_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین قسمت نهم و دهم

12.09.2010

حامد صرافپور، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی
http://www.cibloggers.com

 

 

لینک به قسمت اول و دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت ششم و هفتم

لینک به قسمت هشتم

 

انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین (قسمت نهم)

مانور سیمرغ:

مسعود رجوی در سال 1373 بخاطر حضور مریم در اروپا، نیاز به یک قدرت نمایی نظامی داشت تا بهتر از گذشته بتواند خود را در عرصۀ سیاسی برجسته نماید. برای این منظور در داخل اشرف دست به برگزاری یک مانور بزرگ نظامی زد. بزرگترین مانور متمرکز نظامی مجاهدین، مانوری بود که با اقتباس از نام پرندۀ افسانه ای ایرانیان، «مانور سیمرغ» نام گرفت (البته نه به خاطر اهمیت دادن به فرهنگ ایرانی بلکه به این دلیل که او مریم را با سیمرغ مقایسه می کرد و به وی لقب «سیمرغ رهایی» داده بود). برای انجام این مانور نظامی هزینه های هنگفتی خرج گردید که از جمله احداث یک جادۀ طولانی خارج از قرارگاه اشرف به طول حدود ده کیلومتر بود. این جاده آسفالته نبود بلکه یک جاده شنی بود که با گازوئیل پوشیده شده بود. همچنین ایجاد یک برج دیدبانی بلند جهت کنترل مانور و در کنار آن جایگاه فرماندهی و یک جعبه شنی بزرگ برای توجیه حرکت نیروها.

علاوه بر این، از خبرگزاریهای مختلف و تعداد زیادی از اعضای شورای ملی مجاهدین نیز دعوت به عمل آمده بود تا در این مانور حضور داشته باشند. همچنین، در داخل قرارگاه اشرف نیز محلهایی برای فرود هلی کوپتر آماده شد. برای انجام این مانور بزرگ کلیۀ ارتش رجوی در حالت آماده باش بود و تعداد 9 فروند هلی کوپتر هیوز 530 و 3 فروند هلیکوپتر می 8 از هوانیروز ارتش صدام امانت گرفته شده بود تا خلبانان مجاهد از آن استفاده نمایند (ناگفته نماند که این هلیکوپترها توسط خلبانان عراقی کنترل می شد اما خلبانان مجاهد هدایت آنرا برعهده داشتند). در واقع این اولین و آخرین مانور کلاسیک نظامی بود که سازمان توانست در این ابعاد برگزار نماید سه مانور پیشین که یاد کرده بودم و یکی از آنها «غرش شیر» نام داشت، توسط سه فرماندهی مجزا ترتیب داده شده بود و کل ارتش را شامل نمی شد. بعد از این نیز مجاهدین امکان برگزاری چنین مانوری را نداشتند که دلایل آنرا بعد شرح خواهم داد. دلیل مهم این بود که رجوی بعد از چند سال ناچار گردید قرارگاه اشرف را دوباره از حالت تمرکز نیرو بیرون آورده و قرارگاههای دیگری را از جنوب تا مرکز عراق تأسیس و یا دوباره فعال کند.

در این مانور، مسعود رجوی به عنوان فرماندۀ کل ارتش، توسط خودروی ضدگلوله به محل انتقال یافته و بر انجام کار نظارت داشت و خانم عذرا علوی طالقانی هم به عنوان جانشین فرمانده، مانور را هدایت و فرماندهی می کرد. پس از این تمرین نظامی که بخشهایی از آن با شلیک همراه بود و در سالگرد انتخاب مریم به عنوان رئیس جمهور برگزیده انجام گرفت، مجدداً کارها به شکل سابق بازگشت و زمستان سرد و بارانی که پیشتر شرح آنرا داده بودم آغاز شد.

مدتی بعد از این مانور، خانم مرضیه بانوی آواز ایران که به خانم رجوی پیوسته بود، طی درخواستی به عراق آمد تا با مجاهدین دیدار داشته باشد. اولین محل ملاقات او سالن بهارستان بود. وی بعد از 15 سال اولین آواز خود را در این سالن با حضور مسعود رجوی و فرماندهانش سر داد و پس از برگزاری کنسرتی در بهارستان و دیدار با رجوی به اشرف آمد و در یک مراسم بزرگ ترانه هایی را برای مجاهدین اجرا نمود. در همین برنامه، خانم عذرا علوی طالقانی به نمایندگی از ارتش آزادیبخش رجوی یک تفنگ کلاشینکوف به خانم مرضیه هدیه کرد. خانم مرضیه که با دیدن این سلاح بهت زده شده بود آنرا خواسته یا ناخواسته پذیرفت و بعد از اجرای ترانه هایی دیگر و دیدار با رزمندگان مجاهد به اروپا بازگشت (در این رابطه هم یادآوری کنم که سازمان همیشه آدمها را در مقابل کاری انجام شده قرار می داد و این موجب می شد که طرف مقابل در یک شرایط دشوار به لحاظ پذیرش یا عدم پذیرش قرار بگیرد و نهایتاً به خاطر جو حاکم در محل آنرا بپذیرد. اینکار جزئی از تبلیغات رجوی بود برای اینکه در اروپا هم نیروهای هنری را با اینکه شیوه شان استفاده از خشونت نیست ترغیب به قبول راه حلهای خشونت آمیز نماید). البته همزمان تعداد دیگری از هنرمندان (از جمله خانم الهه و آقای عارف و مرتضی و عماد رام و امیر آرام ویگن…) به مجاهدین پیوسته و برنامه هایی اجرا نمودند ولی به مرور که شناختشان از سازمان بیشتر شد از رجوی فاصله گرفتند. بدون تردید آقای رجوی برای تبلیغات خود نیاز زیادی به مرضیه داشت. وی خودش در یک نشست به ما گفت که حضور خانم مرضیه دلهای زیادی را جذب مریم نموده است ولی در همان ایام (در یک نشست محدود) خطاب به افرادی که همگی کادرهای سازمان بودند گفت که مبادا دچار توهم شوید و فکر کنید خانم مرضیه هنری کرده که به مجاهدین پیوسته است، خیر! ایشان تفالۀ طاغوت بوده اند که مریم در کنار خود پذیرفته است (محتوای سخن وی همین بود که ممکن است جملات کم و زیاد باشد ولی روی تفالۀ طاغوت خواندن مرضیه تأکید دارم). به این ترتیب مرضیه وسیله ای شد برای تبلیغات رجوی و خرج کردن این خانم هنرمند. از جمله تبلیغات گسترده ای که انجام گرفت، ردیف کردن زرهی ها در بیابان اشرف و بردن مرضیه بربالای آن برای خواندن آواز بود. در این برنامۀ تبلیغی بر تن خانم مرضیه لباس ارتش آزادیبخش پوشانده بودند.

آنچه مسلم است اینکه خانم مرضیه با پیوستن به مجاهدین بها و هزینه سنگینی را پرداخت نمود و در عین حال دلهای زیادی را به سوی مریم عضدانلو متمایل کرد ولی در مقابل آنچه از رجوی نصیب او شد داشتن یک ندیمه بود و رسیدگی های اقتصادی و روحی… و در عین حال تفاله خواندن او در خفا برای اینکه مبادا کسی از مجاهدین تصور کند رجوی نیازمند همراهی امثال اوست بلکه دیگران هستند که با وصل شدن به چنین رهبری پاکبازی! خود را به کمال می رسانند و هویت می یابند. دقیقا همین مسئله هنگام پیوستن آقای بنی صدر پیش آمد و رجوی با بردن ایشان به فرانسه مهمترین دستاوردش این بود که به لحاظ سیاسی مطرح شود، اما بعدها به گونه ای مطرح می نمود که گویی کسی که تمام عیار سود برده است خود بنی صدر بوده است و مجاهدین هیچ بهره ای جز دادن تلفات جانی و دردسر نداشته اند. کما اینکه ازدواج با فیروزه بنی صدر را نیز طوری جلوه می داد که گویی زیانکار خود رجوی بوده که چنین بهایی را پرداخته است.

طلایه های خشونت:

تا پیش از این دوران، در درون برخی مقرهای مجاهدین محلهایی بود که از آن به اسم مهمانسرا یاد می شد. یادم می آید زمانی که تازه به منطقه رفته بودم، در پایگاه منصوری واقع در روستای کارادیزه کردستان عراق، یک ساختمان وجود داشت که در کنار آن هم چند حمام بود، ساختمان در پشت حیاط اصلی این پایگاه و چسبیده به سالن هنگ این مقر بود. من آن زمان مشغول گذراندن دوران هنگ آموزشی بودم که متوجه چیزهایی غریب شدم. ضوابط ما در آنجا سفت و سخت بود از جمله اینکه بایستی لباسهای کردی با شال کامل می پوشیدیم و کسی اجازه نداشت از ساعت 5 صبح تا 11 شب شال خود را باز کند. اما در آن ساختمان، چندین نفر بدون بستن شال کردی زندگی می کردند و کسی با آنها کاری نداشت و به قول معروف «در اختیار خود» بودند. وقتی در مورد آنها پرسیدم گفته شد میهمان هستند و این محل هم مهمانسرا است. هیچکس زیاد علاقه به شرح دادن این محل نداشت اما برای اولین بار متوجه شدم کسانی غیر از مجاهدین هم آنجا زندگی می کنند. کسانی که نمی خواهند با مجاهدین باشند و خواهان رفتن می باشند. این محلها در واقع جایی برای تعیین تکلیف افراد جداشده بود. به آن مهمانسرا گفته می شد و افراد داخل آن تحت کنترل ضوابط تشکیلاتی نبودند.

بعد از آن و طی سالهای مختلف، در گوشه و کنار سازمان می شد مواردی را دید که افراد جدا شده در یک اتاق نگهداری می شوند تا بعد تحویل پرسنلی ارتش شده و ترتیب خروج آنها داده شود. البته فضای عمومی به گونه ای بود که جداشده ها به طور اتوماتیک طرد می شدند. با اینحال به طور عملی و مادی سخت گیری خاصی برای جداشدن از سازمان تا آن زمان در بین نبود. در مجموع ورود به سازمان کار راحتی نبود و هر نفر باید از فیلترهای مختلف امنیتی عبور می کرد اما خروج از آن نسبتا بدون تضاد بود. برای ورود مراحل مختلفی را باید می گذراندیم که در هنگام خروج نیاز به آن نبود و تنها تلاش می شد در حد امکان با نفرات صحبت شود تا از تصمیم خود منصرف گردند و دیگر مشکل حادی بوجود نمی آمد. اما به مرور به نظر می رسید که افراد جداشده را براحتی اجازه خروج نمی دهند. از سال 1371 به بعد بحثی به نام نفوذی در سازمان مطرح گردید که نشان می داد نفرات متعددی براحتی توانسته اند از طرف دولت ایران وارد مناسبات شوند و پس از ترور یکی دو نفر، به ایران بازگردند. در این دوران آنچه به چشم می خورد اینکه ورود به سازمان از سختی سابق برخوردار نیست و بعکس خروج از ارتش روز به روز سخت تر و پیچیده تر میشود. از همین سال، فضای دیگری از سوی مسئولین به دیگر اعضا منتقل می شد، فضایی که بوی خشونت و نفرت نسبت به جداشده ها را نشر می داد. برای نمونه در یکی از نشستها (با حضور رئیس ستاد مرکز دوازدهم)، هر فرد می بایستی موضع خود را در مورد یکی از جداشده ها که هنوز در یک اتاق نگهداری می شد، بیان می کرد. تلاش رئیس ستاد این بود که نفرات به طور تیز و آشکار از برحق بودن کشتن او حرف بزنند و خواستار آن باشند.

به این ترتیب، زمینه برای سرکوب هرچه بیشتر جداشده ها به صورت آرام و نامحسوس آماده می شد. ابتدای امر اینکار با تلقین نفرت و کینه به دلهای اعضا انجام می شد و تمامی بحثها در این زمینه حول این بود که کلیۀ افراد نسبت به واژۀ بریده دچار احساسات شدید شده و تنفر خود را نسبت به چنین افرادی بیان کنند. پیش از این شرحی داده بودم حول چگونگی ایجاد نفرت بین زن و شوهر در مجموعه نشستهای انقلاب ایدئولوژیک. شیوۀ کار مسعود رجوی این بود که با خواندن برخی گزارشات شخصی زن یا شوهرها در حضور خودشان و در یک نشست عمومی، آن زن و شوهر را نسبت به همدیگر دچار دافعه و نفرت کند. گزارشات کاملاً شخصی و خصوصی نفراتی که به خاطر عشق به مسعود آنرا برای خودش نوشته بودند و تنها بیان احساسات سطحی آنها بود، وقتی در حضور طرف مقابل آن زن یا شوهر خوانده می شد به گونه ای تداعی می گردید که گویی آن شخص بشدت از همسرش متنفر است و همسر خود را سد راه رسیدن به رهبری عقیدتی اش می دانسته است. در اینصورت کاملاً واضح بود که همسر کسی که گزارشش خوانده شده بود در حضور آن جمعیت انبوه دچار تحقیر می شد و از اینکه نزدیکترین کس او چنین حرفهایی را بیان نموده طبعاً دچار تنفر می گردید. به این ترتیب به مرور زن و شوهر از همدیگر متنفر می شدند و به ناچار خود را هرچه بیشتر به رجوی می چسبانیدند. البته این بسادگی هم اتفاق نیفتاده بود و محصول روزها و هفته ها نشست مغزشویی ایدئولوژیکی بود که خود مسعود برایش انرژی گذاشته بود. در اینصورت بایستی فهم کرد که هر زن یا شوهر، عملا اینکار را یک نبرد ایدئولوژیکی می دانست نه یک دعوای کوچه بازاری.

گام بعدی، کاشتن کینه و نفرت جداشده ها در دل اعضا بود. اینکار نیز طی سالیان انجام شده بود و از سال 1371 به نقطه ای دیگر رسید که جداشدن به عنوان یک خیانت عظیم و مستحق قتل معرفی می شد. حتا مدتی بعد خود رجوی به صراحت گفت که تمامی احزاب وقتی کسی بین آنها خیانت می کند او را اعدام می کنند و ما هم الان در حال جنگ با رژیم هستیم و این حق ما است که افراد بریده را به عنوان خائن اعدام نماییم. در سال 1373، آنچنان که رجوی شرح می داد، دیگر امکان پذیرش چیزی به نام جداشده نبود و آنرا یک ضربه بزرگ به بند «ر» عنوان می کرد. در نتیجه همانطور که ابتدا شرح دادم، حرکت بزرگ اما مخفیانه ای در دل ارتش در حال انجام بود. حرکتی که می رفت چهرۀ اصلی مسعود رجوی را از پشت نقاب روحانی و هاله ای نورانی بیرون بکشاند.

سال رو به پایان بود، بهار 1374 فرا می رسید، در یکی از همین روزها اعلام شد کلاسهای تکاوری آغاز شده و بخشی از نیروها برای کلاس خواهند رفت! به مرور کسانی را می دیدیم که از بخشهای مختلف به مأموریت می روند و یا ناپدید می شوند. از آنجایی که گفته شده بود کلاسهای تکاوری برگزار میشود، ناپدید شدن این افراد توجه زیادی را جلب نمی کرد و زیاد به چشم نمی خورد چون تک تک و با فاصله انجام می گرفت. دقیقاً نمی دانم چه مدت طول کشید، شاید حدود سه ماه یا کمتر که تک تک این افراد یا به جای قبلی و یا به نقاط دیگر بازمی گشتند. برخلاف گذشته، در چهره ها و حالتهای این افراد، آن انگیزه و شوق قبلی دیده نمی شد. برخی از آنها برای شرح ناپدید شدن خود مأموریت و برخی بیماری را توجیه می نمودند اما حالتی متفکر در آنها دیده می شد که برای خود من عجیب بود اما نمی توانستم زیاد روی این موضوع بمانم و به مرور هم بدست فراموشی سپرده شد.

undefined

خانم مرضیه بانوی بزرگ آواز ایران پس از دریافت تفنگ از جانشین فرمانده کل ارتش رجوی

-

انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین (قسمت دهم)

جریان چه بود؟

هیچکس متوجه نشد که چه اتفاقی افتاده است. برخی از نیروها هم بازمی گشتند و سخن از دوران تکاوری خود داشتند. از ابتدا هم گفته شده بود کلاس تکاوری است پس ابهام چندانی باقی نمی ماند. در ارتش رجوی هرکس هر موقع ممکن بود به مأموریتی فرستاده شود و کسی هم سوآل نمی کرد چون همه یاد گرفته بودند چیزی را نپرسند مگر اینکه ضرورت داشته باشد و شخص هم صلاحیت دانستن آنرا داشته باشد، چون هرچه ضروری باشد به هرکس که لازم باشد بداند گفته خواهد شد. مثلث اطلاعات-ضرورت-صلاحیت، جزئی از ضوابط آنجا بود.

اولین بار یکی از همین افراد زندانی شده نکته ای در مورد آن روزها به من گفت که جا خوردم! حداقل می توانم به جرأت بگویم که باورم نشد. ولی بعداً از کسانی دیگر هم شنیدم. انگار هرچیزی را می توانستم بپذیرم جز این یکی را. البته زمانی آن فرد توانست این را به من بگوید که دندان رجوی کشیده شده بود (اصطلاحی که خودش در مورد خلع سلاح بکار می برد). چندین ماه بعد از سرنگونی صدام، با یکی از دوستانم در اشرف راجع به فرار چند تن از نفرات صحبت کردم که بحث به سال 1373 کشیده شد. وی وقتی متوجه شد هیچ اطلاعی از اتفاقات آن زمان ندارم با تعجب گفت مگر خبر نداری چه اتفاقی سال 1373 افتاد؟ گفتم نه! با تعجب به من گفت جریان بگیر و ببندها را نمی دانی؟ بعد شروع کرد در نقطه ای برایم شرح داد که آن ماهها چه اتفاقی افتاده بود. البته هنوز از گفتن این مسائل ترس داشت. در ادامه شرح خواهم داد که رجوی در درون تک تک نفرات چه رعب و وحشتی انداخته بود، اما اینجا باید اشاره کنم به اتفاقی که رخ داده بود.

رجوی هنگامی که متوجه آغاز دلسردی نیروها شد (بدلایل متعددی که شرح داده بودم از جمله رفتن تعداد زیادی از نیروها به خارج و بالا رفتن فشار کار تشکیلاتی و اجرائی در درون اشرف و چشم و همچشمی نیروها و قرار گرفتن در لیست تروریستی و شلیک موشکهای اسکاد به داخل اشرف و مجموعه عوامل دیگر)، خطر بزرگی را احساس نمود، خطری که می توانست در این موقعیت برای او بسیار گران تمام شود. بعد از جنگ کویت، مشکلی به اسم «نفوذی» گریبان مسعود را گرفته بود و گاه و بیگاه ضربه هایی به پیکرش وارد می کرد. در نتیجه می توانست روی این مسئله سوار شده و خط خود را پیش ببرد. وی با یک سناریو، ابتدا کلاسی به اسم تکاوری برگزار نمود تا تعدادی از نفرات را به صورت تدریجی به آن بخش بفرستد. محل برگزاری آن کلاس جدا از تمامی بخشها و مراکز نظامی بود. به موازات فرستادن برخی از نیروها برای کلاسهای تکاوری، برخی از نفرات سوژه شده نیز به این عنوان که مأموریت دارند و بایستی وسایل یک هفته را نیز با خود داشته باشند از نقاط مختلف ستادها و مراکز نظامی به صورت تدریجی به محل دیگری که از قبل آماده شده بود منتقل می کردند. این نقل و انتقالات توسط نفراتی خاص انجام می شد. یعنی ابتدا به خود فرد می گفتند که وسایل خود را برای یک هفته مأموریت آماده کند. بعد مسئولین دفتر ستاد یا مرکز فرماندهی و یا نفرات اطلاعات و عملیات آن بخش وی را به محلهای از پیش تعیین شده منتقل کرده و تحویل نیروهای ستاد پرسنلی ارتش می داند.

با توجه به این سناریو، از یک طرف نفرات ستادها و مراکز نظامی متوجه کم شدن افراد نمی شدند چون خروج آرام و تدریجی بود و از طرفی هم اگر کسی متوجه ناپدید شدن دوست و همرزم خودش می شد، تصورش بر این بود که وی به کلاس تکاوری یا مأموریت رفته است. اما این افراد به کجا انتقال داده می شدند؟

نقاطی که برای انتقال آماده شده بود شامل چندین محل مختلف می شد:

الف- مقری در بخش شمالی قرارگاه اشرف (جادۀ مدرسه رسته ها واقع در خیابان 100 اشرف) که پیش از آن محل استقرار نفرات پشتیبانی جبهه مرکز فرماندهی شماره 11 بود و اصطلاحاً به آن «PG11» می گفتند. اینجا یک سرپل برای انتقال نفرات به محلهای اصلی دیگر بود. برخی از نیروها را ابتدا به این محل برده و با فحش مورد استقبال قرار می دادند و مدتی همانجا نگه می داشتند تا تعیین تکلیف شود. (عکس شماره 1)

ب-مقری متروکه در خیابان اصلی قرارگاه اشرف (خیابان 100)، مابین PG11 و جایگاه رژه قرار داشت. برخی از نفرات را در این محل نگهداری می کردند چون حالتی بسیار متروکه داشت و کسی هم به آن توجهی نمی کرد. (عکس شماره 2)

پ-محلی در جنوب شرقی قرارگاه اشرف موسوم به «مجموعۀ A» که جزئی از یک مجموعۀ بزرگ به نام اسکان بود که تا پیش از شروع طلاق زن و شوهرها محل استقرار خانواده های مجاهد بود. این مجموعه ها پیش و بعد از عملیات فروغ جاویدان به مرور ساخته شد تا خانواده ها روزهای پنجشنبه و جمعه بتوانند به جای رفتن به بغداد همانجا با هم دیدار داشته باشند. این واحدهای مسکونی (معروف به اسکان)، همچنان از جنوب شرقی قرارگاه به سمت شمال شرقی در حال گسترش بود که موضوع طلاقها پیش آمد و بنابراین وجود جایی به نام خانه هم ضرورتی نداشت و پروژه متوقف گردید. از آن پس این مجموعه واحدهای مسکونی مبدل به انبار و یا مقر استقرار نفرات شد. مجموعۀ موسوم به A اولین مجموعۀ مسکونی به حساب می آمد که مدتی به عنوان زندان مورد استفاده قرار گرفت. (عکس شماره 3)

ت-محل دیگر که یکی از زندانهای اصلی به حساب می آمد، (مجموعۀ G) بود. پس از عملیاتهای مروارید و جنگ کویت، یکی از چندین واحدهای مسکونی، محل سکونت خانواده هایی شد که قصد جدایی از سازمان را داشتند، بعدها پیرامون همین مجموعه دیواری بلند کشیده و تحویل مدیریت مهندسی رزمی شد و برای تولید و ساخت بمبهای ساعتی مورد استفاده قرار گرفت. مدتی بعد هم تحویل ستاد پرسنلی و مدیریت مخابرات گردید. این محل بعدها تبدیل به زندانی با برجهای نگهبانی شد. (عکس شماره 4)

ث-محل دیگر در ضلع جنوبی قرارگاه اشرف بود که پیش از آن به اسم «قلعۀ محمود قائمشهر» از آن یاد می شد چون یکی از لشکرهای ارتش تحت فرماندهی وی همانجا مستقر بود. این زندان در واقع یکی از قلعه های قدیمی ارتش عراق بود که با کمی تغییرات برای سکونت مجاهدین مورد استفاده می شد. بعدها هم مدتی افراد پذیرشی را آنجا نگهداری می کردند و در پایان هم محل استقرار زنان و دختران مجاهد شده بود. در سال 1373 تا 1374 این محل به عنوان زندان عمومی استفاده می شد. (عکس شماره 5)

د-آخرین محل که اصلی ترین و مخوفترین محل شناخته می شد، قلعه ای بود در مرکز قرارگاه اشرف. این قلعه نیز از قلعه های قدیمی ارتش عراق بود که بعدها ستاد پرسنلی در اختیار گرفت تا اسیران مروارید را در آن نگهداری کند. در عملیات مروارید (نبردی که بلافاصله بعد از آتش بس ارتش آمریکا در جنگ با عراق، بین مجاهدین و نیروهای نفوذی ایران به خاک عراق درگرفت)، مجموعاً شش نفر که گفته شد پاسدار هستند اسیر شدند. سه نفر از این اسرا بعد از مدتی به ارتش رجوی پیوستند و سه نفر هم به گفتۀ مسئولین سازمان آزاد گشتند. این قلعه محلی برای حفاظت و نگهداری این اسرا بود و به همین خاطر این قلعه به نام «قلعۀ مروارید» خوانده می شد. درون قلعۀ مروارید که از سال 1373 به بعد تبدیل به دخمه های کوچک متعدد شده بود، محل نگهداری زندانیانی بود که تحت برخوردهای شدید بودند. به گفتۀ شاهدان عینی، در همین زندان نفراتی چون قربانعلی ترابی و فرهاد طهماسبی زیر شکنجه و ضربات باتوم جان باختند. پیرامون این قلعه چیز خاصی مشاهده نمی شد چون محل تردد بود و ضمناً دیوارهای بلندی داشت اما در بالای این قلعه در دو سمت برجهای نگهبانی و بالای دیوارها سیمهای خاردار کشیده شده بود. درب این زندان بزرگ و فلزی و طول و عرض آن هم تا جایی که یادم می آید حدود 50 در 50 متر بود با دیوارهایی به ارتفاع ده متر. آدرس دقیق این محل، خیابان 400 و در یک فرعی منتهی به مقر مرکز فرماندهی 12 موسوم به سولۀ سوخته بود.

بلافاصله بعد از اشغال عراق این قلعه به طورکامل توسط لودر و بولدزر تخریب و صاف گردید و درست بر روی همان محل جاده ای آسفالته ساخته شد که راه به یک فیافی (ساختمان پنلی) می برد. خود این ساختمان پنلی نیز بعد از جنگ ساخته شد و محل برگزاری نشستهای برخی از فرماندهان محور بود. در واقع کل دکوراسیون این محل عوض شد تا هیچکس اثری از زندان را مشاهده ننماید. اگر عکسهای هوایی قدیمی قابل دسترسی باشد می توان در آن قلعه را از بالا دید و از مسئولین فرقۀ رجوی پرسید چرا چنین قلعه ای را کاملاً صاف کردند تا اثری از آن نباشد؟ عکسی که در حال حاضر موجود است، متعلق به سالهای بعد از اشغال عراق و ساخت آن ساختمان پنلی (فیافی) در محل سابق زندان است. بنگالهایی که آنسوی جاده مشاهده می شود پیش از آن محل کار و استراحت زندانبانانی بود که از افراد قابل اعتماد ستاد پرسنلی بودند. از زمره کسانی که من در آنجا می دیدم یکی خانم شهین بود که مسئولیت آنجا را هم برعهده داشت (وی قبلا در لشکر 60 که در همان محل سوله سوخته مستقر بود کار می کرد و با او آشنایی داشتم) و علاوه بر او نریمان (معاون سابق یکان مهندسی رزمی مرکز 12 که خود من نیز چند سال در آن بودم و در نتیجه با هم آشنایی کامل داشتیم، و مدتی بعد از مهندسی به پرسنلی منتقل گردید. با توجه به آشنایی قبلی که از درون مهندسی با او داشتم، گهگاه که او را می دیدم پست می دهد با او احوالپرسی می کردم و البته متوجه حرکات مضطرب او هنگامی که بداخل قلعه سرک می کشیدم می شدم ولی بدلایلی که شرح دادم نمی دانستم که آنجا زندان نفرات خودی است و تصورم بر این بود که به خاطر مسائل اطلاعاتی در مورد آنجا مضطرب است که مبادا من از آن سر در بیاورم). علاوه بر آنها، بهرام جنت صادقی (مختار) و کاک عادل و مجید عالمیان را نیز در آنجا می دیدم. (عکس شماره 6)

مجموعه توضیحاتی که برخی زندانیان دادند حاکی از زندانی شدن مجموعاً 300 نفر از افراد با سابقه های مختلف در این زندانها بود. کلاً تمامی این زندانیان مورد فحاشی و ضرب و شتم قرار گرفته اند که حجم این ضرب و شتم ها متفاوت بوده است. در میان این زندانیان از نفرات قدیمی تا نیروهای جدید به چشم می خورده است.

جرم اصلی تمامی بازداشت شدگان چیزی نبود جز عدم پذیرش تمام عیار انقلاب ایدئولوژیک مریم!. اساساً هرکس تا آن لحظه آنگونه که رجوی نیاز داشت انقلاب نکرده بود و یا احساس می شد درصدی احتمال جداشدن او از سازمان است، به بازداشتگاه فرستاده و در آنجا بزور از او خواسته می شد اعتراف کند به اینکه نفوذی رژیم بوده است! در مجموع فشار اصلی روی کسانی بود که سابقه های تشکیلاتی بیشتری داشتند و سازمان نمی خواست به هیچوجه اینگونه افراد پایشان به خارج از مناسبات برسد. یکی از همین افراد که از اعضای قدیمی و در بخش اطلاعات و امنیت سازمان کار می کرد بعدها در داخل تیف (اسارتگاه نیروهای آمریکایی در داخل اشرف) به من گفت بخاطر نوشتن یک گزارش در مورد مسعود رجوی او را به زندان برده اند. گزارشی با این عنوان که: «اگر همه باید انقلاب کنند چرا خود برادر مسعود انقلاب نمی کند و از خواهر مریم جدا نمی شود؟ و یا اگر همه باید طلاق بگیرند چرا خود برادر مسعود طلاق نمی گیرد؟» (البته من عین جملۀ او را بخاطر ندارم و مضمون حرفهای او را نوشتم). وی به خاطر همین نوشته اش، در یک نشست با حضور مهدی ابریشمچی و فهیمه اروانی و چندتن دیگر از مسئولین سازمان متهم به نفوذی بودن می شود و در پاسخ اعتراضی که می کند، مهدی ابریشمچی به وی می گوید: این چیزهایی که نوشته ای، جز وزارت اطلاعات رژیم چه کسی بر زبان می آورد؟!!!

بعد از چند ماه زندانی کردن این افراد و گرفتن برخی اعترافات و تعهدها، تمامی نفرات به صورت دسته های چند نفری تا 12 نفری به حضور مسعود رجوی برده شده بودند. مسعود رجوی نیز با یک سناریوی مشخص شده تلاش کرده بود تا دل آنها را دوباره بدست آورده و خود را عاری از تقصیر جلوه دهد. وی به آنها حرفهای متفاوتی گفته بود. برای نمونه به برخی گفته بود مقصر من نیستم و شورای رهبری شما مقصر است و خودشان مسئولیت اینکار را پذیرفته اند، من می دانم شما مجاهد هستید و نه نفوذی. به برخی دیگر گفته بود ما مشکل نفوذی داشته ایم و چاره ای نبود جز اینکار. برخی هم می گفتند وی خانم شهره عین الیقین (اولین فرماندۀ مرکز 12 که بعد از این جریانات هیچ خبری از او نشد و کسی هم از او خبری نداشت و من نیز هرگز او را در اشرف و یا در هیچ مراسم دیگری چه داخل یا خارج ندیم) را به نشست آورده و گفته بود: مقصر این خواهر شورای رهبری شما است که بدون اطلاع من چنین کارهایی را انجام داده است… و ظاهرا اشاره ای به اخراج او کرده بود… به هرحال طی چند ماه این افراد را دوباره به بخشهای خود بازگردانیده شدند اما با این تعهد که به هیچ کس حرفی نزنند در غیر اینصورت عواقب بدی برایشان خواهد داشت.

اینگونه بود که دوران تکاوری! و دوران بازداشت دسته جمعی به پایان رسید در حالی که رجوی توانسته بود برای اولین بار با شدت هر چه تمام تر اعمال قدرت کند و جلوی بسیاری از ریزشها را بگیرد. او میخواست با سفت کردن پایه های قدرت خود در درون مناسبات و به طور خاص در اشرف، قدرت سیاسی خود را در خارج از مناسبات ارتقاء دهد. اگر درون مناسبات تشکیلاتی اش را با سرکوب مستحکم نمی ساخت به مرور این ساختار فرو می پاشید و در خارج نیز نمی توانست جایگاه خود را تثبیت نماید.

با اینحال این تازه آغاز راه بود. وی توانسته بود در اولین گام جلوی ریزش را سد کند ولی اعتراضات فقط در این نقطه نبود. کل مناسبات در شرایطی حساس قرار گرفته بود و شرایط موجود سیاسی و تشکیلاتی و فشارهای روزافزون و بلاتکلیفی وضعیت ارتش، به مرور تمامی مناسبات را تحت الشعاع خود قرار می داد. بقیه نیروها نیز مسائل و مشکلاتی داشتند که با گذشت زمان حادتر می شد. رجوی جلوی پیشروی خطر را گرفته بود اما خطر همچنان در درون مناسبات وجود داشت و این سرکوب را بایستی بسط می داد و از همه برای یکبار هم که شده زهر چشم می گرفت. بند دیگری از بندهای انقلاب مریم در پیش رو قرار داشت.

94

عکس شماره 1، مقر PG11 واقع در خیابان مدرسه رسته ها

عکس شماره 2، مقری واقع در خيابان 100 اشرف. که بیشتر متروکه بود

عکس شماره 3، مجموعه A، واقع در ضلع شرقی قرارگاه اشرف نزدیک به ضلع جنوبی

عکس شماره 4، مجموعه G، واقع در ضلع شرقی قرارگاه اشرف نزدیک درب خروجی شرقی.

عکس شماره 5، قلعه محمود قائم شهر

undefined

عکس شماره 6، قلعه مروارید که در عکس دیده نمیشود و به جای آن یک ساختمان پنلی ساخته شده و کل آن قلعه بعد از اشغال عراق با بولدزر صاف شد تا اثری از آن نماند

 


مطالب در ارتباط:

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد