آزاد شود بلافاصله از کشور خارج شده خود را به ساحل امن برساند. او نمیخواست به زعم خود اشتباه رضا رضایی و حمید اشرف و بهرام آرام را تکرار کند. حتی اگر بپذیریم مسعود رجوی واقعاً بیماری داشته و به دنبال درمان آن در خارج از کشور بوده، نه تنها از قبح ماجرا نمیکاهد بلکه بر ابعاد آن میافزاید. چرا که نشان میدهد رجوی در شرایطی که کشور در حساسترین روزهای خود به سر میبرد و موجودیت مجاهدین در خطر بود و مسئولیت از در و دیوار میبارید به محض آزادی از زندان نه به فکر حل و فصل مسائل جنبش و پیشبرد مبارزه بلکه رسیدگی به مشکلات شخصی و درمان بیماری سادهاش در خارج از کشور بوده، بیماریای که مطلقاً اورژانس و فوری نبود. و چنانچه مشاهده کردیم پس از پیروزی انقلاب و مرتفعشدن خطر ساواک و دستگیری و ترور، او پروژهی درمان بیماری در خارج از کشور را که کلید آن در اولین روز آزادی از زندان خورده بود به کناری نهاد. البته وی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب نیز در فکر حل و فصل مسائل شخصی خود با شعارهای پرطمطراق و هیاهو بود و از همین روی در اولین قدم به فکر ازدواج و تشکیل خانواده افتاد و آن را گامی به سوی توحید خواند. البته بعدها دیگران را از آن محروم کرد و خانواده را «کانون فساد» نامید. اگر تحقق ازدواج وی تا تیرماه ۱۳۵۸ به تعویق افتاد به خاطر تعلل اشرف ربیعی در پاسخ به درخواست ازدواج وی بود. مسعود رجوی از بیماری عجیبی رنج نمیبرد. او دچار سردردهای میگرنی بود که به سادگی در کشور قابل کنترل و درمان بود. البته او در زندان و پس از آزادی از حربهی بیماری و ضعف و ... برای تحتتأثیر قرار دادن اطرافیان و یا عارض بودن ضعف و سستی در مواجهه با شکنجهگران ساواک استفاده میکرد. او با الگوبرداری از مصدق که در دوران کهولت و بیماری در مواردی سعی میکرد با مظلومنمایی منافع مردم ایران را تأمین کند در سنین ۲۵ تا ۳۰ سالگی میکوشید با توسل به حربهی بیماری و ضعف برای خود مظلوم نمایی کرده و کسب وجهه کند. بادمجان دورقابچینها نیز موضوع میگرن او را به گونهای جلوه میدادند که گویا در اثر شکنجههای وحشیانهی ساواک حادث شده است. (۲) او حتی وقتی در زندان از مرکزیت مجاهدین کنار گذاشته شد نیز برای مظلومنمایی اقدام به خودکشی نمایشی کرد. (۳) این ادعاها در حالی مطرح میشد که بر اساس گفتههای شاهدان عینی، مسعود رجوی مورد شکنجهی هولناک و مرسوم ساواک قرار نگرفت. تنها سندی که مجاهدین در سال ۵۹ در ارتباط با اعمال شکنجههای هولناک ساواک روی او انتشار دادند ارائهی کارت بهداری زندان بود که نشان میداد وی در یک دورهی مشخص هفت بار به بهداری مراجعه کرده است. مجاهدین که تحت فشار قرار گرفته بودند با تردستی و عوامفریبی مراجعهی او به بهداری زندان را ناشی از شکنجههای هولناک ساواک جا زدند گویا که بازجویان برای نجات جان مسعود رجوی او را به بهداری بردهاند! در حالی که هر زندانی سیاسی در صورت مراجعه به بهداری زندان حتی برای یک سرماخوردگی ساده، تاریخ مراجعهاش ثبت میشد و ربطی به موضوع شکنجههای هولناک نداشت. در ضمن شکنجههای ادعایی در کمیته مشترک صورت میگرفت و کارت بهداری او مربوط به زندان اوین بود. رجوی در دفاع حقوقی خودش در دادگاه نیز از شکنجههایی که بر مسعود احمدزاده، بهروز دهقانی، عباس مفتاحی و حنیفنژاد رفته سخن میگوید و هیچ صحبتی از شکنجههایی که روی خودش اعمال شده نمیکند. در صورتی که اگر مورد شکنجه واقع شده بود مانند هر متهم دیگری آن را بیان میکرد و نشانهی بیعدالتی دستگاه قضایی و پروندهی قضایی تشکیل شده میدانست. او درس حقوق خوانده بود و میدانست ارزش شهادت در مورد آنچه نسبت به خودش اعمال شده در دادگاه نیمه علنی، بسیار بیشتر از اشاره به شکنجهی اعمال شده روی دیگران است. واقعیت این است که رجوی در میان رهبران گروههای چریکی کمترین فشار و شکنجه را متحمل شد. اما نکتهای که بسیاری از آن غافل شدند این است که وی در دادگاه از شکنجهی رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق میگوید اما از شکنجهی فجیع علیاصغر بدیعزادگان یکی از بنیانگذاران مجاهدین که به شدت توسط اطلاعات شهربانی سوزانده شده بود و نیمه فلج بود نمیگوید، چرا که همچنان کینهی بدیعزادگان را به دل داشت و به وی حسادت میورزید. از همه مهمتر هنگامی که این دفاعیات در دادگاه مطرح میشد بدیعزادگان همچنان زنده بود و مسعود رجوی نمیخواست به او پوئنی داده باشد. به گفتهی شاهدان عینی در سفر به لبنان وی به خاطر خودخواهی و جاهطلبی با بدیعزادگان قهر بود و با او صحبت هم نمیکرد. (دفاعیات مسعود رجوی ص ۴۲) (۴) http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--modafeaat.pdfاو به این ترتیب کینهتوزی خود را حتی در جایی که پای شأن و اعتبار مجاهدین و بنیانگذاران آن در میان بود و به خاطر نیمه علنی بودن دادگاه میتوانست در تاریخ ثبت شود و به اطلاع افکار عمومی جهان برسد نشان میدهد. تصورش را بکنید چنین فردی با چنین روحیهای وقتی رهبر عقیدتی شود و تمامی اهرمهای قدرت را در دست گیرد چه بر سر افرادی که اختیار جان و مالشان را دارد میآورد و تا کجا به دنبال کینهکشی از آنها میرود. به همین دلیل است که او بسیاری از مجاهدین قدیمی و همقطارانش را به در «اشرف» به خاک سیاه نشاند و له کرد. نگاهی به احضارهای مسعود رجوی به کمیته مشترک پیش و پس از ضربهی سال ۵۴ و کشتار فداییها و مجاهدین در تپههای اوین، مأموران ساواک هر از گاهی او را به کمیته مشترک برده و برخلاف ادعاهای مجاهدین که میگویند «به خصوص در سالهای ۵۴ ـ ۵۳، شدت شکنجههای دژخیمان ساواک به حدی رسید که توان فیزیکی وی را به صفر رسانده بود اما او با پایداری و صلابتش ساواک را تحقیر و منکوب میکرد…» با او به گفتگو و تبادل نظر میپرداختند. البته این احتمال هست که در این میان ضرب و شتمی هم صورت گرفته باشد که نمیتوان آن را شکنجههای ادعایی خواند. مجاهدین در طول این سالها توضیحی ندادهاند «دژخیمان ساواک» که هنگام دستگیری مسعود رجوی در سال ۵۰ او را مورد شکنجهی آنچنانی قرار ندادند در سال ۵۳ و ۵۴ چه چیز از او میخواستند؟ همچنین مجاهدین پاسخی به این پرسش ساده ندادهاند چنانچه ساواک از سال ۵۳ حساسیتی اینچنانی به مسعود رجوی داشت چرا او را در فروردین ۱۳۵۴ در زمرهی مجاهدینی که در تپههای اوین به قتل رساندند قرار نداد و به جای وی کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل را قرار داد. چرا در کنار بیژن جزنی رهبر سازمان چریکهای فدایی خلق که دادگاهش در سال ۱۳۴۶ انعکاسی گسترده در سطح جهان داشت، مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در زندان را قرار ندادند؟ منوچهر کلانتری دایی بیژن جزنی نیز که حقوقدان بود فعالیتهای گستردهای در سطح بینالمللی به نفع بیژن جزنی انجام داده بود و او به چهرهای بینالمللی تبدیل شده بود . خود مسعود رجوی بدون توجه به تبعات گفتههایش مدعی است که رسولی (ناصر نوذری) بازجوی ساواک در مجادلهای که پس از ضربهی «اپورتونیستهای چپنما» (سال ۵۴ و بعد از کشتار فداییان و مجاهدین در تپههای اوین) با او داشت راضی شد که کتاب بیانیهی تغییر مواضع مجاهدین به قلم تقی شهرام را یک شب تا صبح به او بدهد تا وی امکان مطالعهی آن را داشته باشد. طبق روایتی که مسعود رجوی تعریف میکند او بعد از حضور در بند کتاب را به مجاهدین داد تا با برگ برگ کردن آن به سرعت آن را رونویسیکرده و دوباره صحافی کنند و صبح روز بعد تحویل نگهبان دهند. منوچهر یزدیان یکی از زندانیان چپ و مسئول کتاب زندان قصر خاطرهای از سال ۵۳ در مورد مسعود رجوی تعریف میکند که شنیدنی است: سرنوشت کتاب «منشاء حیات» در زندان قصر- پائیز ۱۳۵۳ در پائیز ۱۳۵۳ در بندهای ۴ و ۵ و ۶ زندان قصر، که بیشتر زندانیان قدیمی در آن قرار داده شده بودند، گروههای مختلف هر کدام کمون ها و جمعهای خودشانرا داشتند. در طیف چپ دو کمون پر نام وجود داشت، "کمون بزرگ" که عمدتاً از زندانیان موسوم به چپ که هواداران فدائیان در آن اکثریت داشتند بود و "کمون کوچک" که بیشتر از ناراضیان فدائیان و ستارهی سرخ تشکیل شده بود. علاوه بر وسائل و امکاناتی که هر کمون در اختیار خودش داشت پارهای از امکانات "فرا کمونی" بود. به این معنی که آن امکانات در اختیار تمام زندانیانی که مهر "زیر هشتی" روی پیشانیشان نخورده بود، قرار میگرفت. یکی از این امکانات کتاب های کتابخانهی نیمه علنی – نیمه مخفی ۳ بند مذکور بود. آذر یا دیماه ۱۳۵۳ پرویز نویدی که مسئول کمون بزرگ بود بهسراغ من آمد و در طول قدمزدنی دو نفره به من پیشنهاد کرد که بهعنوان عضوی از "کمون بزرگ" مسئولیت کتابخانهی مشترک را بهعنوان نماینده ی دست چپیها بهعهده بگیرم. او به من توضیح داد که مجید فیاض از جانب مجاهدین انتخاب شده است و تو از جانب طیف چپ. منکه دو سه ماهی بیشتر از موعد محکومیت ۴ سالهام باقی نمانده بود پیشنهاد پرویز نویدی را رد کردم. اما او به من پیشنهاد کرد که راجع به پیشنهادش فکر کنم و بعدا در مورد آن صحبت خواهیم کرد. یکی دو روز بعد در حال قدمزدن در حیاط بند بودم که بیژن جزنی به سراغم آمد. من بیژن را از زندان عشرت آباد در سال ۱۳۵۰ میشناختم و با وجود آن که از همان سال ۵۰ در طیف فدائی نبودم اما رفتار بیژن با من همیشه دوستانه بود. یکی دو ماه قبل از این واقعهای را که دارم تعریف میکنم مرا بعد از شکنجهای مفصل به سلولی انداختند که بیژن جزنی، بیژن امینی و یک زندانی دیگر در آن بود. من مدت کوتاهی در آن سلول بودم اما دیدار بیژن و دلداریها و توصیههایش لطفی بود بسیار با ارزش. در آن روز عصر بیژن برای قدم زدن همراه من شد. او جویای حالم شد و از وضعیت پروندهام پرسید. بهاو گفتم بهحساب مدت محکومیتم قاعدتا روز ۲۸ یا ۲۹ اسفند باید آزاد شوم ولی "بهمن تهرانی" در جریان بازجوئی اخیر تهدید کرده که "همان لحظهای که آزاد شوی پشت در زندان دوباره دستگیر خواهی شد". بیژن به حرفهایم با دقت گوش میداد و گاهی توصیههائی میکرد. فرصت را غنیمت دانسته و به او جریان پیشنهاد پرویز نویدی در مورد کتابدار شدن را در میان گذاشتم و گفتم صلاح نیست که من در این وضعیت به آن پیشنهاد جواب مثبت بدهم. بیژن گفت کسی مجبورت نمیکند اما شما سیاسیکارها همیشه انتقاد میکنید که شما را در کارهای مشترک زندان دخالت نمیدهند و حالا هم که کمون میخواهد مسئولیتی را بگیری دلیلی برای رد آن داری. بیژن گفت اگر کس دیگری را میتوانستند پیدا کنند مطمئن باش به تو که در سایهی آزاد شدن هستی پیشنهاد نمیکردند. پس از شنیدن استدلال بیژن، روز بعد تصمیم گرفتم به درخواست پرویز نویدی جواب مثبت بدهم. حاصل آنکه مجید فیاض و من به عنوان مسئولین کتاب مشغول کار شدیم. کار ما، لیست کردن کتابهای جدید، پسگرفتن کتابهای خوانده شده و تنظیم لیست کتابهای رزرو شده توسط زندانیان بود. مدتی بعد «م –م» یکی از افراد "کمون کوچک" به سراغ من آمد و گفت میخواهد کتاب "منشاء حیات" (اوپارین) را برایش رزرو کنم. پس از مدتی جستجو به اتفاق مجید فیاض به این نتیجه رسیدیم که این کتاب در زندان نیست. حدس زدیم شاید در یکی از یورشهای پلیس کتاب مزبور ضبط شده باشد. بهسراغ رفیقی که درخواست رزرو کتاب را کرده بود رفتم و جریان را به او گفتم. او با تمسخر به من گفت دروغ میگویند کتاب نزد مسعود رجوی است. جریان را با مجید فیاض در میان گذاشتم و قرار شد او در مورد آن کتاب از مسعود سوال کند. بعد از گذشت چند روز از مجید فیاض شنیدم که کتاب منشاء حیات متعلق به شخص رجوی است و جزء وسائل شخصی او محسوب میشود و ربطی به بقیه زندانیان ندارد. من به مجید گفتم همهی کتابهای خواندنی زندان توسط خود زندانیان تهیه شده است. چه اشکالی دارد اگر مسعود کتاب خودش را مثل دیگران در اختیار بقیه بگذارد. بعد از چند روز مجید گفت مسعود مشغول خواندن کتاب است و نمیخواهد آنرا در اختیار دیگری قرار دهد. این موضوع را من با درخواست کنندهی کتاب در میان گذاشتم. او به من گفت مسعود رجوی دروغ میگوید. کتاب مال او نیست. این کتاب را بچههای ستارهی سرخ به زندان آوردهاند. و بهعلت خواندن زیاد، کتاب ورق ورق شده بود که یکی از رفقا (که اسمش را برد) کتاب را با استفاده از مقوای جعبهی شیرینی مینو صحافی کرده است. اگر این کتاب به کتابخانه برنگردد همهجا خواهیم گفت که مسعود رجوی کتاب اوپارین را دزدیده است. بعد از مشورت با مجید فیاض قرار شد برای جلوگیری از جار و جنجال کتاب را از مسعود رجوی قرض کنیم و با شکافتن جلد آن ببینیم آیا رفیق معترض راست میگوید. مجید فیاض که شکی در راستگوئی مسعود نداشت، کتاب را آورد و با شکافتن گوشهای از جلد صحافی شدهی کتاب مقوای شیرینی مینو هویدا شد. بعد از این واقعه مسعود رجوی توضیح داده بود که در مدتی طولانی که در کمیتهی مشترک بوده بعضی وقتها از بازجو و یا مامورین زندان کتاب میگرفته است و در هنگام انتقال به زندان قصر آن کتاب را با خودش همراه داشته. با روشن شدن این موضوع که کتاب «منشاء حیات» جزء وسائل شخصی مسعود رجوی نیست، کتاب دوباره در دسترس همه قرار گرفت. حداقل تا زمانی که من در زندان بودم.» تردیدی نیست وقتی بازجویان در سلول انفرادی کمیته مشترک کتابی را که در حمله به بندهای زندان جمع آوری کردهاند در اختیار کسی قرار میدهند، رابطهی نسبتاً حسنه با او دارند و حداقل در شعبهی بازجویی گفتگو و تبادل نظر و چارهجویی جریان دارد و نه اعمال شکنجههای هولناک. در جو شکنجه و ضرب و شتم به کسی کتاب برای مطالعه نمیدهند. با کسی گفتگو و مجادله نمیکنند. هرکسی که ذرهای تجربهی بازجویی و زندان داشته باشد این را میداند. (۵) چند سال بعد زندانی ننر و خودخواهی که حتی حاضر نبود کتاب اپارین را با دیگر همزنجیرانش در زندان تقسیم کند در سازمان مجاهدین به مدد یک فرصت تاریخی به موقعیتی دست یافت که همهی قدرت را در اختیار خودش داشته باشد و همهی کمبودهای شخصیتیاش را ارضا کند. زمینهسازی برای خروج از کشور پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی مسعود رجوی پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی ابتدا از هر طریق کوشید به خمینی که وی را «یزید زمان» مینامد نزدیک شود، حتی به دیدار او شتافت و القابی را برای توصیف او به کار برد که سینهچاکان او نیز در آن روزها به ندرت به کار میبردند. خمینی در جریان اولین دورهی انتخابات ریاست جمهوری در زمستان ۵۸ دست رد به سینهی او زد و سپس در ۴ تیرماه ۱۳۵۹ در جریان سخنرانی معروفاش «منافقین را بدتر از کفار» خواند و به صراحت گفت که دشمن نه آمریکا، نه شوروی و نه در کردستان بله در تهران است. این در حالی است که مسعود رجوی دو هفته قبل در سخنرانی امجدیه به صراحت عنوان کرده بود کسی که روحانیت مترقی را ارتجاع بخواند خود مرتجع است و کسی که آیتالله خمینی را ارتجاعی بخواند خود مرتجع است. (نقل به مضمون) مسعود رجوی بهتر از هر کس جان کلام خمینی را دریافت و از همان موقع در صدد فرار از کشور برآمد. این پیام روشن خمینی به مجاهدین و شخص مسعود رجوی بود. هیچکس به خوبی مسعود رجوی مضمون این پیام و تهدید نهفته در آن را نگرفت. به همین دلیل رجوی از فردای آن به فکر چارهجویی و زمینه سازی برای فرار از کشور به وقت مقتضی افتاد. او میدانست دیر یا زود تضاد مجاهدین و رژیم، به نقطهی تعارض خواهد رسید و آنگاه او اولین کسی است که میبایستی بهای آن را بدهد. اما مسعود رجوی کسی نبود که حاضر به پرداخت بها باشد. به همین منظور از همان موقع به فکر تهیهی مقدمات فرار از کشور و پرداخت بها از جیب دیگران بود. در همین ایام بود که وی تعدادی از مسئولان مجاهدین را به خارج از کشور فرستاد تا املاکی را در اروپا و به ویژه فرانسه خریداری کنند. او همیشه میخواست جا پای خمینی بگذارد و در واقع او را الگوی سیاسی خود قرار داده بود. وی با الگوبرداری از خمینی و از طریق یک شبیهسازی تاریخی کوشید تا «اورسورواز» را «نوفل لوشاتو» انقلاب بعدی کند. بعدها تئوری «ولایت فقیه» خمینی را نیز نصبالعین خود ساخت و ... عاقبت تئوری «ولایت مطلقهی فقیه» را در مناسبات مجاهدین و شورای ملی مقاومت جاری و ساری کرد و به صراحت در تشکیلات مجاهدین عنوان کرد که خمینی حق رهبری را که مختص او بوده، غصب کرده و مجاهدین برای احقاق حق رهبری او بایستی مبارزه کنند. مسعود رجوی به منظور زمینهسازی برای فرار از کشور، خود شخصاً در سال ۵۹ دیداری محرمانه از پاریس به عمل آورد که با هیاهوی رژیم ظاهراً نیمه تمام ماند و هفتهی بعد به تهران بازگشت و در کنفرانس مطبوعاتی مجاهدین شرکت کرد تا به این ترتیب به «شایعات» ساخته و پرداخته شده توسط «ارتجاع» پایان دهد! فرار مسعود رجوی در مرداد ۱۳۶۰ مسعود رجوی پس از سی خرداد ۶۰ در حالی که به خاطر دو سال و نیم فعالیت علنی امکان مخفی کردن سازمانی بزرگ و تودهای نبود و در زمانی که هواداران این سازمان از کمترین امکانی برخوردار نبودند و بسیاری حتی جای خوابیدن نداشتند و آوارهی کوچهها و خیابانها و ... بودند و پس از دستگیری دسته دسته روانهی جوخههای اعدام میشدند درصدد فرار از کشور برآمد. او این بار با توجیه جا انداختن شورای ملی مقاومت و کوتاه کردن دست استعمار و ... و وعدهی به ثمررساندن خونها و بازگشت سریع به کشور و پایهگذاری کشوری آزاد و دمکراتیک به پاریس گریخت. او این بار نیز حساب کار را کرده بود و از هر حیلهای برای توجیه فرار خود و فریب رهبران سازمان و به ویژه موسی خیابانی استفاده کرد. تا زمانی که موسی خیابانی زنده بود او در پیامهای خصوصی متعدد به وی به صورت نمایشی اصرار میکرد که میخواهد تا آخر سال ۱۳۶۰ به ایران بازگردد. هر بار خیابانی به او پاسخ میداد که ما به اوضاع داخل رسیدگی میکنیم و تو مناسبات خارج از کشور را اداره کن. اما پس از شهادت موسی خیابانی نه تنها مسعود رجوی که حالا دیگر یکهتاز میدان بود نیازی به چنین نمایشی نمیدید بلکه بقیهی اعضای دفتر سیاسی و کمیتهمرکزی مجاهدین و همچنین اعضا و کادرهای این سازمان نیز با استفاده از امکاناتی که مردم و هواداران در اختیارشان قرار داده بودند به خارج از کشور گریختند و هواداران این سازمان در مقابل دیوی که تنوره میکشید تنها ماندند و به مقاومت خود ادامه دادند. اگر ضرورت جاانداختن شورای ملی مقاومت و آلترناتیو به منظور سرنگونی کوتاهمدت رژیم ایجاب میکرد که مسعود رجوی برای انجام این مهم به پاریس برود فرار بقیهی اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و اعضای مجاهدین را چه میتوان نامید و چگونه میتوان توجیه کرد؟ به ویژه که این فرار و جان به در بردن با استفاده از امکانات «خلق» صورت میگرفت و هیچ اقدامی برای از زیر ضرب بیرون بردن هواداران سازمان صورت نمیگرفت. رجوی یک ماه قبل از فرار از ایران برای به کرسی نشاندن نظرش مبنی بر لزوم انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی نیز به صورت نمایشی مدعی شده بود که حاضر است طی یک عملیات انتحاری این انفجار را شخصا صورت دهد و بهشتی را به قتل برساند. او در سال ۶۴ نیز به منظور پیش بردن «انقلاب ایدئولوژیک» و در اختیارگرفتن کلیه اهرمهای قدرت به صورت نمایشی (۶) مدعی شد چنانچه اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی مجاهدین با وی همراهی نکنند به همراه مریم رجوی به ایران رفته و طی یک عملیات انتحاری دفتر سازمان را برای همیشه میبندد. البته در چنین شرایطی همیشه بادمجان دورقابچینهایی بودند که به دست و پای او میافتادند و او را از عملی کردن تهدیداتش باز میداشتند. او در سخنرانیاش در مراسم «امجدیه» در خرداد ۱۳۵۹ نیز وقتی به صورت نمایشی میگفت «پس گلولهها بگیردم» منظور خودش نبود سازمانی بود که میرفت بر سرش گلوله ببارد. میلیشیای مجاهدین بود که میرفت در خون بغلتد. او در طول ۳۳ سال گذشته هیچگاه در جایی حضور نیافت که «گلوله ببارد». هیچگاه به اختیار در صحنهای نماند که آتشی در آن باشد. او «در آتش میپسندد» دیگران را و نه خود را. همراه کردن بنیصدر در فرار از کشور و ازدواج با فیروزه بنیصدر یکی از دلایل رجوی برای همراه کردن بنیصدر با خود هنگام خروج از ایران، استفاده از وجههی سیاسی و حقوقی وی به عنوان اولین ریاست جمهوری کشور بود تا امکان معامله روی شخص خودش و استرداد به ایران را از بین ببرد. به نظر من دلیل ازدواج مسعود رجوی با فیروزهی بنیصدر مطلقاً جنبهی جنسی و عاطفی نداشت. در واقع او از احساسات و عواطف فیروزه برای حفظ جان خود در پاریس سوءاستفاده کرد. هرچند مسعود رجوی کوشید دلیل اصلی آن را کوشش برای نگاه داشتن بنیصدر در ائتلاف با مجاهدین از طریق محکمکردن پیوند خانوادگی جا بزند اما این دلیل اصلی پروژهای که پس از شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی کلید زده شد و هشت ماه بعد عملی شد نبود بلکه یکی از دلایل این ازدواج که کسی به آن توجهی نکرد، نزدیکی هرچه بیشتر به بنیصدر و ایجاد حاشیه امنیت برای شخص مسعود رجوی و جلوگیری از معامله و استرداد او به ایران بود. چرا که مسعود رجوی فکر میکرد موضوع استرداد داماد رئیس جمهور سابق به ایران کمی مشکل باشد. او تنها نیازمند یدککشیدن عنوان «داماد رئیس جمهور» بود. مسعود رجوی میدانست ضربهی سنگین ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ به فرماندهی مجاهدین در داخل کشور و ادامهی آن در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱و از بین رفتن مسئولان شبکهی اجتماعی مجاهدین، نشاندهندهی ضعف و شکنندگی مجاهدین و شکست استراتژی جنگ چریک شهری است و تحلیلگران سیاسی و امنیتی خارجی و به ویژه فرانسوی به خوبی این موضوع را درک میکنند و احتمالاً درصدد نزدیکی به رژیم برخواهند آمد و به این ترتیب او میتواند یکی از موضوعات مورد معامله فرانسه با رژیم باشد. به گمان او رژیم و فرانسه میتوانستند با بازگشایی پروندهی ۷ تیر و ۸ شهریور و دست گذاشتن روی قتل رئیس جمهور، نخستوزیر و رئیس دیوان عالی کشور زمینهی استرداد او را فراهم کنند و دامادی رئیس جمهور برکنار شده میتوانست مانعی در راه تحقق این امر باشد. این گونه بود که عکسهای خانوادگی مسعود رجوی با «رئیس جمهور بنیصدر» و فیروزه و ... انتشار پیدا میکرد تا بر این مهم تأکید شود. تعجیل مسعود رجوی برای ازدواج آنهم پیش از گذشت یک سال از مرگ همسرش از اینجا ناشی میشد. او میدانست چنین کاری در فرهنگ ایرانی تا کجا مذموم است اما حاضر نبود برای انجام عملی که میتوانست تضمین امنیت شخصی او را بالا ببرد حتی یک روز صبر کند. او میتوانست در تاریخ یاد شده با فیروز بنیصدر ازدواج کند اما خبر آن را پس از سالگرد شهادت اشرف ربیعی علنی کند. اما او عمد داشت که مقامات فرانسوی از وصلتاش با بنیصدر آگاه شوند. او پس از کسب مقام «دامادی رئیس جمهور» به دنبال جدایی از فیروزه بود. پروژهی ازدواج با مریم رجوی پیش از طلاق رسمی فیروزه بنیصدر کلید خورده بود و مسئولان مجاهدین در جریان آن بودند و در لایههای بالای مجاهدین بحثهای انقلاب ایدئولوژیک و ... شروع شده بود اما متأسفانه موضوع را به گونهای دیگر جلوه دادند و همگی در این فریب و نیرنگ شریک بودند. فرار از فرانسه به عراق در سال ۱۳۶۵ آخر اسفند ۱۳۶۴ حزب سوسیالیست فرانسه در انتخابات پارلمانی این کشور شکست خورده و ژاک شیراک به نخستوزیری رسید. مسعود رجوی تحولات سیاسی در این کشور را بر علیه جان خود ارزیابی میکرد. او این بار بیش از هر زمان دیگر به خاطر وضعیت پیشآمده بیمناک بود. مجاهدین پس از جدایی بنیصدر و در پی آن کنارهگیری بسیاری از گروهها و سازمانها و شخصیتهای سیاسی از شورای ملی مقاومت در سال ۱۳۶۴ به لحاظ سیاسی در ضعیفترین موقعیت خود به سر میبردند و مسعود رجوی حاشیهی امنیت لازم را در فرانسه برای خودش نمیدید و بیمداشت که مبادا دولت فرانسه به خاطر حل مسئلهی گروگانهای فرانسوی در لبنان و گسترش روابط اقتصادی، در یک معامله با رژیم او را تحویل مقامات جمهوری اسلامی دهد و یا زمینهی لازم برای حذف او در پاریس را فراهم آورد. یکی از دغدغههای اصلی مسعود رجوی پس از پایان یافتن دوران توهم سقوط شتابان رژیم، مسئلهی امنیت شخصیاش در فرانسه و احتمال وجهالمصالحه شدنش در پاریس بود. در دنیای سیاست و به ویژه وقتی پای «منافع ملی» به میان میآید، موضوع «تعادل قوا» بسیار مهم و تعیین کننده است. دولت جمهوری اسلامی بر کشوری حکومت میکند که در استراتژیکترین منطقهی دنیا قرار دارد و اپوزیسیون آن در شکنندهترین موقعیت به سر میبرد. طبیعی است کسی روی اپوزیسیون آن سرمایهگذاری نمیکند. واقعی یا غیرواقعی بودن خطر و یا درستی و نادرستی ارزیابی مجاهدین در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیکند مسعود رجوی کوچکترین خطر و ریسکی روی جانش را نمیپذیرد. بهایش هرچه باشد بایستی از کیسهی مجاهدین و مقاومت و مردم ایران پرداخته شود. او بایستی به فکر جایی میبود که قبل از هرچیز جانش را تضمین کند و هیچکجای دنیا موقعیتی بهتر از عراق که در جنگ با رژیم بود نداشت. اصل برای مسعود رجوی قبل از هر چیز تأمین امنیت خودش بود، نه چنان که مدعی بود حضور «در جوار خاک میهن» و یا «برافروختن آتش در کوهستانها» و یا «تدارک قیام». مجاهدین پس از دیدار مسعود رجوی و طارقعزیز در پاریس رسماً در عراق حضور داشتند. عراق نقطهای بود که رجوی فکر میکرد جانش را بهتر حفاظت میکند و یا از هر لحاظ امنتر از پاریس است و بهتر به رویاهایش تحقق میبخشد. او به لحاظ ویژگیهای فردی دیگر حاضر نبود در فرانسه و یا اروپا بماند و با تهدیدات جانی روبرو شود و یا با آنها مقابله کند. این گونه بود که او در میان حیرت تمامی ناظران سیاسی در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ با یک هواپیمای اختصاصی به عراق سفر کرد و روز بعد به ملاقات صدام حسین شتافت. وی پیشتر در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۶۵ مریم رجوی را روانهی بغداد کرده بود تا نامبرده مقدمات کار را فراهم کرده و ترتیب ورود وی به این کشور را بدهد. خود وی پس از چند روز تأخیر و ممانعت دولت فرانسه قادر به خروج از این کشور و سفر به عراق شد. نیروهای مجاهدین در عراق از فروردین ۱۳۶۵ برای آمادهسازی قرارگاه بدیعزادگان و دیگر پایگاههای مجاهدین برای استقبال از او بسیج شده بودند. تصمیمگیری برای چنین امری برای او مانند دیگر تصمیمات وی در سی سال گذشته از آب خوردن هم راحتتر بود. چرا که پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین و به ویژه پس از محاکمه و صدور حکم اعدام برای علی زرکش در پاییز ۱۳۶۴ عملاً کسی در مجاهدین یارای مقاومت در مقابل تصمیمگیریهای او را نداشت. او تصمیم برای رفتن به عراق را شخصاً و به خاطر منافع شخصیاش اتخاذ کرد اما تلاش کرد تا دیگران را نیز در این امر با خود همراه کند و به همین دلیل پای شورای ملی مقاومت را که دیگر تبدیل به زائدهی مجاهدین شده بود با لطایفالحیل به میان کشید و در اجلاس فوق العاده روز ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ اعضای این شورا تصمیم گرفتند که مسئول شورای ملی مقاومت مسعود رجوی بهمنظور خنثی کردن توطئههای رژیم خمینی و برای سازماندادن نیروهای نظامی مقاومت، بهجوار خاک میهن در عراق عزیمت کند. تردیدی نیست که مسعود رجوی کوچکترین ارزشی برای شورای ملی مقاومت و تصمیماتش قائل نبود کما این که وقتی میخواست از عراق فرار کند موضوع را به اطلاع شورای ملی مقاومت نرساند چه برسد به گردنگذاشتن به تصمیمات این شورا در مورد محل زندگیاش. حتی تا همین لحظه، اعضای شورای ملی مقاومت و رؤسای کمیسیونهای آن حق ندارند بپرسند او در کدام کشور به سر میبرد! و یا چه تاریخی عراق را ترک کرده است؟ از این گذشته وقتی مریم رجوی به پاریس بازگشت نیز اعضای شورای ملی مقاومت از آن بیاطلاع بودند و خبر حضور او در فرانسه را پس از دستگیریاش در رسانهها شنیده و خواندند. یکی از دلایل رنجش خانم مرضیه از مجاهدین، بیاطلاعیاش از فرار مریم رجوی به پاریس بود. او میدید وی به توصیه و اصرار مجاهدین و به خاطر همراهی با «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» در سنین کهولت به عراق رفته و حالا «رئیس جمهور» با سخت شدن اوضاع او را زیر بمبارانها تنها گذاشته و خود به فرانسه رفته است. به همین دلیل بود که مرضیه هنگام دستگیری مریم رجوی در پاریس، در اورسورواز حضور نیافت و یا در جشن آزادی مریم رجوی از زندان نیز شرکت نکرد و پیامی هم صادر نکرد. البته اینها مواردی است که اعضای شورای ملی مقاومت هیچگاه دوست نداشتند به آن فکر کنند. آنها بیشتر به فکر موقعیت ظاهری خود نزد مجاهدین که صاحبکار آنها نیز تلقی میشوند هستند. آنها نمی خواهند ارباب را از خود برنجانند. فرار سال ۸۱ و ۸۲ مریم و مسعود رجوی پس از سقوط دولت طالبان در افغانستان با توجه به سیاست اعلام شدهی دولت آمریکا، مسعود رجوی بیش از پیش دغدغهی جانش را داشت. او که احتمال حملهی نظامی آمریکا به عراق و به خطر افتادن جانش را میداد شروع به زمینهسازی کرد تا یک بار دیگر لزوم فرار از این کشور و نجات جانش را در ذهن نزدیکانش پررنگ کند. در ۱۷ فروردین ۱۳۸۱ با به محاصره افتادن عرفات در مقر مسکونیاش در رامالله، مسعود رجوی فرصت را غنیمت شمارد تا خط خود را جا بیاندازد. او لایهی بخصوصی از مسئولان مجاهدین را در قرارگاه «باقرزاده» گرد آورده و ضمن نشان دادن فیلم محاصرهی ساختمان ویران شدهی محل اقامت عرفات توسط ارتش اسرائیل، گفتگوی تلویزیون الجزیره با وی را که در زیرزمین محل اقامتش گرفتار آمده بود نشان میدهد. عرفات در این فیلم با غرور بسیاری در پاسخ به این سئوال که با کمبود آب و غذا در ساختمان محاصره شده چه میکنید، می گوید: من در غار هم زندگی کرده ام. شما با برادر خود یاسر عرفات سخن میگویید. فراموش نکنید، من عرفات هستم. او در پاسخ به سئوالی دربارهی پیشنهاد تسلیم و تبعیدش توسط شارون با عصبانیت فریاد زد: شهادت! شهادت! شهادت! مسعود رجوی پس از نمایش این فیلم رو به مسئولان مجاهدین کرده و میپرسد در این شرایط چه بایستی کرد؟ هریک از مسئولان مجاهدین در پاسخ به او موردی را که به ذهنشان میرسد مطرح میکنند. مسعود رجوی در خاتمه در حالی که انگشتش را به علامت مهم بودن قضیهای که میخواهد مطرح کند، به دو طرف تکان میداد میگوید: «نه بایستی درش ببرن. حتی اگر شده با کتک و زور. » او به آنها میفهماند چنانچه خطری متوجهی جان من بود حتی اگر من بطور نمایشی اصرار بر ماندن و شهید شدن داشتم شما توجهی به اصرار من نکنید، نباید اجازهی چنین کاری را به من دهید و اگر شده حتی با کتک و زور هم جان من را نجات دهید و نگذارید شهید شوم. تردیدی نیست که او ذرهای احساس مسئولیت در قبال عرفات و جان او نمیکرد و در نشستهای درونی به وقت مقتضی از هیچ توهینی به او فروگذار نکرده بود. وی نه تنها ترک بیروت توسط نیروهای فتح و پذیرش طرح دولت آمریکا توسط عرفات بلکه ازدواج او در دوران کهنسالی را نیز مورد تمسخر قرار داده بود و از وی به عنوان فردی سازشکار و ... نام میبرد. مسعود رجوی پیش از آن در اواخر دههی ۹۰ میلادی لحظه به لحظه موضوع اوجالان را دنبال میکرد و حتی قرار بود مجاهدین تظاهراتی نیز به نفع او در کشورهای اروپایی برگزار کنند که به دلیل نامشخصی دنبال نشد. پس از دستگیری اوجالان و انتقال وی به زندانی در ترکیه، مریم رجوی در نشستی که در قرارگاه اشرف داشت بر اساس دیدگاهی که مسعود رجوی ترسیم کرده بود گفت «تا دیروز میگفتیم سرنگونی برای آزادی ملت ایران، ولی امروز سرنگونی را برای سالم بودن جان مسعود باید انجام بدهیم!» در تیرماه ۱۳۸۰ مسعود رجوی شخصاً حسین مشعوفی یکی از اعضای مجاهدین را در نشست سراسری در حضور هزاران مجاهد به محاکمه کشید. او که به شدت مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفته بود متهم شد که از فرصت به دست آمده استفاده کرده و برای نجاتش از «اشرف»، با قبول ریسک و مخاطرهی زیادی از تلفن خط آزاد در اتاق یکی از اعضای شورای رهبری استفاده کرده و با خانوادهاش در آلمان تماس تلفنی گرفته است. تماس وی توسط استخبارات عراق ردیابی شده و به اطلاع مجاهدین رسیده بود. مسعود رجوی با تهدید به او میگوید تو در حالی که من و مریم در اینجا بودیم با اروپا تماس گرفتی، این امکان وجود داشت که رژیم از حضور ما در این محل مطلع شود و جان ما به خطر افتد. توجه داشته باشید او روی «امکانی» صحبت میکند که به وقوع نپیوسته و اساساً ربطی به وی نداشت. برای او جان هزاران مجاهد مهم نبود بلکه جان خودش و مریم رجوی و یا بهتر است بگویم جان خودش اهمیت داشت. موضوع شکنجهی حسین مشعوفی و توطئهی مجاهدین برای فریب عفو بینالملل که نسبت به شکنجهی او اعتراض کرده بود در گزارش این سازمان آمده است. (۷) https://www.amnesty.org/es/library/asset/NWS21/002/2004/es/59063140-d618-11dd-bb24-1fb85fe8fa05/nws210022004fr.htmlدر دههی ۶۰ نیز مسعود رجوی در نشستی که برای مجاهدین میگذارد موضوع بحث را میکشاند به بالاترین ارزش در مجاهدین و از اعضا و کادرهای قدیمی سازمان در این رابطه سؤال میکند. از «اعتماد برادرانه» گرفته تا ... هریک از مسئولان مجاهدین روی موردی دست میگذارند، مسعود رجوی ضمن تأیید موارد گفته شده میگوید اما هیچیک از اینها بالاترین «ارزش» نیست. بالاترین «ارزش» در سازمان «حفاظت از رهبری» است. پس از این نشست مقرر میشود که مسعود دلیلی (۸) محافظ ویژهی مسعود رجوی هنگام ورود بالاترین کادرهای مجاهدین به نشستها و دیدارهای با مسعود رجوی بدون استثنا آنها را مورد تفتیش بدنی قرار دهد. پس از ۱۱ سپتامبر مجاهدین که متوجهی تنگی اوضاع شده بودند در صدد استفاده از راههای احتمالی فرار برای مسئولین این سازمان بودند و در همین رابطه به کرات و در پوششهای مختلف مسیرهای سوریه و مصر را امتحان کردند. در این رابطه افراد نزدیک به مجاهدین را نیز به عنوان طعمه انتخاب میکردند که هم به آنها و سلامتشان ایمان داشتند و هم اگر مشکلی برای آنها در تست این مسیرها پیش میآمد کمترین بها را می پرداختند. حضور بعدی ابراهیم خدابنده و جمیل بصام دو عضو قدیمی مجاهدین در سوریه در بهار ۸۲ که منجر به دستگیری و تحویل آنها به رژیم شد پس از تستهای مکرر اولیه و تأسیس یک شرکت تجاری در سوریه بود. هدف سفر آنها به سوریه تلاش برای خروج ۵۰ نفر از کادرهای مجاهدین از طریق این کشور بود. (۹) فرار مریم رجوی در دیماه ۱۳۸۱ مریم رجوی در اواسط دی ماه 1381 برابر با اوایل ژانویه 2003، یعنی دو ماه و نیم قبل از حمله نیروهای ائتلاف به عراق، این کشور را ترک کرد و به جای حضور در صحنهی عاشورا به ویلای فرانسه گریخت. این بار نیز او زودتر از مسعود رجوی به کشور مقصد رفت تا زمینهی فرار و ورود مسعود رجوی به اروپا را فراهم کند. اما ظاهراً دولت فرانسه و مقامات این کشور دست مجاهدین را خوانده بودند و با حمله به «اورسورواز» و دستگیری مریم رجوی و ۱۶۰ نفر از اعضا و هواداران مجاهدین در پاریس طرح مجاهدین را نیز با شکست مواجه کردند و به این ترتیب به مسعود رجوی پیام دادند که فرانسه حاضر به پذیرش او در خاک خود نیست. (البته دلایل دیگری نیز برای این حمله میتوان شمرد.) در شرایطی که عراق با خطر حملهی نیروهای آمریکایی مواجه بود و هیچ آیندهای برای مجاهدین متصور نبود حضور مریم رجوی در پاریس چیزی به جز فرار از مهلکه و جان به دربردن معنا نداشت. اطلاع رزمندگان ارتش آزادیبخش از فرار مریم رجوی در شرایطی که این نیروها با خطر قتلعام مواجه بودند مخاطرات جدی برای مجاهدین و فرماندهان ارتش آزادیبخش داشت و معلوم نبود رزمندگان ارتش چه واکنشی از خود نشان دهند. چرا که آنها به سادگی متوجه میشدند قرار نیست لشکرهای ارتش آزادیبخش به داخل کشور حمله کرده و «ایران زیباترین وطن» را آزاد کنند. این را مسعود رجوی بهتر از هرکس می ٔدانست و به همین دلیل دستور داد که فرار مریم رجوی به اطلاع اعضا و هواداران این سازمان و اعضای شورای ملی مقاومت نرسد و در مناسبات مجاهدین دروغهای عجیبی را نیز در ارتباط با مریم رجوی که در ویلای پاریس با خدم و حشماش غنوده بود پخش میکردند و به گونهای جلوه میدادند که گویا در سنگر است و در زیر بمباران. این دروغپردازیها در حالی صورت میگرفت که مقامات دولت فرانسه، سرویسهای امنیتی اروپایی و آمریکا و رژیم از حضور او در پاریس با خبر بودند. چه بسا مسعود رجوی میکوشید پس از ورود خودش به اروپا در کنار مریم رجوی حاضر شده و با شیپور فتح و پیروزی موضوع حضور رهبری در فرانسه و یا «پرواز انقلاب» به قلب پاریس و آغاز دوران «تاریخساز» جدید و شکست توطئههای رژیم را اعلام کند. کما این که اخراج محترمانهی مریم رجوی از پاریس در سال ۱۹۹۶ را بازگشت مریم رجوی به میان «رزمندگان آزادی» و فتح بزرگ خوانده و شیپور «راهگشایی» زدند و وعدهی سقوط رژیم و «آغاز دمکراسی در ایران» تا سال ۲۰۰۰ را دادند و در این راه تعداد زیادی از مجاهدین را به عملیاتهای بدون بازگشت فرستادند و مژگان پارسایی به مسعود رجوی قول داد که تا سال بعد کسی را در قرارگاه انزلی زنده باقی نگذارد و همهی آنها را به قتلگاه رژیم روانه کند. مسعود و مریم رجوی با فریب و دغلکاری و نوید سرنگونی رژیم در کوتاه مدت، کوشیدند اذهان را از روی بازگشت مریم رجوی به عراق و شکست مطلق طرح بازوی سیاسی مقاومت در پاریس که مسعود رجوی پیش از این آن را ضرورت استراتژیکی نبرد میخواند، منحرف کنند. در همان ایام بود که مسعود رجوی فریبکارانه در نشست جمعی مجاهدین وعده میداد کاری میکنیم که رفسنجانی پابرهنه به عراق بیاید و به مجاهدین التماس کند و در عمل و هنگامی که فرار را بر قرار ترجیح داده بود و آیندهای برای «اشرف» متصور نبود این او بود که به رفسنجانی و دیگر جانیان نشسته در مجلس «خبرگان رهبری» نامه نوشت و ضمن آن که خود را «حقیر» خواند و از در «سلم» و «سلام» و «صلح» درآمد، ملتمسانه خواستار آن شد که خامنهای را برکنار کنند و اجازه دهند او و مجاهدین به کشور بازگردند. این مسعود رجوی بود که در سال ۱۳۹۲این بار به خامنهای نامه نوشت و التماس کرد که رفسنجانی را به رقابت بر سر انتخابات ریاست جمهوی بازگرداند و بعد عاجزانه از رفسنجانی خواست با کمک بازار و ... بر علیه خامنهای و دستگاه او قیام کند. و در جریان دستگیری مریم رجوی در پاریس در حالی که تعدادی از مسئولان درجه اول مجاهدین از جمله شهرزاد صدر حاجسیدجوادی و مهوش سپهری و تعدادی از مسئولان درجه اول مجاهدین آزاد شده بودند و این به مفهوم آزادی بقیه دستگیرشدگان بود، دستور خودسوزی به مجاهدین داد تا موضوع فرار مریم رجوی به پاریس و مخفی نگاه داشتن آن از نیروها تحتالشعاع خودسوزیها قرار گیرد. در «اشرف» هم مسئولان سازمان به اشارهی مسعود رجوی به منظور مقابله با اعتراضات مجاهدینی که متوجه فریبکاری رهبری شده بودند نشستهای متعدد گذاشتند و با هیاهو و جنجال از نیروهای تحت فشار خواسته شد که به عنوان اعتراض علیه دستگیری مریم رجوی تقاضای خودسوزی کنند. رجوی به این ترتیب کوشید صورت مسئله را تغییر دهد. دوم فروردین ۱۳۸۲، ابراهیم ذاکری یکی از مسئولان مجاهدین در پاریس فوت کرد. مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر وی در روز ۸ فروردین ماه در گورستان پرلاشز پاریس برگزار شد. در این مراسم شمار کثیری از اعضای شورای رهبری و مسئولان سیاسی و بخش امنیت و اطلاعات مجاهدین حضور داشتند که حاکی از حضور مریم رجوی در پاریس بود وگرنه وجود این عده در پاریس و در حالی که نیروهای مجاهدین زیر آتش قرار داشتند و مسعود رجوی وعدهی عملیات «فروغ ۲» و حمله برای یکسره کردن کار رژیم را میداد غیرقابل توجیه بود. در این مراسم محمد سیدالمحدثین یکی از مسئولان مجاهدین و ادارهکنندگان دستگاه سیاسی این سازمان بر اساس تحلیلهای غیراقعی و دور ذهن مسعود رجوی ادعای خامخیالانهای مبنی بر این که با وجود هفت میلیون نیروی مسلح مردمی و ارتش تا دندان مسلح عراق و گارد ریاستجمهوری نیروهای آمریکایی در نبرد زمینی شکست سنگینی خواهند خورد و عراق باتلاقی بسا عمیق تر از ویتنام برای آمریکاییها خواهد بود و ... را مطرح کرد. تردیدی نبود که نه او و نه رهبرش مسعود رجوی به چنین چیزی باور نداشتند و به همین خاطر از همان ابتدا نقشههای فرار را مرور میکردند و ادعاهایشان در سطح یاوهگویی سعیدالصحاف وزیر تبلیغات دولت عراق بود. ۱۲ روز پس از ادعای سیدالمحدثین بغداد با کمترین مقاومت سقوط کرد و مسعود رجوی با استفاده از فرصت بهدست آمده در صدد فرار از عراق برآمد. فرار مسعود رجوی پس از فروپاشی عراق مسعود رجوی در دوران قدرت حزب بعث و فرماندهی صدامحسین بر عراق، قادر به ترک این کشور نبود. صدام حسین چنین اجازهای به او نمیداد. وی طی سالهای گذشته صدها میلیون دلار تسلیحات، سوخت، تجهیزات مختلف، آذوقه، مواد دارویی، پول نقد را به همراه بالاترین آموزشهای نظامی و اطلاعاتی از طریق فرماندهان نظامی و اطلاعاتی عراق در اختیار مجاهدین قرار داده بود و حالا نمیپذیرفت در شرایطی که موجودیت او و حزب بعث و دولتش به خطر افتاده و کلیهی اعضای خانوادهاش به همراه رهبران حزب بعث در عراق به سر میبرند، مسعود رجوی صحنه را ترک کند و جان خود را نجات دهد. این حرکت در نگاه او ضمن آن که خیانت محسوب میشد، برباد دادن امکانات عراق نیز معنا میشد. این چیزی نبود که صدام حسین به راحتی از آن چشمپوشی کند. مسعود رجوی به خوبی میدانست صدام حسین به سادگی دستور اعدام نزدیکترین دوستان و همراهانش در شورای انقلاب، رهبری حزب بعث، ارتش و دیگر نهادهای مهم عراق را داده بود. در واقع از هنگامی که مسعود رجوی وارد عراق شد در یک زندان طلایی قرار گرفت. خروج او از این زندان به اختیار خودش نبود. بدون اجازهی استخبارات و بدون هماهنگی با دولت عراق او امکان کوچکترین تحرکی را نداشت. مسئلهی خروج از عراق قطعاً بدون اجازهی دولت عراق غیرممکن بود. ماندن در عراق در روزهای حمله انتخاب مسعود رجوی نبود به او تحمیل شده بود. چنانچه در سال ۱۹۹۰ نیز او مجبور بود در سنگرهای به شدت حفاظت شده عراق بماند در صورتیکه بعدها او این موضوع را احساس مسئولیت در قبال نیروهای مجاهدین و ارتش آزادیبخش جا زد و مدعی شد علیرغم درخواست مسئولان سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی مجاهدین مبنی بر ترک این کشور حاضر به خروج از عراق نشد. مسعود رجوی در جریان حملهی نیروهای آمریکایی علیرغم میل باطنیاش تا فروپاشی دولت عراق در این کشور بود و پس از سقوط بغداد او از «زندان عراق» گریخت و خود را به اردن رساند. این در حالی بود که او به نیروهای مجاهدین قول داده بود در صورت وقوع جنگ و حملهی آمریکا به عراق، «اینبار من و مریم در پیشاپیش همه حرکت خواهیم کرد، اینبار با همه دفعات تفاوت دارد، این شرایط تاریخی هست که سالها در انتظارش بودیم و دیگر قابل تکرار هم نیست، یا پیروز میشویم و یا همگی کشته میشویم». او پس از پایان «جنگ خلیج» اول در سال ۱۹۹۰ در بحث «صلیب» صحنهی پایان فیلم اسپارتاکوس را تصویر کرده و مدعی شده بود همهی ما و از جمله من و مریم «صلیب»مان را به دوش میکشیم. من و مریم در حالی که شاهد به صلیبکشیده شدن همهی شما هستیم خود بر بالای صلیب میرویم. در حالی که مریم رجوی که قرار بود پیشاپیش همه حرکت کند دو ماه و نیم قبل از آغاز حملهی نیروهای ائتلاف به عراق به پاریس گریخته بود تا مقدمات سفر مسعود رجوی را نیز فراهم کند. او این بار نیز به جای ماندن، مقاومت کردن و به استقبال مرگ رفتن، گزینهی فرار و نجات جانش را انتخاب کرد. فرمانده کل ارتش آزادیبخش در حالی نیروهایش را در مقابل دشمن تنها گذاشت و فرار کرد که نه تنها طبق معیارهای انقلابی بلکه نظامی و حتی قوانین مربوط به خلبانها و ناخداهای کشتی نیز خیانت محسوب میشود. (۱۰) البته این بار تنها فرار از صحنهی جنگ و نبرد نیست. او دوران غیبتش را نیز آغاز میکند تا مجبور نباشد به سؤالات بیشماری که هست پاسخ دهد. این بار او بهانهی خروج از ایران را نیز ندارد چرا که «شورای ملی مقاومت» نیز متجاوز از سه دهه است که تشکیل شده و به عنوان «تنها آلترناتیو دمکراتیک» جا افتاده است. با این حال هنوز زنده ماندن او در اولویت است. به مهلکه کشاندن کودکان، نوجوانان و جوانان پس از فرار از عراق نکتهی حائر اهمیت آن که مسعود رجوی پس از فرار خود و مریم رجوی از عراق و به ویژه پس از فروپاشی دولت عراق و حمله نیروهای فرانسوی به «اورسورواز» و دستگیری مریم رجوی و بیش از ۱۶۰ نفر از اعضای مجاهدین در فرانسه و در حالی که عراق مطلقا امن نبود، دهها نوجوان و جوان را از اروپا و ایران با انواع و اقسام خدعه و نیرنگ به مهلکهی عراق کشاند و آنها را در «اشرف» و «زندان لیبرتی» به بند کشید. تعدادی از این نوجوانان هنوز به سن قانونی نرسیده بودند. او به دروغ نزد هواداران مجاهدین تبلیغ میکند که خواستار خروج مجاهدین از عراق است اما کشوری آنها را نمیپذیرد. اگر چنین چیزی صحت دارد چرا نوجوانان و جوانان را حتی از اروپا به چنین مهلکهای میکشاند که هیچ آیندهای برای آن متصور نبود؟ آنها در زندان «اشرف» و «لیبرتی» قرار است کدام مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی را سازمان دهند؟ تردیدی نیست که مسعود رجوی از آنها به عنوان گوشت دم توپ و بالارفتن آمار استفاده میکند. او در جریان حملهی نیروهای عراقی در فروردین ۹۰ از این کودکان و دیگر کسانی که در عنفوان جوانی از اروپا و آمریکا به اشرف برده شده بودند به عنوان سپر انسانی استفاده کرد تا بلکه با کشته شدن آنها و انتشار مصاحبههای هدایتشدهای که قبلاً از آنها گرفته شده بود احساسات جریحهدار شدهی مردم را به سمت خود جلب کند. برای نمونه: ساناز یکی از کودکانی را که با مشکلات شدید خانوادگی روبرو بود در پاییز ۲۰۰۳ در هفده سالگی از سوئد و از پشت میز مدرسه به عراق کشاند. دقیقه ۱ و ۱۳ ثانیه میتوانید او را همراه با تعدادی دیگر از جوانان ببینید. https://www.youtube.com/watch?v=cUPcR8GDLNcمهدیه مددزاده را که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ در «اشرف» به خاک کشیده شد در خرداد ۱۳۸۷ به عراق کشاند. http://www.mojahedin.org/pages/memorial.aspx?newsid=83832اکبر مددزاده را که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ جان داد در سال ۱۳۸۵ به اشرف کشاند. http://www.mojahedin.org/pages/memorial.aspx?newsid=84177بهروز کاظمی فرزند جعفر کاظمی در سال ۱۳۸۷ در سن ۱۵ سالگی به عراق و اشرف برده شد. http://www.radiofarda.com/content/F8_JAFAR_KAZEMI_CONDEMNS_TO_DEATH/2113552.htmlشقایق رجبی که هم اکنون ۱۷ ساله است هنگامی که کودکی بیش نبود و پدرش عبدالرضا رجبی در زندان بود به «اشرف» برده شد. http://www.youtube.com/watch?v=3aWHvpsMYh8خواهرش فائزه در بیست سالگی در فروردین ۱۳۹۰ در اشرف به خاک افتاد. او در حالی که نوجوانی بیش نبود به اشرف منتقل شد . http://www.mojahedin.org/events/5420این دو به همراه مادر و دو برادرشان اشکان و ... پس از سال ۲۰۰۵ به اشرف برده شدند. هجرت و فروغ معزی، نرگس دگمهچی، امیر سیداحمدی، برادران رضایی و اعضای خانوادهی بنازاده امیرخیزی (فرزندان کبری و محمد) و ... کسانی هستند که پس از سقوط دولت عراق و به مخاطره افتادن جان مجاهدین در این کشور و هنگامی که هیچ چشمانداز روشنی برای «اشرف» و مجاهدین در عراق نبود به این کشور برده شدند. همچنان می توان این لیست را ادامه داد . در کجای دنیا افراد را برای مبارزه، از دنیای آزاد به زندان و قتلگاه میبرند و با «لشکر فدایی» خواندن آنها همچنان بر ماندگاری در زندان پر خطر پافشاری میکنند. متأسفانه نیروهای آمریکایی در این اقدام غیرانسانی شریک و سهیم هستند. انتقال این نوجوانان و جوانان به «اشرف» با اطلاع نیروهای آمریکایی صورت میگرفت که مغایر کنوانسیونهای بینالمللی و قوانین داخلی این کشور است. تحرکات مجاهدین در دوران حملهی نیروهای ائتلاف ۱- روز جمعه ۱۶ اسفند 1381 برابر با ۷ مارس ۲۰۰۳، مسعود رجوی با صدور پیامی تحت عنوان، «آماده باش نظامی»، «فرماندهی کل ارتش آزادیبخش ملی ایران»، به اعضای مجاهدین در عراق دستور داد حداکثر تا یک هفته آمادگی جنگی کسب کرده و با فرماندهان خود در نواحی مرزی ایران و عراق مستقر شوند. بر اساس این دستورالعمل مجاهدین موظف شده بودند چنانچه آمریکا به عراق حمله کرد به سمت داخل ایران پیشروی کرده و رژیم را سرنگون کنند! در پیام مسعود رجوی تأکید شده بود وضعیت عراق نامتعین است و معلوم نیست اوضاع به چه سمتی خواهد چرخید، اما مجاهدین باید «لحظه طلایی» را دریابند. او دستور داده بود چنانچه در این عملیات نیروهای آمریکایی به سمت مجاهدین شلیک کردند، جواب آنها را ارتش آزادیبخش با ده ها برابر آتش تهیه خواهد داد. اما اگر گلوله ای به سمت مجاهدین شلیک نشد، ولی جلوی حرکت آنها به سمت ایران را گرفتند و گفتند کجا میروید؛ میگوییم به خانهمان، ایران! وی حتی تأکید کرده بود «اگر بهر دلیلی نتوانستیم سلاحهایمان را همراه ببریم یا نیروهای آمریکایی نگذاشتند، ما با همان کلاشینکف هایمان خواهیم رفت و حتی اگر آنرا هم اجازه ندادند با دست خالی خواهیم رفت و با چنگ و ناخن و دندان هم که شده دمار از روزگار رژیم در خواهیم آورد». همانطور که انتظار میرفت او نه تنها در مقابل بمباران نیروهای آمریکایی دست به اقدامی نزد بلکه قدمی به سوی مرز نیز برنداشت و تنها مدعی شد که «لحظهی طلایی» به دست نیامد. (۱۱) او در حالی که در صدد فرار از عراق بود و مریم را نیز برای آمادهسازی شرایط راهی فرانسه کرده بود ذهن اعضا و مسئولان مجاهدین را به انجام عملیات «فروغ ۲» و حمله نهایی و «لحظه طلایی» مشغول میکرد تا در سایهی این فضا سازی کاذب فرار آنها سادهتر انجام گیرد و اذهان متوجهی آن نشود. (۱۲) ۲- از روز جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۸۱ برابر با ۱۴ مارس ۲۰۰۳ تا سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۱ برابر با ۱۸ مارس ۲۰۰۳ ، نیروهای مجاهدین در عراق، پس از کسب آمادگی، قرارگاه اشرف را با توپ و تانک ترک کرده و در نواحی مرزی ایران و عراق و در کوههای محدودهی شهرهای جلولا و خانقین، ضمن استتار تسلیحاتشان در سنگرها، پناهگاهها و جانپناههای زیر زمینی مستقر شدند. این نیروها تا پایان حملهی نظامی آمریکا و سقوط صدام حسین در زیر زمین و سنگرها مستقر بودند. مجاهدین از این دوران به عنوان «دوران پراکندگی» یاد میکنند. در همین ایام مجاهدین مختصات قرارگاههای خود را به نیروهای ملل متحد در عراق و نیروهای آمریکایی گزارش داده بودند. ۳- چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۱ برابر با ۱۹ مارس ۲۰۰۳ حملهی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق آغاز شد. ۴- در فروردین ۱۳۸۲ برابر با نیمه اول آوریل سال ۲۰۰۳ بر اساس اخبار انتشار یافته مسعود رجوی و ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش در پایگاه علوی واقع در نزدیکی شهر مقدادیه مستقر بودند. این قرارگاه دارای سنگر فرماندهی بزرگ شامل اتاقهای متعدد و سالن جلسه و مجهز به سیستم تهویه ضد شیمیایی، میکربی و اتمی بود که در جریان اشغال عراق توسط آمریکا، به طور کامل منهدم گردید. در انتهای هفتهی اول آوریل 2003، پایگاه علوی توسط هواپیماهای آمریکایی بمباران شد و تعدادی از اعضای ستاد فرماندهی مجاهدین کشته و مجروح شدند. یکی از مجروحان این بمباران مهناز بزازی عضو شورای رهبری مجاهدین و مسئول سابق ضداطلاعات ارتش آزادیبخش بود که هر دو پایش قطع شد. مسعود رجوی از قرار معلوم پیش از بمباران این قرارگاه را ترک کرده بود. طبق اخبار انتشار یافته پس از سقوط بغداد نیز نیروهای مجاهدین در ناحیهی جلولا به علت به حرکتدرآوردن ستون زرهی هدف بمباران شدید جتهای آمریکایی قرار گرفتند. هدف بمباران نیروهای آمریکایی انهدام ادوات زرهی بود و نه نابودی نفرات. برای همین به نیروها فرصت میدادند که از تانکها و نفربرهای زرهی شان فاصله بگیرند و در گودال ها و قسمت های ناهموار زمین مخفی شوند تا از ترکش ها و موج انفجار در امان بمانند. از قرار معلوم فرماندهان مجاهدین نمیدانستند که جت های جنگندهی آمریکایی قادر به ردیابی حرارت اگزوز تانک و نفربر زرهی هستند. قرارگاههای مجاهدین در جلولا نیز توسط نیروهای کرد اشغال شده و محافظین قرارگاه بدست آنها به طرز فجیعی کشته شدند. در ابتدا مجاهدین ضمن تکذیب حملات نیروهای آمریکایی، آنها را به نیروهای رژیم و سپاه بدر و ... نسبت میدادند. این بار برخلاف ۱۹۹۰ مسعود رجوی که سنبه را پر زور میدید به نیروهای مجاهدین تأکید کرده بود در مقابل کردها کوچکترین مقاومتی نکنند و سلاحهایشان را نیز به آنها تحویل دهند. در ۲۰ فروردین ۱۳۸۲ بغداد سقوط کرد و مسعود رجوی همراه با محافظانش به اردن گریخت. در تاریخ 1 اردیبهشت1382 برابر با دوشنبه 21 آوریل 2003 نیروهای آمریکایی، مجاهدین را در جلولا و اشرف خلع سلاح کردند. در خردادماه ۱۳۸۲ زهره قائمی در نشستی در قرارگاه اشرف مورد سئوال قرار میگیرد که در بمبارانها و وضعیت نابسامان عراق آیا سازمان توانسته امنیت «برادر مسعود» را حفظ کند؟ زهره قائمی پاسخ میدهد: بالاخره برادر مسعود به جای امنی رسید و دیگر هیچگونه نگرانی بابت او وجود ندارد! جیمز جفری مسئول تیم سیاستگذاری ایران و مشاور عالی کاندولیزا رایس، وزیر خارجه آمریکا و سفیر سابق آمریکا در عراق در آذر ۱۳۸۵ به صراحت در مورد محل زندگی مسعود رجوی گفت: «او در بازداشت ما نیست. تا آنجا که ما میدانیم او هرگز در بازداشت ما نبوده است. تا آنجا که میدانم او در اروپای غربی یا در خاورمیانه است، اما در اردوگاه اشرف نیست.» http://www.radiofarda.com/content/o1_jeffrey_interview/366924.htmlدر شهریور ۱۳۸۷ علیرضا جعفرزاده سخنگوی مجاهدین و شورای ملی مقاومت در آمریکا در پاسخ به سؤال بیژن فرهودی از صدای آمریکا که پرسید: «آقای جعفرزاده صحبتهایی میشود که آقای رجوی در عراق نیست شما میتوانید بگوئید مسعود رجوی الان در کجا بسر میبرد؟» پاسخ داد: «مسلما آقای رجوی الان در عراق نیست چرا به این دلیل که در همان حوالی سال ۲۰۰۳ که یک تیم ترور از جانب خامنهای به منظور ترور آقای رجوی اعزام شده بود .» http://www.youtube.com/watch?v=_8i4b9YpR7g http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-2000.htmlسخنگوی مجاهدین دلیل فرار (۱۳) رجوی از عراق را ترس از کشته شدن آن هم از جانب یک تیم ترور اعزامی از سوی خامنهای دانست و نه هیچچیز دیگر. این بار دیگر نه «تدارک قیام» مطرح بود و نه « سازماندادن نیروهای نظامی مقاومت» بلکه تنها فرار بود آنهم برای نجات جان خود و باقی گذاشتن همه چیز در پشت سر. در حکم دادگاه انگلیس (پوئک) نیز تلویحاً آمده است که مسعود رجوی و مریم رجوی و ... در عراق نیستند و به همین دلیل تعهدنامهی خلعسلاح مجاهدین را امضا نکردهاند. چون کسانی که در عراق بودند ملزم به امضای آن بودند. در آذرماه ۱۳۹۱ نیز سیدمحسن حکیم عضو شورای رهبری «مجلس اعلای اسلامی عراق» در گفتگو با هیات خبرنگاران ایرانی در بغداد به صراحت اعلام کرد که مسعود رجوی در عراق نیست: http://www.asriran.com/fa/news/242865مسعود رجوی که پس از کشتار مجاهدین در قرارگاه اشرف در شهریور ۱۳۹۲ تحت فشار افکار عمومی و نیروها و هوادارانش قرار گرفته بود و همه شاهد بودند او چگونه ۱۰۰ نفر از زبدهترین کادرهایش را کاملاً بیدفاع در مقابل نیروهای رژیم رها کرده، پس از گذشت ۱۷ روز با یک سناریوی نخنما وارد میدان شد و فریبکارانه مدعی شد که در این مدت در جنگ و گریز بوده تا از دست نیروهای رژیم و مهلکهای که برای به دام انداختن او ساخته بودند بگریزد. او در پیام خود به مجاهدین گفت: «... در هر حال هفده روز است که رژیم به دنبال من و من به دنبال گروگانها بودم و روشن شد که تا به امروز در عراق و در زندان مالکی هستند.» http://vimeo.com/75212310مریم رجوی که خود یکی از فراریان صحنهی جنگ پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و تحولات عراق در جریان سقوط دولت صدام حسین است نیز سیاست همسر و رهبر عقیدتیاش را ادامه داد و در سخنرانی خود در ویلپنت به دروغ مدعی شد: «بزرگترین شکست رژیم در سال ۹۲، ناکامی در ضربه زدن به رهبر مقاومت بود.» http://www.hambastegimeli.com/home/مهمترین-خبرها/50752-سخنرانی-مریم-رجوی-درگردهمایی-«همه-برای-آزادی»-ویلپنت،-پاریساین زوج بهتر از هرکس به قبح فرار از صحنهی جنگ و تنها گذاشتن نیروهایشان در دهان گرگ واقف هستند. به همین دلیل میکوشند به دروغ مسعود رجوی را همراه و همسرنوشت با آنها نشان دهند و به طور تلویحی در ذهن آنها جا بیندازند که در هنگام حملهی نیروهای رژیم به اشرف، وی در پناهگاه زیرزمینی بوده و طی عملیات خارقالعاده و محیرالعقولی که به «زورو» و «رامبو» شبیه است، حلقههای محاصرهی نیروهای عراقی را شکسته و توانسته از مهلکه بگریزد و خود را به جای امنی برساند. این دو به دروغ مدعی میشوند که هدف رژیم از حمله به اشرف در سال گذشته دستیابی به مسعود رجوی بوده است! در حالی که رژیم بهتر از هرکس میدانست او در عراق حضور ندارد. و امروز در حالی مسعود رجوی در دوران غیبت در محلی امن در خارج از عراق به سر میبرد و مریم رجوی در فرانسه و در پرقو زندگی میکند و تمامی وسایل آسایش برایش فراهم است و عملهای مختلف زیبایی انجام میدهد و ، عزم جزمکردهاند که برخلاف ادعاهایشان هر طور شده ساکنان لیبرتی را به کشتن بدهند و تا آنجا که در توانشان هست اجازه ندهند آنها از عراق خارج شوند. سخنان جنونآمیز مسعود رجوی به مناسب عاشورا که به تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۹۳ خطاب به ساکنان لیبرتی انتشار یافت زمینهسازی برای کشتار هرچه بیشتر مجاهدین و تحریک دولت عراق به خونریزی است. http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-65754.htmlدر کلیپی که از سخنان او مجاهدین خلق تهیه کردهاند پس از نشان دادن تصاویر نوریالمالکی و جلال طالبانی مسعود رجوی به شکلی هیستریک میگوید: «در بحثهای رمضان هم گفتم که اگر این بار هم کسی جرأت کند مثل اشرف به لیبرتی حمله کند نباید زنده برگردد. این بار با چنگ و ناخن و دندان مقابله میکنیم، میکشم میکشم هرآنکه خواهرم کشت، هرکه برادرم کشت. درس جدیدی می دهیم، درس درخشان. درس کهکشان زهره و حالا پرچم فروغ به اهتزاز درآمده است.» از دقیقه ۴۶ به بعد مشاهده کنید: http://www.youtube.com/watch?v=UXtqvzcdtvwالبته او پیشتر هم بصورت غیرمسئولانهای شعار میداد «سیاج اشرف مرز سرخ است و کسی حق نزدیک شدن به آن را ندارد». در پی همین شعارها او هربار مجاهدین را با دست خالی به مصاف نیروهای عراقی میفرستاد و هر بار پس از به قربانگاه فرستادن دهها نفر و صدها مجروح به خواستههای عراقیها گردن میگذاشت. او این بار فریاد میزند «ثار ثار [خون، خون] آمادهی کارزار»، «یک انقلاب خونبار این است چارهی کار». او در این سخنرانی عاشورا را شبیهسازی میکند. در عاشورا کلیهی یاران و همراهان حسین کشته شدند. مسعود رجوی به دنبال خلق چنین «عاشورایی» است. البته عاشورای بدون حسین و زینب و عباس. پیام او نشانگر هدف او مبنی بر به کشتن دادن مجاهدین در لیبرتی است و نه خروج بدون دردسر نیروها از عراق. (۱۴) در برابر او باید ایستاد و گفت: «ور زانکه شکر نمی فروشید در دادن سرکه هم مکوشید چون راست نمی کنید کاری شمشیر زدن چراست باری؟» (نظامی گنجوی – لیلی و مجنون) او در حالی که خود در هر صحنهای که بوی خطر از آن بیاید راه گریز پیش میگیرد، «شکنجه، تیرباران، زندان، اعدام» و حضور در آتش و خون را برای مجاهدین «واجب» میداند. نباید به او که در امن و آسایش به سر میبرد اجازه داد یک بار دیگر مجاهدین را روانهی قتلگاه کند. ایرج مصداقی آذر ۱۳۹۳ Irajmesdaghi@gmail.com www.irajmesdaghi.comپانویس: ۱- مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در مناسبات درونی مجاهدین زشتترین تعابیر را راجع به نعمت میرزازاده به کار میبرند. این تعابیر به ویژه در حضور خواهرزادهی وی، احمد افشار (فرزاد) به شکل وقیحانهای تشدید میشود. با این حال گاه و بیگاه نمایندگانشان را به همراه احمد افشار نزد میرزازاده در پاریس میفرستند. مسعود رجوی و دستگاهی که هدایت میکند مطلقا به آنچه مینمایند باور ندارند و در خلوت به گونهای دیگر عمل میکنند. ۲- مهدی ابریشم چی در این رابطه میگوید: «خیلی جاها خود مسعود، برای اینکه ماها یاد بگیریم مشخصاً میرفت پشت این اعلامیهها. گاهی من خودم واقعاً قلبم میگرفت. برای اینکه از زندان آمده بود، شکنجه شده بود و مریض بود، روی مبل میافتاد و هر ۵ دقیقه به ۵ دقیقه یک جمله بیشتر نمیتوانست بگوید و دیکته کند.» (سخنرانی مهدی ابریشمچی دربارهی انقلاب ایدئولوژیک ۱۱ خردادماه ۶۴، انتشارات کتاب طالقانی، آبانماه ۶۴، ص ۳۴) تردیدی نیست که مهدی ابریشمچی دروغ میگوید. مسعود رجوی بیماری خاصی نداشت که چنین عوارضی داشته باشد و علم پزشکی با چنین پدیدهای ناآشناست. حتی دههها بعد در حالی که دوران میانسالی را پشت سر میگذاشت نیز وی ساعتها و روزهای متوالی پشت سر هم صحبت میکرد بدون آن که دچار کمترین مشکل و ناراحتی شود! در زندان هم به شهادت تمامی کسانی که با او همبند و همسلول بودند دچار چنین عارضه و مشکلی نبود و یک زندگی عادی و نرمال داشت. ۳- «در زندان قصر مسائل مختلفی بود. بچههای پایینتر مثل رضا باکری، مهدی خسروشاهی، موسی خیابانی، عباس داوری و فتح الله خامنهای، مرکزیتی در داخل درست کرده بودند و مسعود رجوی را کنار گذاشته بودند. مسعود رجوی یک اقدام به خودکشی هم کرده بود – هرچه بود – جدی نبود و اصلاً وسیلهای مؤثر برای آن کار در دسترس نبود. در مجموع به خاطر تمام مسائل، بچهها رجوی را از مرکزیت داخل زندان کنار گذاشته بودند. چیزی که برای من عجیب بود، این بود که چرا این قدر به رجوی برخورده بود.» بهمن بازرگانی یکی از اعضای سابق مرکزیت مجاهدین (سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴- ۱۳۸۴) مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. ۴- مسعود رجوی پس از اعدام بدیعزادگان بر اساس سیاست سوءاستفاده از مردگان، این بار نام او را بر قرارگاه مجاهدین و محل استقرار خود گذاشت. ۵- گزارشهایی هم از سوی زندانیان سیاسی سابق زن انتشار یافته که روی ملاقات مسعود رجوی و اشرف ربیعی در زندان تأکید میکنند. چنانچه موضوع صحت داشته باشد این ملاقات بدون اجازهی بازجویان ساواک امکان پذیر نمیتواند بوده باشد و برای کسی که زیر شدیدترین شکنجههاست چنین دیداری را کارسازی نمیکنند. صحت و سقم این گزارش برای من روشن نیست. ۶- نمایش بخشی از شخصیت وجودی اوست. اسماعیل وفا یغمایی برایم توضیح داد که در نشستی که او حضور داشته مسعود رجوی پای برهنه روی میزها می دویده و فریاد میزده «من پاهایم در خون است»، «من پاهایم در خون است» تا بلکه احساسات آنها را برانگیزد. ۷- مجاهدین در تاریخ ۱۵ مراد ۱۳۸۱در نامهای با امضای حسین مشعوفی ضمن تکذیب شکنجه و اجبار وی برای ماندن در قرارگاه اشرف که در گزارش عفو بینالملل و خانوادهی مشعوفی به آنها اشاره شده بود، مدعی شدند «از بند بند این دستوپازدنهای بلاهت بار که مرغ پخته را هم به خنده وا میدارد، دم خروس وزرات اطلاعات و دماغ سوختگی آخوند یونسی و رژیم پابه گور قرون وسطایی بیرون زده است. در پس این داد و فغانها و به صحنهآوردن این قبیل مأموران سوخته و آبروباخته، حقانیت مقاومتی غرقه به خون را میتوان نتیجهگیری کرد. مقاومتی که رژیم آخوندی را در بنبست استراتژیک قرار داده است.» مجاهدین حتی حسین مشعوفی را مجبور کردند که همراه با سیدالمحدثین به دیدار مقامات صلیب سرخ برود. مشعوفی پس از سقوط دولت صدام حسین در دیدار با نمایندگان عفو بینالملل ضمن تأیید گزارشهای منتشر شدهی قبلی از آسیب جدی به کلیههایش در اثر شکنجه و بستری شدن در بیمارستان بغداد خبر داد . وی همچنین تأکید کرد که نامهای که مجاهدین به نام او منتشر کردند به زور از وی اخذ شده بود. http://www.amnesty.org/fr/library/asset/NWS21/002/2004/fr/4ecdebb4-d618-11dd-bb24-1fb85fe8fa05/nws210022004en.html۸- در مقالهی «سرنوشت مسعود دلیلی، یادآور سرنوشت سعید امامی» راجع به او توضیح دادهام: http://news.gooya.com/politics/archives/2014/07/183648.php۹- ابراهیم خدابنده و جمیل بصام را آخرین بار در فرودین ۱۳۸۲ قبل از آنکه برای انتقال مجاهدین از سوریه به اروپا به این کشور بروند دیدم. این دو در اثر اصرار ابلهانه و دستور غیرقابل توجیه یکی از مسئولان زن مجاهدین برای مراجعه به پلیس مرزی سوریه و تلاش برای دریافت دو میلیون دلار وجه نقد مجاهدین که یک زن سوری در چمدان از مرز عبور داده بود، دستگیر شدند. او به آنها گفته بود نزد پلیس رفته و بگویند ما تاجریم و این وجه به ما تعلق دارد! این دو نیز خامخیالانه پا در مهلکه گذاشته بودند. مجاهدین در قبال دستگیری این دو سکوت اختیار کردند تا آن که به ایران مسترد شدند. ۱۰- در ۱۸ مهرماه ۱۳۹۳ مقالهای به امضای محمدرضا قاسمزاده یکی از اعضای وفادار به مجاهدین و رهبری آن انتشار یافت که روی نکتهی جالبی دست گذاشته است که به نوعی بر خیانت مسعود رجوی نیز صحه میگذارد. او در مورد واکنش کارمندان سازمان ملل متحد و یونامی در عراق مینویسد: «اما از یك فاكت دیگر زیاد چشمم آب نخورد و آن شورش عشائر عراقی در پایانه دوره مالكی بود كه هنوز تیر و تیركشی در الانبار و فلوجه راه افتاده و صدایش هم به سختی به اینجا میرسید اما دوستان جایگزین كوبلر فلنگ را بسته فرار را بر قرار ترجیح دادند، در یك صبح بهاری و در لیبرتی با خبر شدیم كه جا تر و بچه نیست، كجا رفتند، چی شد هیچی، حاجی حاجی مكه رفتند كه رفتند، مبادا تیر و تفنگها پرش فرودگاه را بگیرد آنوقت خر بیار و باقلی باركن. تا جانیكه من از قوانین غربی میدانم آنها به خیلی از قوانینی كه حالت جهان شمولی بخودش گرفته وفادارند فیالمثل كشتیی كه در حال غرق شدن است آخرین نفری كه بایستی نجات پیدا كند ناخدای كشتی ست، چه بسا كه در اخبار چند وقت پیش حالا نمیدانم ایتالیا بود و یا جای دیگر ناخدا خودش را زودتر از مسافران نجات داده بود كه بدرستی بازداشت و محاكمه اش كردند، در مثل نیز مناقشه نیست و از آنجائیكه ما اهل لیبرتی در این كشتی طوفان زده عراق سرنشینان كشتی بودیم و هستیم و این جماعت نیز كشتیبان ما، امیدوارم روزی جوابگو باشند، به امید آنروز.» http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=4322آیا مجاهدین یک روز در اشرف با خبر نشدند که «جا تر و بچه نیست»؟ ناخدای کشتی طوفانزدهی مجاهدین، مسعود رجوی است یا مأمورین ملل متحد؟ آیا طبق معیار مطرح شدهی مورد پذیرش مجاهدین، رهبر عقیدتی این سازمان و بانو نبایستی به سرنوشت ناخدای ایتالیایی دچار شوند؟ ۱۱- در اسفندماه ۸۱ در گفتگوی دو نفره با ابوالقاسم (محسن) رضایی در دفتر مجاهدین در استکهلم که تا ساعت ۲ نیمه شب ادامه داشت، ضمن آن که شعارهای مجاهدین مبنی بر استفاده از شرایط عراق برای حملهی نهایی علیه رژیم و عملیات «فروغ ۲» را رد کردم به او تأکید نمودم که حضور مسئولان طراز اول مجاهدین در اروپا نشاندهندهی سمت و سوی مجاهدین برای انتقال به اروپا و ترکیب مسئولان نشاندهندهی حضور فرد خاصی در اروپاست. به او همچنین یادآوری کردم وقتی من و تو از عملیات «فروغ ۲» در دفتر استکهلم صحبت میکنیم قطعاً رژیم تمام نیروهایش را در منطقهی مرزی بسیج کرده و منتظر عملیات است تا دمار از روزگار چند هزار نیروی مجاهدین که به لحاظ سن و سال مطلقاً عملیاتی نیستند درآورد. پای عنصر غافلگیری که مسعود رجوی پیشتر روی آن دست میگذاشت هم در میان نیست و خود وی بهتر از هرکس میداند که عملیاتی در کار نیست. پیشتر در نامهی خصوصیام به محسن رضایی همهی موارد یادشده را آوردهام : http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-482.html۱۲- در جریان مرگ خمینی نیز رجوی که پیشتر مدعی شده بود در لحظهی مرگ وی، مجاهدین به هر ترتیب حملهی نهایی را صورت خواهند داد وگرنه خط استحاله رو خواهد آمد علیرغم دود و دم اولیه که نمایشی بیش نبود مدعی شد قصد حمله داشته اما صدام حسین اجازه نداده است! ۱۳- کسی که به گفتهی سخنگوی رسمی مجاهدین در آمریکا پس از با خبر شدن از اعزام «یک تیم ترور از جانب خامنهای» برای ترور او قالب تهی کرده و بدون هیچ بهانهی دیگری در بحبوحهی نبرد صحنه را ترک کرده و جان خود را نجات میدهد، سه دهه است که با کینهای عجیب از اعضا و کادرهای مجاهدین، فرماندهان عملیاتی، قهرمانان صحنههای نبرد، زندانیان سیاسی از بندرسته، میپرسد چرا زنده ماندهاید؟ و آنها میبایستی «خیانت»، «ضعفهای فردی»، «حلنشدن در مبارزه» و ... را عامل زنده ماندن خود اعلام کنند تا او دست از سر آنها بردارد. ۱۴- مسعود رجوی در سخنرانی ۱۱ آبان ۱۳۹۳ خود برای ساکنان کمپ «لیبرتی» در عراق که به مناسبت عاشورا صورت گرفت در حالی که مریم رجوی به دروغ در اروپا تبلیغ میکند خواهان خروج از این کشور بوده و حاضر به پرداخت هزینههای آن هستند، از مجاهدین گرفتار آمده در «لیبرتی» میخواهد که تعهد دهند همچنان در عراق و «لیبرتی» بمانند و مدعی میشود چراغها را خاموش کرده تا هرکس که بخواهد این کمپ را ترک کند و بقیه تا به آخر در آنجا بمانند. و عوامفریبانه حضور بی سرانجام مجاهدین در لیبرتی را «کارزار سرنگونی» میخواند اما در مورد این که چطور و چگونه اسارت در لیبرتی به سرنگونی رژیم منجر میشود توضیحی نمیدهد. او در همین سخنرانی به دروغ ادعا میکند به هرکس که خواهان ترک «لیبرتی» باشد کمک میکند تا به اروپا منتقل شود. او همچنین در سخنانی جنون آمیز، مخالفان و منتقدان مجاهدین را به مرگ محکوم کرده و به پیروانش وصیت میکند که آنها را به قتل برسانند. و با خواندن زیارت عاشورا استعفادهندگان از شورای ملی را لعنت کرده و در ردیف یزید و شمر و خولی و عمر سعد و ... قرار میدهد. او از حربهای استفاده میکند که جنایتکاران حاکم بر میهنمان در دههی ۶۰ با توسل به آن صدها نوجوان را به خاطر خواندن و فروش نشریه و یا ریختن چسب در قفل مغازهی حزباللهیها و یا اقدامات ایذایی از این دست، به اعدام محکوم کردند. حاکمان شرع با دستاویز قرار دادن «زیارت عاشورا» به چنین بیرحمی مبادرت میکردند. و امروز مسعود رجوی جا پای آنها میگذارد. https://www.youtube.com/watch?v=UXtqvzcdtvwمن به ادعاهای او در گفتگو با همنشین بهار پاسخ دادهام که در لینک زیر آمده است. https://www.youtube.com/watch?v=PiAQ-iu0Qtsبعد از انتشار: شاعر بزرگ میهنمان نعمت میرزازاده (م . آزرم ) زحمت کشیده توضیح زیر را مرقوم داشتند. برای تدقیق در نوشته لازم دیدم عین آن را بیاورم و از ایشان به خاطر دقت شان تشکر کنم. « پیوند بانقل قولم می خواستم بگویم : هوشنگ رجوی عازم طبس بود و نه مشهد ...مسعود متولد طبس هست...و مسعود خطاب به آزرم نه ما و نه فدائیان شمارا لو ندادیم و...» منبع:پژواک ایران http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-65911.htmlــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نگاهی به پیام خشونت طلبانه مسعود رجوی در 11 آبان 1393 تحت عنوان " عهد پرچم و ابلاغیه چراغ خاموش " قسمت اول مصاحبه محمد حسین سبحانی با تلویزیون مردم قسمت اول : آقای سربی: بینندگان عزیز سلام امیدوارم تا این لحظه را بخوبی و خوشی پشت سر گذاشته باشید و اوقاتی را که امروز با هم هستیم برنامه ای را که کانون آوا به شما تقدیم می کند با هم ببینیم و بشنویم و اگر پرسشی داریم بپرسیم و اگر نظری دارید مطرح کنید و پس از آن در مورد گفته های این دوستان فکر کنیم و تصمیم بگیریم. امروز آقای محمد حسین سبحانی از آلمان با ما هستند قبلا هم چند ین بار مهمان برنامه بودند از ایشان تشکر میکنم که باز هم وقت شان را به من و شما دادند. قرار هست که امروز شما در مورد دو موضوع صحبت کنید چرا مسعود رجوی فرمان قتل جدا شدگان را صادر کرده است و موضوع دوم نگاهی به وضعیت درونی سازمان مجاهدین.آقای سبحانی که چرا مسعود رجوی فرمان قتل جدا شدگان و منتقدان این سازمان را صادر کرد مگر شما برادران و خواهران ایشان نبودید ؟ آقای سبحانی: البته خوب صدور فرمان قتل جدا شدگان و منتقدان و ناراضیان سازمان مجاهدین توسط مسعود رجوی امر تازه ای نبوده و در گذشته هم صورت گرفته است حتی در گذشته نزدیک و هم گذشته دور . روشن است که سازمان مجاهدین برای اینکه مخالفان و منتقدان خودش را از سر راه خود بردارد هیچ ابایی تا کنون از این موضوع نداشته است ولی خوب اینبار بقول معروف رجوی خودش را عریان تر ارائه کرد و خیلی مستند تر در این پیام صوتی که همراه با تصویر بوده و در سایتهای هوادار سازمان هم این پیام صوتی منتشر شده است این ماهیت را عریان تر کرده است. اجازه بدهید که ما در این جلسه نگاهی به این پیام صوتی مسعود رجوی در 11 آبان 1393 تحت عنوان " عهد پرچم و ابلاغیه چراغ خاموش " داشته باشیم. اما اینکه چرا مسعود رجوی فرمان قتل اعضای جدا شده و منتقدان و ناراضیان را صادر کرده است ؟ مخاطب و هدف اول پیام خشونت طلبانه و تروریستی رجوی، ساکنین اسیر لیبرتی بوده است البته در این پیام صرفا جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق مورد خطاب ایشان نبوده اند ، اعضای جدا شده از شورای ملی مقاومت و حتی مرحوم عزت الله سحابی و آقای جلال طالبانی و نخست وزیر سابق عراق آقای نوری المالکی ، آقای دکتر بنی صدر و... خلاصه هر کسی که دم دستش می رسیده اینجا دشنام داده و تهدید کرده است. در این پیام یک بخش صدای ایشان هست و همچنین فیلم هایی تهیه کرده اند صدای ایشان آمده و به خواننده پیام رجوی را رسا تر و روشنتر منتقل می کند. اما هدف اصلی از پیام صوتی مسعود رجوی تحت عنوان ابلاغیه پرچم و چراغ خاموش این نبوده که بخواهد با این پیام صوتی فرمان قتل اعضای جدا شده از مجاهدین را صادر کند ، بلکه هدف اصلی مسعود رجوی به شرایط بسیار بحرانی در درون کمپ لیبرتی بر می گردد و مخاطب اصلی این پیام خشونت طلبانه افراد اسیر در لیبرتی هستند که بسیار وضعیت و شرایط خاص و بحرانی دارند و پرسش ها و چرا های مختلف و فراوانی نسبت به سازمان مجاهدین و رهبری آن ذهن آنها را مشغول کرده است که رجوی در همین ارتباط مجبور شده با ایجاد فضای رعب و وحشت و تراشیدن یک دشمن و پاشیدن بذر کینه و انتقام تا بدین وسیله افرادی را که در کمپ لیبرتی هستند مجاب کند و از آنها دوباره به زور بله بگیرد تا مدت بیشتری آنها در اسارت باقی بمانند . خوب برای ایجاد فضای رعب و وحشت چه بهتر از اینکه فرمان قتل جدا شدگان را صادر کند . رجوی در این پیام می گوید هر کس برود و منتقد سازمان مجاهدین باشد از آقای دکتر بنی صدر گرفته ، از افراد ملی مذهبی گرفته ، از اعضای جدا شده از مجاهدین گرفته ، از اعضای جدا شده از شورای ملی مقاومت گرفته تا حزب دموکرات کردستان ایران و الی آخر، اینها همه از نظر رجوی خائن و همه مزدور هستند و همه تیغ حکومت اسلامی را تیز می کنند و در این فضا که وجود دارد فضایی که آهنگ و طنین صدا ی رجوی نشان می دهد که در حالت بسیار بد روانی و پریشانی هست و ایشان با این پیام صوتی واقعا خودش را عریان تر کرده و این خیلی واقعی هست و آنچه را که سالها هست که اعضای جدا شده می گویند که رجوی دستور قتل اعضای جدا شده را صادر کرده و به لشگر فدایی اش دستور سیاسی ، نظامی داده که شما باید بروید اینها را بکشید و از زندان شدن نترسید چون زندان های اروپا مثل هتل های چند ستاره هستند. الان هم که وصیت کرده است . پس اگر بخواهم نتیجه گیری بکنم از بحث باید تاکید کنم که هدف اصلی رجوی از این پیام صوتی ادامه و استمرار اسارت ساکنان کمپ لیبرتی می باشد و برای اینکه این موضوع را جا بیندازد و از این افراد بله بگیرد به فضای رعب و وحشت احتیاج داشته و اینکه شعار می کشم می کشم و یا شعار یا حسین یا ثار ثار ، آماده کارزار . توصیه من به همه افرادی که به سازمان مجاهدین چه با دید مثبت و چه با دید منفی نگاه می کنند، این است که خوب هست این نوار را چند بار گوش کنند و این تصاویر را ببینند و دقیقا نشان می دهد که آقای رجوی در یک بن بست کامل سیاسی و استراتژیکی گرفتار شده است . ریشه های تروریسم و خشونت سیاسی ، مسعود رجوی بیمار است من برای تکمیل این قسمت بحث لازم می دانم که در اینجا یک توضیح مختصری بدهم که اساسا " تروریسم و خشونت سیاسی" که اندیشه رجوی از این تفکر شکل گرفته است یک بیماری فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی هست که ریشه ها و عوامل بسیاری دارد . ریشه های تاریخی این بیماری خشونت طلبی و تروریسم را می توان در وقایع صد سال اخیر جامعه ایران مشاهده کرد زیرا همیشه جابجایی قدرت سیاسی در حکومت های ایران در صد سال اخیر از طریق نظامی و با بکارگیری ابزار خشونت بوده است و این تبدیل شده به یک فرهنگ شده است، ولی خوشبختانه در این دو دهه اخیر ندای مبارزه مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه ، پرهیز از خشونت و رفتار و کردار مداراگرایانه و گفتگوی دوستانه کم کم دارد تبدیل به یک فرهنگ می شود که امیدواریم این فرهنگ مدارا و پرهیز از خشونت بتواند آن ایستادگی لازم را در مقابل استراتژی و فرهنگ خشونت و ترور داشته باشد بنابراین از نظر من تفکر مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق به این بیماری سیاسی ، اجتماعی مبتلاست .اگر من سازمان مجاهدین خلق را نقد می کنم، اگر سازمان مجاهدین مرا ده سال حبس کرده است و خانواده و همسرم و فرزندم و زندگی مرا از هم پاشیده است ، ولی من هیچ گونه کینه شخصی از مسعود رجوی ندارم اگر نقدی هم می کنم بخاطر اینست که می خواهم مسولیت انسانی و اخلاقی خودم را انجام بدهم تا جامعه من و مردم من از خشونت و ترور دور شوند و به زندگی مسالمت آمیز و گفتگوی مسالمت آمیز نزدیک بشوند بنابراین رویکرد من نسبت به رجوی و اندیشه او نقد ایشان هست نه کینه شخصی به دلیل اینکه او مرا ده سال در زندان های انفرادی خودش و یا در زندان ابوغریب حبس کرده است و من این مشکلات رجوی را ناشی از یک بیماری می دانم که ایشان دارد که البته صرفا اختصاص به ایشان هم ندارد و گفتم که یک ریشه های تاریخی دارد منتهی خوب وقتی که این بیماری با شهوت قدرت طلبی عجین بشود ، شهوت قدرت طلبی که فرد را کور و نابینا کرده است و نمی تواند بعد از سی و چند سال بفهمد که دیگر جامعه ایران جامعه ای نیست که شما فریاد خون خون ، انقلاب انقلاب ، جنگ مسلحانه و می کشم می کشم راه بیندازید ، نه در بین مردم ایران و نه مردم دنیا. دیگر پدیده هایی مثل سازمان مجاهدین و القاعده جایی ندارند شما داعش را می بینید . کدام گروه اجتماعی می تواند داعش را تایید کند؟ سازمان مجاهدین که خودش یک تنه در عراق با لابی هایی که داشته و با پشتیبانی های لجستیکی و مالی که از بقایای صدام حسین کرده است و در پیدایش داعش نقش اساسی داشته است الان مجبور هست که سکوت بکند و شما می بینید که در پیام دو ساعته رجوی هیچ نقدی در مورد داعش وجود ندارد . داعشی که زنان کرد های ایزدی را می گیرد و به عنوان برده می فروشد ، مسعود رجوی هیچ توضیحی و هیچ صحبتی را در این مورد نمی کند . چرا؟ پخش نوار صحبتهای تهیدآمیز و تروریستی مسعود رجوی علیه اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت بنابراین من صحبتم را در این قسمت جمع بندی می کنم و تاکید می کنم که رجوی در پیام دو ساعته ای که پخش کرده است یک هدف داشته که گرفتن بله مجدد از نیروهای سازمان در کمپ لیبرتی با ایجاد فضای رعب و وحشت و در این رابطه اهداف دیگری هم داشته که یکی اش هم تهدید به قتل اعضای جدا شده از سازمان بوده است . من از شما خواهش می کنم که جناب آقای سربی قسمت هایی از این نوار را برای شما فرستادم پخش کنید که فکر کنم دقیقه سی و هفت نوار هست که آقای رجوی بطور واضح می خواهد با پاشیدن بذر کینه و انتقام افراد را منقلب بکند شما آقای سربی خوشبختانه تجربه حضور در این سازمان را ندارید ولی من و سایر دوستانی که در این نشست های این شکلی حضور داشتیم می فهمیم و می دانیم که در آن فضا چه شرایطی داشتند افرادی که در آنجا بودند و در واقع می خواهد به این افراد بگوید که اگر می خواهی بروی پس همان خاین و مزدوری هستی که حکم تو قتل هست اگر ماندی که خوب در واقع شما لبیک گفته ای به ما . آقای رجوی آمده بحث های خودش را اینجوری شروع کرده است و می گوید : ارتش آزادی بخش و موسسان چهارم با کسی شوخی ندارند راستی در مرام و مکتب امام حسین امر به معروف و نهی از منکر چیست یا فرا خواندن به نیکی و عدالت یا تبری جستن از ظلم و پلیدی و شقاوت نتیجه گیری می کند که با فضای یا حسین سر دادن و می گوید که امشب و فردا شب لشکر های فدایی باید آماده جنگ تمام عیار باشند آماده کار زار بعد شروع می کند افراد را مجبور به دادن شعار ثار ثار آماده کار زار می کند و افراد می گویند حاضر حاضر و بعد با راه اندازی دجالیت خاص خود می گوید قاتلان مجاهدین را باید در مقابل عدالت قرار داد تا کیفر ببینند آنهایی که در پرونده هفده ژوين شهادت دروغ دادند و آن شعله های خود سوزی های مشعل جاویدان فروغ آزادی را بر انگیختند و یک به یک باید حساب پس بدهند و در برابر عدالت قرار بگیرند و در این جا می آید عکس های تعدادی از دوستان از جمله بنده و همچنین آقای بنی صدر را پخش می کند که جرم شان اینست که که در یک کشور اروپایی از طرف قاضی دادگاه فراخوانده شده اند بخاطر پرونده پول شویی سازمان مجاهدین به عنوان شاهد و مطلع و رفتند آنجا شهادت دادند و به سوالات قاضی پرونده در مورد مناسبات سازمان پاسخ دادند که این حق قانونی هر انسانی هست و علاوه براین وظیفه اخلاقی و انسانی من بوده است که آقای رجوی من اینکار را بکنم از این بالاتر هم را هم در کلیه دادگاه های آزاد اروپایی و در هر کجا باشد شرکت می کنم و علیه مناسبات فرقه گرا یانه سازمان مجاهدین خلق به رهبری شما شهادت خواهم داد بنابراین ما بیدی نیستم که با این بادها بلرزیم .البته من هم حرف شما را جدی می گیرم، هم جدی می گیرم و هم جدی نمی گیرم که توضیحات آن را در زمان مناسب که شما روی صندلی بعنوان متهم بشیند برایتان خواهم گفت. ادامه دارد
تهدید به قتل اعضای جداشده از فرقه مجاهدین خلق توسط مسعود رجوی
05.12.2014 مهدی سجودی در هر مقطع از پروسه زمانی وقتی فشار درون تشکیلات بالا می رود ، رجوی نعره سر می دهد و با توپ و تشر و تحلیل کشکی سعی می کند التهاب درون تشکیلاتی را بخواباند تا مبادا کسی فکر خروج بکند . وی با بیان مبارزه با بورژوازی و انقلاب ایدئولوژیک و به اصطلاح رهایی زن !! و حرفهای از این قبیل تلاش می کند تا جلوی فرار افراد را بگیرد و آنها را متقاعد سازد که در تشکیلات بمانند . همچنین وی با تهدید به قتل ، کینه خودش را نسبت به منتقدین و اعضای جداشده نتوانسته است پنهان کند که نشان می دهد شرایط روانی حاکم بر مسعود رجوی بسیار وخیم می باشد. رجوی در حالی شعار " چراغ خاموش " می دهد که هر کس که تجریه حضور در این نشست ها را داشته باشد می تواند کل دجال بازی رجوی را بفهمد. شما خودتان را در آن صحنه بگذارید که این پیام را برای شما پخش می کنند حال صحنه سازی و لات بازیی که در فضای اینگونه نشست ها ایجاد می کنند هم اضافه کنید، آیا فرد می توند در این فضای رعب و وحشت تصمیم به جدایی بگیرد و بگوید من نمی خواهم در سازمان بمانم؟ مسعود رجوی همچنین برای جلوگیری از خروج افراد ترفندهای زیادی بکار بست در این رابطه برای نرفتن افراد به خارج ، غرب و بورژوازی را دشمن معرفی نموده و برای نرفتن به داخل ایران از خبرهای داخلی روز از جمله قضیه اسید پاشی را به میان آورد تا با ترساندن و ارعاب اعضا ، راه خروج را بصورت کامل ببندد و از این ترفندها سالیان سال استفاده کرده است تا بدین صورت به حیات ننگین اش ادامه بدهد . رجوی با قدرت نمایی صوری در قبال غرب و آمریکا و این که ما در قبال آنها سکوت کردیم خود را حق به جانب نشان داده که انگار همه مواضع وی درست بوده است !! او با بهانه عشق به آزادی و ارتش به اصطلاح آزادیبخش !! سعی دارد اعضای وارفته خود را به کشتن بدهد . وی در جمع بندی پیام اخیرش برای اینکه تشکیلات خود را منسجم نشان دهد عنوان نمود که از کل تشکیلات فقط یک نفر قصد خروج دارد این در حالی است که ما شاهد هستیم تعداد زیادی در این مدت از لیبرتی فرار کرده اند . متاسفانه همچنان بقیه در بند رجوی اسیر هستند. پیام صوتی مسعود رجوی هم نشان می دهد که تا آخرین نفر این افراد اسیر باید در کمپ لیبرتی در عراق بمانند و اتفاقا به همین دلیل است که رهبری سازمان مجاهدین نمی خواهد که نیروها را از تیر رس گروه تروریستی داعش دور نماید در صورتی که خیلی خوب می داند که تهدید جانی و امنیتی جدی برای نیروها و جود دارد. پس نتیجه گیری چراغ خاموش این است که کفگیر رجوی به ته دیگ خورده است و دیگر تحلیل های آبکی وی کسی را نمی تواند فریب دهد . تهدید جدا شدگان که یکی از عوامل اصلی افشای چهره پلید وی بودند هم تاثیری نداشته و عزمشان را برای افشای بیشتر وی صد چندان کرده است حال هر چقدر می خواهد به تهدید دیگران بپردازد حنای وی دیگر رنگی نداشته و بهتر است همان راه آلبانی را در پیش گرفته و در کنار لابی های بی خاصیت غربی شعار سرنگونی سر بدهد . ضمنا در پایان اعلام می کنم مسئولیت تهاجم تروریستی و شخونت طلبانه به هر کدام از اعضای مجاهدین بر عهده شخص مسعود رجوی و مریم رجوی می باشد و بداند که ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم. ما از زندان های انفرادی جنابعالی و زندان ابوغریب اربابت صدام حسین عبور کرده ایم . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رجوی با تهدید جداشدگان و منتقدین راه به جایی نمی برد 04.12.2014 اخیرا در فضای مجازی پیامی صوتی از مسعود رجوی پخش شده ، که گویا قسمت هایی از سخنان او با اسیران لیبرتی است که اخیرا ایراد شده است .سخنان آقای رجوی نکات مهمی در خود دارد که می توان هر مبحث را جداگانه مورد بررسی قرار داد و عمق درماندگی این رهبری عقیدتی را به عیان دید اما نکته ای که بسیار جای تامل و پرداختن دارد تهدید علنی ایشان به قتل و حذف فیزیکی جداشدگان و منتقدان است که البته جدید نیست اما با این صراحت و با نشان دادن تصاویر جداشدگان اهمیت بیشتری می یابد . رجوی علنا فرمان قتل جدا شدگان را صادر کرد و و گفت که وصیت می کند که همه جدا شدگان را که منتقد سازمان هستند و به افشاگری علیه عملکرد آن می پردازند را بکشند . تهدید منتقدین از جانب رجوی که تاکنون تعداد قابل توجهی از اعضای خود را مورد شکنجه،ضرب وشتم قرارداده است، حتی زندانی نموده و گروهی را نیز به قتل رسانده است حرف تازه ای نیست اما رهبر این فرقه این بار در اوج جنون و درماندگی و با نشان دادن عکس منتقدین و با آن لحن فتوی گونه و تکرار این که وصیت می کنم ... ، وصیت می کنم ... ، دشمنی آشکار و هیستریک را خود با کسانی که تنها با توسل به قلم ، حقایقی که دیده اند را می نویسند به روشنی عیان کرد . در تمام این سالها رهبران مجاهدین این جداشدگان را با تهدید، تطمیع و گاها با بکار بردن خشونت به سکوت وادار نموده و یا تحت اذیت و آزار قرار داده اند. اما به نظر میرسد که چنین تاکتیک هائی دیگر کارآیی ندارند و نبرد با جداشده برای این فرقه تبدیل به یک استراتژی شده است. بی شک باید علتش را در دگرگونی های مثبت، پیشرفت در طرز فکر و اندیشه جداشدگان و واپسگرائی، عقب ماندگی فکری و اجتماعی مجاهدین جستجو کرد. یکی از حربه های مورد استفاده مجاهدین ایزوله کردن جداشده با اقدام به ترور شخصیت او در وارد نمودن انگ بریدگی از مبارزه بود. اکنون و بر عکس آنچه که مجاهدین فکر می کنند، مبارزه از نظر ایرانیان دوری جستن و در انزوا قرار دادن افراد، گروههای جنگ طلب و بیگانه پرستی مثل مجاهدین است و این جداشدگان هستند که با انگیزه نفی خشونت به آغوش ملت بازگشته اند و مورد استقبال آنان قرار گرفته اند. در جداشدگان تحولی غیرقابل انکار بوجود آمده است. تحولی که یکصد و هشتاد درجه با زمانیکه آنها عضو فرقه مجاهدین بودند تفاوت دارد. جالب است که این تغیرات را با استفاده از امکانات و تکنیک های ارتباط جمعی به یکدیگر منتقل می کنند. علیرغم حفظ عقاید، خط و مشی فردی در مقابل مجاهدین یک جبهه واحد تشکیل داده اند و این همبستگی را تا فروپاشی اورسورواز و فرقه مجاهدین ادامه خواهند داد. به همین دلایل هم است که جداشده ها در میان اپوزسیون جمهوری اسلامی نیز از حمایت و ارزش قابل ملاحظه ای برخوردار هستند و مطرح می باشند، اما هیچ یک از گروهها و شخصیت های سیاسی ایرانی حاضر نیستند حتی با دفاع حقوق بشرانه از مجاهدین دامن خودشان را به ننگ آنها آلوده کنند. مجاهدین نمی خواهند بفهمند که یک انسان در جامعه، آزاد است. حق دارد که نظرات خودش را بیان کند، به هر حزب و گروهی که می خواهد بپیوندد. آزاد است که از گروهی که اهدافش با آن مطابقت ندارد جدا شود. نمی دانند که جداشده دیگر جزئی از ما یملک ایدئولوژی پوسیده آنها نیست. می بینم که مجاهدین مکررا نام هایی از جداشدگان را به دولت ها می دهند و جداشده را جاسوس و رابط جمهوری اسلامی معرفی می کنند. جالب است که افکار غلط و اهداف غیر انسانی اشان را از زبان افرادی ناآگاه تر از خودشان به صورت نامه برای مراجع حقوقی این کشورها ارسال می کنند. انتظار هم دارند که در این کشورهای دموکراتیک به این گفته های بی پایه و اساس نیز توجه شود. نمی فهمند که سیستم اطلاعاتی این کشورها بقدری قوی است که بتواند تفاوت یک شهروند معمولی را با یک جاسوس تشخیص بدهد. در این مدت حتی یک نمونه دیده نشده که یک جداشده آن باشد که مجاهدین می گویند و نمونه ای هم نبوده که این کشورها برای گزارشات این فرقه تروریستی اهمیت قایل شده باشند. اما هزاران دلیل عینی و ثبتی مبنی بر جاسوسی و مزدبگیری مجاهدین از اسرائیل، آمریکا، کشورهای عربی و جرم و جنایاتشان در ایران،عراق و کشورهای دیگر وجود دارد. جداشدگان اما هرگز تحت تاثیر شانتاژ های مجاهدین واقع نمی شوند وبه جنجال آنها اهمیت نمی دهند. رهبران این فرقه توپ تو خالی هستند. هیچ هنری در چنته ندارند. افرادی ناآگاه، فاقد درک و فهم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می باشند که آلت دست دشمنان ملک و ملت ایران هستند. رجوی باید بداند که این تهدیدات کاری از پیش نمی برد و انگیزه هایی که جداشدگان و منتقدین مجاهدین را به افشاگری بر علیه سیاست های فرقه گرایانه این تشکیلات بر می انگیزد بسیار محکم تر و عمیقتر از این است که با شارلاتان بازی و حرافی کسی که خود سالهاست از ترس مخفی شده است از بین برود . ضمن این که ما جداشدگانی که هدف این تهدید و مارک زنی رجوی قرار گرفته ایم همچنان حق شکایت عادلانه در دادگاه های معتبر بین المللی را برای خود محفوظ می دانیم . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پاسخگویی موشکافانه ، چرا ما رفتیم به عراق! و باقی قضایا 03.12.2014 ببینید، گفتهام و خیلی هم روی این مساله من جدی هستم که من همیشه به پیروزی در ایران و اینکه به قدرت برسیم و تشکیل دولت بدهیم و رئیس جمهور خواهر مریم را معرفی و سپس بلافاصله انتخاب و نهایتاً به جهانیان اعلام کنیم ، پایبند هستم . بارها در خواب دیدهام که به مجلس بهارستان میرویم حالا نه - رئیس مجلس - ولی واقعاً بی تعارف خودم را در کسوت نماینده مجلس از تهران در حال سخنرانی آتشین دیدهام و صادقانه بگویم از رادیو پخش میشد و من میدیدم مردم کوچه و بازار کار و زندگیشان را ول کرده به حرفهای من گوش میدهند و دم به دقیقه دست میزنند وحرف های مرا قطع کرده و تشویق میکنند- خدایی خیلی به اینها فکر میکنم. خوب اگر به اینها فکر نکنم به چی فکر کنم .- بند « جیم » و جنسیت و فکر به مسایل سکسی که مرا از پای در میآورد ، خوب برویم سر اصل مطلب ، خیلیها سؤال میکنند که چرا سازمان انقلابی ما رفت به عراق !! به نظرم سؤال خیلی بو داری است ولی من به آن جواب قانع کننده میدهم .برای بررسی عمیق و موشکافانه به این موضوع و اینکه ثابت کنم رفتن به عراق کار درستی بود و اصلاً ما نسوختیم و اگر چه آینده مان نامعلوم ولی گذشتهمان مکشوف است پس به همین دلیل بایستی تمام کشورهای همسایه ایران را یک به یک برایتان بررسی کنم تا جواب ساده و روشن مثل روز واضح شود که بله باید میرفتیم عراق چون تنها راه چاره بود. الف – فرض کنید نمی رفتیم عراق و میرفتیم افغانستان : دیدید در همین افعانستان اسب آمد ، آن اسب با طالبان آمد و چه کشت و کشتاری کردند این طالبان از خدا بیخبر تا اینکه آمریکا آمد و در جایی که سگ صاحب اش را نمی شناخت نمیگویید چرا بر سر ما و سازمان انقلابی ما میآمد ؟و سرما را ساده زیر آب میکردند و میخوردند هم رویش یک لیوان آب !!، خوب این از افغانستان. ب- فرض کنید نمی رفتیم عراق و میرفتیم پاکستان : جان من عزیز من ، نور چشم من پاکستان خودش هفت اش گرو هشت اش هست چطور میتوانست به ما کمکهای بلا عوض بکند؟ آنجا خودشان ، خودشان را ترور میکنند چه برسد به ما که به نوعی اضافه بودیم ، زبان ام لال اگر برادر را ترور میکردند شما جواب میدادید ؟ کسی نبود جواب بدهد پس این هم از پاکستان. جیم - فرض کنید نمی رفتیم عراق و میرفتیم ترکیه : کسانی که یادشان است خوب میدانند که آن زمان که ما رفتیم عراق ، ایران و ترکیه قرارداد ارسال وبازگشت مجرمین یکدیگر را امضا کرده بودند و اگر ما میرفتیم آنجا تکه بزرگه مان گوش مان بود پس این هم از ترکیه . دال - فرض کنید عراق نمی رفتیم و میرفتیم مثلاً عمان یا قطر یا بحرین : بین این کشورها و ایران آب و خلیج فارس وجود دارد و وجود آب مانع اصلی سرنگونی بود تازه بچههای ما در عملیات حال ندارند راه بروند چطور شنا کنند و بیایند این طرف آب و تازه باز بعد از آن کلی راه بروند واقعی نیست ، فکر کنم دلیل از این قانع کننده تر وجود ندارد برای معاندی که این سئال را بو دارانه را مطرح کرده است. واو- فرض کنید نمی رفتیم عراق و میرفتیم کشورهایی که جزو شوروی آن روز بودند : شما دقت نمی کنید که همین شوروی باصطلاح کمونیست و سوسیالیست به ما 500 میلیون دلار ناقابل قرض نداد درحالیکه قول داده بودیم که برمیگردانیم و روی برادر را زمین انداختند پس چطور به ما زمین میدادند و پادگان میداند و آب میدادند و غذا میدادند ؟ یک کمی اول فکر کنید بعد سؤال کنید. نتیجه اینکه باید میرفتیم عراق با سر هم میرفتیم چون جای دیگری نداشتیم . کجا به ما برای هر نفر ماهانه 2000 دلار فقط حق رزمندگی میداد که همین خودش با حساب و کتاب انقلابی که برادر و خواهر میکردند و هر یک نفر را 2 نفر حساب کرده بودند سرجمع ماهی فقط چند میلیون دلار پول توجیبی برادر بود . تازه زمین هم مفت و مجانی و فت و فراوون در دسترس بود ، علاوه بر اینها زرهی هم به ما میدادند که البته ما میگفتیم توی عملیات ها غنیمت گرفتهایم ، خوب کجا بهتر از عراق پس میبینید که شمای سؤالکننده نه تاریخ را میدانید نه جغرافیا بلد هستید و باید کار را از کاردان یاد گرفت و به خاطر سپرد امیدوارم به کوتاهترین شکل ممکن به بزرگترین بلیه ای که یقه سازمان ما را ول نمیکند و حسابی مقاومت ما را دچار سرگیجه کرده است که همانا رفتن به عراق و زمین گیر شدن در آن است پاسخ داده باشم تا سؤالات بعدی …. شیر همیشه بیدار نمانی تو گرفتار ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مصاحبه سایت ایران قلم با آقای محمد حسین سبحانی در مورد پیام تهدیدآمیز و خشونت طلبانه 11 آبان مسعود رجوی پاسخ محمد حسین سبحانی به مسعود رجوی مسعود رجوی خود را عریان تر کرد
ایران قلم: با تشکر از شما آقای سبحانی که در این مصاحبه شرکت کرده اید، شما حتما پیام مسعود رجوی در 11 آبان را شنیده اید ، این پیام رهبر سازمان مجاهدین خلق دارای نکات بسیاری هست از حمله اینکه به صورت روشن و واضح فتوی قتل اعضای جداشده از مجاهدین و سایر منتقدین خودش را داده است . شما این پیام را چگونه ارزیابی می کنید؟ محمد حسین سبحانی: بله همانطور که شما گفتید این پیام صوتی مسعود رجوی فراز های بسیار مهمی دارد که یکی از انها تهدید به فتل اعضای جداشده میباشد که بدین وسیله خودش را عریان تر از همیشه کرده است . چرا خودش را عریان کرده و ماهیتش را روشن تر از گذشته نمایان کرده است؟ باید دنبال این چرا بود و پاسخ آن را یافت . به نظر من پاسخ به این "چرا" به شرایط بسیار بسیار بحرانی فعلی مجاهدین در عراق و کمپ لیبرتی بر می گردد که برای بیرون آمدن از این شرایط مجبور شده است تا ماهیت خودش را عریان کند. پیام صوتی مسعود رجوی نشان دهنده اوج نارضایتی در تشکیلات مجاهدین در کمپ لیبرتی می باشد که موجب شده است برای سرکوب آن با ایجاد رعب و وحشت فراوان و در واقع با دجالگی و تهدید به قتل اعضای جداشده و پخش کردن عکس آنها و و فریاد های دروغین "یا حسین یا حسین " از این مرحله عبور کند. باید توجه کرد که هدف اصلی پیام صوتی مسعود رجوی گرفتن تعهد نامه مجدد از اعضای مجاهدین برای ادامه کار با تشکیلات این فرقه بوده است، چیزی که خودش «ابلاغیه چراغ خاموش» نام داده است و به نظر من ندیده و نشنیده می توان تشخیص داد برای مقابله با موج سهمیگین نارضایتی در درون تشکیلات در لیبرتی بوده و مخاطب اصلی مسعود رجوی قربانیان اسیر در کمپ لیبرتی می باشد . یعنی مسعود رجوی با دجالگری تمام که من اعتراف می کنم بسیار بسیار ماهرانه و دقیق نقش این دجال را بازی می کند و در یک فضای مذهبی همراه با رعب و وحشت به عمد هزینه بالای حقوقی و سیاسی تهدید به قتل اعضای جداشده را می پردازد تا از این نقطه یعنی بحران در لیبرتی عبور کند. رجوی با ایجاد رعب و وحشت و وصیت کردن قتل اعضای جداشده این پیام را به شنوندگان این پیام صوتی ، یعنی قربانیان لیبرتی ، منتقل می کند اگر به فکر جدا شدن از سازمان افتاده اید مواظب باشید سازمان و من با آنها چگونه رفتار خواهم کرد. البته این شگرد همیشگی رجوی در سرفصل های مشابه بوده است من تردید ندارم بار ها این پیام صوتی را رجوی تمرین کرده که چگونه بگوید، چگونه فریاد بکشد، کجا نعره بزند تا رنج این قربانیان در لیبرتی ادامه پیدا کند و برای این هم واقعا بها می پردازد و خود را عریان می کند. البته مسعود رجوی در گذشته هم اعضای جداشده را تهدید به قتل کرده است، خود بنده و سایر دوستانی که در پرونده 17 ژوئن به عنوان شاهد در این پرونده حضور داشته اند هم قبلا تهدید به قتل کرده است، اما این بار خیلی دقیق تر و مستند تر که با صدای خودش هم می باشد، انجام داده است که دارای بار حقوقی و تعقیب قضایی در همه کشورها می باشد و اتفاقا به همین دلیل سایت های رسمی مجاهدین فعلا آن را منتشر نکرده اند یا هر کدام که منتشر کرده بودند، حذف کرده اند. بنابراین به نظر من رجوی این بها را پرداخت تا با نیرنگ و فریبی تحت عنوان " ابلاغیه چراغ خاموش " مدت دیگری قربانیان مستقر در لیبرتی را در اسارت بیشتر نگاه داشته باشد. ایران قلم: فضا و طنین صدای مسعود رجوی در این پیام 11 آبان 1392 حاکی از شرایط بد روانی وی بود و نوعی پریشانی و ناامیدی و عصبیت مفرط در آن به چشم می خورد. آیا تهدید به قتل اعضای جداشده از این شرایط روانی بیرون نزده است؟ محمد حسین سبحانی : صحبت و برداشت شما هم صحیح است و وی کینه خودش را نسبت به منتقدین و اعضای جداشده نتوانسته است پنهان کند و من هم تاکید می کنم که شرایط روانی حاکم بر مسعود رجوی بسیار وخیم می باشد ولی همچنان عقیده دارم که مسعود رجوی آگاهانه این نقش را بازی می کرد ، او خودش را اینگونه وانمود می کرد تا مسئله اصلی اش که همانا سرکوب تمایل روزافزون جدایی قربانیان لیبرتی از سازمان می باشد را بهتر بتواند دنبال کند. شما و من تجریه حضور در این نشست ها را بارها داریم، خودتان را در آن صحنه بگذارید که این پیام را برای شما پخش می کنند حال صحنه سازی و لات بازیی که در فضای اینگونه نشست ها ایجاد می کنند هم اضافه کنید، آیا فرد می توند در این فضای رعب و وحشت تصمیم به جدایی بگیرد و بگوید من نمی خواهم در سازمان بمانم؟ باید پذیرفت بسیار مشکل هست ولی این حرف من و شخت بودن مسئولیت افراد مستقر در لیبرتی را برای "نه " گفتن نفی نمی کند. البته بددهنی مسعود رجوی همراه با اهانت و خشونت کلامی زاییده تفکر و اندیشه فرقه گرایانه و خششونت طلبانه و تروریستی اوست که لازم هست در همین جا به بخشی از پیام دجالگرانه رجوی پاسخ بدهم. آقای رجوی شما باید بدانید که دیگر حنای خط " آخوند مال کردن" اعضای منتقد و ناراضی سازمان مجاهدین دیگر رنگی ندارد. مگر جنابعالی قاضی القضات شهر پاریس می باشی و یا اینکه کماکان خود را فرمانده سیاسی نظامی جهان می دانی که حکم صادر می کنی و تشخیص می دهی که منتقدین تو مزدور رژیم جمهوری اسلامی هستند، بنابراین خائن هستند و باید آنها را به قتل رساند. اگر منتقدین تو همه و همه مزدور رژیم جمهوری اسلامی هستند، آیا می توانی یک مخالف و منتقد ایدئولوژی و سیاست ها و استراتژی مبارزه مسلحانه و تروریستی خود را معرفی کنی که در این زمینه ها نقد های بنیادی دارد، اما از نگاه تو مزدور و خائن نیست. فقط نام یک نفر را بگو کافی است. مشکل شما آقای رجوی! من یا سایر دوستان اعضای جداشده از مجاهدین نیستیم. مشکل شما مرحوم عزت الله سحابی ها یا دکتر بنی صدرها و ... نیست .مشکل شما این است که آقای رجوی در اوج توهم سیر می کنی و دنیا و مسائل سیاسی و اجتماعی را دو قطبی می بینی و خوی قدرت طلبانه شما را کور کرده است و دریع از یک ذره جسارت و شهامت! که بگویی من اشتباه کرده ام . بگویی ای اعضای مجاهدین من شما را سی سال سر کار گذاشته بودم. مشکل تو خوی، منش و روش خشونت طلبانه تو برای رسیدن به قدرت است. هر کس را در این ارتباط مانع احساس کنی ، با او برخورد خواهی کرد. من هم از اول می گویم، البته نه مثل تو ، بلکه خیلی نرم ، ظریف و محترمانه. مگر تو با علی اصغر بدیع زادگان مشکل نداشتی؟ مگر تو ترور جواد سعیدی و مرتضی هودشتیان و میرزا جعفر علاف را در زمان شاه تایید نکردی؟ اگر محکوم کردی بگو کجا و چه وقت؟ مگر در زندان شاه لطف الله میثمی از مسئولین ارشد سازمان را که با تو اختلاف نظر داشت تحریم و بایکوت نکردی؟ تو مگر محمد محمدی گرگانی، مسئول وقت موسی خیابانی در زندان شاه را برای از میدان به در کردن، نوکر راست و آخوند ها جلوه ندادی؟ تو مگر حسن رستگار را خطرناک تر از آخوندها در زندان شاه نمی دانستی؟ تو مگر دکتر حسین رفیعی و دکتر رضا رئیس طوسی و حمید نوحی را که از مسئولین انجمن های خارج از کشور بودند، خائن و مزدور ارتجاع معرفی نکردی؟ تو مگر پرویز یعفوبی را مزدور وزارت اطلاعات معرفی نکردی؟ تو مگر دکتر الوالحسن بنی صدر را معتاد خمینی لقب ندادی؟ تو مگر مینا ربیعی خواهر اشرف ربیعی را مزدور رژیم معرفی نکردی؟ تو مگر دکتر خانباباتهرانی و دکتر بهمن نیرومند را که از شورای فرمایشی ات به دلیل دیکتاتوری در آن خارج شدند؛ مزدور آخوند ها معرفی نکردی؟ مگر همین حالا دکتر قصیم و دکتر روحانی را مزدور معرفی نکردی؟ سعید شاهسوندی چی؟ جدیدا که اسماعیل وفا و عاطفه اقبال و ایرج مصداقی و هادی افشار و جعفری را هم که اضافه کرده ای. آنها را هم که مزدور می دانی. می توانی بگویی با علی زرکش فرد شماره 2 سازمان مجاهدین را چه کردی؟ دکتر حسن ماسالی هم که مزدور خمینی بود. در تصاویر پخش شده در همین پیام تهدیدآمیز و تروریستی ات ، تصویر عزت الله سحابی را هم پخش کردی و لعنت کردی. من نفهمیدم فردی که از دنیا رفته را دوباره چرا تهدید به قتل و لعنت ایدئولوژیکی می کنی؟ به قول تو باند خائن اکثریت چی ؟ فرخ نگهدار چی؟ مرحوم بازرگان چی؟ مگر به دکتر عبدالکریم لاهیجی و دکتر علی اصغر حاج سید جوادی ، موسسین دفاع از حقوق بشر مزدور و خائن و فرومایه نگفتی؟ مگر تو نمی گفتی زنده یاد دکتر عبدالرحمان قاسملو خائن و مزدور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است؟ فریبا هشترودی چی؟ دکتر نوری زاده چی؟ تو مگر به رادیو بی بی سی لقب آیت الله ندادی؟ مگر تمامی رادیوهای فارسی زبان از رادیو فردا گرفته تا رادیو آمریکا و رادیو فرانسه را مورد توهین و اتهام قرار ندادی؟ مگر صدها شخصیت سیاسی دیگر که چه از بیرون و چه از درون سازمان مجاهدین به مناسبات فرقه گرایانه تو انتقاد کرده اند، پاسخ خود را با چوب و چماق و زندان و شکنجه دریافت نکرده اند؟ مگر در همین پیام بارها نمایندگان سازمان ملل را مزدور جمهوری اسلامی معرفی نمی کنی؟ تو مگر در همین پیامت به حقوق بشر پوزخند نمی زنی؟ مگر نمی گویی حقوق بشر با دادن خون تضمین می شود؟ بنابراین مشکل تو اعضای جداشده و من و سایر عزیزان نیستیم. چون فقط ما نیستیم . جنابعالی به هیچ منتقدی رحم نمی کنی. همه را ترور شخصیتی می کنی ، حالا هم که می خواهی ترور فیزیکی کنی . اما شاید تنها فرق ما این است به دلیل اینکه از نزدیک ایدولوژی سرکوبگرانه و دجالگرانه تو را دیده ایم و یا از زندان های انفرادی جنابعالی و زندان ابوغریب اربابت صدام حسین عبور کرده ایم ، ممکن است تفکر خشونت طلبانه تو را بهتر عریان کنیم که دیدی کردیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عزیزترین برده بمناسبت 25 نوامبر سالگرد جهانی مبارزه برای حذف خشونت علیه زنان 26.11.2014 تحریریه ایران قلم سازمان ملل متحد 25 نوامبر را روز جهانی حذف خشونت عليه زنان اعلام کرده و هر ساله تلاش می شود حقوق زنان تبیین و استثمار آنان مورد بررسی قرار می گیرد. ایران قلم نیز در همین ارتباط و برای محو خشونت عریان و خشونت پنهان علیه زنان تلاش و روشنگری می کند. روشن است که خشونت علیه زنان سابقه تاریخی دارد و از ریشه های گوناگونی نشئت می گیرد و تقریبا در تمام جوامع کم و بیش وجود دارد. طبعاً در کشور ها و جوامعی که قوانین محکم حمایتی از "زن " وجود ندارد ، شدت و دامنه خشونت علیه زنان گسترش می یابد. شاید بتوان گفت که اگر نقض حقوق بشر باعث پایمال شدن حقوق هر انسانی، چه زن و چه مرد، می شود. اما نقض این حقوق در مورد زنان بیشتر می باشد، بنابراین سخن گزافی نیست که گفته شود نقض حقوق بشر در مورد زنان مضاعف است. خشونت علیه زنان و نقض حقوق آنها به اشکال مختلف صورت می گیرد که می توان بطور کلی آنها را به سه دسته : ــ خشونت جنسی ــ خشونت در خانواده ــ و خشونت سیاسی، اجتماعی طبقه بندی کرد. همانطور که در گزارش های مختلف نهادهای بین المللی وجود دارد، خشونت علیه زنان مرز جغرافیایی ندارد و تقریبا در سراسر جهان کم و بیش وجود دارد. بطور مشخص در زمان حکومت طالبان و القاعده در افغانستان روند خشونت علیه زنان به شدت رو به گسترش بود و کلیه مدارس دبستان و دبیرستان برای دختران ممنوع شده بود و هم اکنون نیز با اینکه حکومت تروریستی طالبان و القاعده در افغانستان سرنگون شده ، ولی کماکان حمله به مدارس دخترانه و آتش زدن آنها به شدت وجود دارد. یا گروه بوکو حرام که یک گروه مسلح و تندرو در کشور نیجریه است تا کنون صد ها دختر 16 تا 18 ساله را ربوده است و حداقل بیش از 300 نفر از این دختران در اسارت خشونت عریان این گروه هستند. در ویدئوهایی که توسط رهبر این گروه منتشر شده ، او اعلام کرده است آنها را برای امر ازدواج به فروش خواهد رساند. طبعا یکی از خریداران این دختران بی گناه ، گروه تروریستی داعش در عراق می باشد که از سوی فرقه مجاهدین عشایر انقلابی نام گرفته است. گروه تروریستی داعش با راه انداختن " جهاد نکاح " خشونت جنسی در مورد زنان را اعمال می کند. ابوبکر بغدادی رهبر این گروه می گوید که زنان و کودکان ایزدی عراق را برای احیای شریعت اسلامی، به بردگی گرفته است و فروش هزاران زن ایزدی به عنوان بردگان جنسی، دلایل دینی دارد. نقض حقوق زنان در سایر کشورها از جمله ایران و حتی اروپا نیز بطور گسترده و تا حدودی پنهان وجود دارد. در سوئد نیز که یک کشور اروپایی محسوب می شود، خشونت علیه زنان به شکل پنهان و پیدا به صورت گسترده وجود دارد، اداره آمار جرائم در سوئد در گزارش های مختلف تاکید کرده که در هر 10 روز یکبار یک زن سوئدی توسط مردی که او را می شناسد مورد خشونت واقع می شود و در موارد زیادی به قتل وی منجر می شود. همچنین در گزارش های مختلف سازمان ملل و زیر مجموعه های آن اشاره شده است كه مدارك روشنی وجود دارد كه خشونت علیه زنان شدیدتر شده است. همین گزارش ها می افزاید در كشورهایی همچون استرالیا، كانادا، آفریقای جنوبی، اسرائیل و آمریكا بین 40 تا 70 درصد از قتل زنان به دست همسران و یا نامزدشان صورت میگیرد. در همین گزارش ها آمده است که: "یکی از خشونتهای محلی و "سنتی" عليه زنان ازدواجهای اجباری می باشد. اما همانطور که در جوامع سنتی ازدواج های اجباری وجهی از خشونت علیه زن را نشان می دهد، بدون تردید ممنوعیت ازدواج و طلاق های اجباری نیز یک روش خشونت آمیز علیه زن است که در بعضی گروه ها و فرقه ها اعمال می شود. با ممنوعیت ازدواج و آمیزش جنسی برای زنان عضو فرقه ها، زنان باید نیاز جنسی خود را سرکوب کنند. که این امر در گروه ایرانی سازمان مجاهدین خلق اعمال می شود و ازدواج به دستور رهبری در این فرقه ممنوع و حرام اعلام شده تا شرایط برای تزریق روانی خشونت به این دسته از زنان برای کسب آمادگی های مردانه و نظامی فراهم شود. البته به صورت قاعده کلی این مردان هستند که علیه زنان دست به خشونت می زنند، اما زنانی نیز وجود دارند که علیه زنان دست به خشونت می زنند تا ابزار و برده عزیزتری در دست "مردسالاران " باشند که نمونه بارز آن را در بکارگیری مریم عضدانلو در سازمان مجاهدین خلق توسط مسعود رحوی برای سرکوب و رام کردن سایر زنان عضو این گروه می توان مشاهده کرد. بطور مثال مریم رجوی حق دارد از لباس های بسیار گران قیمت و آخرین مد طراحان لباس استفاده کند یا با لوازم آرایش لوکس و جراحی های مختلف خود را زیبا نشان دهد، که البته ایرادی از این زاویه نیست، بلکه ایراد این است که باید سایر زنان عضو این گروه برای "خشن شدن" نه تنها صورت خود را هیچ آرایشی نکنند بلکه اگر لحظه ای در جلوی آینه به چهره خود برای زیبا شدن نگاه کردند، باید در گزارش ها و اقرارگویی های شبانه دلیل این کار خود را بنویسند و اظهار ندامت کنند. در مجموع با نگاهی به انواع خشونت علیه زنان در جوامع گوناگون در سراسر جهان، می توان با شهامت بیشتری گفت که هنوز جمعیت بزرگی از مردان جامعه جهانی، مردسالارانی هستند که برده می خواهند. امیدواریم که با تلاش نهاد های بین المللی و کارهای فرهنگی و پژوهشی زمینه های "خشونت علیه زنان" بیش از پیش از بین برود . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رجوی دستور قتل اعضای جداشده را صادر می کند نامه سرگشاده کانون ایران قلم به مجامع بین المللی در مورد ساکنان کمپ لیبرتی در عراق + ترجمهچرا سازمان مجاهدین خلق ساکنان کمپ لیبرتی در عراق را از تیررس گروه تروریستی داعش دور نمی کند؟ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات مسعود رجوی علیه منتقدین و اعضای جداشده از سازمان مجاهدین هشدار می دهد 24.11.2014 با سلام و عرض ادب مقدمتا باید عرض کنیم که کانون ایران قلم که متشکل از کادرهای با سابقه ای بیش از بیست در سازمان مجاهدین خلق هست که اکنون از این سازمان جدا شده و جزو منتقدین این سازمان می باشند و در زمینه حقوق بشر فعالیت می کنند و برای نجات جان دوستان شان که در این سازمان و در کمپ لیبرتی در عراق گرفتار هستند مشغول فعالیت هستند . همانطور که همگان می دانند گروه تروریستی داعش که در کشور سوریه و بطور خاص در عراق فعال شده و با تصرف شهرها و مناطقی در عراق حکومت اسلامی اعلام کرده و مشغول جنایات وحشیانه ای علیه مردم بی دفاع و بطور خاص علیه زنان و کودکان می باشد و اکنون بر طبق خبرهایی که هست تا نزدیکی های بغداد و کمپ لیبرتی پیشروی کرده است و خطر بزرگی ساکنان بی دفاع لیبرتی را تهدید می کند. رهبران سازمان مجاهدین خلق آقا و خانم رجوی خیلی خوب به امر واقف هستند ولی نه تنها هیچ اقدامی برای نجات جان این افراد و خارج کردن این نیروها از تیر رس گروه تروریستی داعش انجام نمی دهند بلکه همچنان اصرار دارند که این نیروها در عراق بمانند . چنانچه در هفته گذشته مسعود رجوی طی یک پیام صوتی به ساکنان لیبرتی که در رسانه های سازمان مجاهدین خلق منتشر شده و قابل دسترسی است ضمن تهدید به مرگ منتقدین و اعضای جداشده از این سازمان به ساکنان لیبرتی دستور داده است که تا آخرین نفر باید در کمپ لیبرتی در عراق بمانند. چرا؟ دلایل بسیاری وجود دارد که رهبری سازمان مجاهدین نمی خواهد که نیروها را از تیر رس گروه تروریستی داعش دور نماید در صورتی که خیلی خوب می داند که تهدید جانی و امنیتی جدی برای نیروها و جود دارد. بر طبق خبر دیگری اقای جان مکین سناتور جمهوری خواه امریکا که لابی این سازمان هست چندی پیش بهاین موضوع اشاره کرده بود ولی رهبری سازمان مجاهدین خلق نه تنها این اخبار را در اختیار نیروهایش قرار نمی دهد بلکه انها را در بی خبری نگاه داشته و به دروغ به انها می گوید همه چیز آرام هست و گروه تروریستی داعش را عشایر و مبارز انقلابی قلمداد کرده که علیه دولت عراق می جنگند و با سقوط این دولت ما هم در عراق تثبیت شده و سلاح های خود را پس گرفته و به مبارزه !! می پردازیم . ما با توجه به شرایط بسیار بحرانی کنونی عراق که برای خود شهروندان عراقی هم امن نیست از تمامی مجامع بین المللی و ارگانهای حقوق بشری درخواست و فرا خوان فوری می دهد که برای نجات جان ساکنان بی دفاع کمپ لیبرتی در عراق تلاش کنند. همچنبن کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات مسعود رجوی علیه منتقدین و اعضای جداشده از این سازمان هشدار می دهد که مسئولیت هر گونه تهدیدات تروریستی علیه اعضای جداشده در اروپا و عراق بر عهده مسعود رجوی و مریم رجوی خواهد بود. ما از مجامع بین المللی درخواست می کنیم که به رهبری سازمان مجاهدین خلق فشار بیاورند تا دست از سنگ اندازی و کار شکنی در راستای انتقال ساکنین لیبرتی به کشورهای ثالث دست بردارد و با ارگانهای سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگان همکاری نماید . با احترام کانون ایران قلم رونوشت به : دبیر کل سازمان ملل نخست وزیر عراق وزیران کشور در کشورهای عضو اتحادیه اروپا سفیر آمریکا در بغداد سفیر آمریکا در آلمان نماینده کمیساریای عالی پناهندگان در بغداد نمایندگان پارلمان اروپا
Open letter of Iranian Pen club to international bodies about residence of Camp Liberty in Iraq. Why Masoud Rajavi and Maryam Rajavi don’t want to protect the lives of CL residents from the threats of ISIS. Open letter of Iranian Pen club also warns against the threats of Masoud Rajavi to kill the dissident members. Iranian Pen club ( Kanon Iran Galam) consists of dissident senior ex-members of PMOI with more than 20 years of history with the PMOI whom are now Human rights activists and pursuing to save the lives of the rest of the members entangled in Camp Liberty. As ISIS is advancing in Iraq, committing crime against humanity in the towns and villages especially against women and children. It has also been reported that ISIS is now near Baghdad and Camp Liberty, which pauses great danger towards the lives of its residents. Leaders of the PMOI, Masoud and Maryam Rajavi, very well know the seriousness of the threat but not only take no action to save the residents of Camp Liberty, but insist on keeping them in the Camp. Qua, last week Masoud Rajavi in a voice message to the residents of Camp Liberty which was also reported on PMOI’s media and can be reached via internet, having threatened to kill the dissident members, ordered the Camp Liberty residents that they must stay in there to the last man. Why?There are many reasons why Masoud Rajavi and Maryam Rajavi don’t want to protect the lives of their members from the threats of ISIS. Even the Republican Senator John McCain who is a known lobby of the PMOI also mentioned in his Oct 22, 2014 message to the Secretary John Kerry: “As you are aware, due to the increasingly dangerous threat of the Islamic State of Iraq and Syria (ISIS), the resettlement process has stalled, and many fear that the people at Camp Liberty could be at grave risk if the security situation in Iraq, and especially in Baghdad, continues to deteriorate.”. But PMOI not only keeps the residents in total black out concerning the news of the threatening situation of Iraq and Camp Liberty, but also deceitfully talks about the ISIS as the revolutionary tribes of Iraq which are fighting to overthrow the Iraqi Government, and at the rule of the ISIS, PMOI can be armed again. Therefore, with regards to the grave security situation in Iraq and especially threats to the lives of the Camp Liberty residents, Kannon Iran Galam appeal to all the international bodies and the Human Rights Organizations to take steps to save the lives of residents of this camp. Iranian Pen club also warns against the threats of Masoud Rajavi to kill the dissident members and would hold PMOI responsible for any terrorist threats against its dissident ex-members around the world and in Iraq. We urge the International bodies to put pressure on the PMOI leadership to stop obstructing and impeding the process of displacement of the residents of Camp Liberty to a third country and cooperate with the UN organizations and UNHCR. With all due respect Iranian Pen club Copies to: General Secretary of the United Nations Prime Minister of Iraq EU Heads of States US Ambassador to Iraq US Ambassador to Germany Representative of UNHCR in Baghdad Members of European Parliament
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رهبران فرقه ها تاریخ و مدت مصرف اعضا را مشخص می کنند
15.08.2007 محمد حسین سبحانی Sobhani_m_h@hotmail.com با کمی دقت در قوانین نوشته و نانوشته در درون فرقه ها می توان به عمق خطر آنها برای جامعه پی برد. یک گروه یا سازمان سیاسی که با مشی خشونت و استراتژی مبارزه مسلحانه آغاز بکار کرده ، بزودی با توجه با ساختار خود، ویژگی های فرقه گرایانه را تمام و کمال در درون خود جذب و نهادینه خواهد کرد. طبعاً در این دگردیسی، اعضای فرقه نیز مانند اعضای جوامع، خود از نخستین قربانیان می باشند. رهبران فرقه ها برای پیشبرد خطوط ایدئولوژیک و خشونت طلبانه خود به افرادی کاملاً مطیع و رام احتیاج دارند، طبعاً در این مسیر افرادی که می توانند یا می توانستند مانع یا تهدیدی برای اجرای این خطوط یا تعرض به جایگاه رهبری در درون فرقه باشند، باید زودتر از دیگران قربانی یا خاموش شوند. این امر بطور مشخص در درون فرقه مجاهدین بعد از انقلاب ایدئولوژیک در سال 1364 آغاز و در سال 1368 بعد از طلاق های اجباری تکامل پیدا کرد تا رهبری فرقه بدون مانع و تهدیدی از جانب هم قطاران خود یک سازمان سیاسی را به یک فرقه تمام عیار تبدیل کند. بر همین اساس در شرایط کنونی، روابط و مناسبات در درون فرقه مجاهدین به شکلی درآمده که افراد از عناصری خلاق به عناصری مصرفی تبدیل شده اند. یکی از نمونه های بارز این امر حسین داعی الاسلام در درون فرقه مجاهدین می باشد. حسین داعی الاسلام با نام مستعار علی قادری از اعضای قدیمی و ارشد سازمان مجاهدین خلق و از زندانیان سیاسی رژیم شاه می باشد که بعد از آزادی از زندان در بخش اجتماعی سازمان تحت مسئولیت محمد ضابطی فعالیت خودش را با سازمان ادامه داده است. وی بعد از شروع مبارزه مسلحانه در 30 خرداد 1360 به همراه مهدی فتح الله نژاد و منصور بازرگان تحت مسئولیت ابراهیم ذاکری سازماندهی شاخه سیاسی، نظامی سازمان رادر منطقه کردستان ایران و سپس عراق را بر عهده داشت. وی در سال 1364 در موضع عضو مرکزیت سازمان و معاونت مهدی ابریشمچی را در بغداد در موضع مسئولیت بخش پشتیبانی سازمان بر عهده داشت. اما وی بعد از سال 1368 و طلاق های اجباری در سازمان تحت برخورد قرار گرفت و از جایگاه خلاق و نظریه پردازی کنار گذاشته شد. هنگامیکه تاریخ مصرف و استفاده حسین داعی الاسلام تمام شد، از سوی رهبری فرقه خواهرش فاطمه داعی الاسلام را برای جلوگیری از جدایی حسین داعی الاسلام، به عضویت شورای مرکزی ، و بعدها به عضویت شورای رهبری سازمان در آورد. البته یکی از دلایل رشد تشکیلاتی فاطمه داعی الاسلام نشان دادن ارتقاء دروغین جایگاه زنان در سازمان مجاهدین بعد از طلاق های ایدئولوژیک در درون فرقه بود، اما واقعیت امر چیز دیگری بود که در این مطلب فرصت پرداختن به آن نیست. البته در شرایط کنونی فرقه این ارتقاء دروغین در مورد گروهی از زنان از جمله فاطمه داعی الاسلام نیز رو به پایان است. زیرا اساساً از نظر رهبری اعضای قدیمی و با سابقه در درون سازمان مجاهدین، چه زن و چه مرد، به دلیل کسب تجربه و یادگیری فن نمی توانند برای همیشه مورد اعتماد باشند و باید به صورت تبعیدی در بخش های تدارکاتی مانند آشپزخانه یا کارهای ساختمانی مورد استفاده قرار گیرند. اما بعد از حسین داعی الاسلام و فاطمه داعی الاسلام، هم اکنون نوبت به حسن داعی الاسلام برادر دیگر از این خانواده رسیده است. حسن داعی الاسلام نیز که از اعضای فرقه محسوب می شود، مدتها به دلیل اینکه اقامت در کشور آمریکا را رها نکرده و به عراق برای اقامت دائم در فرقه نرفته بود، مورد سرزنش کامل مسعود رجوی قرار داشت. اما هم اکنون به دلیل سیاست های جدید سازمان بعد از سرنگونی صدام حسین، و تسلط وی به زبان انگلیسی مورد توجه و استفاده فرقه در آمریکا قرار گرفته است. البته این روش در مورد سایر افراد فرقه در خارج از کشور بعد از کنار گذاشتن افراد قدیمی گسترش پیدا کرده است و آنهایی که روزی در چارت تشکیلاتی سازمان مجاهدین "خارج از کشوری" محسوب می شدند و "سرکوفت" می خوردند الان "اعضای" واقعی فرقه محسوب می شوند و برای پیشبرد خطوط فرقه در خارج از عراق مورد استفاده قرار می گیرند. این امر بعد بعد از سرنگونی صدام حسین دیکتاتور سابق عراق و فعالیت فرقه مجاهدین در خارج از عراق گسترش پیدا کرده است. البته دراین تردیدی نیست که حسن داعی الاسلام نیز مانند، قبلی ها، از جمله برادر و خواهرش یعنی حسین داعی الاسلام و فاطمه داعی الاسلام، بعد از مصرف توسط رهبری فرقه به دور انداحته خواهند شد. لازم به یادآوری است که در همین کشور آمریکا و محل مصرف حسن داعی الاسلام کم نبوده اند افرادی که با مدرک دکترا، قهرمان ورزش، پرفسور، سابقه دار زمان شاه و ... بصورتی مصرف شده اند که الان دیگر رمقی از هیچ کدامشان باقی نمانده است. مطمئناً وضعیت حسن داعی الاسلام و امثال وی نیز به این صورت خواهد بود و در حالیکه تاریخ مصرف افرادی مثل علیرضا جعفرزاده و علی صفوی رو به اتمام است، حسن داعی الاسلام فعلا بعنوان "ملی مذهبی" جا زده می شود و در محافل آمریکا مورد استفاده فرقه قرار می گیرد، بدون اینکه از سابقه خانوادگی وی در دیرون فرقه سخنی به میان آورده شود. البته در آینده نزدیک به دلیل مصرف زیاد رهبری فرقه از حسن داعی الاسلام در آمریکا، رابطه مخفی وی با سازمان مجاهدین بر ملا خواهد شد و باز او نیز به مانند بقیه از جمله برادر و خواهرش به دور انداخته خواهد شد. ترجمه انگلیسی متن:
Cult leaders decide the sell-by date and extent of misuse of their members
Mohammad Sobhani, August
15, 2007
A brief look at the literature produced together with the internal reports from a cult can clearly show the extent of danger that society is faced by vis-à-vis cults. A group or a political organisation which adopts armed struggle as a strategy will soon end up with cult characteristics rooted in its basic and fundamental relations. In this respect, the members of these organisations are themselves among the vast number of victims of such groups.
Cult leaders need obedient followers as the tools they use to push forward their violent ideological agenda. And in this way those who do or even could pose a threat to the execution of such orders, and especially who pose any threat to the position of the leader should be, and usually are, the first victims to be got rid of and silenced. This is particularly evident at every point of history of the Mojahedin Khalq Organisation following the Internal Ideological Revolution which began in 1985 and evolved to its peak with forced divorces in 1989. The leader made sure that no one would or could prevent him from changing a political organisation into a pure cult.
Now the internal relations inside Mojahedin Khalq Organisation has deteriorated to the point that people (members) have changed their use from creative elements to consumable elements. One such example could be Hussein Daioleslam.
Hussein Daioleslam (aka Ali Ghaderi) is a long serving executive member of the Mojahedin Khalq who had served prison sentences during the reign of the late Shah of Iran. He was released after the fall of the Shah and began his responsibilities in the Mojahedin's newly created Social Department under Mohammed Zabeti. After the failed coup by the Mojahedin Khalq in June 1981 and Massoud Rajavi's escape from Iran, Daioleslam, together with Mehdi Fatolah Nejad (captured by US forces in Iraq during the fall of Saddam in 2003) and Mansour Bazargan (killed in an insurgence by the Mojahedin Khalq into Iran by order of Saddam Hussein) under the supervision of Ebrahim Zakeri (later the head of Mojahedin intelligence services who died of brain tumour), started the military wing of Mojahedin Khalq in Iranian Kurdistan and later went to Iraq. In 1985 he became the head of Mojahedin Khalq logistics under the command of Mehdi Abrishamchi (the first husband of Maryam Rajavi before she left him for the leader, Massoud Rajavi), who was the main contact between the Iraqi regime and the Mojahedin Khalq. The main office then was in Baghdad.
After the forced divorces in 1989 Daioleslam was placed under severe pressure by the leaders and was rapidly excluded from any serious position and/or creative role.
His shelf-life ended there and then. Hussein Daioleslam was demoted and his sister Fatemeh Daioleslam became a member of the Mojahedin’s Central Council, later to be promoted to the all-women Central Leadership Council. Hussein was demoted because he did not, or could not, convince his wife to love Rajavi more than her husband. (She refused to give in to the divorce orders in that time.) And Fatemeh was appointed to the Central Council as proof of Rajavi's claims for his Ideological Revolution. She was a good example to show the ‘liberation of women’ was a result of the forced divorce order, but the real reason was something that I may explain in a separate article.
Now after all these years, the claim for and the use of the concept 'liberation of women' has also lost its sell-by date and is no longer useful for the cult leader. Even the recently selected members, men or women, have been involved long enough and know enough not to be trusted any more. They usually end up in the kitchen or are used in construction and building work or similar positions.
After Hussein Daioleslam and Fatemeh Daioleslam now has come the turn for the consumption of their brother Hassan Daioleslam.
Hassan Daioleslam, who is also considered as a member of the Mojahedin Khalq Organisation (Rajavi Cult) had been under harsh criticism for a long time by the cult leader Massoud Rajavi because he would not leave the USA and join the cult under the rule of Saddam Hussein in Iraq. But now, in the new circumstances in which the remnants of the Rajavi cult after the fall of Saddam Hussein find themselves in western countries, Hassan’s social position and his ability to speak English has grabbed the attention of Rajavi. He seems to be next in line to be consumed. This time in the United State of America where both the Mojahedin Khalq Organisation and its alias the National Council of Resistance have been maintained on the list of dangerous terrorist entities for more than a decade.
This trend of using one-time sympathizers of the Mojahedin in western countries in the place of long serving executive members of the organisation who now have no skills which match the needs for consumption in western countries, is now evident in every European and North American country. Those who were under pressure and were demonised regularly under the pejorative label ‘Supporters’, are now the real executive members of the Mojahedin Khalq Organisation and are treated by Maryam Rajavi as such. This change of place, this change of use and this change of Rajavi's relationship with both ex-executive members who now serve in the kitchen and ex-supporters in western countries who now run the cult's offices in London, Washington and Paris, has one specific reason. That is, the fall of Rajavi's benefactor Saddam Hussein and his new pursuit to find a new benefactor; this time in the west. The situation has changed so the consumable tools need to be changed accordingly.
No doubt the remains of Hassan Daioleslam, like his brother and sister and many before them, will be rejected after consumption by the cult leader. In the United States of America itself there are many examples of rejected consumed members and ex-members of the cult who at one time carried exciting titles like Doctors, Sport champions, Artists, Political Activists with Decades of History, and even National Heroes. People who now have nothing left for themselves and no energy even to be heard.
Certainly the future for Hassan Daioleslam and similar cult members is not bright. While the shelf-life of cult representatives in the USA, Alireza Jafarzadeh and Ali Safavi is reaching its end, Hassan Daioleslam is being presented as a "Religious, Nationalist Personality" in limited circles in the USA to be consumed under this label for a short time before these circles are forced to accept the revelations about him and his family and their membership of the blacklisted Mojahedin Khalq Cult. He will be used so much in the near future that his shelf-life will certainly not be more than a fraction of the shelf-life of his brother or his sister in the terrorist cult's propaganda machine.
مطالبی دیگر از محمد حسین سبحانی: ــ نامه سرگشاده محمد حسین سبحانی به مسعود رجوی ــ سازمان مجاهدين خلق و تغيير رهبری آن!!؟ ــ آیا مسعود رجوی ِ عراق، مقتدی صدر است؟
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |