_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

شورای ملي مقاومت - بخش نهم

چند سئوال از اعضأ "مستقل" سابق و کنوني شورا

لینک به قسمتهای قبلی:

بخش اول: استقلال

بخش دوم: آزادی

بخش سوم: سرنگونی چگونه؟ با قیام و تظاهرات سی خرداد

بخش چهارم : سرنگونی از طریق زدن " سر " حکومت. تابستان 1360 ـ ( سرنگونی ظرف سه الی شش ماه )

بخش پنجم: سرنگونی از طریق " تظاهرات مسلحانه" ، پاییز 1360 " این ماه ، ماه خون است ـ خمینی سرنگون است "

بخش ششم: سرنگونی چگونه؟ همکاری با دشمن

بخش هفتم: رفتن سر یعنی سرنگونی ، اگر نشد بازگشت به تروریسم انقلابی

بخش هشتم: سرنگوني با دخيل بستن به درگاه کاخ سفيد، از "مرگ بر امريکا" تا زنده باد آمريکا

 

بخش نهم:

1- سئوال از اهل خرد  و منطق و معتقد به اصل فايده: سئوال از اعضأ گذشته و حال شورا که معتقد به اصل فايده و نتيجه دار بودن عمل ميباشند:

يکي از بديهي ترين اصولي که هر کس، حتي کسي که معتقد به هيچ اخلاق و آرماني، هيچ پرنسيب و قاعده ای نيست، و حتي معتقدين به اصل "هدف وسيله را توجيه ميکند" ، هم بايد به آن پايبند باشند، اينستکه يک حرکت معقول، مستقل از اخلاقي بودن و يا غيراخلاقي بودن راه اتخاذ شده، بايد نتيجه مثبت در راستای هدف تعيين شده خود داشته باشد. به عبارت ديگر هر راهي هر چقدر هم نا هنجار و غير اخلافي بايد حداقل به جائي که کعبه آمال پيمودگان آنست، ختم گردد.  وگرنه راهي است بن بست، و قدم نهادن در آن دور از خرد و فهم انساني و حتي شايد حيواني است.[1]

عمليات "تروريسم – انقلابي" ، "اعدام انقلابي" ، "عمليات انتهاری" راهگشا و يا راهبند؟

بعد از روز سي خرداد و نيآمدن مردم به صحنه درگيری بين مجاهدين و پاسداران، اگر ادعای شورا و مجاهدين، مبني بر حمايت مردمي نداشتن حکومت را قبول داشته، و باز بنا به تحليلهائي که مسئول شورا بعد از سي خرداد داد ، نيآمدن مردم را ناشي از توهم آنان به رهبر حکومت و يا جو اختناق بعد از سي خرداد بدانيم، بايد ديد که آيا سياست ترور شورا و مجاهدين در شکستن اين توهم و فضای وحشت ميتوانسته مفيد باشد و يا بالعکس باعث بسته تر شدن و خشن تر شدن فضای سياسي کشور و در نتيجه حضور کمتر مردم در صحنه درگيری شده است.

 اولا" مسئول شورا در جمعبندی يکساله اول مقاومت مدعي است که آنها قبل از برگزاری تظاهرات سي خرداد مسائل مختلف را مورد بررسي قرار داده وبه زبان خودماني حساب همه چيز را کرده وبه اين نتيجه رسيده بودند که :«اگر تظاهرات سي خرداد، درست در همان روز و نه يک روز زودتر، نه يکروز ديرتر به هر بهائي برگزار نميشد، ما يک حلقه ی مهمي را درکل محاسباتمان با رژيم خميني در پايان مشروعيت موضعي – سياسي اين رژيم و در آغاز مبارزه ی انقلابي مسلحانه، کم داشتيم.»[2] ، به اين ترتيب مجاهدين و حداقل هسته اوليه شورا ميتوانستند حدس بزنند، که حکومت بعد از آن تظاهرات غير قانوني و خشونت اعمال شده در آن، و احساس  خطر سرنگوني، بي کار نشسته و به احتمال زياد، بگير و ببند و زندان و اعدام و شکنجه شروع خواهد شد. مگر آنکه حکومت را، و حتي خشن ترين جناح آنرا، دموکراتيک، تحمل گرا، صبور و انعظاف پذير دانسته که در اينصورت نقض قوانين چنين حکومتي و تظاهرات غير قانوني، و هرعمل ديگری که بعد از آن انجام شد، آنهم در شرايطي که چنين حکومتي در حال جنگ با دشمن خارجي هم هست، همه خطا، نا عادلانه و ضد مردمي بوده و مشخص بود که مردم نخواهند آمد و "کودتای شورا" قطعا" شکست خواهد خورد.

ثانيا" آنها ميبايست بر پايه تجربيات انقلاب 57 ميدانستند و يا ميتوانستند حدس بزنند که آنچه که باعث آغاز انقلاب و بيرون آمدن مردم در دوران انقلاب شد، ترورهای دهه 40 و 50 مجاهدين و ساير نيروها، و بسته شدن فضای سياسي بعد از آن ترورها نبود. بلکه همانطور که مجاهدين هم در کتاب زمامداری کارتر بدان معترف هستند، فضای باز سياسي ناشي از سياست حقوق بشر کارتر، يعني کم شدن بگير و ببند حکومت شاه و ريخته شدن ترس مردم از ساواک و قوای حکومتي بود که توده های مردم را وارد صحنه مخالفت و روياروئي با حکومت شاه کرد.

ثالثا" کدام تجربه ای در کدام کشور دنيا و در طول تاريخ به شما نشان داده بود که با ترور و انفجار و تظاهرات مسلحانه در خيابانها مردم به پشت درهای بسته فرار نکرده، و بعکس سينه خود را سپر خواهند کرد و به استقبال شما خواهند آمد؟ آيا تاريخ معاصر ايران را فراموش کرده ايد که در دوران ناصری، برای تحريم تنباکو وقتي مردم فضا را قدری باز ديده و احتمال کشته شدن را کم ديدند بيرون آمده و خواست خود را مطرح کردند؟ اما همان مردم بدنبال ترور ناصرالدين شاه، به خانه های خود رفته و قيامي مردمي شکل نگرفت. اما .باز در فضای نسبتا" باز مظفرالدين شاهي مردم برای در خواست عدالتخوانه آمدند، اما چندی بعد، در دوران محمد عليشاه، ترورهای منتسب به حيدر عمواوغلي و ياران وی، آنها را به خانه هايشان برده، جبهه انقلاب را دچار ضعف و تجزيه نموده، بهانه دست استبداد و استعمار برای سرکوب بيشتر و بستن فضای باز سياسي داده  و در نتيجه موفقيت واقعي انقلاب را با تاخير جدی روبرو ساخت؟  ترور هژير و رزم آرا و سوء قصد به شاه آنها را به خيابان نيآورد، اما مردم برای مصدق روز سي تير، سينه خود را سپر کردند. مردم در فضای نسبتا" باز دوران اميني در تظاهرات جبهه ملي شرکت کردند و بعدا" حتي عاشورای 15 خرداد را خلق نمودند. اما همان مردم، بدنبال ترور منصور درخانه های خود مانده و کوچکترين حرکتي بر عليه حکومت نکرده و بعکس حکومت يک دوره نسبتا" طولاني استبداد مطلق را آغاز نمود. به اين ترتيب، آيا نمي شود اين  نتيجه گيری را کرد که مردم حتي اگر حکومت را بقول شما قبول نداشته باشند و از آن بيزار باشند، زماني به خيابانها ميآيند که فايده ای در آمدن خود ديده وبه نسبتي مطمئن باشند که در پايان روز احتمال سالم بازگشتنشان به خانه هايشان بيش از برنگشتن شان است؟ در واقع شايد بشود گفت مردم بمعني جمع آنان، با تکيه به حافظه تاريخي و غريزه جمعيشان، بسيار مثبت گرا ( پاسيتويست) و فايده گرا هستند، زماني اعتراض ميکنند و بيرون مي آيند که اولا" دقيقا" بدانند چه ميخواهند.  ثانيا" وقتي اعتراض خشم آلود خود را مرعي ميکنند که مطمئن باشند که بهيچ عنوان راه مسالمت آميز برای حصول آن خواسته وجود ندارد. ثالثا" وقتي بيرون ميآيند که فضا را آنقدر باز ديده که احتمال زنده ماندن را بيشتر از کشته شدن ببينند.

 مسئول شورا در جمعبندی سال اول، با بسته بندی کردن حرف خود در چند زرورق، اذعان دارد که  عمليات زدن سر حکومت خاصيت اختناق آفريني و نه اختناق زدائي داشته وی ميگويد: «ميبايست مقدم بر هر چيز، او را (خميني و يا حکومت را) بي ثبات و بي آينده ميکرديم، دستيابي به اين هدف، عمليات بزرگ و پر سر وصدا را ايجاب مي نمود و آنگاه متقابلا" بايد پای عکس العمل دشمن خدا و خلق نيز ميخوابيديم. از طرف ديگر هر عملي که ضد ثبات رژيم باشد، الزاما" خصلت ضد اختناق درهمان مقطع نداشته و چه بسا بهره ی استراتژيکي ضد اختناق آنرا بايد در مرحله ی سوم انتظار کشيد.»[3] . وی باز در جای ديگر از همان جمعبندی خود بنوعي معترف است که اين عمليات اختناق آفرين بوده و ميگويد: «در مرحله اول، الزاما" هم شده، برای نابود کردن استراتژيکي ريشه ی اختناق، حتي تشديد موضعي اختناق ناشي از عمليات بزرگ را ناگزير بايد بپذيريم.»[4] .

انفجار حزب  جمهوری  و کشتن سران حکومت، ميتوانست دو هدف داشته باشد: يا هدف اينبود که قدرت را با يک حرکت کودتا گونه سرنگون کنند، که به اعتقاد من هدف همين بود و چون نتيجه نداد، درتحليلهای بعدی، هدف را تغيير داده و طبق سنت معموله شورا، بکل سعي در انکار آن هدف کردند، که در اينصورت زدن حزب و دفتر نخست وزيری و .. قماری بود که نتيجه آن به فاصله کوتاهي، مبني بر باخت شورا آشکار گشت.  و يا آنطور که شورا مدعي است، حرکت، جهت "بي ثبات" و "بي آينده" کردن حکومت بوده که در اينصورت هم ميبايست اثرات آنرا در خلال مدتي محدود ديد، في المثل عدم توانائي حکومت در جايگزين کردن کشته شدگان با افراد ديگر. فراموش نشود که مسئول شورا در جمعبندی 1361 خود مدعي است که در آنزمان حکومت يک ديکتاتوری مشابه ديکتاتوری شاه، وابسته به سر خود بوده، ديکتاتور در آنزمان تصور ميشد که بهشتي است و نه خميني، و باز طبق گفته مسئول شورا، حکومت بي ثبات تر از حکومت شاه بود و حمايت غرب را هم پشت خود نداشت کما اينکه مسئول شورا هم وقتي به بحث پيرامون حمايت خارجي ميرسد، آنقدر دستش خالي است که از ابر قدرت سوريه و اسرائيل نام ميبرد. در نتيجه آيا نميشود سئوال کرد که چگونه حکوت تثبيت شده شاه، با حمايت خارجي آمريکا و غرب، تنها با سفر شاه به خارج، و جايگزيني بختيار بجای خود (و نه کشته شدن وی و 70 نفر ديگر از سران کشور بهمراه او) بفاصله کوتاهي سرنگون ميشود و حکومت فعلي با از دست دادن تمامي سران خود بنظر نميرسد هيچ تکان جدي ای خورده باشد؟ در اينصورت آيا ميتوان نتيجه گرفت که در هر دوصورت، يعني هدف هر چه که بود، شما ميتوانستيد به اين نتيجه برسيد که تحليلتان غلط بوده و يا قماری را که کرديد باختيد و در نتيجه بايد يک تغيير استراتژیکی جدی داده و خود را برای يک "مبارزه" و يا " مقاومت" دراز مدت آماده سازيد؟ شايد هم شما بعد از يکماه ماندن در ايران قبل از پرواز به خارج متوجه اين مطلب شديد و نخواستيد بروی مبارک خود آورده وبا گفتن انشاءالله و ماشاالله سعي کرديد باز هم بخت خود را بشکل ديگری امتحان کنيد. اگر قبول داشته باشيم که حرکت سي خرداد و هفت تير شما يک قمار بود که در هردو بازنده شما بوديد، شايد شما هم به سرنوشت ساير قمار بازان گرفتار شديد که چون ميبازند، جهت جبران باخت، به بازی، در اشل بزرگتر ادامه داده و در نتيجه باخت آنها از شکل يکبار باختن خارج گشته و بشکل باخت تصاعدی در ميآيد. کما اينکه تظاهرات مهرماه هم باز بجای باز کردن فضای جامعه، بجز به کشته دادن تعداد زيادی از جوانان و حتي کودکان دبيرستاني، فضا را بيش از هرزمان قفل کرد. و در ضمن تاريخ  هم نشان داد که هيچيک از ترورهای شما نتوانست حکومت را بي آينده سازد و بعد از هر تروری بسرعت حکومت توانست جانشين سازی کرده و هنوز بعد از بيش از25 سال توانسته و ميتواند، افراد و چهره های جديدی را وارد دولت و حکومت کند. بقول مهدی خانبابا تهراني از اعضأ اوليه شورا نتيجه اين ترورها اينبود که مردم بجای ورود به صحنه، تماشگر آن شدند. وی ميگويد: « وقتي جو خشونت تشديد يافت و در برخوردهای مسلحانه ميان عوامل رژيم و مجاهدين عده ای کشته شدند، مردم عقب نشستند. در چنين جوی، نيروئي که مي بايست به صورت ميليوني مقاومت نمايد، به عنوان نظاره گر باقي ماند. مردم وقتي مشاهده کردند جنگ ميان گلادياتورها آغاز شده خود را کنار کشيدند.»[5] .

در اينجا باز بايد تاکيد کنم که روی سخن من مجاهدين و هوادارانشان نيستند، چرا که اولا" آنها با تکميل ساختار فرقه ای شان اساسا" از دور عقل ، خرد ومنطق خارج شده و بقول مسئول شورا ياد گرفته اند که "بي کله" دل را بزنند به دريا و "عقل تاجر پيشه" نداشته باشند. به حرف رهبر خود گوش داده وبدون هپچ چون و چرائي به دنبال آن روان گردند. حتي در آنزمان هم که ساختار فرقه ای آنها تکميل نشده و رهبر ايدئولوژيک آنها مقام الهي کنوني خود را بر فکر و روح حواريونش حک نزده بود،  آنها با عدم جمعبندی و يا حداقل عدم جمعبندی واقعبينانه و صادقانه حرکت "چريکي" و يا "تروريستي – انقلابي" زمان شاه خود، نتوانستند به اين نتيجه بديهي و آشکار برسند که عمليات مسلحانه چريکي و ترور، خاصيت بازکننده فضا و بصحنه آوردن توده ها را نداشته و بعکس حرکتي است قفل کننده توده ها، و منزوی کننده خودشان از مردم. کما اينکه اين حرکت و اين تاکتيک نه تنها در ايران، ترکيه، فيليپين، ايرلند، اسپانيا،.. جواب نداده و نميدهند، بلکه حتي در محل تولد خود يعني در روسيه[6] و آمريکای لاتين هم در هيچ کشوری نتيجه مطلوب را ندادند. اما من ميتوانم از بقيه اعضأ خردگرا و مستقل گذشته و حال شورا اين سئوال را بکنم که شما با کدام تحليل و نمونه تاريخي فکر ميکرديد که حرکات "تروريستي – انقلابي" و "عمليات انتحاری" مجاهدين ممکن است مردم را بصحنه کشيده و انقلابي نوين را در پي داشته باشد؟ شما بر اساس کدام منطق و يا نمونه تاريخي، در تاريخ خود و يا ساير ملل، فکر کرديد که مردم در حين جنگ با خارجي و اشغال کشور توسط خارجي ممکن است بر عليه حکومت خودی هم قيام کرده و آنرا سرنگون سازند؟

 يادم ميآيد در آندوران مسئول شورا همواره در جلسات عمومي مثالي ميزد و ميپرسيد: " وقتي دزد به خانه ما زده و ميخواهد اموالمان را دزديده و خانه مان را به آتش بکشد، آيا درست است ما دزد را ول کرده و به رفع اختلافات داخلي خود بپردازيم؟" وی البته در اينجا دزد را حکومت دانسته که حاکميت را از ايشان دزديده و معتقد بود که بقيه "اپوزيسيون" و "اعضأ شورا" بايد از ايشان سئوالي نکرده، انتقادی ننمايند و اختلافاتشان را با ايشان بکناری گذاشته و مثل گوسپند وارد شورا شده و گله وار از ايشان اطاعت نمايند، چرا که ايشان درگير نبرد با "دزد"،"حق رهبری" خودشان هستند. اما في الواقع اگر مثال درست استفاده ميشد، و به آن اندکي فکر ميشد، اعضأ شورا ميتوانستند بفهمند که اين منطقي است که مردم عادی آنرا بکار برده و ميبرند، وقتي دزد (عراق بلحاظ نظامي و آمريکا بلحاظ سياسي) ميخواهند به خانه آنها زده، اموال ايشان را (خوزستان و اروند رود و نفت و گاز کشور را) ببرند، درست نبود که آنها به جنگ و دعوای داخلي بپردازند.  ما در تاريخ خود و تاريخ ساير ملل اسلامي و کشورهای ديگر شاهد قيام مسلحانه مردم  بر عليه استعمار و يا حداقل بر عليه حکومت دست نشانده خارجي بوده ايم، اما شما خود اذعان داريد زماني که شورا وارد جنگ با حکومت شد، مردم، حکومت را، حکومتي مستقل ميدانستند که مورد تجاوز يک کشور خارجي، عراق قرار گرفته و تمام کشورهای غربي منجمله "دشمنان ديرينه" آنان آمريکا و انگليس هم در طرف مقابل قرار داشتند. در چنين شرايطي بر اساس کدام نمونه تاريخي و منطق عقلاني شما فکر کرديد که مردم دشمن خارجي را ول کرده و از مبارزه خصوصي شما حمايت کرده و بر عليه حکومت قيام خواهند کرد؟ و سئوال آخر اينکه براساس ادعای خودتان، حدود صد هزار نفر از پاسداران و نظاميان در مرزهای غربي کشور، توسط ارتش شما کشته شده اند و علاوه بر آنها شايد حدود ده هزار نفر ديگر نيز در عمليات "تروريسم – انقلابيتان"  در شهرها و منطقه کردستان کشته شده اند، همزمان شما مدعي هستيد که حکومت نيز تا کنون حدود صدو بيست هزار نفر از شما را در عمليات نظامي و يا بوسيله اعدام کشته است. صحبت من در اينجا بحث بر سر چند و چون اين اعداد و عادت شما در ضربدر ده کردن اعدادتان نيست و هر چه بگوئيد را دربست ميپذيرم، با اين سئوال: شما که مدعي هستيد از آغاز حساب همه چيز را کرده بوديد، ممکن است بگوئيد، هزينه انساني اين خواسته شما برای رسيدن به قدرت، نهايتا" چه ميزان است؟ و آيا شما از ابتدا حساب اين هزينه انساني غير قابل وصف دويست هزار نفری، و خدا ميداند چه تعداد معلول و مجروح  و بيمار روحي و رواني و با حدود يک تا دو ميليون خانواده عزادار و دل چريکين از دو طرف را کرده بوديد؟ و نهايتا" مردم ايران چه تعداد ديگری از فرزندان خود را، منجمله در تحريم اقتصادی ای که آنقدر آنرا تبليغ مي نمائيد و احتمالا" حمله آتي آمريکا به کشورمان، بايد از دست بدهند، تا شما راضي شويد که از آغاز اشتباه کرده بوديد و حتي راه رسيدن به قدرت فردی هم اين راهي نيست که شما انتخاب نموديد؟

2- سئوال از اهل قانون و قواعد بين المللي : سئوال از اعضأ گذشته و حال شورا که معتقد به مراعات اصول و قوانين بين المللي، منجمله حقوق بشر ميباشند:

طبعا" هر انسان اهل قاعده و قانون و بخصوص قوانين بين المللي، اهل خرد و منطق هم هست و در نتيجه ميتوان سئوالي را که در فوق، از معتقدين به اصل فايده کردم، از اين دسته نيز بپرسم. اما علاوه  بر آن، افرادی که خود را ملزم به رعايت قوانين بين المللي ميدانند، بايد به يک رشته از سئوالات ديگر هم، بعد از حمايت خود از عمليات مجاهدين در تابستان و پائيز 1360  و بعد از دور بعدی يعني عمليات سال 1372 ، پاسخ گويند: مسئول شورا در پاسخ به کساني که اين تاکتيک مجاهدين و شورا را "تروريسم گسترده" خواندند، چنين ميگويد: «وقتي با آنهائيکه تاکتيک مجاهدين را "تروريسم گسترده" مي نامند، وارد بحث شويد، به روشني خواهيد ديد که: اولا" – اصلا" قيام توده ای و عمومي را در چشم انداز، ندارند. ثانيا" – عجالتا" و فعلا" شما را به کنار گذاشتن سلاح دعوت ميکنند. ثالثا" – جوهر حرفها و تحليل آنها بر اين استوار شده که رژيم را رژيم ماندگار و حتي تثبيت شده ای مي پندارند که به اين زوديها رفتني نيست و لذا "سرنگوني" رژيم را در چشم انداز کنوني شان ندارند.»[7] . امروز پس از گذشت بيش از بيست و چهار سال از آن زمان و روبرو شدن با اين واقعيت که مردم به حمايت از شما وارد صحنه نشدند، قيامي صورت نگرفته و حکومت هم هنوز بر سرکار است، و شورا هم بالاخره مجبور شد سلاحهايش را دو دستي تقديم "امپرياليسم جهانخوار" کند، يعني علائم  استدلالي برای اثبات ادعای مدعيان مجاهدين، آيا بر پايه همان منطق مسئول شورا، اجازه است و ميتوان، طرف عکس معادله فوق را نتيجه گرفت که بلي آنها درست ميگفتند و حرکت شما "تروريسم گسترده" و جدا از مردم بود؟

 اما بحث من اينجا بر سر خود لغت "تروريسم" است که خود مجاهدين هم از بکار بردن آن با اضافه نمودن پسوند "انقلابي" ، حداقل در گذشته، ابائي نداشته اند[8].  گرچه در بسياری از عمليات بجای استفاده از اين ترم، "اعدام انقلابي" بکار گرفته شده است. من شخصا" در بکار گيری اين ترم و بخصوص تروريستي خواندن يک سازمان و يا گروه بسيار محتاط هستم، چرا که معتقدم اگر به صرف يک يا چند عمليات تروريستي بتوان گروه و يا دولتي را تروريست خطاب کرد کمتر گروهي که مبارزه مسلحانه ميکند و کمتر دولتي منجمله دولتهای ايران، آمريکا، انگليس و اسرائيل ... ميتوانند خود را از داشتن چنين عنواني تبرئه نمايند. چرا که همه آنان درشرايطي و در دوراني مخالفان خود را ترور کرده اند. تعريف من از سازمان و يا يک حکومت تروريستي زماني است که آن سازمان و يا گروه و يا حکومت فقط و فقط از ترور برای پيشبرد اهداف خود استفاده نمايند، و يا حداقل ترور محور اصلي حرکت مستمر آنان باشد. في المثل در تاريخ معاصر شايد بتوان حکومت پل پات در کامبوج را يک حکومت تروريستي دانست، چرا که ترور، سياست غالب آن حکومت بود. و يا در ميان سازمانهای نظامي، القاعده را ميتوان به جرات تروريست خطاب کرد، چرا که بنظر ميرسد، بجز ترور تاکتيک ديگری در خورجين خود ندارد و محور اصلي تمام حرکاتش ترور است.  اما  گذشته از بکار گرفتن اين برچسب و مارک برای مجاهدين وشورا به عنوان يک سازمان و يا گروه تروريستي، و درست بودن و يا نبودن آن، آنچه که مهم است، اينستکه بعضي از عمليات و شايد تعداد زيادی از عمليات آنان، طبق تعريف تروريسم، ترور محسوب ميشود و علي القاعده ميبايست از جانب کسانيکه اهل مراعات قوانين بين المللي هستند نفي و محکوم و يا حدقل مورد سئوال قرار ميگرفت.

برای مثال مجاهدين بسياری از قربانيان خود در اين سالها را: "مزدور"، "فالانژ"، "حزب اللهي"، "جاسوس" و "بسيجي" خوانده اند.  اگر نسبت دادن چنين صفاتي از جانب مجاهدين ميتواند توجيه لازم و کافي برای "ترور انقلابي" و يا "اعدام انقلابي" اين افراد باشد. به اين ترتيب با توجه به اينکه مجاهدين، در آنزمان معترف بودند که حکومت حداقل حمايت ده درصد جامعه را دارا بوده، نزديک به سه تا چهار  ميليون از مردم کشور ما هم،  در صورت امکان ميتوانستند طعمه ترورشورای ملي مقاومت شوند.  و يا در حاليکه، بسياری از جداشدگان، منتقدين و مخالفين خارج از کشوری مجاهدين و حتي اعضأ سابق شورا هم طي سالهای گذشته ملقب به همين القاب شده اند،  در نتيجه ميتوان استدلال نمود که آنها نيز طبق همين قاعده در دادگاه مجاهدين محکوم به مرگ هستند. که البته، اگر هنوز "ترور انقلابي" نشده اند، به اين دليل است که انجام چنين عملي در خارج از کشور برای مجاهدين پر هزينه (سياسي – نظامي – مالي) است.  براستي آيا اعضأ سابق شورا و يا مجاهدين وقتي که عضو آن سازمان و يا شورا بودند، ميتوانستند حدس بزنند که ممکن است روزی "مزدور" و "جاسوس" مخاطب شده و طبق قانون فوق خونشان حلال گردد؟ و آيا اعضأ مستقل فعلي شورا، تضميني دارند که بمحض پيدا کردن اختلافي با مجاهدين و خروج  از شورا به سرنوشت بقيه دچار نشده و ملقب به همين القاب و محکوم به "اعدام و يا ترور انقلابي" نگردند؟  البته در داخل کشور، وضع فرق ميکند و هزينه ترور از نظر مجاهدين، حداقل تا زمانيکه ايران و غرب رودروی يکديگر قرار دارند، بسيار کمتر ميباشد. چرا که از نظر مجاهدين جان انسانها اساسا" ارزش چنداني نداشته و وقتي آنان حاضرند برای به زندان افتادن رهبرشان آنهم برای چند روز و آنهم در زندان بقول خودشان دولوکس فرانسه، چند تن از ياران خود را زنده زنده طعمه آتش کنند، کشته شدن افراد غير خودی در ايران و حتي کشته شدن يک يا چند عضو خودی در قبال تبليغات حاصله و تلفات دشمن چه ارزشي ميتواند داشته باشد؟  هزينه سياسي چنين عملياتي هم تا زمانيکه غرب و ايران رودروی يکديگر هستند، علي رغم اجبار دولتهای غربي در ترور خواندن عمليات مجاهدين، چندان زياد نيست و درمجموع قابل اغماض است. توضيح بيشتر اينکه، حتي اگر کشته شدن مقامات حکومت ايران و حتي افراد عادی حامي حکومت، تحت عنوان "مزدور" و "فالانژ" و "جاسوس"  را حکومتهای غربي ترور بنامند، برای آنها، اين "ترور" به جديت "ترور" در کشورهای خودشان و يا در کشورهای دوست نيست و در نتيجه بقولي ترورهای مجاهدين طبق تعريف، ترور هستند ولي چون ترور دشمن آنان است، آنقدر هم ترور  محسوب نمي شوند که فرضا" مسئولين شورا در سالهای 60 و 61 ، در عين پذيرش مسئوليت آن "ترور" ها نتوانند مقيم فرانسه شده و برو و بيای خودشان را داشته باشند و يا رئيس جمهور شورا نتواند در فرانسه و انگليس در کنسرت شرکت کرده وبرای هوادارانش سخنراني نمايد (جهت مقايسه تصور کنيد که فرضا" ال قاعده از ام کلثوم نامي دعوت کند که در ارلز کورت لندن کنسرت گذاشته و اثامه بن لادن هم در آن کنسرت برای هوادارانش سخنراني نمايد). از نظر روشنفکران غربي هم اين ترورها، بخصوص در دهه 60، بنوعي قابل توجيه بودند چرا که در آندوران حکومت نيز در زندانها و دادگاهها، حتي قوانين خود را هم مراعات نميکرد و پير و جوان، بي گناه و با گناه را بصرف هواداری مجاهدين به جوخه اعدام ميسپرد. اما مسائلي که از  نظر يک فرد اهل قانون، و متعهد به قوانين بين المللي، در اينجا وجود دارد به اين ترتيب هستند:

 الف-  آيا نقض قوانين از جانب يک طرف دعوا ميتواند توجيه مناسبي برای نقض قوانين بين المللي برای طرف ديگر دعوا باشد؟

 ب-  آيا طرفدار حکومت بودن، حتي طرفدار فعال آن بودن،  که بنا به تعريف مجاهدين فرد را مزدور و فالانژ و حزب اللهي ميکند ميتواند "جرم" لازم و کافي برای ترور و يا اعدام  آن شخص باشد؟ توجه شود که اين قانون در مورد اشغال کشور بوسيله خارجي ميتواند تبصره بردار باشد. يعني امروز بحث است که ترور اتباع اشغال گر، حتي اگر غير نظامي باشند، در زمان اشغال و در سرزمين اشغالي، به اين دليل که جزو اسباب استعمار کشور، توسط خارجي هستند و لازمه استقلال مبارزه با اشغالگر تحت هر لباس و شکلي است، تروريسم محسوب نميشود، بهمين دليل بسياری، عمليات انقلابيون الجزاير بر عليه اشغال آن کشور توسط فرانسه و يا عمليات گروه هائي مثل حماس و حزب الله را در فلسطين اشغال شده، ترور نميدانند. اما آيا ميشود اين قانون را بخودی و بر عليه استبداد داخلي هم بسط داد. يعني هواداران و حاميان حکومت را بصرف اينکه حمايت فعال از حکومت ميکنند، مستقل از اينکه مسلح باشند و يا نه، به قتل رساند و اسم آنرا هم  "مقاومت" و نه " ترور" گذاشت؟

ج -  مجاهدين وشورا افراد کشته شده را منجمله بسياری از امام جمعه های شهرهای مختلف و يا رهبران حزب جمهوری اسلامي را که در انفجار حزب کشته شده اند جزو سران حکومت و در نتيجه مجريان واقعي اعدام و شکنجه آندوران زندانها دانسته و اين را مجوزی کافي برای ترور آنها دانسته اند. اگر اين استدلال درست باشد، و ما کشتن هر فرد و مقام بالائي از حکومت را، منجمله امام جمعه يک شهر، رئيس بنياد مستضعفين اين شهر و آن شهر، رئيس جهاد سازندگي ، حتي رئيس فلان بانک و يا اعضأ انجمن اسلامي فلان مدرسه را، بدليل اينکه در جنگ هستيم و کشتن دشمن، ترور محسسوب نميشود درست دانسته و بگوئيم که اين عمل متقابل به مثل در جنگ است، و آنرا به مثابه کشتن سربازان و فرماندهان دو طرف يک جنگ بدانيم، و به اين دليل از طرف سوم بخواهيم که آنرا بعنوان تروريسم محکوم ننمايد، چگونه ميتوانيم همين استدلال را از جانب طرف مقابل نپذيرفته و ترور مقامات "مقاومت" را بخواهيم که ديگران، تحت عنوان "ترور" محکوم نمايند؟ مثلا" ترور نماينده شورا در سوئيس و يا ايتاليا. بعبارت ديگر چگونه يک ناظر بي طرف و يا يک نفر که اهل مراعات قانون به هر قيمت هست ميتواند کشتن نماينده خميني در فلان شهر را "قرباني جنگ" و نه ترور دانسته و از طرف ديگر کشتن نماينده شورا در فلان کشور را "ترور" ناميده و محکوم کند؟ به نظر من، ما بايد با يک استاندارد با هر دو طرف اين معادله برخورد کرده و هر دو را بدليل غير نظامي بودن قربانيان، ترور ناميده و هر دو را بعنوان ترور و نقض قوانين بين المللي و قوانين جنگ محکوم نمائيم.

د – ترور در فرهنگهای مختلف به اشکال متفاوت تعريف و توضيح داده شده است، شايد عمومي ترين تعريف آن تعريفي است که من در دوراني که عضو مجاهدين بودم با استفاده از تعريف وزارت خارجه آمريکا، در کتاب خيانت به حقوق بشر بکار گرفتم که از اين قرار است[9]  : " تروريسم اعمال خشونت عليه هدفهای غير رزمي به نحوی از پيش برنامه ريزی شده و با انگيره ی سياسي توسط گروههای درون يک کشور يا ماموران مخفي دولتي ارزيابي ميشود. هدف از اين اعمال معمولا" تاثير گذاری بر روی جمعيت مشخص است."  جهت انطباق قتلهای مجاهدين با اين تعريف بايد سه بخش آن مورد بررسي قرار گيرد: اولا" قسمت مربوط به اينکه هدفها "غير رزمي" بوده اند، در اينجا جهت اثبات اين مدعا پيشنهاد ميکنم به موارد ذکر شده درزير بنقل از نشريات خود مجاهدين وشورا دوباره توجه شود.

Ø                 گزارش عمليات انقلابي اعدام 18 تن از مزدوران رژيم[10]

Ø                 در ده عمليات در مشهد هفت مزدور ارتجاع منجمله يکي از مسئولين حزب کشته شدند[11].

Ø                 اخبار عمليات نظامي: مشهد: حمله به گشت پاسداران و کشتن يک پاسدار، قزوين: پرتاب نارنجک، اصفهان: حمله به يک حزب اللهي مشهور، تهران: رگبار به يک پاسدار شناخته شده. رشت: حمله به نماينده خميني در رشت و محافظ وی و کشتن آنها. تبريز: کشتن دو پاسدار[12].

Ø                 خبرنامه عمليات نظامي شورای ملي مقاومت: تهران: اعدام دو پاسدار، تيراندازی به ناطق نوری. بجنورد: يک عضو ستاد بسيج کشته شد. اصفهان: دو بسيجي اعدام شدند. شيراز: يک فالانژ به آتش کشيده شد. آستارا: انفجار بمب در مقر پاسداران. همدان: کشتن يک حزب اللهي. شيراز: کشتن سه پاسدار. مشهد: يک خائن با گلوله زخمي شد. يزد: يک فالانژ کشته شد. رشت: يک فالانژ کشته شد[13].

Ø                 اعدامهای انقلابي: مزدور حسين لبنياتي – يک پاسدار – يک فالانژ مسلح – مدير فالانژ و مسئول امور باصطلاح تربيتي – پليس سرکوبگر قضائي[14] ..

Ø                 اخبار مقاومت: انفجار سه بمب در مجاورت اقامتگاه خميني. انهدام چهارواحد گشتي کميته ها. ترور انقلابي رئيس کميته های چهارده گانه تهران. ترور انقلابي معاون وزارت خارجه. اعدام انقلابي تعدادی از شکنجه گران[15].

Ø                 اخبار مقاومت: تهران: اعدام دو پاسدار و پنج نفر از انجمن اسلامي در دبيرستان بهشتي. حمله به دفتر خميني و مجازات 20 نفر از مسئولين اين دفتر و مصادره کليه مدارک و دارائيها[16].

Ø                 اعدام يک جاسوس، اعدام رئيس دفتر آژانس املاک نويد (1361/2/18) – انهدام يکي از ادارات مرکزی سرکوب دهقاني در آرياشهر (جهاد سازندگي) و اعدام انقلابي دو مسئول آن[17]. (1361/2/15 )

Ø                 اعدام انقلابي سه کميته چي و يک فالانژ- اعدام انقلابي يکي از جاسوسان رژيم و زخمي کردن سه تن ديگر از مزدوران – اعدام انقلابي يکي از جاسوسان رژيم – اعدام انقلابي 4 تن از آدمکشان خميني خائن – اعدام  انقلابي دو تن از مسئولين بنياد جنايتکار و غارتگر باصطلاح مستضعفان – اعدام انقلابي يکي از آخوندهای سرسپرده خميني – اعدام انقلابي يکي از مزدوران جنايتکار – اعدام انقلابي آخوند جنايتکار سمرقندی – انهدام يکي از واحدهای نهاد سرکوبگر باصطلاح جهاد سازندگي – مصادره بانک خيابان مبارزان[18].

Ø                 اطلاعيه دفتر مجاهدين 23 تير 1361 : 16 تير تهران: علي اعظم از روسای انجمن اسلامي و مسئول نهاد ضد کارگری حزب جمهوری کشته شد. 17 تير- تهران: حمله به مقر کميته منطقه 13 دهها تن ازپاسداران کشته و دهها تن مجروح گرديدند. – کليه اموال و وجوه يکي از بازاريان غارتگر نزديک به خميني بنام حاج ترخاني باز پس گرفته شد. مسئول اطلاعاتي رژيم در خيابان مجيديه تهران کشته شد[19].

Ø     ترور امامان جمعه توسط "عمليات انتحاری" گاها" بعد از نماز جماعت، در حاليکه وی هنوز ميان نمازگزاران است. .. .

مجاهدين طبعا" در اطلاعيه های خود مشخص نساخته اند که افرادی را که تحت عنوايني کلي مثل مزدور و جاسوس و حزب اللهي و فالانژ "ترور انقلابي" کرده اند نامشان چه بوده، چه کاره بوده اند و يا بهنگام ترور در چه شرايطي بوده اند. اما آنها برای اثبات ادعای خود دال بر صحت انجام گرفتن چنين عملياتي که در آندوران نشانه قدرت آنان و ضعف حکومت و سرنگوني آن، ظرف سه و يا شش ماه بود، در بسياری از نشريات خود بريده جرايد نشريات حکومت دال بر انجام اين ترورها را نقل کرده اند، که با نگاهي به آنان ميتوان پي برد که قربانيان چه کساني بوده و در چه شرايطي کشته شده اند. برای نمونه ميتوان به نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 47 – 1361/5/8 ، شماره 56 – 1361/7/9 شماره 62 – 1361/8/21 ... اشاره نمود. با نگاهي به اين کليشه ها متوجه ميشويم که با حذف افرادی که پاسدار بوده و طبعا" ميتوان آنها را مسلح دانسته و در نتيجه کشته شدن آنانرا بخشي از تلفات جنگي و نه ترور محسوب نمود، بقيه افراد، عادی ( Civil - غير نظامي) با مشاغل عادی از نان فروش و سبزی فروش گرفته تا  رئيس بانک و دفتر معاملات ملکي و .. بوده و بهنگام کشته شدن مسلح نبوده اند. بسياری در محل کار خود و يا هنگام خروج از خانه هايشان مورد اصابت گلوله و يا بمب مجاهدين قرار گرفته اند. بنابراين با استناد به همين نشريات که مورد استناد خود مجاهدين و شورا قرار گرفته اند ميتوان استدلال نمود که اين افراد مسلح نبوده و جزو قوای مسلح کشور نبوده اند.

ثانيا" بخش مربوط به "برنامه ريزی شده" بودن اين عمليات هم قسمتي است که خود مجاهدين در نشريات متعدد خود با شرح ماجرا از اول تا آخر به روشني نشان داده اند که بسياری از اين قتلها برنامه ريزی شده از قبل بوده اند و في المثل اينطور نبوده که مجاهدين در معرض لو رفتن توسط يک هوادار حکومت قرار گرفته باشند و در دفاع از خود، وی را بقتل رسانده باشند. برای نمونه شرح "عمليات انتحاری" گوهر ادب آواز برای کشتن دستغيب امام جمعه شيراز و دوازده نفر ديگر در نشريه اتحاديه چنين آمده است: « گوهر آمادگي خود را جهت شرکت در عمليات قهرمانانه ی خودکشي به منظور اعدام انقلابي مهمترين عامل شکنجه و اعدام انقلابيون دراستان فارس دستغيب اعلام کرد. وی خود دراينمورد ميگفت: " من فکر نميکنم وجودم مايملک شخصي ام باشد. وجود  من متعلق به خدا و خلق و تشکيلات مجاهدين است. اگر با جان من قرار است راهي باز شود من هم فديه ای ناچيز خواهم بود و با انتخابي آگاهانه و مشتاقانه در انتظار چنين روزی بسر ميبرم." .. در شب عمليات تا دير وقت به کمک ساير همرزمانش به انجام مانورهای لازم جهت آمادگي، بر عمليات قهرمانانه اش مشغول بود و در صبح، لحظاتي قبل از حرکت در حالي که موجودی خود را که يک ساعت و 14 تومان پول بود به بچه ها ميداد گفت: "اينطوری بهتر است، من ميدانم برای چه کاری ميروم، من قلب دشمن را نشانه گرفته ام و انشاء الله که چيزی را باقي نگذاشته ام." »[20] .

بخش سوم تعريف فوق هم که هدف سياسي برای عمليات است بنظرم احتياج به اثبات ندارد و کسي نباشد که منکر آن باشد. خود مسئول شورا در جاهای مختلف که در اين مقاله هم آمده هدف اين "عمليات" را باز کردن فضای سياسي برای آغاز قيام عمومي و يا بي ثبات کردن و بي آينده کردن حکومت خوانده.

همانطور که مشخص است بحث من اينجا بحث اخلاقي نيست و اينکه آيا افراد کشته شده، انسانهای پاک و بي گناهي بوده اند و يا آنطور که مجاهدين آنها را ناميده اند، گناهکار و جنايتکار. آنچه مسلم است بحث بر سر اين موضوع، بحثي است بس دشوار که نه در توان من است و نه در حد اين مطلب، و شايد في الواقع در مورد بسياری از آنها فقط خدا است که ميتواند قضاوت نهائي را کرده و آنها را گناهکار و يا عاری از خطای مستحق مرگ بشناسد. آنچه که در اينجا مورد بحث است، اينستکه طبق تعريف حقوقي تروريسم، بسياری از عمليات مجاهدين در آندوران دقيقا" منطبق با تعريف تروريسم بوده اند. اما گذشته از اين ميتوان يک بحث انساني و اخلاقي هم در اينجا مطرح نمود. برای نمونه وقتي که فردی مخالف حکومت مثلا گوهر ادب آواز، و يا علي پور ابراهيمي (مجری "عمليات انتحاری" بر عليه احسان بخش امام جمعه رشت.) و يا مجيد نيکو (مجری عمليات انتحاری بر عليه مدني امام جمعه تبريز)[21] ، ميتوانند به قربانيان ترور خود، نزديک شده و بطور مثال در مورد مجيد نيکو امام جمعه را بغل کرده و نارنجک را منفجر نمايند و بهمراه وی 17 نفر ديگر را هم کشته و يا زخمي کنند[22]،  چه تضميني وجود داشته که در ميان نزديکان اين امامان جمعه، آنهم پس از اقامه نماز جمعه، افراد عادی[23]  وجود نداشته و عمليات مجاهدين منجر به کشته شدن مردم عادی نشده باشد؟ علاوه بر اين در ميان "اخبار عمليات نظامي" مجاهدين در نشريات مختلف با مواردی از پرتاب نارنجک و يا انفجار بمب و خمپاره روبرو ميشويم که بهيچ عنوان، بدليل عدم اعلام قبلي آنها از جانب مجاهدين بر خلاف سنت ساير انقلابيون، فرضا" IRA در ايرلند ، و يا اتا در اسپانيا، برای مردم عادی، امکان گريز از آنها وجود نداشته است. بخصوص که اين مواد منفجره، نقطه زن نيستند و نميتوان آنها را در جهت از بين بردن هدف مشخصي استفاده نمود و بايد مفروض دانست که در اثر انفجار آنها احتمال کشته شدن اشخاص ثالث نيز وجود دارد. نمونه معروف آن انفجار بمب در مقبره خميني است که از جانب وزارت خارجه آمريکا نيز مورد استناد قرار گرفته است. برای نمونه باز ميتوان به پرتاب نارنجک در قزوين[24] ، و يا انفجار سه بمب در مجاورت اقامتگاه خميني[25] ، که از جانب خود مجاهدين نيز پذيرفته و اعلام شد، اشاره کرد. و اگر اين پرتاب نارنجک و انفجار بمب را بنا به ادعای خود مجاهدين از آنها بپذيريم چه دليلي دارد که انفجار بمب در مرکز تهران خيابان ناصر خسرو ويا در مقابل فروشگاه قدس را که توسط حکومت اعلام شد را قبول نکرده و ادعای مجاهدين را که معقول بنظر نميرسد بپذيريم که اين بمب گذاریها کار خود حکومت بوده است[26]؟ .

به اين ترتيب گذشته از بحث حقوقي آيا بحث اخلاقي هم در مورد بمب گذاريهای مجاهدين و ترورهای آنان مطرح نمي شود و جای سئوال برای اعضأ اهل قانون و حقوق بشر شورای ملي مقاومت از مجاهدين در آن سالها ايجاد نميکند؟

از آنجا که بنظر ميرسد، مجموعه استدلالهای حقوقي و عقلاني شورای ملي مقاومت، دال بر تروريستي نبودن عمليات ايشان، بطور خلاصه و فشرده، در مصاحبه خبرنگار بي بي سي با حامي اصلي ايشان در انگلستان، يعني لرد کربت در تاريخ بيست و سوم فوريه 2007 آمده، بد نديدم که عين آن مصاحبه را بدون کم و زياد آن، در اينجا آورده و آنرا دوباره نگری کنم.  

نگاهي به مصاحبه لرد کربت و پاسخي به استدلالهای وی:

خبرنگار بي بي سي از لرد کربت، حامي اصلي مجاهدين و شورا در انگلستان:« درباره تلاش او برای خارج ساختن مجاهدين خلق از فهرست گروههای تروريستی ميپرسد و او چنين پاسخ داد:

تنها دليلی که از ابتدا برای اين ممنوعيت وجود داشت تقاضای ملاها از جک استرا، وزير خارجه وقت بود؛ حکومت ايران برای شروع مذاکره با اروپا بر سر برنامه هسته ای، شرطش اين بود که سازمان مجاهدين خلق در فهرست گروه های ممنوعه قرار بگيرد.»

اينکه دولت انگلستان و يا هر دولت ديگری بنا به چه دلايل سياسي ای اسم اين سازمان را در ليست تروريستي قرار داده و يا در آينده ممکن است آنرا حذف نمايد، موضوع صحبت اين مطلب نيست، چرا که در اينجا ميخواهم بحث را از زاويه حقوقي و عقلاني مورد بررسي قرار دهم و نه سياسي و اخلاقي.  بنابراين قرار گرفتن و يا حذف اسم آنها از ليست تروريستي موقعي ارزش حقوقي و عقلاني دارد که با تعاريف حقوقي و عقلاني منطبق بوده و يا نافي آنها باشد. اما به عنوان يک نکته حاشيه ای، روابط غرب وبخصوص آمريکا و انگلستان دو کشوری که بيتشرين تاکيدات را روی باقي ماندن اسم مجاهدين در ليست تروريستي دارند، هيچگاه مثل امروز با حکومت ايران تيره و تار نبوده است، و اگر حرف لرد کوربت درست بود زمان حاضر بهترين موقعيت برای حذف نام آنان از ليست تروريستي بود. التبه همانطور که من در بخش قبلي مفصلا" توضيح دادم به اعتقاد من، وجود اسم مجاهدين در اين ليست نه نشانه معامله سياسي با حکومت ايران است و نه بدليل تروريست بودن مجاهدين،  بلکه، فرقه بودن آنهاست که غرب را وادار ميکند با تروريست خواندن آنها، ايشان را از ليست نيروهای قابل اعتماد و احتمالا" آلترناتيوهای مطلوب خود حذف نمايند، وگرنه اگر مقوله تروريسم از نظر آنها جدی بوده و يا بخشي از معامله سياسي با حکومت ايران بود، مجاهدين به اين راحتي نميتوانستند در اين کشور و آن کشور" کنفرانس مطبوعاتي" و" کنسرت انقلابي" بگزارند. به  ادامه مصاحبه ميپردازم:

خبرنگار ميپرسد: « آيا فکر نمی کنيد که قرار دادن سازمان مجاهدين در فهرست گروههای تروريستی اين بود که اين گروه عمليات نظامی و حملاتی به ايران انجام داده و دست به ترور و کشتن شماری از مقامهای ارشد حکومت آن کشور زده است؟»

لرد کربت پاسخ ميدهد: « آنها اين کارها را کردند ولی تاريخ اين کارها به قبل از سال ۲۰۰۱ بر می گردد، آنها هيچگاه اهداف غيرنظامی را مورد حمله قرار نداده اند.

اما در مورد مقامهای دولتی، آنها يک جنايتکار باسابقه را که رئيس زندان اوين بود ترور کردند، کسی که در قتل دهها هزار نفر دخيل بوده و در اين شرايط، اين نوع حملات درست است اما نکته اصلی اين است که در سال ۲۰۰۱ که سازمان مجاهدين خلق در اين فهرست قرار گرفت دو موضوع روشن بود؛ اول اينکه اين سازمان هيچ نوع تشکيلاتی در قلمرو بريتانيا نداشت و ثانياً هيچ مدرک و دليلی برای اينکه مجاهدين خلق فعاليتها و اقدامات خصمانه عليه بريتانيا داشته باشند در دست نبوده است.»

در اينجا لرد کربت جهت اثبات تروريستي نبودن عمليات شورا سه استدلال آورده:

اول- اينکه شورا از سال 2001 هيچ عمليات نظامي نداشته: قبل از هر چيز، در صورت صحت چنين امری، بايد به شورای مجاهدين، بخاطر کنار گذاشتن خشونت و سلاح، جهت پيشبرد اهداف سياسي خويش تبريک گفت. بگذريم که احتمالا" شورا ، با تحويل دادن سلاحهايشان به آمريکا و وضعيت موجود در عراق، و تحت نظر بودنشان در آنجا، نميتوانسته اند عمليات نظامي از خاک عراق در ايران داشته  باشند. اما بهر صورت اين را بايد حرکتي مثبت دانست و به اعضأ شورا تبريک گفت، مشروط به اينکه:

 اولا" اين يک تاکتيک مقطعي در استراتژی مسلحانه مجاهدين نباشد: توضيح اينکه مسئول شورا در مصاحبه سال 1361 خود ميگويد: «طبعا" وقتي ميگوئيم مبارزه ی مسلحانه، منظورمان شکل محوری نبرد است که اصلا" ساير اشکال، حول آن ميتواند وجود داشته باشند و معنا پيدا بکنند. والا منظورمان مطلق کردن، و اينکه فقط سلاح و لاغير نيست.»[27] .

ثانيا" دائمي بوده و حاکي از تغيير خط و محور باشد: توضيحا" اينکه درآبان ماه 1373 هم مسئول شورا مدعي شد که: «مجاهدين و ارتش آزاديبخش در سال جاری عمدا" و به طور حساب شده به هيچ گونه عمليات نظامي مبادرت نکرده اند.»[28] ،  اما اين توقف عمليات نظامي بعنوان تغييير خط و استراتژی مجاهدين نبود کما اينکه چند ماه بعد رئيس جمهور شورا در پاسخ به سئوالات هموطنان در نشريه ايران زمين ميگويد: «مبنای لازم برای اتحاد و همبستگي همانا پايبندی و التزام به مبارزه قهرآميز مشروع و انقلابي برای سرنگوني ديکتاتوری مذهبي و تروريستي حاکم است. که در حال حاضر ظرف و محمل واقعي و مادی آن ارتش آزاديبخش ملي ايران ميباشد.»[29] .

ثالثا" اين کنار گذاشتن سلاح و ترور، با يک انتقاد از خود علني و رسمي،  نسبت به عمليات گذشته، و تعهد بر عدم تکرار آن همراه باشد. کما اينکه در انگليس هم وقتي که IRA  سلاحهای خود را داوطلبانه ( و نه به زور امريکائيان ) تحويل داده و نسبت به گذشته خود انتقاد کرد، نام آنان از  ليست تروريستي حذف و مذاکرات صلح و حل مسالمت آميز مشگل ايرلند با شرکت آنان آغاز شد.

دوم – اينکه مجاهدين هيچگاه اهداف غير نظامي را مورد تهاجم قرار نداده اند، نه تنها غلط است بلکه بعنوان يک مجاهد سابق ميتوانم آنرا توهيني به "ارزشهای مجاهدين" بدانم. چرا که اين حرف، يعني ناديده گرفتن بسياری از عمليات "شهدای" مجاهدين. چرا که لرد کربت، بنوعي ميگويند که بسياری از "شهدای" عمليات انتحاری  بر عليه امامان جمعه،... و يا مقامات کشوری، منجمله نمونه عملياتي که فوقا" از نشريات مجاهدين نقل شد، که بسياری از مجريان آنها نيز در همان عمليات و يا بعدا" کشته شده اند و اسامي آنها، مندرج در ليست "شهدای" مجاهدين است، از آغاز مجاهد نبوده و  به سازمان مجاهدين تعلق نداتشه و گروه ديگری مسئول عمليات  آنها بوده است، و مجاهدين باصطلاح "شهيد دزدی" کرده اند. لرد کوربت مدعي است که مجاهدين فقط با پاسداران و ارتشيان و احتمالا" در مرزهای ايران و عراق جنگيده اند. در اينجا پيشنهاد ميکنم ايشان نگاهي مجدد به نمونه های ذکر شده در فوق و عمليات انتحاری مجاهدين در نمازهای جمعه انداخته و حرف خود را دوباره تکرا ر نمايد. توجه شود که عمليات در مساجد و بر عليه امامان جمعه علي رغم اينکه نه تنها امامان جمعه غير مسلح را مورد هدف خود قرار ميداده، جان بسياری از نمازگزاران عادی را هم به خطر ميانداخته. نمونه بمب گزاری درمقبره خميني و عدم اعلام قبلي آن جهت خارج شدن مردم عادی از آنجا هم که جای خود را دارد. قابل توجه  لرد کربت اينکه، مسئول شورا در جمعبندی سال 1361 با افتخار از اين عمليات ياد کرده وبعنوان اثبات اينکه اين عمليات متعلق به آنها بوده و براستي انجام شده اند از حکومت هم کد آورده و ميگويد: «رژيم خميني خودش ميگويد: ضمن يکسال، رئيس جمهور، رئيس ديوانعالي  و رئيس حزب، رئيس پليس، رئيس زندان، دهها تن نماينده (مجلس)، صدهاتن از فرماندهان پاسداران، چند استاندار، چندين وزير و مهمترين مقامات و چهرهای مرا  در گيلان و خراسان و آذربايجان و فارس و يزد و اصفهان ، همراه با صدها حاکم ضد شرعي و امام جمعه ريائي و چهره های معروف شکنجه گر و بسياری از روسای ادارات تفتيش عقايد وگردانندگان انجمنهای ضد اسلامي و بسيج وصدهاتن ديگر ازمامورين اختناق آفرين رژيم مرا زده اند.»[30] . در اينجا شايد بد نباشد جهت اطلاع لرد کربت و مهمتر، جهت يادآوری، اعضأ شورا که خود را اهل مراعات قوانين بين المللي و منجمله نفي ترور ميدانند، مجددا" شرح سئوال و جواب يک "مجاهد خلق" را در يک دادگاه حکومتي که در نشريه مجاهدين آمده است و در نتيجه بايد گفت که مورد قبول آنان نيز ميباشد، دوباره در اينجا ذکر کنم: «سخنان يک ميليشيای مجاهد در دادگاه: "شما به کدام دستور اسلام زن حامله را اعدام کرديد؟ چرا از اسرائيل اسلحه خريديد؟ رئيس دادگاه: عوض اينکه سئوالات مرا جواب بدهي از من سئوال ميکني؟ مجاهد: اگر تو جواب داری بده. اگر ما حق نيستيم و حق نميگوئيم بگو. ... رئيس دادگاه: شما مسئول اين ترورها که در بروجرد و همدان شده هستيد؟ مجاهد: آری، من با کمال افتخار ميگويم که برای دفاع از مردم چاره ای جز اينکه شماها را از بين ببريم نداريم.»[31].

سوم – لرد کربت مدعي است که مجاهدين « يک جنايتکار باسابقه را که رئيس زندان اوين بود ترور کردند،» باز در اينمورد حرف بسيار است. بحث من بر سر جرائم رئيس زندان و اينکه مستحق کشته شدن بوده و يا نه  نيست. کاش ما حکومتي داشتيم که خودی و نا خودی نميشناخت و افراد را بر اساس جرائم آنها و حتي براساس قانون خود، محاکمه و مجازات ميکرد! اما خطای حکومت همانطور که گفتم نميتواند توجيه خطای ديگری شود. بحث در اينجا بر سر حقوق و تعريف تروريسم است. "رئيس زندان" زماني کشته شد که بازنشسته شده  و ديگر نه رئيس زندان بوده  و نه نظامي(قابل توجه لرد کربت  که درجمله فوق،  خود مدعي است که مجاهدين هيچ فرد غير نظامي را نکشته اند.). ممکن است بسياری اين قتل را حق دانسته و بقولي برای آن اشک نريزند و بقول لرد کربت «. در اين شرايط، اين نوع حملات درست است» اما آيا مجرم بودن يک فرد، حتي اگر جرم او خيلي هم بالا باشد اين حق را به گروهها و افراد ميدهد که خود قاضي، دادستان و وکيل مدافع شده، در دادگاه انديشه و بر اساس معيارهای خود، فردی را محکوم کرده و اقدام به مجازات کنند؟ آيا ايشان فکر ميکنند ساير گروههای تروريستي وقتي ترور ميکنند و يا ساير حکومتها وقتي شکنجه و اعدام ميکنند، فکر ميکنند قربانيان آنها بيگناه هستند و اقدام به شکنجه و کشتن آنها ميکنند؟ اگر شما اين حق را به يک فرد و يا يک گروه بدهيد که قاضي و مجری قانون در مورد حتي يک فرد غير نظامي، خارج از ميدان نبرد و جنگ رودرو شوند، به نوعي اين حق را به همه گروههای تروريستي و کشورهای ديگر داده و اساسا" زير آب  تمام قوانين و تعاريف حقوق بين المللي را ميزنيد. باز اينجا تاکيد ميکنم که بحث بر سر لغت تروريسم و تعريف آن است و جالب اينستکه خود مصاحبه شونده هم در اينمورد از لغت تروريسم استفاده ميکند و اذعان دارد که لغت ديگری نميتوان در مورد آن بکار برد.

چهارم – لرد کربت استدلال ميکند که دولت انگليس نبايد به مجاهدين و شورا تروريست بگويد به دو دليل: « اول اينکه اين سازمان هيچ نوع تشکيلاتی در قلمرو بريتانيا ندارد»  در اينمورد حضور نماينده مجاهدين و شورا در کنار ايشان در عکس چاپ شده درهمان مصاحبه با بي بي سي، و اعلام رسمي اسم و مشخصات نماينده شورا در نشريات مجاهدين و معرفي شدن وی به لرد کربت، نشان ميدهد که لرد کربت به چه ميزان نسبت به مردم انگليس صادق است و يا تا چه حد نسبت به گفتارخود مطلع و يا در ايراد آنها دقيق و خالي از تناقض منطقي و يا حداقل کم حافظه تشريف دارند. علاوه براين جا دارد به آقای لرد ياد آور شوم، که مجاهدين در همين لندن در سال 1382، 2003 بدنبال دستگيری رئيس جمهور شورا در فرانسه، اقدام بخودسوزی کردند، که منجر به کشته شدن يکي از اعضأ ايشان شد. اين حرکت مجاهدين گرچه بروشني نشانگر حضور آنان در انگلستان است، اما مهمتر از آن اينکه، نشانگر آمادگي ايشان برای انجام هر گونه عمليات تروريستي، در خاک اين کشور، در صورت ضرورت ميباشد.  جای آن داشت که لرد کربت موضع خود را درقبال اين خودسوزيها که همزمان بطورسيستماتيک و برنامه ريزی شده در چند کشور ديگر اروپائي هم صورت گرفت مشخص مينمود[32].  اما بهرصورت، برای خاطر دل ايشان هم که شده اجازه دهيد فرض را بر اين بگزاريم که مجاهدين و شورا نه نماينده و نه پايگاهي در انگليس داشته و دارند. سئوال از لرد کربت اينستکه آيا القاعده در انگليس تشکيلات رسمي دارد که مجاهدين ندارند؟ و اگر داشتن تشکيلات رسمي در يک کشور شرط تروريسم خواندن آنانست بنابراين دولت انگليس نه القاعده و نه هيچ گروه ديگری را نميتواند تروريست خطاب کند. چرا که هر کدام از گروههای تروريستي نام برده شده توسط وزارت خارجه انگليس و يا امريکا اگر در اين کشورها مرکز رسمي و يا شناخته شده داشته باشند، که بلافاصله به دادگاه کشيده شده و مرکزشان تعطيل و احتمالا" مسئولينشان محاکمه و زندان ميگردند!  

لرد کربت در استدلال خود ادامه ميدهد :«  ثانياً هيچ مدرک و دليلی برای اينکه مجاهدين خلق فعاليتها و اقدامات خصمانه عليه بريتانيا داشته باشند در دست نبوده است.» در اينجا لرد کربت فکر کرده اند که برای تروريست خواندن گروهي، آن گروه بايد عمل تروريستي خود را در بريتانيا انجام داده باشد، اگر اين گفته را پايه تعريف تروريسم قرار دهيم ، انگليس نبايد اتا که در اسپانيا عمل تروريستي انجام ميدهد را تروريست بداند و يا هلند و بلژيک نبايد القاعده را که در امريکا و انگليس عمليات تروريستي داشته اند و نه درکشورهای آنان، تروريست بخوانند و .... و يا آقای لرد به اين ترتيب بايد مخالف تروريست خواندن بسياری از گروهها در فلسطين و لبنان که توسط وزارت خارجه انگليس بنا به تعريف اين  کشور، تروريست خوانده ميشوند نيز بشود و خواهان حذف اسامي آنها از ليست وزارت خارجه نيز بگردد. ايشان فراموش  کرده اند که بحث تروريسم بحث فرا مرزی است کما اينکه امروزه امريکا و انگليس، گروههای مبارز در فلسطين و لبنان را هم بنا به همين استدلال و بنا به معيارهای خود تروريست ميشناسند. درواقع تعريف پذيرفته شده تروريسم توسط دولتهای انگليس و يا آمريکا، هيچ اشاره ای به اين دو شرط لرد کربت ندارد.  بنظر ميرسد ايشان تعريف خود از تروريسم را دارند که بر مبني اين شروط  هيچ گروهي را نميتوان تروريست خواند مگر در کشورهائي که بنظر لرد کربت اولا" مرکز رسمي داشته باشند و ثانيا" در آنجا عمليات تروريستي انجام داده باشند که بهر صورت اين دو اصل متناقض يکديگرند. چرا که اگر گروهي در کشوری بتواند آزادانه فعاليت سياسي کند و مرکز رسمي داشته باشد که در آنجا عمليات تروريستي انجام نميدهد و اگر در کشوری عمليات تروريستي انجام دهد که نميتواند در آنجا مرکز رسمي و نماينده رسمي داشته باشد. بقيه مصاحبه فکر نکنم احتياج  به توضيح داشته باشد و به بحث اين قسمت من هم ربطي ندارد اما اگر علاقه داشته باشيد آنرا بخوانيد آنرا در پانويس آورده ام[33].

در خاتمه سئوالاتم، از اهل قانون و حقوق بين المللي، يک سئوال ديگر هم دارم و آن بکار گرفتن کودکان، بخصوص در دهه 60 از جانب مجاهدين است. همانطور که ايشان بهتر ميدانند، بکار گرفتن کودکان در جنگ از جانب مجامع بين المللي منع و محکوم شده و بسياری از گروه های نظامي در افريقا، به همين دليل از جانب سازمانهای حقوق بشری محکوم گرديده اند و باز به همين علت ، بدرستي شورای ملي مقاومت، حکومت را بدليل فرستادن کودکان به جبهه های جنگ برای دفاع از ميهمن محکوم ميکرد. اما سئوال اينستکه آيا ايشان انجام همين حرکت از جانب مجاهدين را هم محکوم کردند و به ياران خود در شورا انتقاد نمودند، و اگر پاسختان مثبت است، چرا اينرا در آنزمان علنا" مطرح نکرديد و يا حداقل بعد از خروجتان از شورا جزئيات آنزا به اطلاع مردم نرسانديد؟ فکر نکنم در اينمورد احتياج به بازگشت به مطالب گذشته، گفته شده در اين مقاله باشد، پيام مسئول شورا و جانشين وی در ايران، به دانش آموزان و دانشجويان در مهرماه 1360 و شرکت در تظاهرات مسلحانه مهر ماه و بعد از آن، بخودی خود دال بر اين مدعي است. کما اينکه، ضمن محکوم کردن حکومت، به زنداني کردن، شکنجه و اعدام کودکان خردسال در دهه 60، اين انتقاد به مجاهدين هم به خاطر بکار  گرفتن همان کودکان ميبايست ميشد. توجه شود که از نظر مجاهدين حتي يک دانش آموز کلاس  دوم دبستان هم  ميليشيا محسوب ميشد، آنها وی را در فاز سياسي به جاسوسي دعوت ميکردند و لابد در فاز بعدی به عمليات نظامي.  خبر جوانترين ميليشيای مجاهدين  از نشريه مجاهد شماره 69 را با اجازه،  جهت تفکردر باب اين سئوال، دوباره در اينجا نقل ميکنم: «گزارشي از جوانترين ميليشيای شيراز: "من محمد نادری دانش آموز (احتمالا" هشت ساله) کلاس دوم  دبستان هفده دی هستم. امروز ساعت شش و نيم، روزنامه مجاهد ميفروختم که ماشين پيکاني آمده و فحشم داد. روزنامه را پاره کرد و گفت که مجاهدين خر هستند، يکي هم توی سرم زد و رفت. من هم چيزی به آن نگفتم و فقط اين شماره ماشين را برداشتم و آمدم و به برادران دادم."»[34].

ادامه دارد

بخش دهم:

سئوال از اعضأ مستقل گذشته و حال شورا: از مليون، و از معتقدين به اسلام

بخش يازدهم:

گفت و شنودی خصوصي با مسئول شورا و پاسخ به چند سئوال رسيده از جانب هواداران شورا.


[1] (قضيه حمار در هندسه فراموش نشود. حتي حمار هم ميداند که برای رسيدن به هدف بايد نزديکترين راه، يعني خط مستقيم را انتخاب کرده و در آن مسير برود تا به آن برسد.)

[2]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 111 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[3]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 153 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[4]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 156 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[5]  ( مهدی خانبابا تهراني – نگاهي از درون به جنبش چپ ايران –صفحه 499)

[6]   بعضي ها نقطه تولد " تروريسم – انقلابي" و سازمان يافته مدرن را به حرکت نارودنايا وليا (اراده مردم) روسيه (1878 – 1881) نسبت ميدهند.  ( J. Bawyer Bell, Transnational Terror, Hoover Institution studies 53, 1975 )  تکاچف موسس اين گروه معتقد بود که تصرف قدرت و حاکميت توسط يک اقليت انقلابي ممکن است. او به تغيير از پائين و انقلاب مردمي اعتقاد نداشته و معتقد بود که مردم هميشه آماده انقلابند، در نتيجه اين وظيفه انقلابيون است که فتيله اين انقلاب بوده، آنرا با ترور، آتش زده، حکومت را ازحالت ثبات خارج نموده، انسجام دروني آنرا مخدوش کرده و نهايتا" توده ها را برای سرنگوني سازماندهي نمايند.

[7]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 67 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[8]  (برای نمونه ، در اخبار مقاومت نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 35 – 1361/2/3 اين ترم "ترور انقلابي" بکار گرفته شده است.)

[9]  (علت استفاده از اين تعريف و نقل آن از کتاب خيانت به حقوق بشر اينستکه ، مطالب اين کتاب از آنجا که توسط دبير خانه شورا به چاپ رسيده و در کتاب "دموکراسي خيانت شده از انتشارات کميسيون خارجي شورا هم مورد استناد قرار گرفته (صفحه 256)، لزوما" بايد مورد قبول مجاهدين و ساير اعضأ شورا هم باشد.)

[10]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 6 – 1360/7/3 )

[11] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 9 – 1360/7/24)

[12] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 12 – 1360/8/15)

[13] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 13 – 1360/8/22)

[14] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 33 – 1361/1/20 )

[15] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 35 – 1361/2/3 )

[16] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 37 – 1361/2/17)

[17] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 38 – 1361/2/24 )

[18] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 46 – 1361/5/1 )

[19] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 46 – 1361/5/1 )

[20]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 31 – 1360/12/28 )

[21]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 45 – 1361/4/18 )

[22]  ( نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 17 – 1360/9/20)

[23]  (حتي با تمايل به حکومت و حامي حکومت که به نظر مجاهدين در آنروز حداقل يک دهم احاد جامعه يعني 3 – 4 ميليون نفر را تشکيل ميدادند)

[24]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 12 – 1360/8/15 )

[25]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 38 – 1361/2/3 )

[26]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 53 – 1361/6/19 و نشريه شماره 57 – 1361/7/16)

[27]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 113 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[28]  ( نشريه مجاهد شماره 365 – 1373/8/30 )

[29]   (نشريه ايران زمين شماره 51 – 1374/3/4 )

[30]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 147 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[31]  نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 38 – 1361/2/24

[32]   جهت مطالعه اين خبر ميتوانيد به لينک http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030624_he-mujahedeen.shtml  از خبرگزاری بي بي سي مراجعه نمائيد.

[33]  (مصاحبه به اين ترتيب ادامه مييابد: « خبرنگار: ولی معمولاً اين روشی است که در مذاکرات بين دولتها مرسوم است، يعنی هر طرف در مقابل توافق، خواستار امتيازاتی است، فکر نمی کنيد که حتی اگر به گفته شما دولت بريتانيا امتياز هم داده باشد، چنين کاری هميشه و همه جا اتفاق می افتد؟

لرد کربت: اين مهم نيست که روشی است مرسوم يا غيرمرسوم، آنچه من می گويم اين است که چنين ملاحظاتی دليل کافی و اصولی برای برای گذاشتن يک سازمان در فهرست گروههای ممنوعه نيست و اگر حقيقت را بخواهيد به اعتقاد من از زمان تنظيم فهرست گروههای تروريستی در سال ۲۰۰۱، به هيچ يک از گروههايی که نامشان در فهرست قيد شد، فرصت داده نشد که شواهدی را که عليه آنها تنظيم شده ببينند يا درباره آن اظهارنظر کنند و اين وضعيت هنوز به همين منوال است.

مصاحبه کننده: خود شما شخصاً چرا فکر می کنيد مجاهدين خلق نبايد در فهرست گروههای تروريستی باشند؟

لرد کربت: در مقابل حکومت فعلی ايران که رژيمی آدمکش است بايد از گروهی دفاع کرد که خواستار برقراری حکومتی غيرمذهبی و دموکراتيک در ايران است.

مصاحبه کننده : شما فکر می کنيد دولت بريتانيا تصميم اشتباهی گرفته است، چرا ساير کشورهای اروپايی و وزارت خارجه آمريکا هم سازمان مجاهدين خلق را در فهرست گروههای تروريستی قرار داده اند؟

لرد کربت: اين موارد مثل آبله مرغان است که به همه جا سرايت می کند، وقتی دولت بريتانيا سازمان مجاهدين خلق را در اين فهرست گذاشت اتحاديه اروپا هم همين کار را تکرار کرد و بعد از آن هم دولت آمريکا (بهتر است آقای لرد برای ايراد چنين بياناتي تحقيق بيشتری انجام دهند، چرا که وزارت خارجه آمريکا قبل از هر کشور ديگری و در واقع شايد از دهه هفتاد جسته و گريخته اسم مجاهدين را در ليست ميآورده و حذف ميکرده و دوباره آنرا ميآورده است، در ضمن ايشان گزارش 41 صفحه ای وزارت خارجه آمريکا را هم فراموش کرده اند که قبل از تروريسم خواندن مجاهدين توسط جک استرو منتشر شده بود.)؛ ولی چنين حالتی دليل اصولی بودن تصميم اوليه دولت بريتانيا نيست.

لرد کربت در مقابل اشاره ها به شواهدی که سازمان ديده بان حقوق بشر در مورد نقض مکرر و فاحش حقوق بشر در نظام درون سازمانی مجاهدين خلق منتشر کرده است، آنها را بی اساس و فاقد سنديت لازم توصيف کرد و در مورد اظهارات اعضای سابق سازمان مجاهدين خلق که در برنامه ها و مصاحبه های گوناگون اين سازمان را متهم به شکنجه و بدرفتاری با آنها در اردوگاههای سازمان در عراق کرده اند، آنها را متهم به وابستگی به حکومت ايران کرد.» مصاحبه با بي بي سي فارسي تاريخ 23 فوريه 2007)

[34]  نشريه مجاهد شماره 69 – 1359/2/30

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد