_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

Kanoon-ghalam@hotmail.de

www.iran-ghalam.de

روزهای تاریک بغداد (67)

ستاد حفاظت مسعود رجوی

 

محمد حسین سبحانی

sobhani_m_h@hotmail.com

من به اتاق افسر نگهبان " ستاد حفاظت " رفتم. علیرضا صدر حاج سید جوادی افسر نگهبان بود. وی برادر شهرزاد صدر و هر دو فرزندان احمد صدر حاج سید جوادی ــ وزیر دادگستری دولت مهندس بازرگان ــ هستند. ضمناً محمود عضدانلو هم شوهر شهرزاد و داماد احمد صدر حاج سیدجوادی است، و آقای رجوی از دو جنبه تشکیلاتی و خانوادگی به آنان اعتماد داشت.

وارد اتاق شدم و سلام کردم. علیرضا صدر هم سلام و احوالپرسی کرد. من روی صندلی نشستم و به وی گفتم:

کاک صالح گفت مثل اینکه وحید با من کار دارد.

علیرضا صدر حاج سید جوادی که در جریان کار بود گفت:

بچه ها به ماًموریت رفته اند و نشست " برادر" است، می خواهیم در بازرسی ( منظـورش بازرسـی اعـضا و مسـئولینـی بود که باید به نشـسـت مسعـود رجـوی می رفتند.) به ما کمک کنی و بعد از اتمام بازرسی کار ما تمام می شود و به نشست" برادر" نیز خواهی رسید.

گفتم باشه و روی صندلی منتظر نشستم. علیرضا صدر حاج سید جوادی شروع به صحبت کرد و پرسید از " ستاد امنیت " چه خبر و سپس به یک بحث تخصصی، تشکیلاتی اشاره کرد. وی اعتقاد داشت که به دلیل موضوع کار تقریباً مشترک، ستاد های حفاظت و امنیت باید تحت یک فـرمـاندهـی باشند و در این مورد نظر من را می خواست بداند.

من به وی گفتم به لحاظ نوع و موضوع کار حرفت درست است و می توانند زیر مجموعه یک مسئول تشکیلاتی قرار داشته باشند، ولی این نوع سازماندهی سرعت عمل و قدرت مانور ستاد حفاظت را سنگین می کند، در صورتی که این ستاد باید سبکبال باشد تا سرعت عمل داشته باشد و.....

البته بحث ها و گفتگو های ما و دیگران، فایده ای نداشت و مسعود رجوی خودش در همه موارد، به ویژه به مسائلی که به حفاظت شخصـی خودش بر می گشت تصمیم گیری می کرد.

بعد از چند لحظه زهره قائمی وبهروز کاظمی هم آمدند. آنها از فرماندهان یکان های حفاظت رجوی و از معاونین هیئت اجرایی سازمان بودند.( مسعود رجوی بعدها زهره قائمی را به عضویت شورای رهبری سازمان منصوب کرد.)

من و بهروزکاظمی و زهره قائمی با هم از نزدیک در " ستاد حفاظت " با هم کار کرده بودیم. آنها متوجه شدند که من برای کمک به " بازرسی" آمده ام. بعد از چند لحظه علیرضا باباخانی هم آمد.

« وی آدم شوخ و بذله گویی بود. او با خنده و شوخی وارد اتاق شد. ویژگی های شخصیتی وی با خصوصیات یک فرمانده حفاظتی و نظامی نمی خواند، ولی توانسته بود کارش را در بیست سال گذشته و حفاظت از رجوی دقیق و درست انجام دهد و شوخ و بذله گو بودن وی در دقت و جدیت او تأثیری نگذاشته بود. وی در میان بچه های حفاظت به لحاظ تخصصی و حفاظتی و تشکیلاتی جایگاه خاصی داشت و تقریباً در" ستاد حفاظت " همه کاره بود. وی به لحاظ تخصص در فن رانندگی و " حفاظت فیزیکـی از سـوژه " توانمـندی خاصـی داشـت. یادم اسـت وقتی که قرار شد کادرهای حفاظت توسط افسران حفاظت " گارد ریاست جمهوری " عراق، آموزش  (1) اصول حفاظت از سوژه را ببینند، سازمان در تمام زمینه ها  و موضوع های آموزشی عقب تر بود، ولی تسلط علیرضا باباخانی در امر رانندگی سوژه مربیان مرکز آموزش " گارد صدام حسین " را بشدت تحت تأثیر قرار داده بود. وی در یک خیابان باریک ۵ متری در حالیکه ماشین با سرعت زیادی درحال حرکت بود، با فرض اینکه " سوژه " مورد تهاجم قرار گرفته است، می توانست در حرکت و با مهارت بالا دور بزند و در جهت عکس به حرکت ادامه دهد. افسران عراقـی با دیدن تسلط علیرضا باباخانی، موضوع آموزش " رانندگی اسکورت های سـوژه " را از برنامه حذف کردند و آموزش رانندگی را به خود علیرضا باباخانی سپردند. افسران عراقی هم با توجه به اینکه در رانندگی ضعیف تر از علیرضا باباخانی بودند، بعضی از تجربیات او را در فن رانندگی " سوژه " یاد گرفتند. سازمان هنگامیکه مسعود رجوی در پاریس مستقر بود و هنوز به عراق نرفته بود، علـیرضـا باباخانـی و عـلیرضا صدر حاج سیدجـوادی و جـلیل فـقـیه دزفولـی (2 )  را به کلاسهای ویژه اتوموبیل رانی حرفه ای در پاریس فرستاده بود و از این بابت پول زیادی را برای آنها هزینه کرده بود.

از این سه نفر، دو نفر یعنی علیرضا باباخانی و علیرضا صدر حاج سیدجوادی در عراق حضور داشتند و نفر سوم یعنی جلیل فقیه دزفولی تحت مسئولیت محمود عضدانلو ( برادر مریم عضدانلو ) حفاظت پایگاه اورـ سور ـ واز در حومه پاریس را بعهده داشتند تا در سفرهای مریم عضدانلو به فرانسه که به صورت غیر علنی و با پاسپورت جعلی صورت می گرفت، حفاظت وی تأمین باشد.» علیرضا باباخانی نیز روی یکی از صندلی ها نشست و با من سلام و علیک گرمی کرد و با خنده گفت:

"حسن این طرف ها پیدات شده!! "

من هم در پاسخ فقط لبخند زدم.

در این فاصله زنگ تلفن به صدا در آمده بود و علیرضا صدر در حال صحبت کردن بود. وی گوشی را نگه داشت و به علیرضا بابا خانی گفت:

" پاسبخش دم درب ورودی است. او می گوید که نگهبان جاده اصلی کنار قبرستان ( در جاده ورودی به سمت درب قرارگاه بدیع زادگان، یک قبرستان بود.) گزارش کرده که مدت زیادی است که دو دستگاه ماشین مشکوک به فاصله ۲۰۰ متری جاده ورودی به قرارگاه توقف کرده اند."

علیرضا باباخانی پرسید:

"پاسبخش کیه؟"

علیرضا صدر حاج سید جوادی پاسخ داد:

" پاسبخش مژگان پارسایی (3)  است."

علیرضا باباخانی گفت:

" خود رقیه (عباسی) کجا است؟ "

علیرضا صدر حاج سید جوادی گفت:

خواهر رقیه رفته تا اتاق بازرسی خواهران را برای نشست " برادر" آماده کند.

علیرضا باباخانی روی به زهره قائمی کرد و گفت:

« خواهر زهره تو برو اتاق بازرسی را آماده کن و به خواهر رقیه بگو که خودش دم درب ورودی برود و "مورد مشکوک" را از مژگان پیگیری کند و جواب آن را به افسر نگهبان اطلاع دهد.»

سپس علیرضا باباخانی به من گفت:

" حسن! ما نیرو کم داریم، می خواستیم در بازرسی به ما کمک کنی. بهروز و نیروهایش هم تحت مسئولیت تو هستند و علیرضا ( صدر حاج سید جوادی ) هم افسر نگهبان است."

نوع سازماندهی که علیرضا باباخانی ترتیب می داد، کمی عجیب بود. من و بهروز کاظمی به لحاظ تشکیلاتی هم سطح بودیم، ولی او در حفاظت تجربه بیشتری داشت و این غیر طبیعـی بود که وی تحـت مسئولیت مـن سـازماندهـی شود. من احـساس می کردم که علیرضا باباخانی به عمد چنین سازماندهی را انجام می دهد.

من برای احساسم استدلالی داشتم. بدین شکل که من بعد از اینکه سؤالات و انتقاداتی را در مورد بحث های "انقلاب ایدئولوژیک" مطرح کرده بودم، علیرضا باباخانی گزارش انتقادات من را به رهبری سازمان داد. پیرو سؤالات و انتقادات من پیرامون مسائل "انقلاب ایدئولوژیک"، ابتدا ابراهیم ذاکری و سپس فهیمه اروانی با من صحبت کردند. من با اینکه ابهامات و انتقاداتی داشتم که هنوز حل نشده بود، ولی از آنها کوتاه آمده بودم ولی همین مسائل باعث شده بود که سازمان مرا از "ستاد حفاظت" به "ستاد امنیت" منتقل کنند.

براساس دستور تشکیلاتی رجوی به هیچ عنوان، هیچ کادر و مسئولی که ذره ای ابهام سیاسی و تشکیلاتی و ایدئولوژیکی پیدا می کرد را در " ستاد حفاظت " نگاه نمی داشتند. من هم از همین زاویه از " ستاد حفاظت " منتقل شده بودم و در آن لحظه فکر می کردم که علیرضا باباخانی می خواست با این کارها به قول مسعود رجوی " درخود" فرو نروم، و به شکلی هوای من را داشته باشد.»

در هر صورت من و بهروز با یکدیگر کار بازرسی نشست را انجام دادیم. از آنجا که رجوی به حفاظت خود اهمیت بسیار ویژه ای می دهد و شاید برای خوانندگان نیز عجیب باشد، ما کلیه افراد شورای مرکزی حتی مسئولین شناخته شده سازمان از قبیل محمد حیاتی، سیدی کاشانی، مهدی خدایی صفت، علی محمد تشید و .......... را بازرسی می کردیم و در این مورد تقریباً استثنایی وجود نداشت. حتی بچه های حفاظت نیز حداکثر تا یک فاصله مشخصی می توانستند به مسعود رجوی و مریم عضدانلو نزدیک شوند.

تعداد افرادی که قرار بود در این نشست شرکت بکنند زیاد نبود و فقط اعضای هیئت اجرایی و معاونین هیئت اجرایی در این نشست حضور داشتند. سهیلا صادق به عنوان مسئول " ستاد پرسنلی " جلوی اتاق های بازرسی با لیست اسامی اعضای شورای مرکزی ایستاده بود و ورود اعضای شورای مرکزی را با اسم و مشخصات اصلی و اسم مستعار، از روی لیست چک و کنترل می کرد تا فردی به اشتباه از لایه پایین تر شورای مرکزی ( مسئول نهاد ) وارد این نشست نشود. سپس افراد به اتاق های بازرسی مخصوص خانم ها و آقایان هدایت می شدند و بعد از بازرسی بدنی (4) به داخل سالن نشست می رفتند.

من و بهروز کاظمی بر اساس افرادی که در اختیار داشتیم، آنها را سازماندهی کرده بودیم و خود نیز کیفیت کار افراد بازرسی کننده را چک و کنترل می کردیم.

 

1ـ البته خاطرات آن دوران را در آینده خواهم نوشت ولی به اختصار دلایل سازمان برای آموزش کادرهای حفاظت توسط "گارد ریاست جمهوری عراق" را می نویسم. فهیمه اروانی که در آن موقع مسئول اول سازمان بود کلیه کادرها و مسئولین حفاظت را برای یک نشست فرا خواند تا آنها را در مورد ضرورت آموزش کادرهای حفاظت توسط گارد صدام حسین توجیه کند. وی بحث را با این سؤال شروع کرد که:

چرا " صاحبخانه " ( منظور فهیمه اروانی از صاحبخانه، صدام حسین بود) با تمام دشمنانی که دارد از رژیم خمینی و سوریه گرفته تا آمریکا، هنوز کسی نتوانسته به وی سؤ قصد!! کنـد؟

این مهمترین دلیـل و شاخص برای سازمان است که ما باید از تجربیات " صاحبخانه " در این زمینه استفاده کنیم. ازکادرهای پایین گرفته تا خود وحید. همه باید بدون استثنا و ایدئولوژیک وارد این آموزش بشوند. ما خیرات و برکات زیادی را در آموزش های دیگر ــ از آموزش سلاح های سنگین گرفته تا آموزش های اداری ــ از آنها گرفته ایم، ولی اینجا نیز از رهبری کم گذاشتیم و تازه در آخرین مرحله به یادمان افتاد که چرا نباید از تجربیات و آموزش های "صاحبخانه" در امر حفاظت از سوژه استفاده کنیم.

 2 ـ جلیل فقیه دزفولی از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین می باشد که بعد از ۲۲ بهمــن ۱۳۵۷ در ستاد حفاظت سازمان مشغول بکار شد. برادر وی نیز از فعالین سیاسی بود که در رژیم شاه اعـدام شـد. وی بعـد از ۳۰ خـرداد ۱۳۶۰ به پاریـس رفـت و یکـی از فرمـاندهـان حفاظـت محل استقـرار رجوی در شهرک "اوور ـ سور ـ واز" در حومه پاریس شد. فقیه دزفولی در سال ۱۳۶۶ به همراه مسعود رجوی به عراق آمد، ولی مجدداً برای تقویت سیستم حفاظت پایگاه سازمان در "اوورـ سورـ واز" که صالح رجوی در آن مستقر بود، به پاریس منتقل شد. وی برای شرکت در دوره آموزش ستاد حفاظت توسط "گارد ریاست جمهوری" مجدداً به عراق آمد.

3 ـ منظور وی مژگان پارسایی است که توسط آقای رجوی به عنوان مسئول اول !! سازمان مجاهدین منصوب شده است. ابتدا مژگان پارسایی تحت مسئولیت من در " ستاد حفاظت " قرار داشت و "فرمانده" یکی از سه دسته یکان حفاظتی تحت مسئولیت من بود. بعد از انتقال من از "ستاد حفاظت" مژگان پارسایی تحت مسئولیت رقیه عباسی از معاونین هیئت اجرایی وقت سازمان قرار گرفت که در کتاب آینده به این خاطرات خواهم پرداخت. همچنین باید در فرصت مناسب از انگیزه های مسعود رجوی از انتصاب بهشته شادرو و مژگان پارسایی، در حالیکه آنها هیچ گونه سابقه سیاسی در رژیم شاه نداشتند و در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ هر کدام حداکثر ۱۰ الی ۱۱ سال سن داشتند، به عنوان مسئول اول سازمان پرده برداشت. اگر مسعود رجوی طرفدار دو آتشه حقوق خانم ها هست، چرا زنان با سابقه مجاهدین که هر کدام سال ها در زندان های رژیم شاه بوده اند به این مقام منصوب نمی شوند؟ چرا افسانه زهری، زهرا تیفتکچی، فاطمه رمضانی، شهین بدیع زادگان، شمس الحاجیه سعادتی و........ به عنوان مسئول اول سازمان انتخاب نشدند؟

                                                                   

از راست: بهشته شادرو و مژگان پارسایی

4 ـ البته کیفیت  بازرسی بدنی افراد برای نشست های شورای مرکزی آن هم در سطح He ( هیئت اجرایی) و Mhe ( معاونین هیئت اجرایی ) با نشست های عمومـی بسیار متفاوت بود. در نشست های عمومی از ۴۸ ساعت قبل محل سالن اجتماعات قرارگاه اشرف در کنترل نیروهای حفاظت قرار می گرفت و اعضا و مسئولین سازمان بسیار دقیق تر و با وسایل الکترونیکی، و با جزئیات بیشتر مورد "بازرسی بدنی " قرار می گرفتند و.....

 

امنیت داخلی

بعد ازچند لـحظه رباب صادقپور رسید. ابراهیم ذاکری از وی پرسید که از "دفتر" ( دفتر مسعود و مریم رجوی ) به من زنگ نزدند؟

او پاسخ مثبت داد و گفت:

"کاک صالح! خواهر فهیمه گفت ساعت ۱۰ به دفتر بروی."

ابراهیم ذاکری به ساعت مچی اش نگاهی انداخت. هنوز خیلی به ساعت ۱۰ شب باقی مانده بود. او ساعتش را از مچ دستش باز کرد و روی میز قرارداد که وقت را فراموش نکند. سپس شروع به توضیح دادن مسئولیت من در "ستاد امنیت" کرد.

« ابراهیم ذاکری در کارهای اجرایی، سیستم سازی، و کار تشکیلاتی با اعضای سازمان، فرد بسیار توانمندی بود. وی تقریباً در تمام مسئولیت هایی که قرار گرفته بود، از نظر مسعود رجوی وظیفه اش را به بهترین شکل انجام داده بود. وی در اداره نشست های باصطلاح "انقلاب ایدئولوژیک" و نشست های انتقادی و باصطلاح " عملیات جاری" بسیار مسلط بود. یادم است یک بار مهوش سپهری در صحبت با تعـدادی از اعضای شـورای مرکـزی سازمـان، در مورد ابراهیم ذاکری می گفت:

" نشست های کاک صالح خیلی کیفیه!. هیچکس در میان برادرها ( آقایان) مثل کاک صالح نمی تواند نشست های انقلاب بچه ها را برگزار بکند."

ابراهیم ذاکری در صحبت هایش به بخش "امنیت داخلی" در" ستاد امنیت" اشاره و آن را به سه قسمت شامل:

ــ امنیت تشکیلات.

ــ امنیت اطلاعات.

ــ امنیت فیزیکی، تقسیم کرد و در ادامه گفت:

مسئولیت قسمت " امنیت تشکیلات " با فاضل است. مسئولیت " امنیت اطلاعات" هم با حسین فرزانه سا (1)  است. می خواهیم که مسئولیت قسمت "امنیت فیزیکی" را به تو بسپاریم.

سپس ابراهیم ذاکری در مورد بخش های دیگر "ستاد امنیت" که مستقیم و غیر مستقیم به کار من ربط داشت، توضیحات کلی داد و در پایان به مهمترین وظیفه "ستاد امنیت "اشاره کرد و گفت:

"تفاوت ستاد امنیت فعلی با گذشته این است که سمت و سوی کلیه فعالیت های ستاد باید با شاخص مسعود و مریم باشد. ستاد امنیت باید بازوی اطلاعاتی و امنیتی برای ستاد حفاظت رهبری باشد تا پیشاپیش بتواند ضربات امنیتی و نظامی را پیش بینی کند."

سپس ابراهیم ذاکری گفت:

اگر در مورد موضوع کار و فعالیت خود توجیه هستی و سؤالی نداری من باید پیش خواهر فهیمه بروم.

من هم گفتم نه، سؤالی ندارم و خداحافظی کردم و از اتاق خارج شدم.

« امنیت فیزیکی پایگاه های شهری سازمان در شهر بغداد و قرارگاه بدیع زادگان به عهده این قسمت بود و باید با گشت های موتوری و پیاده در محدوده بیرونی قرارگاه بدیع زادگان و همچنین سرکشی های نوبه ای به پایگاه های سازمان در شهر بغداد و چک امنیتی و حفاظتی آنها، راه های نفوذ و سوراخ های امنیتی که ممکن بود رژیم جمهوری اسلامی از آن طریق ضربه امنیتی و نظامی بزند، استخراج و راه حل های خنثی کردن آن را به سازمان ارائه می داد.»

من به اتاقی که رباب صادقپور مشخص کرده بود، رفتم. فاضل داخل اتاق نشسته بود. سلام و علیک کردیم، او و من از قبل با هم شوخی داشتیم، فاضل گفت:

"داداش! چطوری؟"

آخه قیافه های ما خیلی به هم شبیه بود. بـرای هـمین به شـوخی به یـکدیگر داداش می گفتیم. بچه هایی هم که اسامی اصلی ما را نمی دانستند، واقعاً فکر می کردند که ما با هم برادر هستیم. ما هم بخاطر شوخی و اذیت کردن بقیه وانمود می کردیم که برادر هستیم.

اسم اصلی فاضل، میرحسین موسوی سیگاری نیا بود. او نیز مانند حسین فرزانه سا از دانشجویان دانشگاه تهران بود که بعد از۲۲ بهمن ۷۵۱۳ جذب سازمان شده بود و به عضویت هیئت اجرایی سازمان که بالاترین سطح تشکیلاتی در سازمان محسوب می شد، دست پیدا کرد. این رشد سریع در بین آقایان بعد از "انقلاب ایدئولوژیک" ندرتاً وجود داشت. وی بسیار باهوش و خلاق بود و شمّ امنیتی بسیار قوی ای داشت. او مورد اعتماد ویژه و شخصی مسعود رجوی قرار داشت و دلیل رشد تشکیلاتی سریع وی نیز همین مسئله بود.

وی در زمانی که من به " ستاد امنیت " منتقل شدم، مسئول "امنیت تشکیلات" سازمان بود که از نظر سازمان مسئولیت وی بسیار مهم تلقی می شد، زیرا مسئولیت پیگیری و برخورد با اعضای منتقد و ناراضی سازمان را برعهده داشت.

 

زیرنویس:

(1)حسین فرزانه سا از دانشجویان دانشگاه تهران بود که بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ جذب سازمان مجـاهدین شد. خـواهر وی مهشید فرزانه سا نیز از اعضای سازمـان بود. مهشید فرزانه سا هـمسر محمد مـقـدم فــرمانده حفاظت پایگاه موسی خیابانی و اشـرف ربیعــی بود که هـر دو نفر به اضافه تعدادی از کادرهای سازمان و موسی خیابانی و اشرف ربیعی در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در یک پایگاه تیمـی در منطــقه زعــفرانیه تهـران در درگیری با نیروهـای امنیتــی رژیم جمهوری اسلامی کشته شدند. مالک پایگاه تیمی موسـی خیابانی و اشرف ربیعی خانـواده فرزانه سا بود که دراین مورد در ادامه کتاب بیشتر توضیح خواهم داد. نام حسین فرزانه سا در لیست شورای مرکزی در سال ۱۳۷۰ به عنوان معاون هیئت اجرایی قید شده است. همسر وی شهره عین الیقین نیز از اعضای شورای رهبری سازمان می باشد که بعد ازشروع بحث " طلاق های اجباری" از یکدیگر جدا شدند. وی در سال ۱۳۷۲ از طرف مسعود رجوی به عضـویت شورای ملی مقاومت منصوب شد.

 

لینک به بعضی از قسمت های قبلی کتاب روزهای تاریک بغداد

 قسمت 39 ـ امنیت داخلی

 قسمت 40 ـ انواع بریده!!

 قسمت 41 ـ ویژه بودن میرحسن موسوی سیگاری نیا

 قسمت 42 ـ شعار نویسی علیه مسعود و مریم رجوی

 قسمت 43 ـ ترور سرد و ترور گرم

 قسمت 44 ـ نوروز 1367

 قسمت 45 ـ تغییر موضع!! علی زرکش

 قسمت 46 ـ نقل قول مهدی افتخاری در مورد علی زرکش

 قسمت 47 ـ سرباز صفر

 قسمت 48 ـ وصیت نامه نویسی

 قسمت 49 ـ شعار نویسی علیه مسعود و مریم رجوی

 قسمت 50 ـ نامه های محبت

 قسمت 51 ـ نوری در تاریکی

 قسمت 52 ـ دولت ! ؟

 قسمت 53 ـ تخصص و مکتب

 قسمت 54 ـ شکنجه خانواده ها

 قسمت 55 ـ تلفن برای سرنخ یابی

 قسمت 56 ـ جاسوسی

 قسمت 57 ـ بخش اخباری

 قسمت 58 ـ رابطه سازمان با وزارت اطلاعات رژیم

 قسمت 59 ـ لو دادن معترضین به وزارت اطلاعات رژیم

 قسمت 60 ـ درد کلیه! یا درد جدایی؟

 قسمت 61 ـ خانه زعفرانیه

 قسمت 62 ـ بخش " ضاد "

 قسمت 63 ـ شریعتی زدایی

 قسمت 64 ـ تو چرا زنده ای؟

 قسمت 65 ـ داستان حماد شیبانی

 قسمت 66 ـ نشست شورای مرکزی در بدیع زادگان

 قسمت 67 ـ ستاد حفاظت مسعود رجوی

 قسمت 68 ـ طرح انتقادات استراتژیک

 قسمت 69 ـ تاکتیک تشکیلاتی برای خواندن ذهن اعضا

 قسمت 70 ـ مشاهده عدم صداقت

 قسمت 71 ـ بخش دوم ـ افشای ابوغریب و بازتاب فرهنگ فرقه ها  ـ 1

 قسمت 72 ــ بخش دوم ـ افشای ابوغریب و بازتاب فرهنگ فرقه ها  ـ 2

 قسمت 73 ـ  آیین نامه ارتش آزادیبخش

 قسمت 74 ـ عصای موسی!؟

 قسمت 75 ـ از لوله سلاح مهربانی در نمی آید

 قسمت 76 ـ مزدور مدعی دمکراسی!

 قسمت 77 ـ اعزام جاسوس تروریست به شهر محل پناهندگی ام در شرق آلمان

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد