_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

ضرورت کالبد شکافی مناسبات فرقه ای از بیرون و از درون

 

 01.07.2007

 بهار ایرانی

Mojahedin.ws

 

دوست عزیزم جناب آقای مسعود بنی صدر، ایمیل شما رویت و به دقت مطالعه شد. راستش حقیر را بابت پوزش از سوء تفاهمی که ایجاد شده بود، شرمنده کردید. تواضع شما بدون شک ریشه در منش و شخصیت و اصالت شما دارد. اما بر خلاف تصور شما بابت ان سوء تفاهم رنجیده نشدم. احساس می کنم آدم بی توقعی هستم و اما نسبت به رعایت حرمت و احترام به دیگران به شدت حساس. این را از دوران کودکی آموخته ام. ریشه اش شاید تعامل و مناسباتی باشد که از کودکی در متن ان بزرگ شده ام. اگر حوصله داريد داستانش را در يک پاراگراف برايتان تعريف کنم، در غیر این صورت، با عرض معذرت اين پاراگراف را ناديده بگیرید و بروید سراغ پاراگراف بعدی.

 

دوران کودکی مرتب به همراه پدرم به زورخانه می رفتم. او هم خودش ورزشکار باستانی بود و هم به احترام پدرش که نام و آوازه و اعتباری در گود داشت مورد احترام ورزشکارن و بالطبع آن مردم عادی بود. هر زمان وارد زورخانه می شدیم مرشد زنگ می زد و حضار با مرشد توامان صلوات می فرستادند. به تدریج آموختم این زنگ و صلوات به حرمت و وزن و اعتبار آدم هایی که از آن در کوچک و باریک و کوتاه و نمادین وارد زورخانه می شوند نواخته و پراکنده می شود. از آن پس وقتی گوشه زورخانه روی نیمکت های چوبی می نشستم یک چشمم به شیرینکاری های ورزشکاران داخل گود بود و چشم دیگرم به دست و دل مرشد و آن در کوتاه و باریک و کوچک ورودی زورخانه که دست و دل مرشد برای کدام تازه وارد به حریم زورخانه نواخته می شود. از همان سنین هم ارزش و وزن آدم ها را با همین معیار و خصلت های پهلوانی محک می زدم و حرمت و احترام قائل می شدم. بزرگتر که شدم این حرمت را بیشتر برای کسانی قائل شدم که در گود جامعه بیشتر چرخیده اند و تاب خورده اند و یاد گرفته اند و اندوخته اند و بیشتر فروتن و متواضع و افتاده و فهیم شده اند. ارزش و احترام و حرمت شما برای من از این منظر حائز اهمیت است. بابت آن همه رنج و شکنجی که برای یافتن حقیقت تحمل کرده اید. و امیدوارم کماکان افق های تازه پاداش جسارت شما در این راه باشد. در خصوص آخرین نامه ات مواردی را نیاز به توضیح دیدم که سعی می کنم به اختصار به آنها بپردازم.

 

ابتدا اینکه تصور می کنم در خصوص طرح مطالعه و بهره برداری از کتاب نیابتی شاید من حق مطلب را ادا نکرده باشم. من در توضیح و ضرورت نقد انقلاب ایدئولوژیک به این مهم اشاره کردم که مجاهدین متاسفانه منبع مدون شده ای درباره انقلاب ایدئولوژیک که بتوان به استناد آن این پدیده را مورد نقد قرار داد، ندارند. اتفاقا دیدگاه شما درباره کتاب نیابتی و اشاره به این موضوع که محتوای این کتاب همان مباحث تکراری و کلیشه ای درون مناسباتی مجاهدین است، به نوعی تائید نظرگاه من درباره این کتاب است. اینکه می توانم از این کتاب به مثابه تنها منبع انقلاب ایدئولوژیک استفاده کنم. آنچه من در پی یافتن ان هستم به زعم شما شاید همین مطالب ظاهرا بی ارزش و پیش پا افتاده باشد.

 

ضرورتش هم از یک سو از روی میز بودن آن برای بخشی از حامیان و منتقدین و همچنین مخاطبان غربی مجاهدین می آید. و دیگر اینکه به هرحال مخاطبان بیرونی مجاهدین باید بدون هیچ تحریف و دستکاری بدانند این انقلاب ایدئولوژیک چه ارزش ها و مولفه هایی را نماینده گی می کند.  اهمیت ثانوی این کتاب از آن جهت است که نیابتی بخش عمده اظهارات جداشدگان در باره مکانیزم و ضرورت انقلاب درونی ایدئولوژیک مجاهدین را در آن مورد تاکید قرار داده است. من طی سلسله مقالاتی با عنوان انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق و جداشدگان این اظهارات را موضوع بندی کرده و به استناد این کتاب در پی اثبات این معنی هستم که ثابت کنم جداشدگان چیزی فراتر از مطالب تئوریک و تحلیلی نیابتی در باب مکانیزم و ضرورت و محتوای انقلاب ایدئولوژیک مطرح نمی کنند. مشکل بسیاری از جداشده ها شاید این باشد که تصور می کنند افراد بیرون از مناسبات مجاهدین کم و بیش از محتوای چنین مناسباتی با خبرند. باور کنید علیرغم آن سبقه ای که از من دارید، اما هنگام مطالعه کتاب شما گاه پیش می آمد مثل دیوانه ها دور اطلاق می گشتم و با خودم کلنجار می رفتم و حتی در پاره ای از لحظات کتاب نسبت به صدق اظهارات شما دچار تردید و دودلی می شدم. این احساس با احتساب پیش زمینه های ذهنی بود که من بخشی از آن را بر اساس تجارب شخصی و بخشی را در تعامل و نزدیکی با این فضا و آدمهایش کسب کرده بودم. می خواهم تاکید کنم، بر خلاف آنچه شما تصور می کنید و اتفاقا در نامه آخرتان هم تاکید کرده اید، فکر نکنید مسئله مجاهدین با همین حجم اطلاع رسانی تمام شده تلقی می شود. عادت به یک شیوه و نوع رفتار هر چند هم ناهنجار و غیر طبیعی به دلیل ماهیت تکرار، بخش عمده ای از قبح و ناهنجار بودن آن را لوث می کند. به گمان من بخشی از روحیه انفعال و دلسردی شما ناشی از همین مسئله است. و درست در همین نقطه تعجب شما از تلاش و اهتمام آقای قشقاوی برای نگارش و مدون کردن مطالب انقلاب ایدئولوژیک بیرونی می شود.

 

همین رنجش اتفاقا در آخرین نامه ات به ابراهیم خدابنده کاملا احساس می شود. گلایه شما از بابت بی توجهی مخاطبان حاکی از این معنی است که حداقل نسبت به ضرورت اقداماتی که انجام می دهید آنچنان که باید و شاید واقف نیستید. البته یک سوی این مشکل به این بر می گردد که اساسا مجاهدین در وجه سیاسی شان به عنوان معضل و مشکل برای کسی تلقی و محسوب نمی شوند. اهمیتشان فقط از باب تبدیل شدن به فرقه و نجات قربانیان آن است. در عین حال می توان به مثابه یک مصداق عینی و امروزی یک فرقه مورد مطالعه و کالبد شکافی قرار داد. اگر اهمیت و ضرورت مجاهدین را از این منظر فهم و درک کرده باشیم به گمانم مسئله کمیت مخاطبان ما و نوع واکنش آنها در قبال رنجی که می بریم، نباید اهمیت چندانی داشته باشد. در عین حال که معتقدم مطالب شما به دقت از سوی کسانی که معضل فرقه و مجاهدین دغدغه شان است به دقت دنبال می شود. اگر در قبال مطالبتان واکنش تائیدآمیزی نمی بینید، ناشی از قصور مخطبان است. کمااینکه این جانب نیز در این فقره قصور کرده ام. و همین جا از بابت آن از شما پوزش می خواهم. شما در نامه به ابراهیم اشاره به تغییر جهت مخاطبانتان به غیر فارسی زبانان کرده بودید، من در عین ضرورت یافتن اینگونه مخطبان اصرار دارم نسبت به مخاطبان فارسی زبان خود بی تفاوت نباشید. فرض اولیه ما در راستای تولید هر مطلب درباره مجاهدین باید بر این پاپه چیده شود که مخاطبان ما هر چه درباره مجاهدین و مشخصا مناسبات فرقه ای آنها بدانند، کم است. به این دلیل که ابعاد این مناسبات به حدی است که همه شئون زندگی فردی، اجتماعی، خانواده گی، فکری، عاطفی، و ... را در می گیرد. من این حقیقت را درک می کنم که هزینه های تحمیل شده و بعلاوه نفس یادآوری آن دوران به لحاظ شخصیتی و احساسی چه میزان رنج آور و خرد کننده است، به همین دلیل حداقل به بخشی از جداشدگان حق می دهم از تداعی و بازخوانی آن دوران اجتناب کنند. اما حقیقت دیگر هم این است که امثال ما و شما ناگزیریم برای نجات قربانیان یک حریق خواسته یا ناخواسته کمی هم با مخاطرات و رنج های ناشی از آن کنار بیایم. خواسته شما که بر اساس شناختی که کسب کرده ام، رنج مضاعفی را از کودکی و تا امروز متحمل شده اید. و امیدوارم در بازخوانی کتابتان به جنبه های پیدا و ناپیدای شخصیتی شما در این رابطه بپردازم.

 

باید اذعان کنم، متاسفانه بخش عمده ای از جداشدگان به دایره تکرار افتاده اند. بخشی به ورطه ژورنالیسم دیجیتالی مبتلا شده اند و بخش دیگری شاید به تاثیر این توهم و تصور که کاری از ما بر نمی آید به انفعال و روزمره گی گرفتار شده اند. شماری هم بر این تصور هستند که نوشتن خاطرات درون تشکیلاتی و به اصطلاح پروسه خوانی فاقد ارزش نظری و تئوریک است. و متاسفانه شماری هم جبران مافات می کنند، به این نیت که حداقل خسرالدنیا و الاخره نشوند. بگذریم. تاکید می کنم کتاب خاطرات شما منشاء انبوه مباحث مطرح نشده و قابل بررسی و تحقیق است. آدم هایی از نوع و جنس رولان، هوگو، داستایوسکی، تولستوی و خیلی های دیگر عمیق ترین مفاهیم و موضوعات نظری و چالش برانگیز فکری شان را در لابلای همین رمان ها و داستان های بظاهر بی اهمیت مطرح کرده اند. این تصور که برای زدن حرف های مهم و اساسی و نقد و نظریه پردازی حتما باید ظرف و مظروف خاصی را برگزید، و به سوی طرح مباحث سنگین و ثقیل الهضم رفت، رویه اشتباهی است. من عمیق ترین و فلسفی ترین تعابیر درباره تصادف و اتفاق را در رمان جنگ و صلح، تولستوی فهم کردم. عمق دیکتاتوری پرولتری و بربریت استالینی را فارغ از همه نظریه پردازی های موافقان و مخالفان مارکسیسم استالینی و ضد استالینی، در کتاب بخش سرطان سولژنیتسین با پوست و استخوان درک کردم، همینطور چالش برانگیزترین بحث های نظری درباره اخلاقیان ماکیاولیستی و آنارشیسم را در کتاب جن زدگان داستایوسکی و یا ظلمت نیمروز آرتورکستلر  و خیلی مفاهیم و معانی دیگر در حوزه نظری را به همین سیاق از لابلای همین رمان ها و اتوبیوگرافی های معمول که اما آدم های بزرگی نوشته اند، فهم و درک کرده ام. می خواهم بر ارزش کتاب خاطرات یک شورشی تاکید کنم. و اینکه در این راستا واگویه و مدون کردن همین خاطرات بظاهر روزمره در مناسبات تشکیلاتی چه میزان می تواند یک کار تئوریک و کاربردی محسوب بشود. شما در نامه تان به ابعاد و زوایای متنوعی از انقلاب ایدئولوژیک اشاره کرده اید. موقعیت شما در سازمان به گونه ای بوده که توان و قابلیت و وسع شما را برای ادامه این مباحث و به اشکال متنوع تر مورد تاکید قرار می دهد. در نامه به ابراهیم به نکته خوبی اشاره کرده بودید، اینکه بچه های مجاهدین مطالب شما را بیشتر از جداشدگان می خوانند. راستش همین درک بر ضرورت کاری که می کنید تاکید دارد. و چنانچه شما اصرار دارید باید برای نجات این اسیران تا حد مقدور و توان تلاش کرد.

 

نکته دیگر در نامه تان جانبداری تلویحی از فرقه اسماعیلیه در مقایسه با عملکرد فرقه ای مجاهدین است، که ظاهرا شما به دلیل ماهیت ضد عربی نهضت اسماعیلیه آن را یک نقطه مثبت تلقی کرده اید. تردید دارم که شما پس از این همه تجربه تلخ در خصوص ماهیت این نوع مناسبات کماکان آنها را از منظر پراگماتیسمی مورد ارزیابی و بارم گذاری قرار بدهید. سعی می کنم دیدگاه هایم را در این رابطه در نامه مستقلی برایتان مطرح کنم. اما در عین حال امیدوارم استنباط من از اشاره شما نادرست باشد. در نامه قبلی اصل منابع مورد استفاده در مقالات شورا را از شما درخواست کرده بودم نمی دانم احتمال دریافت انها از طریق ایمیل وجود دارد یا خیر. خوشبختانه تعدد منابع مورد استفاده شما در آن مقالات این امیدواری را ایجاد کرد که شاید بتوانم از آنها استفاده کنم. وقت شما مغتنم است. امیدوارم در کنار همه زحمات و تلاشهایتان فرصتی نیز برای جبران آنچه بر عزیزانتان روا داشته اید، منظور نماید. باور کنید، از مکاتبه و گفتگو با شما لذت می برم. اما ترجیح می هم به هر بهانه و از جمله مطول شدن نامه ام، توفیق ادامه ارتباط با شما را حفظ کنم. موفق و امیدوار باشید. دوستدار شما. بهار ایرانی 30 ژوئن 2007

 

 

سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد