_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

اسير بيدادگر

(قسمت اول)

30.06.2007

محسن عباسلو

پیشگفتار

بنده در دوراني كه در فرقه تروريستي مجاهدين خلق حضور داشتم مدتي را در درون سياهچالهاي اردوگاه كار اجباري اشرف سپري كردم. در اين جا در سلسله مقالاتي تصميم دارم خاطراتم را در اين ايام كه در درون زندان فرقه مجاهدين بودم را به رشته تحرير در آورم.هرچند كه يادآوري اين دوران سخت و تاريك براي من بسيار دردناك ميباشد وذكر دوباره آنچه در اين ايام بر من گذشت برايم بسيار سخت است اما بيان واقعيات را وظيفه انساني خويش ميدانم و باتوجه به اينكه هنوز افراد بسيار زيادي در چنگال اين فرقه اسير ميباشند لذا سكوت را جايز نميدانم و برخود اين مسئوليت را احساس ميكنم كه جهت بيشتر روشن شدن واقعيات دروني اين فرقه، آنچه را كه خود شاهد آن بوده ام بيان نمايم.وجدان خويش را ناظر بر تك تك سطرهاي نوشته هايم ميدانم و بر آنم كه فقط آنچه را كه عيناً شاهد آن بوده ام بيان نمايم و قضاوت را بر عهده خوانندگان گرامي ميگذارم:

این سلسله مقالات که درحال حاضر با کمک کانون آواتنظیم و منتشر می گردد در انتها بصورت کتابی در خواهد آمد که تا تجربه ای باشد برای نسل بعد از ما تا دیگر اسیر شیادان دیگری تحت هر عنوان و بخصوص فرقه مجاهدین نشوند.

محسن عباسلو

----------------------
اسير بيدادگر

(قسمت اول)

نيمه دوم آذر ماه سال 1381خورشيدي بود. پس از خوردن صبحانه هنگامي كه همه بچه ها داشتند آماده ميشدند كه سر كارهاي روزمره خويش بروند فرمانده يگانمان مرا صدا كرد.( نام وي اسماعيل عبدالي معروف به برادر صالح ميباشد.) وي به من گفت كه منوچهر برو و اونيفورم سبز رنگت را بپوش ميخواهيم برويم مهماني.(لازم به ياد آوري است كه تمامي اعضاي فرقه مجاهدين داراي يك نام مستعار ميباشند و نام مستعار من در اردوگاه كار اجباري اشرف منوچهر بود.)من يك لحظه جا خوردم و پيش خودم گفتم كه اين دم صبح چه مهماني بي موقعي است وچرا فقط من تنها از يگانمان براي شركت در اين مهماني دعوت شده ام ؟! زیرا هميشه موقعي كه مراسم خاصي بود همه يگان با هم در آن مراسم شركت ميكرديم.از طرف ديگر چند روزي در محيطي كه ما مستقر بوديم اتفاقات مشكوكي در حال رخ دادن بود. در طول اين چند روزه خيلي از بچه ها بطور مشکوکی غيبشان ميزد و اكثراً هم نفراتي بودند كه با فرقه دچار مشكل شده بودند،.خيلي را بردند و ديگر برنگرداندند. و معلوم نشد كه چه بلائي به سرشان آمده بود؟ و بعضي را هم كه برگرداندند ديگر آن آدمهاي قبلي نبودند .از اين رو به آن رو شده و معمولاً ساكت و گوشه گير شده بودند و با كسي حرف نميزدند. واز اين سكوت معنا دار آنان مي شد اینطور استنباط كرد كه حسابي حالشان را جا آورده بودند.

هنگامي كه من براي رفتن به اين مهما ني مشكوت آماده ميشدم يكي از هم يگاني هاي من به نام فرشيد به من گفت: منوچهر حالا نوبت توست كه حالت را جا بياورند اما ترا خدا مرد باش و كم نياور.



منظور فرشيد اين بود كه از مواضع انتقاديمان نسبت به سازمان كوتاه نيايم.زیرا من مدتها بود كه با فرقه دچار مشكل شده بودم. و دهها بار درخواست خروج از فرقه را كرده بودم. اما مسئولين فرقه با همه در خواستهاي من مخالفت ميكردند و حرفشان اين بود كه اگر يك پرنده هم وارد اشرف شود ديگر حق خروج از اشرف را ندارد.من پس از آن كه با بي اعتنائي مسئولين فرقه با درخواستهاي مكررم مبني بر خروج از تشكيلات فرقه مواجه شده بودم شروع به مخالفت علني با اصول و مواضع و نحوه برخورد فرقه با مسائل گوناگون كرده بودم.و اين مخالفتم را هم در همه جا بيان ميكردم.

بر گرديم به اصل موضوع:من در آن لحظه پس از آن حرف فرشيد احساس كردم كه يك خبرهائي است. اسماعيل عبدالي مرا با يك دستگاه خودرو آيفا به طرف مجموعه اسكان برد.مجموعه اسكان شامل ساختمانهايي است كه در دهه 1360 محل استقرار نيروهاي متأهل مجاهدين بوده است .اما در در آن زمان كه من در فرقه بودم اين مكان تبديل به محل استقرار ضد اطلاعات و همچنين بازداشتگاههاي فرقه شده بود. در بين راه من چندين بار از اسماعيل عبدالي(صالح) پرسيدم كه چه خبر است؟! اما وي جواب روشني به من نميداد تا اينكه به ضد اطلاعات رسيديم.صالح مرا به يك اتاق هدايت كرد .در آن جا جلسه ای تشكيل داده بودند كه محمد رضا موزرمي از كادرهاي قديمي فرقه و از نفرات شكجه گر تشكيلات مجاهدين رئيس جلسه بود.دو نفر ديگر نيز در آن جلسه حضور داشتند يكي از آنها فردي با نام سهيلا صادق و ديگري به نام مهدي بود كه همگي از بازجوها و شكنجه گران فرقه بودند. جلسه با حرفهاي محمدرضا موزرمي شروع شد. وي از وضعيتم در سازمان پرسيد او از من سؤال كرد كه نظرت در مورد مناسبات و اوضاع سازمان چيست؟ وي می پرسید: تو با چه ديدي به سازمان نگاه ميكني ؟ يك خورده از خودت در درون مناسبات سازمان برايمان بگو!

 من هم جواب دادم: برادر من در گذشته قبل از اينكه به عراق بيايم برداشت ديگري از سازمان داشتم.اما از زماني كه وارد مناسبات سازمان در عراق شده ام به اين نتيجه رسيده ام كه سازمان آنگونه كه من فكر ميكردم نيست و آنچه را كه من در اشرف ميبينم با ديدگاه قبلي من از سازمان تفاوتهاي زيادي دارد.من يكسري انتقادها نسبت به نوع مناسبات دروني سازمان دارم.من بارها خواستار رسيدگي به وضع موجود و رفع نواقص شده ام كه هر بار شما مسئولين سازمان با بي اعتنائي به انتقادات من و ديگران بر خورد كرده ايد. و هيچ جواب درست و قانع كننده اي به انتقادات من و ديگران نميدهيد .و من زماني كه با اعتنائي شما نسبت به حرفهاي اعضا مواجه شدم به اين نتيجه رسيدم كه سازمان هيچ ارزشي به حرفها و انتقادات اعضاي دروني خويش قايل نيست در نتيجه من هم بارها در خواست خروج از مناسبات را كرده ام كه اين بار هم با بي اعتنائي شما مواجه شده ام و شما هيچ جواب قانع كننده اي به در خواستهاي من نميدهيد.در اين لحظه وي حرفهاي من را قطع كرد و به من گفت : اين نواقص كه ازآنها دم ميزني چيستند؟

ادامه دارد

 

سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد