_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

روزهای تاریک بغداد (70)

مشاهده عدم صداقت

   

محمد حسین سبحانی

Sobhani_m_h@hotmail.com

 مشاهده عدم صداقت

حدود یک هفته ای از نشست مسعود رجوی و شورای مرکزی سازمان گذشته بود. من در "ستاد امنیت" مشغول کارهای جاری خود بودم، ولی ذهنم هنوز درگیر بحث و فرضیه های استراتژیکی ای بود که توسـط مسعود رجوی مطرح شده بود. هر چه به مسئله بیشتر فکر می کردم، موارد و نمونه های سیاسی، اجتماعی بیشتری در تأیید دیدگاه های خود پیدا می کردم. یاد حرف مهوش سپهری افتادم که به نقل از مسعود رجوی می گفت:

" یکبار برادر مسعود در نشستی مطرح می کردند که اگر ما به روش های گذشته و کار سیاسی و اجتماعی روی بیاوریم، ابتدا باید از پدید آوردن و شکل دادن ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ از خودمان انتقاد کنیم. کار روی جنبش های اعتراضی و سیاسی و اجتماعـی خوب است ولی در چارچوب و ظرف مبارزه مسلحانه. اگر تاکتیک های ما استراتژی ضرورت ارتش آزادیبخش را تحت الشعاع قرار دهند، ما باید از مبارزه مسلحانه دست بشوییم و بگوییم که در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ اشتباه کردیم و...."

من وقتی یاد حرف های مسعود رجوی و نقل قول های مهوش سپهری از جانب وی می افتادم، به خود می گفتم:

"چه اشکالی دارد که نیروی انقلابی بگوید اشتباه کردم. اگر ما در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ هم اشتباه کرده ایم، باید شهامت داشته باشیم و بگوییم اشتباه کرده ایم."

من این مسائل را در ذهن خودم بالا و پایین می کردم. احساس دوگانه ای در درونم شکل گرفته بود. از یک طرف عشق به آرمان های سازمان و جان باختگان راه آزادی باعث می شد که روی دیدگاه هایم تأکید ویژه نداشته باشم، چون می ترسیدم که منجر به فاصله من با سازمان شود. ولی از طرف دیگر این احساس نیز در درونم وجود داشت که سرمایه گذاری استراتژیک روی شرایـط سیاسـی و نظامی عـراق، و فعالیت پیرامون تنش هـای موجـود در روابـط ایران و عـراق و پیمودن اسـتراتژی " جرقه و جنگ " بسیار غیر واقعی و غیرممکن می باشد. پیش خود می گفتم به فرض محال، نتیجه نهایت تلاش ما این است که شرایـط را به قبل از آتش بس بین ایران و عراق برگردانیم. مگر ما در آن شرایط توانستیم با عملیات "فروغ جاویدان" به تهران برویم؟

حالا چرا باید راهی که به شکست منجر شده است، دوباره روی آن سرمایه گذاری سیاسی و استراتژیک کنیم؟ فقـط به این دلیل که نگوییم در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ اشتباه کرده ایم!!

این احساس دوگانه من را به لحاظ روانـی اذیت می کرد. تلاش می کردم که خودم را با کار مشغول کنم ولی نمی توانستم.

با شجاع الدین متولی برای کارهای جاری به بغداد رفته بودیم. چند تا از پایگاه های سازمان را در منطقه " اربعین حرامین بغداد " ارزیابی حفاظتـی و امنیتی کرده بودیم، و تهدیدات احتمالی که رژیم جمهوری اسلامی می توانست به این پایگاه ها وارد کند را استخراج کرده بودیم تا به دستورالعمل های حفاظتی تبدیل کنیم. هنگامیکه به قرارگاه بدیع زادگان برگشتیم. رباب صادقپور صدایم کرد و گفت:

" چه خبر؟ "

داشتم گزارش کارهایمان را در بغداد به وی می دادم که او صحبتم را قطع کرد. او گفت:

"نه منظورم کارهای اجرایی نیست. منظورم وضعیت خودت است."

گفتم:

خواهر رباب خوب هستم ولی ذهنم نسبت به مسائلی که در نشست" برادر " مطرح شد، تغییری نکرده است.

رباب صادقپور گفت:

کاک صالح ( ابراهیم ذاکری) گفت که برایت نوارهای نشست " برادر " را از "ستاد پرسنلی" بگیرم. بدون اینکه بچه های تحت مسئولت و بچه هایی که در آن نشست نبوده اند متوجه شوند، نوارها را ببین. می توانی از "اتاق اخبار" برای این کار استفاده کنی که کسی هم مزاحمت نشود.

من گفـتم باشه و نوارهای ویدئویی نشست شـورای مرکزی را از رباب صادقـپور گرفـتـم که براساس سفارشـی که مسعـود رجـوی در انتـهای نشسـت کـرده بـود آن را

مجدّداً ببینم، و برداشت های جدید خودم را بنویسم.

به اتاق کارم رفتم و کارهای روزانه بچه های تحت مسئولیت خودم را برنامه ریزی کردم که شب به تماشای نوارهای نشست بپردازم. سلــمان باقرزاده¬ یکی از تحت مسئــولینم می خواست برای ماًموریت به قرارگاه اشرف برود، ولی کارت خروج از قرارگاه بدیع زادگـان نداشت. آخِر هر خود رویی که از قرارگاه بدیع زادگـان خارج می شد باید کارت عدم تعرض می داشت که در بخش های قبلی کتاب آن را توضیح دادم. من در حال حل و فصل این موضوع بودم که ابراهیم ذاکری من را در راهروی ساختمان دید. من به وی سلام کردم.

ابراهیم ذاکری ضمن پاسخ گفت:

حسن چی کار می کنی؟ مگر رباب نوارهای نشست را به تو نداده است؟

گفتم: چرا، خواهر رباب نوارها را داده است. برنامه ریزی کرده ام که شب آنها را ببینم.

ابراهیم ذاکری گفت:

"چرا شب که از خستگی خوابت ببره؟ الان همه کارهایت را به رباب بده که پیگیری کند و همین الان برای نوارها وقت بگذار. بعد هم ارزیابی جدیدت را از بحث ها برایم بنویس."

گفتم: باشه.

ابراهیم ذاکری در پیگیری مسائل تشکیلاتی برعکس دیگر مسئولین سازمان،( فرضاً مهدی ابریشمچی یا محمد حیاتی ) برخوردهای جدی تری داشت. در هر صورت من مشکل سلمان باقرزاده را به رباب صادقپور احاله دادم تا نوارهای ویدئویی نشست را نگاه کنم.

در طول تماشای مجدّد بحث ها، واقعاً نمی توانستم اشکالی را در حرف های خود و بحث های صـورت گرفـته پیدا کنم. ضمن اینکه با دیدن دوباره بحث ها برای اولین بار رگه هایی از" عدم صداقت " را در برخوردهای سازمان احساس می کردم. از خودم سؤال می کردم:

چرا سازمـان و برادر مسعود باید به صورت فرمالیستی دو تابلوی استراتژیکـی مختلف مطرح کنند؟ در صورتی که به صورت واقعی در مورد نفی و یا تأیید هر کدام از دو فرضیه استراتژیکی از قبل تصمیم گیری شده است.

چرا به صورت دروغ و تاکتیکی، خواهر مریم و خواهر فهیمه و مسئولین ارشد سازمان خود را طرفدار استراتژی ای قلمداد می کردند که به آن اعتقاد نداشتند؟

بنابراین با تماشای نوارهای ویدئویی نشست شورای مرکزی نه تنها سؤالات و دیدگاه های استراتژیکی من اصلاح نشد، بلکه برای اولین بار رگه هایی از عدم صداقت را در برخوردهای سازمان مشاهده می کردم که راه به محتوی می برد.

من اشتباهات تاکتیکی و استراتژیکی را امری طبیعی و قابل گذشت می دانستم، ولی مشاهده عدم صداقت و استفاده از تاکتیک های فریب و فرمالیستی امری جدید بود که بر اشکالات و انتــقادات گــذشته من اضـافه شده بود. ولی باز دوست داشتم روی آنها توقف نکنم و بدون ریشه یابی و توجه عمیق به آنها، از آن اشکالات عبور کنم.

 

پایان جلد اول.

اوج گرفتن اختلافات من با سازمان مجاهدین و بدنبال آن دو نشست حضوری با مسعود رجوی، جـلسه محاکمه ای که گروهی از مسئولین ارشد سازمان در آن حضور داشتند و مرا با دشنام و تهدید تحت فشار گذاشتند که از دیدگاه های استراتژیکـی خود صرفنظر کنم، نهایتاً انتقال به زندان انفرادی در قرارگاه اشرف منتقل و...........

مشروح این وقایع و ادامه خاطـرات نگارنده در جلد دوم این کتـاب منتشر خواهد شد.

زیرنویس:

(1) سلمان باقرزاده فرزند کاظـم باقرزاده و فرشته اخلاقی بود. کاظـم باقرزاده در عمـلیات غروب جاویدان قربانی استراتژی نادرست سازمان و مسعود رجوی شد. عبـدالرضا باقرزاده از مسئولین سازمان و دکتر حسین باقـرزاده از فعالین سیاسی در خارج از کشور، عموهای سلمان باقرزاده می باشند.

لینک به بعضی از قسمت های قبلی کتاب روزهای تاریک بغداد

 قسمت 50 ـ نامه های محبت

 قسمت 51 ـ نوری در تاریکی

 قسمت 52 ـ دولت ! ؟

 قسمت 53 ـ تخصص و مکتب

 قسمت 54 ـ شکنجه خانواده ها

 قسمت 55 ـ تلفن برای سرنخ یابی

 قسمت 56 ـ جاسوسی

 قسمت 57 ـ بخش اخباری

 قسمت 58 ـ رابطه سازمان با وزارت اطلاعات رژیم

 قسمت 59 ـ لو دادن معترضین به وزارت اطلاعات رژیم

 قسمت 60 ـ درد کلیه! یا درد جدایی؟

 قسمت 61 ـ خانه زعفرانیه

 قسمت 62 ـ بخش " ضاد "

 قسمت 63 ـ شریعتی زدایی

 قسمت 64 ـ تو چرا زنده ای؟

 قسمت 65 ـ داستان حماد شیبانی

 قسمت 66 ـ نشست شورای مرکزی در بدیع زادگان

 قسمت 67 ـ ستاد حفاظت مسعود رجوی

 قسمت 68 ـ طرح انتقادات استراتژیک

 قسمت 69 ـ تاکتیک تشکیلاتی برای خواندن ذهن اعضا

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد