_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین ـ قسمت پانزدهم

26.11.2010

حامد صرافپور ـ کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی

http://www.cibloggers.com/?p=5853

 

لینک به قسمت اول و دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت ششم و هفتم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت نهم و دهم

لینک به قسمت یازدهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت چهاردهم

عملیاتهای راهگشایی

پیش از پرداختن به ادامۀ بحث «بند ه» و برای روشن شدن هم میهنان، به موضوع عملیاتهایی می پردازم که در کشاکش آن بند همردیفی ابلاغ گردید و مجدداً به بحث اصلی خواهم پرداخت چرا که این مسائل از هم جدا نیستند. همانطور که در بخش پیشین شرح دادم پس از رسیدن خاتمی به ریاست جمهوری فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی رو به بازتر شدن گذاشت و این موضوع بویژه بعد از شروع به کار مجلس ششم به ریاست کروبی شکل تازه ای گرفت که رجوی می توانست (با سوء استفاده از این فضای باز سیاسی-اجتماعی و ایجاد شرارت) عرصه را بر طرح اصلاحات تنگ و زمینه را برای قدرت گرفتن جناحهای تندرو در داخل حاکمیت باز نماید. این کار کاملاً به نفع جناح تندرو، و به زیان مردمی بود که با انتخاب خاتمی (نه به خاطر خودش بلکه به خاطر گشودن مسیری تازه در مبارزه شان برای آزادی و عدالت) از یک سو به رجوی و سیاستهای خشونت طلبانه او (و دیگر گروههای سیاسی شکست خورده) پشت پا زده و از سویی معترض حاکمیت و شرایط موجود سیاسی-اجتماعی بودند. رجوی نیاز مبرم داشت که خاتمی و خط اصلاحات را به شکست بکشاند و هرچند نهایتاً عامل اصلی به شکست انجامیدن این خط نبود، اما باید اذعان کرد که هرکاری از دستش برمی آمد انجام داد تا خاتمی به دور دوم نرسد و بیش از این آبرویش در عرصۀ سیاسی به خطر نیفتد. در نتیجه از همان ابتدای انتخاب شدن خاتمی، به فعالیتهای نظامی خود شدت بخشید.

آغاز چنین اقداماتی برای به هم زدن امنیت اجتماعی در داخل کشور، با سلسله عملیاتهایی به اسم «راهگشایی» آغاز شد. این عملیاتها چهار مرحله داشت که به مراحل مختلف آن «سحر» گفته می شد. برای اینکار واحدهای چهار نفره سازمان یافته و بعد از گذراندن دوره های مختلفی بداخل خاک ایران نفوذ می کردند. واحدها پس از رسیدن به آنسوی مرز، نیروهایی که از پیش توسط ستاد داخله به مرز فرستاده شده بودند را با خود به عراق می آوردند و همزمان مسیرهای تازه ای برای تردد مورد شناسایی قرار می دادند. سحر شماره 1 به صورت خیلی محرمانه و محدود انجام گرفت و جنبه تجربی داشت و بیشتر در خطۀ جنوب بود که چند مجاهد نیز جان خود را از دست دادند. همانطور که شرح دادم در این زمان فرماندهی مرکز ششم ارتش (مرکزی که اینجانب در آن فعالیت داشتم) خانم شهرزاد صدر حاج سید جوادی بود که بلافاصله بعد از سحر شماره 1 فرماندهی را تحویل خانم مریم اکبرزادگان (خواهرزاده مهدی ابریشمچی که چند ماه قبل از جنگ کویت قرار بود مسئولیت بخش حفاظت قرارگاه بدیع زادگان را از مهران صادق تحویل بگیرد اما مدتی به تأخیر افتاد) داد و به مسئولیت خود در جایگاه مسئول اول سازمان بازگشت. طبعاً در مراکز دیگر هم تغییراتی انجام گرفت و سطح فرماندهی یک مرحله پایین تر آمد. عملیات سحر شماره 2 در تابستان آغاز گردید که حرکتی علنی بود و با حضور بخش بیشتری از نیروهای مراکز انجام می گرفت. برای انجام این عملیاتها، تعدادی از قرارگاههای متروکه دوباره راه اندازی گردیدند از جمله قرارگاههای حنیف (که بعدها فائزه نام گرفت) در شهر کوت و انزلی در جلولاء و همچنین مقرهای کوچکتری در جنوب.

در این دور از عملیات، پرسنل مرکز ششم به فرماندهی خانم مریم اکبرزادگان در قرارگاه حنیف مستقر گردید که در مجموع دهها مأموریت راهگشایی شامل انتقال نیرو از ایران به خاک عراق و اعزام نیروهای آموزش دیده به داخل ایران را به انجام رسانید. (همینجا اشاره ای به مناسبات داخلی مجاهدین که ارتباط مستقیمی با بندهای انقلاب دارد می اندازم: طی فاصله شروع تا پایان عملیات سحر 2، مراکز مختلفی در قرارگاههای تاکتیکی مستقر بودند که به ناچار می بایستی در برخی زمینه ها با هم هماهنگی به عمل می آوردند. از جملۀ این هماهنگی ها زمانبندی سرو غذا در سالنهای مشترک بود. برای اینکار بایستی دو افسر اداری گفتگوهایی با هم به انجام می رسانیدند که گاه می شد افسران اداری یک قسمت خانم و قسمت دیگر از مردان مجاهد باشد. در طی چند دقیقه گفتگوی این دو نفر، یک خانم عضو شورای رهبری نزدیک آنها قدم می زد که مبادا در همین چند دقیقه آنها تنها باشند!. یعنی زنان و مردان مجاهد خلق که تا پیش از انقلاب رهاییبخش! مریم در مأموریتها و عملیاتهای مختلف با هم شرکت داشته و در یک بشقاب غذا می خوردند و در یک اتاق کار می کردند و گاه در یک محل استراحت داشتند، اینک با گذشت چند سال از بحثهای انقلاب عظیم مریم و عبور از چهار بند این انقلاب که قرار بود روابط استثماری را از ریشه برکند، این اعتماد وجود نداشت که یک زن و مرد مجاهد به تنهایی، آنهم در یک سالن عمومی و برای یک مسئولیت اجرایی، صحبت کنند! وحشتی که سراسر وجود رجوی را گرفته بود ناشی از نگرانی حول شکل گیری روابط جنسی زن و مرد مجاهد نبود، بلکه از آن سرچشمه می گرفت که می دانست انقلاب ایدئولوژیک اش فریبی بیش نبوده است. فریبی که مجاهدین را از مسائل سیاسی-استراتژیک باز دارد و حول مسائل جنسی بازی دهد تا خودش بتواند در این بازی سیاستمدارانه، راههای مورد نیاز برای تثبیت قدرت اش را پیاده کند. سلاح قدرتمند انقلاب مریم به حدی پوشال و متزلزل بود که با یک نسیم رابطۀ اجرایی زن و مرد درهم می شکست و به همین خاطر لازم می دید حتا برای چند دقیقه گفتگو هم نگهبان بگذارد تا زمان را کنترل نماید!. این البته آخرین دور حضور زنان رده پایین و جدیدتر در مأموریتها و عملیاتها بود. در دوره های بعدی عملیات سحر هیچ زن مجاهدی خلقی جز فرماندهان مراکز و یگانها حضور نداشتند و به قرارگاههای خاص زنان منتقل شدند.)

به هرحال این سلسله عملیاتها با درگیریهایی پراکنده به پایان رسید و نیروها دوباره به اشرف بازگشته و بعد از یک جمعبندی و استراحت و تجدید قوا مجدداً آمادۀ مرحلۀ بعدی عملیات به نام سحر شماره 3 شدند. برای این کار، قرارگاههای تاکتیکی با کیفیت بیشتری راه اندازی و آماده شد تا ظرفیت پذیرش نیروهای بیشتری داشته باشد. البته سازمانکار مراکز فرماندهی نیز تغییراتی داشت تا متناسب با طرح گستردۀ در پیش رو باشد. مرز ایران و عراق از بخش جنوبی کردستان تا بصره تقسیم بندی شده و به هر مرکز فرماندهی منطقه ای برای عملیاتها و ماموریتهایش تحویل داده شده بود. مراکز 6 گانه نیز در درون خود آن محدوده را به سه قسمت شمالی و مرکزی و جنوبی (بر اساس مرز) تقسیم نموده و هر قسمت را در اختیار یک یگان رزمی خود قرار داده بودند. با توجه به حضور سه یگان رزمی در هر مرکز، بخش مخابرات نیز به سه جبهه تقسیم شده بود که مسئولیت ایجاد ایستگاههای بیسیمی هنگام تردد نفرات و برقراری رله بین تیمهای در مأموریت و مرکز فرماندهی را بر دوش داشت. برای اینکار یک گروه پشتیبانی در مناطق مرزی و در کنار پاسگاههای عراقی مستقر شده و واحد مخابرات با این تیم پشتیبانی همراه شده و یک ایستگاه رله برقرار می نمود که بتواند پیامها را از فرماندهی مرکز به تیمهای داخل شده به خاک ایران و برعکس منتقل نمایند. وظیفۀ دیگر تیم پشتیبان ایجاد رابطه و هماهنگی با فرماندهان عراقی موجود در مرز بود.

در مجموع شرایطی بسیار دشوار و خطرناک برای نیروها به حساب می آمد که گاه چندین شبانه روز بی خوابی را در شرایطی سخت تحمل کرده و دوباره به مقر باز می گشتند. محصول این فشارهای جسمی چیزی جز تصادف و سقوط در پرتگاهها نبود. لازم به ذکر است که ترددات در تاریکی مطلق انجام می گرفت و خودروها هنگام عبور در جاده های بسیار خطرناک مرزی که دارای پرتگاههای مختلف بود نمی توانستند چراغ روشن کنند و استفاده از عینک شب نیز برخی اوقات تضادی حل نمی کرد. نمونه های آن بسیار بود که از جمله تصادف چهار مجاهد با کامیون عراقی که منجر به کشته شدن آنها گردید، البته مشکل اصلی بی خوابی چند شبانه روزی راننده بود که با همان وضع مجبور بودند به قرارگاه بازگردند. نمونه دیگر سقوط یک جیب به داخل پرتگاه بود که چندین مجروح به همراه داشت… نهایتاً سحر شماره 3 نیز با محاصره شدن یک تیم چهار نفره و کشته شدن آنها به پایان رسید و در حالی که تمامی نیروها از این مسئله غرق در اندوه بودند گفته شد به اشرف بازگردید…

پیش از شروع عملیات سحر شماره 4، تمامی افراد برای یک نشست به قرارگاه باقرزاده فراخوانده شدند. به طور خیلی خلاصه، نشست برای معرفی خانم مهوش سپهری (نسرین) به عنوان مسئول اول و همردیف مریم رجوی در مدار رهبری عقیدتی بود! زمانی که مهوش سپهری به همراه مریم در فرنگ بود، در یک مکالمۀ تلفنی که به صورت کال کنفرانس در اشرف پخش می شد، رجوی از وی به عنوان کسی که فردیت خودش را به طور کامل شکسته و به خوبی بند «ف» را پشت سر نهاده است یاد می کرد. مسعود رجوی در این کال کنفرانس مدتی با او گفتگو کرد و از وی بخاطر تلاشهای گسترده اش در اروپا قدردانی نمود و وی را عامل اصلی برپایی گردهمایی های بزرگ در کنار مریم عضدانلو معرفی کرد. به هرحال یکسال بعد از این جریان، اینک مهوش سپهری در مدار رهبری عقیدتی! قرار گرفته بود.

در این نشست تغییرات دیگری نیز ابلاغ شد که شامل جابجایی برخی از مسئولین در مواضع جدید بود. مریم در این نشست ابلاغ کرد که از این پس خانم مهوش سپهری مسئولیت شورای رهبری مجاهدین را برعهده خواهد داشت! گویا وی صلاحیت لازم برای بدست گرفتن مهار دیگر زنان شورای رهبری را کسب نموده بود (در اولین معرفی شورای رهبری مجاهدین، مهوش سپهری چند گام آن طرف تر از مریم ایستاده بود و در دو سوی مریم رجوی، بانوی اول یعنی فهیمه اروانی و جانشین فرمانده کل ارتش یعنی عذرا علوی طالقانی قرار داشتند. طی این دو سال، مهوش سپهری که چند گام دورتر از مریم رجوی نسبت به این دو قرار داشت، توانسته بود حل شدگی بیشتری از خود نشان داده و به مداری مافوق شورای رهبری ارتقاء یابد. این مسئله در احزاب و دیگر سازمانها چیز غیرطبیعی نیست که کسانی در هر دوره با توجه به توانمندیهایشان می توانند به مدارهای بالاتری برسد و رأی بیشتری بدست آورند، اما نباید فراموش نمود که مجاهدین بعد از انقلاب ایدئولوژیک مریم، شاخص دیگری برای تعیین صلاحیت پیدا کرده بودند: «حل شدن هر چه بیشتر در رهبری عقیدتی». مهوش سپهری توانسته بود به مقام دست نیافتنی همردیفی رهبری عقیدتی دست یابد.

ماجرا چه بود؟

همانطور که پیش از این اشاره ای کرده بودم، در اولین انتخاب شورای رهبری توسط رجوی، هدف کنار گذاشتن تمامی مردانی بود که به طور مستقیم در تصمیم گیریهای رجوی شراکت داشتند. در اولین گام هم گفته بودم که وی با اعلام رهبری مطلقۀ عقیدتی خود، دفتر سیاسی را منحل کرد تا شریکی برای تصمیم گیریهایش نداشته باشد، اما اینکار مکفی نبود و وی ناچار به برداشتن گامهایی دیگر در این راستا بود. برای پس زدن مردان همتراز خود، ابتدا کل شورای رهبری سازمانش را از زنان برگزید تا یک مدار پیرامون خودش را آبندی نماید. ولی اینکار باز هم در آینده خطراتی برای وی داشت. به این علت که بیشتر زنان انتخاب شده کسانی بودند که پیش از این هم در تصمیم گیریهای مهم دخل و تصرف داشته و سالیان طولانی در بخشهای سیاسی و نظامی و تشکیلاتی و اجرائی کار کرده و توان خود را به اثبات رسانیده بودند. این کار باز هم هزینه هایی را بر دوش رجوی می گذاشت و او باز هم ناچار بود در انجام هرکار غیراخلاقی و غیرانسانی و یا مخرب و فروبرنده، با چنین افرادی بحث و جدل کرده و پاسخگوی اعمال خود باشد (به نمونه ای از آن در آینده اشاره خواهم کرد). برای رجوی که روز به روز تلاش می کرد خود را تنها پایۀ تصمیم گیریها نماید این مسئله قابل قبول نبود. مهمترین کار وی در این سرفصل، لگام زدن به شورای رهبری منتخب خودش بود و این «لگام» چیز نبود جز شخص خانم مهوش سپهری.

خانم مهوش سپهری تا مدتی پیش از آن مسئولیت چندانی نداشت و عمدتاً در آشپزخانه های ارتش مشغول به کار بود. البته در انجام اینکار و نمونه های آن توانمندی و تجارب لازم را داشت. این ویژگی همان چیزی بود که رجوی به دنبال آن می گشت. کسی که نه آشنایی جدی با مسائل سیاسی دارد و نه توانمندی نظامی داشته و جنگی را فرماندهی کرده باشد و نه سابقۀ تشکیلاتی طولانی داشته باشد که بعدها مدعی او شود. آنچه مهم بود اینکه وی خالی از هر تخصص و در عین حال سرسپردگی کامل به رجوی داشت. درست مثل کودکی که مغز او آمادۀ پذیرش هر آموزشی توسط مربی و کاملاً وابسته به آنها باشد. کما اینکه اولین مسئول اول منتخب مریم یعنی خانم فهیمه اروانی سابقۀ طولانی در تشکیلات مجاهدین نداشت و فقط با حل شدن در مریم به این پست برگزیده شد، و اگر پس از او خانم شهرزاد صدر حاج سید جوادی به عنوان مسئول اول انتخاب گردید از این جهت بود که مریم قصد رفتن به اروپا داشت و ارتش انقلاب کردۀ رجوی بدون حضور سرچشمۀ این انقلاب خیلی زود فرومی پاشید و لازمۀ این جدایی، حضور شخصیتی جدی و باسابقه در صدر سازمان بود و خانم شهرزاد صدر این خصوصیات را تا حدی دارا بود، یعنی شخصیتی آرام و متین و جدی داشت و در عین حال از خانواده ای سیاسی چون احمد صدر حاج سید جوادی بود و سابقۀ طولانی در تشکیلات مجاهدین داشت. اگر کسی جز او (در عدم حضور مریم در عراق) به عنوان مسئول اول برگزیده می شد مشکلات داخلی مجاهدین شدت بیشتری پیدا می کرد و ناچار باید کسی چون او را در این پست می گماردند که هم سابقه بیشتر و هم درک و فهم سیاسی و تشکیلاتی بیشتری داشته و مورد قبول دیگر شورای رهبری باشد… (عذرا علوی طالقانی که تا پیش از آن جانشین فرمانده کل ارتش بود هرگز به این مرحله راه نیافت که مسئول اول مجاهدین باشد، با اینکه وی زنی جدی، پرسابقه تر از مریم رجوی، از خانواده ای سیاسی و روحانی همچون آیت الله طالقانی، و همچنین شخصیتی متدین و منطقی بود و علاوه بر آن در عملیات نظامی «مروارید» فرماندهی سه لشکر ارتش رجوی را برعهده گرفته بود و تجارب نظامی خیلی بالاتری از بقیه داشت و با افسران عالیرتبه عراقی نیز در تماس و تبادل بود و صاحب منصبان ارتش عراق بخوبی وی را می شناختند و برایش احترام قائل بودند، وی از اولین فرمانده گردانهای زن در ارتش رجوی به حساب می آمد).

به هرصورت، پس از بازگشت مریم به کسانی چون شهرزاد صدر و عذرا علوی طالقانی در صدر کارها نیازی نداشتند و مجددا بایستی انتخابات بازنگری می شد. شاخص «بند ف یا همان شکستن فردیت» مهوش سپهری عنوان شد چرا که وی به قول مسعود رجوی «از خود» چیزی نداشت و «همه چیز» خود را از مریم می دانست. و این «همان چیزی» بود که مسعود بدنبالش بود. در اولین کنفرانس تلفنی که برگزار شد، مهوش سپهری با صدایی بغض آلود در برابر کارهای سیاسی انجام شده در اروپا می گفت: «من چکاره هستم؟ سر پیازم؟ ته پیازم؟»… و این همان سخن مورد علاقۀ رجوی بود که فرد از خود تهی و خود را در وجود رجوی متبلور ببیند… مهوش سپهری از بنیانگزاران فرهنگ لمپنی زنانه در سازمان مجاهدین بود (درست مثل مهدی ابریشمچی که در میان مردان مجاهد چنین فرهنگی را با خود داشت)، من اولین بار که در نشست وی (سالن اجتماعات قرارگاه اشرف) حاضر شدم از شنیدن برخی جملات که نسرین (مهوش سپهری) بکار می برد بهت زده شدم. واقعیت این بود که یکی از علل گرایش من به مجاهدین در دوران دانش آموزی و فاز سیاسی، فرهنگ بی نظیری بود که مجاهدین داشتند و هرگز ندیدم یک میلیشیای مجاهد واژه های زشت و رکیک بر زبان بیاورد. ادبیاتی که مجاهدین (بعکس دیگر گروههای سیاسی مثل چریکهای فدایی و حتا برخی بسیجیها) بکار می بردند عاری از فحش و ناسزا و واژه های لمپنی بود. من طی دو سال که در فاز سیاسی با مجاهدین بودم حتا یکبار ندیدم یکی از مجاهدین فحش دهد، بعد از آن هم از سال 1365 تا پیش از نشستهای حوض ندیده بودم که مجاهدین علنی به کسی فحش بدهند و تا پیش از مسئول اول شدند مهوش سپهری هم ندیده بودم خانمی واژه های رکیک بکار ببرد. اما وی در آن نشست براحتی در مورد معترضین می گفت: «گ… می خورد هرکس فلان سخن را در مورد سازمان بگوید…». از آن پس این واژه در ادبیات مجاهدین جا افتاد که هر از مدتی شاهد واژه هایی بس زشت تر و ناپسندتر در سازمان بودم که سرچشمه اش همین خانم بود که نهایتاً به سخنانی رسیده بود که من از گفتن آن نیز شرم دارم. بویژه وقتی می شنیدم که در نشستهای محرمانه اش با خانمها اینها را بکار می برد که کاملاً چاله میدانی بود. البته برخی از آن واژه ها را در مباحث قبلی ذکر کرده بودم. ناگفته نماند که رجوی کاملاً موافق چنین فرهنگی بود و حتا مثالی از امام حسین آورد که او به یزید فحش داده است پس ما هم عیب نمی دانیم فحش بدهیم!!! و بگذار اضداد هرچه می خواهند بگویند!

نشست مثل همیشه در شرایطی دشوار برگزار شد ولی کسی جرأت اعتراض نداشت به این خاطر که دیدن و شنیدن سخنان رهبری!!، بزرگترین «پرداخت» به هر مجاهد خلق بود!. سختی های حضور در قرارگاه باقرزاده و خوابیدن صدها نفر به صورت گله ای درون یک انبار بزرگ پنلی، آنهم بر روی موکتهایی که غرق در خاک و فضولات کبوتران بود، و استفاده از سرویسهای بهداشتی صحرایی و کمبود آب برای استحمام و لولیدن توی یک محیط کوچک بشدت نظامی… مشکلاتی نبود که در برابر سخنان ایدئولوژیک! رهبری قابل بیان باشد. همزمان که خانم مهوش سپهری به مقام همردیفی نائل شد، برای بستن زبان بسیاری از دختران مجاهد که هرکدام سابقه ای کمتر او در سازمان نداشتند و خیلی از آنان بارها در صحنه های نبرد و مبارزه و کار و تلاش، صلاحیت بیشتری هم از خود نشان داده بودند، و همچنین برای برنامه های وسیعی که مسعود رجوی برای خود تدارک دیده بود، بخشی دیگر از زنان مجاهد نیز نامشان به عنوان اعضای جدید شورای رهبری ذکر شد و تعداد اعضا به 583 نفر رسید. اینبار برای مردان شگفتی به همراه نداشت که فقط زنان به این نقطه رسیده باشند. اما سخن مسعود رجوی که شور و هیجان تمامی افراد بویژه دختران را به همراه داشت این بود که شورای رهبری باید به درون تانکها برود! (به این معنا که حتا رانندۀ و فشنگ گذار تانکها نیز بایستی روزی به این صلاحیت برسند که رده شان در حد شورای رهبری باشد). عضو شورای رهبری شدن تمامی زنان مجاهد خلق همانند ارتشی است که همگی افراد آن سرهنگ شوند، در این صورت سربازی وجود نخواهد داشت که تحت فرماندهی اینهمه سرهنگ قرار گیرند و این یک تناقض است که نمی تواند واقعیت پیدا کند. اگر چنین کاری اجباری و ضروری باشد لاجرم فقط می توان القاب را در شکل ظاهر یکسان نمود ولی در محتوا چیزی تغییر نخواهد کرد یعنی همه در ظاهر نام سرهنگ را یدک می کشند ولی موضع مسئولیت تغییری نخواهد کرد و راننده همان کار رانندگی و توپچی همان کار توپچی و فرمانده هم کار فرماندهی را برعهده خواهد داشت! آنچه مسعود رجوی نویدش را می داد چیزی جز پوشالهایی که به اسم «شورای رهبری» ساخته می شود نبود. در واقع ارتشی که پویا و رویان نباشد و راکد بماند، هرچه زمان بگذرد به زیانش خواهد شد چرا که با گذشت زمان نیروهای قدیمی تر باید بر اساس ضوابط آن ارتش درجه بگیرند و و اگر نیروی جدید به ارتش نپیوندد و چیزی به اسم بازنشستگی هم وجود نداشته باشد، لاجرم همه روزی سرهنگ خواهند شد در حالی که ناچارند موضع مسئولیتهای قبلی خود را نیز یدک بکشند. این بن بست رجوی بود و اینک بخش زیادی از دختران مجاهد بنا به ضوابطی که رجوی برای ارتش خود گذاشته بود صلاحیت این رده را پیدا کرده بودند اما اگر در اولین انتخاب شورای رهبری، نیروی کافی برای آنان وجود داشت که فرماندهی کنند، در این دور چنین چیزی وجود خارجی نداشت پس باید همان شورای رهبری را لایه به لایه می کردند که عده ای زیر دست عده ای دیگر کار کنند! این مسائل را رجوی می دانست و از پس مشکلات آن هم بر می آمد، اما او هدف دیگری را هم دنبال می کرد. هدفی که چند ماه بعد از آن به صورتی کاملا سرّی انجام شد.

در اولین گام، رجوی توانست با انتصاب یک همردیف، بر دهان تمامی شورای رهبری سازمانش لگام بزند. از این پس مهوش سپهری با دست باز می توانست به سرکوب دیگر شورای رهبری بپردازد و جلوی اعتراضات آنان را بگیرد. این نکته را من و دیگر مجاهدین درک نمی کردیم و برعکس انتخاب مسعود را خجسته و میمون می دانستیم. البته برای هرکسی تنافضاتی هم داشت، کما اینکه خود من هنوز مانده بودم که اگر مسعود و مریم رجوی به طور خدادادی به درجۀ رهبری عقیدتی رسیده اند مگر ممکن است که این وسط یک نفر دیگر هم به این درجه برسد؟ آیا رهبری عقیدتی که مریم قبلا گفته بود حجت زمان خود و در غیاب امام دوازدهم به هدایت جامعه مشغول است، می تواند مدام تکثیر شود؟ سوآل کردن البته جرم بود، با اینحال من به خودم جرأت دادم و پرسش خودم را با یکی از مسئولین سازمان (محمدعلی جابرزاده- قاسم) که مرا از نزدیک نمی شناخت مطرح نمودم. گویا او هم قدرت تحلیل این مسئله را نداشت و توضیحاتی داد که من قانع نشدم و در عین حال نام و ستاد مرا پرسید. می دانستم که می خواهد گزارش دهد و آدرس دقیقی ندادم و این مسئله گذشت.

بلافاصله بعد از اتمام نشست همردیفی نسرین (مهوش سپهری)، نیروها به قرارگاههای خود بازگشته و دور جدیدی از عملیاتها به نام «سحر 4» آغاز شد. تفاوت این دور حضور گسترده نیروها در عملیات بود. طی سه مرحله عملیات، رژیم نیز هوشیار شده و در مرزها آماده باش داده بود و به نیروهایش افزوده بود. حین انجام سلسله عملیاتهای سحر 3 رژیم به تعداد گشتی ها و کمین های شبانه افزوده بود که گاه تعداد آنها در شب به پنجاه نفر هم می رسد، این هوشیاری ها و آماده باش ها مسلماً به شدت درگیریها می افزود که عملاً خواست رجوی در این مرحله نبود اما موجب شد که سازمان نیروهای عملیاتی برای سحر 4 افزایش دهد. شروع آخرین سحر از همان ابتدا با درگیریهای گسترده همراه بود به نحوی که از مراکز دیگر نیروهای کمکی اعزام می شد.

مأموریتهای این دوران نیز توأم با مشکلاتی ناشی از عدم آشنایی خانمهای مسئول یگان با مسائل نظامی بود. این مشکلات ناشی از زن بودن آنها نبود بلکه دقیقاً ریشه در کمبود تجربه و آموزش در این زمینه بود. بیشتر خانمهایی که در مقام فرماندهی قرار گرفته بودند تا چند سال پیش از این راننده تانک یا نفربر و ماکزیمم فرمانده آن بودند و در پروسۀ آموزش تاکتیکهای فرماندهی نیز آموزشی بیش از کارهای یک فرمانده ندیده بودند و در این دوران که ارتش نیازمند فرماندهانی مجرب بود، حضور این خانمها عملاً به تضادها دامن می زد. این فرماندهان جدید در جنگهای گردانی ارتش نیز شرکت نداشتند و یا اگر شرکت کرده بودند در سطوح فرماندهی نبود. به همین خاطر گاه و بیگاه مشکلاتی بین افسران عملیات مرکز (که از نیروهای زبدۀ جنگهای پیشین و از فرماندهان سطح بالا بودند) و خانمهای مسئول یگان پیش می آمد که خودم با نمونه هایی از آن مواجه بودم. از جمله در یک مورد گفته شد بایستی برای رفاه تیم اعزامی بخاری نفتی و حصیر و غیره به نقطه مرزی برده شود تا آنها مشکلی نداشته باشند!! این کار به لحاظ نظامی به هیچوجه قابل انجام و قابل قبول نبود چرا که حضور ما در خط مقدم مرزی بایستی مخفی و آرام صورت می گرفت و نیازمند تحرک بالایی بود برای مقابله با درگیریهای احتمالی. در نتیجه نیروهای پشتیبانی کننده نیز بایستی سبک بوده و آماده تحرک و جابجایی داشته باشند. ضمن اینکه روشن کردن بخاری در چنین مکانی بشدت خطرناک بود و احتمال دیده شدن توسط پاسگاههای مرزی وجود داشت. همچنین گفته می شد بایستی خمپاره های سنگین با خود به همراه ببرند که عملاً جز یک وسیله دست و پاگیر نبود به این خاطر که چنین سلاحی نیازمند تیم متخصص بود آنهم در یک عملیات از پیش طراحی شده نه در یک عملیات مخفی (عمداً واژه مخفی را بکار بردم چون هدف از این عملیاتها نبرد و درگیری نبود و به همین خاطر نام «راهگشایی» بر آن نهاده شده بود). در این صورت اساساً بردن خمپاره های سنگین هیچ توجیهی نداشت جز اینکه باری دست و پاگیر باشد (همینجا توضیح دهم که تعداد خودروهای بشدت محدود بود و گاه در یک جیپ کوچک روسی 10 نفر با کلیۀ تجهیزات سوار می شدند و حمل چنین خمپاره ای با مهمات مورد نیاز عملاً امکان نداشت). به این ترتیب بحث و جدل بین خانمهای فرمانده و افسران عملیاتی در این مواقع حتمی بود. از طرفی چون هژمونی در دست خانمها بود، مردانی که در موضع افسر عملیات قرار داشتند (چه به لحاظ تشکیلاتی و چه ایدئولوژیک) نمی توانستند بیش از حد وارد بحث شده و بعد مارک هژمونی طلبی را بر خود پذیرا شوند. در چنین مواقعی اگر کسی بحث می کرد بایستی برچسب حل نشدن در انقلاب مریم و هژمونی ناپذیری را متقبل می شد

(منصفانه نیست اگر همینجا شرح ندهم که این خانمها مقصر نبودند، آنها حقیقتاً برادران خود را دوست داشتند و تمایلشان این بود که به سلامت بازگردند و گاه خودم شاهد بودم برخی از این خانمها از لحظۀ رفتن تا بازگشت تیمها نگران و بی قرار بودند که افراد به سلامت بازگردند و پس از بازگشت نیز مدام در فکر رفاه آنان بودند. برای نمونه خانم معصومۀ پوراشراق که هنگام اشغال عراق در بمباران نیروهای آمریکایی جان باخت، در دوران سحر 2 مسئول یکی از تیمها اعزامی بود. وی مدام به من که مسئولیت آماد جنگی مرکز را برعهده داشتم می گفت که فلان مواد را برای تیم آماده سازم و اینکار با توجه به آموزشی که دیده بودم به نفع تیم نبود، اما وی چون تخصص لازم را نداشت اصرار می کرد و می گفت من می خواهم این نفرات که چند روز مأموریت می روند ضعیف نشوند. در واقع آن نفرات را دوست داشت و این دوست داشتن چیزی نبود که رجوی خواهان آن بود. اتفاقاً بعدها همین دوست داشتنها گریبان خانمها را گرفت و رجوی آنها را به نقطه ای رساند که برای برادران مجاهد خود دل نسوزانند! چون بخوبی می دانست که هر نوع رابطه محبت آمیز و قلبی بین زن و مرد می تواند بنیان انقلاب ایدئولوژیک او را متزلزل کند. به همین خاطر بعدها زنان مجاهدی که رابطۀ عاطفی خواهرانه با نیروهای تحت مسئول خود برقرار می کردند را متهم به محبت طلبی و تزلزل در انقلاب نمود. در ادامۀ بحث از زبان یک خانم عضور شورای رهبری خواهم نوشت که چگونه رجوی به اینگونه زنان می گفت: «دلسوزی شما نسبت به برادرانتان مثل همخوابگی با آنهاست!!!»… در نتیجه سالهای آخر موفق شده بود به طور واقعی به جای عشق و عواطف انسانی، کینه و نفرت را در بین زن و مرد بپراکند. این موضوع البته همگانی نبود و مختص زنان شورای رهبری در مدارهای اول و دوم و تا حدودی سوم می شد.).

ماههای آذر و دی پایان این دور از عملیاتها بود و بلافاصله تمامی نیروها از قرارگاههای تاکتیکی به اشرف بازگردانیده شدند. آنچنان که مسعود رجوی بعدها گفت صاحبخانه بخاطر حجم درگیریها و آماده باش شبانه روزی نیروهایش دچار مشکل شده و از وی خواسته بود که اینکار را متوقف نماید. رجوی با دادن سینه هایش به جلو می گفت «صاحبخانه به من گفته که سربازانم خسته شده اند چون شما عملیات می کنید و برمی گردید ولی نیروهای ما بعد از آن مدام در معرض تهاجم هستند.» گویا تعدادی از سربازان ارتش عراق نیز طی عملیاتهای کوچک و محدود نیروهای ایرانی اسیر و به ایران برده شده بودند. این مسئله باعث شد رجوی نیروهایش را به اشرف بازبخواند. البته کسی تصور نمی کرد این آخرین سلسله عملیات «سحر» باشد ولی مدتی که گذشت نوروز سال 1377 هم نزدیک شد که دیگر انتظار نبود عملیات به زودی از سر گرفته شود.

سال 1376 با نام «سحر» آغاز شد و در مدتی کوتاه سراسر مرزهای عراق از جنوب تا مناطق مرکزی را فراگرفت. در این مدت کوتاه صدها مأموریت نظامی به طور شبانه روزی انجام گرفت و تعدادی از مجاهدین هم در این مجموعه عملیاتها کشته شدند. رجوی توانسته بود از یک طرف کل ارتش را فعال کند، از یک طرف جلوی اعتراضات و ریزش نیروها را بگیرد و از طرفی قدرت عملیاتی خود را در اتحاد با صدام حسین به رخ بکشد و از او امکانات و پول بیشتری طلب کند. عملیاتهای نظامی ارتش رجوی، هرگز بدون اجازۀ تام و تمام صدام حسین ممکن نبود چرا که هر گونه تحرک مرزی می توانست به لحاظ سیاسی ضربات بزرگی به صدام وارد آورد. برای همین فقط زمانی به رجوی اجازه چنین کاری را می داد که منافعی مشترک داشته باشد. خواستۀ رجوی البته ایجاد تنش بین ایران و عراق و ایجاد جنگی جدید بین این دو جبهه بود. سالیان سال انتظار چنین فرصتی را می کشید تا بتواند هرطور شده رابطۀ این دو کشور را به هم زده و آتش جنگ را شعله ور سازد. اما تاکنون نتوانسته بود چرا که صدام حسین بعد از جنگ کویت به طور کامل قدرت نظامی خود را از دست داده و به لحاظ سیاسی نیز شرایط دشواری را می گذراند و بخشهایی از کشورش نیز تحت کنترل نیروهای آمریکایی بود. رجوی می خواست از فرصتها استفاده کند اما صدام هم حواسش جمع بود که فقط منافع خود را دنبال کند. گاه اجازه می داد رجوی تحرکهایی در مرزها داشته باشد که بتواند با رژیم ایران از در قدرت وارد شود و او را وادار به پذیرش صلح نماید. در واقع خواستۀ رجوی جنگ و خواستۀ صدام صلح با رژیم بود. دو هدف کاملاً متفاوت که گاه در نقاطی باعث اشتراک در انجام برخی تحرکات مرزی می شد و هروقت عملیاتها متوقف می شد موجبات ناراحتی و عصبانیت رجوی را فراهم می کرد. البته او گاه و بیگاه اشاره می کرد که طلبکار صاحبخانه نیست و او هم حق دارد برای کشور خود تصمیم گیری کند، اما در عین حال این نکته را پنهان نمی کرد که خودش بدنبال ایجاد شرایطی برای مشروع کردن جنگ بین ایران و عراق است. وی تنها یکبار بشدت از صدام حسین گله کرد که بعدها در جای خود به آن اشاره خواهم کرد.


مهوش سپهری، همردیف رهبری عقیدتی مجاهدین و مسئول کل شورای رهبری مجاهدین


فهیمه اروانی اولین ایمان آورنده به انقلاب مریم و اولین جانشین مریم رجوی

مطالب دیگر:

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد